از دولت احمدی تا دولت محمودی
پاسخ عبدالکریم سروش به اظهارات محمود دولت آبادی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲٨ ارديبهشت ۱٣٨٨ -
۱٨ می ۲۰۰۹
اعتمادملی، کیان پارسا: دو روز از سخنان عبدالکریم سروش در حمایت از کاندیداتوری مهدی کروبی در انتخابات بیشتر نگذشته بود که محمود دولتآبادی از یکسو و حمیدرضا جلاییپور از سوی دیگر هر یک به نحوی به واکنش درآمدند و سخنانی در انتقاد از او مطرح کردند. و اکنون اما این عبدالکریم سروش است که روی سخن خود را به منتقدان کرده و پاسخی به محمود دولتآبادی داده است و به این بهانه سخنانی را با میرحسین موسوی نیز در میان گذاشته است. داستان را اما از ابتدا مرور کنیم.
دو روز پس از سخنان عبدالکریم سروش، این محمود دولتآبادی نویسنده شهیر ایرانی بود که به حضور در نشست شاعران و ادیبان حامی میرحسین موسوی در تالار مسجد امیرالمومنین با اشاره به سانسور کتاب توسط وزارت ارشاد بنا بر مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی گفت: «از نظر من انقلاب فرهنگی اقدامی غیرقانونی بوده است و به هیچوجه مشروعیت ندارد. من به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران رای دادم و تنها آن قانون را میپذیرم و آثار ادبی و فرهنگی ما باید براساس همین قانون مورد قضاوت قرار بگیرد. پای این قضاوت هم میایستیم. انقلاب فرهنگی که شیخ آن دکتر سروش بود تقلیدی مضحک از امری سخیف بود که در چین انجام شده بود... تقلید از آن انقلاب تقلید از یک شناعت بود.» محمود دولتآبادی به همین مقدار نیز کفایت نکرد و باز هم عبدالکریم سروش را خطاب سخن خود قرار داد و گفت: «آقای سروش، شما علمدار رفتار شنیعی شدید که باعث شد بهترین فرزندان این مملکت بگذارند بروند تا شما شعر مولانا را حفظ کنید و به ما تحویل بدهید و تحویل بدهید و باز هم تحویل بدهید.» اینچنین بود که سروش در مقام پاسخ بر آمد و اکنون در جوابی به گفتههای محمود دولتآبادی (که متن کامل آن را در روزنامه امروز میخوانید) از میرحسین موسوی خواست که به دولتآبادی یادآور شود که نه سروش بلکه او خود، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی است و میان ستاد انقلاب فرهنگی و شورای انقلاب فرهنگی تفاوت وجود دارد. پیش از سروش البته حسن یوسفیاشکوری نیز در سخنی صمیمانه با محمود دولتآبادی از طرح چنین سخنان مجادلهآمیزی توسط او در خصوص عبدالکریم سروش انتقاد کرده و خطاب به دولتآبادی نوشته بود که دولتآبادی «گویا دیواری کوتاهتر از دیوار عبدالکریم سروش پیدا نکرده و با بر شمردن سیئات اعمال وی در آن جریان یکسره بر او میتازند و بهگونهای سخن گفته میشود که گویی انقلاب فرهنگی و تبعات آن مانند تعطیلی دانشگاهها و تصفیه شماری از استادان و بسیاری از اقدامات دیگر به وسیله ستاد یا بعدها شورای انقلاب فرهنگی به تمامه به دست و به فرمان سروش صورت گرفته است و اوست که تنها مسوول مصائب برآمده از انقلاب فرهنگی و خانهنشینی نخبگان فکری، فرهنگی و علمی کشور است.»
اما اگر محمود دولتآبادی در انتقاد از سروش بحث انقلاب فرهنگی را پیش کشیده بود، حمیدرضا جلاییپور نقد خود را صورتی دیگر بخشید. جلاییپور اگرچه سابقه شاگردی سروش را در کارنامه خود دارد و سالیانی سخنرانیها و کلاسهای سروش در خانه او برگزار میشد اما به واسطه حمایت سروش از کاندیدایی که متبوع او نبود به انتقاد از سروش پرداخت و اعلام کرد که سروش صرفا تکستارهای در آسمان روشنفکری دینی است و شاگردان این مدرسه از کاندیدای مطلوب سروش حمایت نمیکنند و تاکید هم کرد که ما امروز میتوانیم مستقیما بدون مراجعه به ستارگان فکری روشنفکری دینی، نظری متفاوت با ستارگان روشنفکری دینی داشته باشیم.
سروش گفته بود که نمیپسندد کسی با لباس و شعار روشنفکری به میدان بیاید و رئیسجمهور باید مرد عمل باشد؛ و اینچنین بود که جلاییپور در پاسخ به استاد سابق خود گفت: «چرا باید بهگونهای سخن گفته شود که فضل، سواد، سخنوری و روشنبینی نقطه ضعف یک سیاستمدار تلقی شود؟ مهم آن است که سیاستمداری که در نظر، بصیر و روشن است، مرد عمل هم باشد و میرحسین موسوی از این دسته از سیاستمداران است.» جلاییپور البته در مقدمه سخنان خود این تاکید را نیز کرد که «کسانی در روزنامه اعتماد ملی درباره نظر سروش گردوخاک کردند که تا دیروز سروش را فردی تناقضگو میدانستند که نه روشنفکری را درست فهمیده و نه دین را. بهنظر من فردای انتخابات هم سروش باید نگران باشد این نویسندگان عجول به همراه کیهان توپخانههای خود را به سمت او نشانه نگیرند.»
حمیدرضا جلاییپور این خواسته سروش از کاندیداهای ریاست جمهوری را که به فکر اصلاح دستگاه قضایی باشند نیز به سخره گرفت و در پاسخ گفت: «الان که قوه اجرایی ما انتخابی است باید برایش فکری کنیم، قوه قضائیه فعلا پیشکش.»
جلاییپور همچنین در پاسخ به سروش تاکید کرد که علت حمایت او و همفکرانش از میرحسین موسوی، رایآوری اوست و با اشاره به این جمله دکتر سروش که گفته بود«من رفتن پارهای از دوستان را پشت سر آقای موسوی را درک نمیکنم» نیز چنین در مقام پاسخ برآمد:«اتفاقا اینکه دکتر سروش چرا دلایل روشن حمایت ما از موسوی را درک نمیکنند هم برای ما قابل درک نیست. ما از تداوم وضع موجود و پیامدهای ناگوار آن برای اقتصاد، سیاست و فرهنگ کشور و میلیونها ایرانی هراس داریم و شواهد موجود هم نشان میدهد که تنها راه برونرفت از این وضعیت در شرایط پس از انصراف خاتمی،حمایت از موسوی است. دفاع ما از موسوی نتیجه صدها ساعت بحث و بررسی عقلانی و واقعبینانه و نتیجهاندیشانه است و حمایتمان هم یک حمایت اجماعی است. ممکن است ما در اجماع هم اشتباه بکنیم ولی شاگردان مدرسه روشنفکری میدانند که فیلسوفان هم در تعیین مصداق شاید اشتباه کنند.»
جلاییپور مدعی شد که «روشنفکری دینی یک حزب یا یک طبقه یا یک حلقه مریدان» نیست و سپس یادآور شد که «مدرسه و جریان روشنفکری دینی نسبت به ۱۵ سال پیش تغییرات زیادی کرده است» و «چند ستاره شده است» و «مثل دوران انقلاب نیست که تنها ستاره آن شریعتی بود». او بدینترتیب در برابر رای سروش میگفت: «ما میتوانیم مستقیما بدون مراجعه به ستارگان فکری روشنفکری دینی، نظری متفاوت با ستارگان روشنفکری دینی داشته باشیم.»
سروش البته این بار پاسخی به گفتههای حمیدرضا جلاییپور نداده است. اگرچه پیش از این نیز باری که نام او بیهیچ هماهنگی در فهرست کاندیداهای انتخابات مجلس ششم گنجانده شده و در روزنامهای که متعلق به همین شاگردانش بود منتشر شده بود، تکذیبیه او راهی به انتشار در روزنامه آنها پیدا نکرد؛ اتفاقی مشابه با مواجههای که امروز شاهد آن هستیم و نشان میدهد که گویا شاگردان سروش، او را صرفا پیرو خود میخواهند و در صورتی که استاد بر سبیلی دیگر افتد، آنها نیز طوق شاگردی او را از گردن خود برخواهند داشت.
● پاسخ عبالکریم سروش به محمود دولت آبادی
از دولت احمدی تا دولت محمودی
برو به کار خود ای «کاتب» این چه فریاد است
مرا فتاده دل از کف، تو را چه افتاده است
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها داده است
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
«چه غم ز طعنه محمود دولت آباد است»
«بخوان به دولت محمود و اختر مسعود
سرود عشق، که از هفت دولت آزاد است»
حسد چه میبریای «سست نثر» بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن، خداداد است
(توضیح: کلمات و جملاتی که در میان گیومه آمده در نسخههای چاپی حافظ دیده نمیشود.)
به جستجو برآمدم که قصه چیست و محمود دولتآباد کیست. خبر آوردند خفتهای است در غاری نزدیک دولتآباد که پس از ٣۰ سال ناگهان بیخواب شده و دست و رو نشسته به پشت میز خطابه پرتاب شده و به حیا و ادب پشت کرده و صدا درشت کرده و با «سخافت و شناعت» از معلمی به نام عبدالکریم سروش سخن رانده و او را «شیخ انقلاب فرهنگی» خوانده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده است. و این همه عقدهگشایی و ناخجستگی در مجلسی به نام و حمایت از مهندس موسوی که در پی پوشیدن قبای خجسته صدارت است.
گزافه و یاوه بسیار شنیده بودم اما این گافهای گزاف واقعا نوبر بود. از جنسی دیگر بود. از هیچکس چندان نرنجیدم که از میرحسین. آخر او میتوانست به این خفته پریشانگو بیاموزد که انقلاب فرهنگی را (برای بستن دانشگاهها) دانشجویان به راه انداختند نه سروش. و ستاد انقلاب فرهنگی را (برای گشودن دانشگاهها) امام خمینی بنیان نهاد، نه سروش. و لذا آن «شناعت و سخافت و تقلید مضحک» (به زعم او) کار دیگری بود نه سروش. و ستاد انقلاب فرهنگی هفت عضو داشت (و اینک ٣۰ عضو) نه فقط یک عضو و آن هم سروش. و آقای میرحسین موسوی، از ٣۰ سال پیش عضو ستاد انقلاب فرهنگی بود و امروز عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی، نه سروش که ۲۶ سال پیش استعفا داد (و تنها عضو مستعفی ستاد بود). ستاد انقلاب فرهنگی همهگونه شیخی داشت جز سروش، که نه روحانی بود و نه کهنسال و نه کهنهکار سیاسی. از دکتر شریعتمداری گرفته (متولد ۱٣۰۲) که شیخوخیت سنی داشت تا احمدی، باهنر، مهدویکنی، جلالالدین فارسی و حسن حبیبی (متولدان ۱٣۱۲) که مشایخ درجه دوم بودند. نه سروش که متولد ۱٣۲۴ بود و جوانترین عضو ستاد. و آوازه اجتماعی و شیخوخیت سیاسی هم با آن مشایخ بود نه سروش، که تازه از گرد راه رسیده بود و به حکم امام برای خدمت به فرهنگ، در آن ستاد بدون ستاندن قرانی مزد، شبانهروزعرق شرافت میریخت. و شیخ روحانی ستاد هم حجتالاسلام باهنر و مهدوی و املشی و احمدی و خوشوقت بودند نه سروش. و باری اگر ستاد انقلاب فرهنگی شیخی داشت این شیخ کسی جز شخص شخیص مهندس میرحسین موسوی نبود که پارهای از جلسات ستاد در دفتر نخست وزیری و زیر اشراف و صدارت او برپا میشد. و علاوه بر میرحسین، خاتمی و احمدی و شریعتمداری و صادق واعظزاده و... در آن حضور داشتند و گواهان این امرند. و باری شیخ ستاد بودن نه حسن است، نه عیب. آنکه عیب است دروغ زنی و دریوزگی و چاپلوسی کردن و سابقه استالینی داشتن و فرصتطلبانه ژست آزادیخواهی گرفتن است. تعجب من این است که چرا مهندس موسوی پرده از این راز ساده بر نمیدارد و نقش خود در ستاد انقلاب فرهنگی و نظر خود را درباره آن نمیگوید تا پریشان گویان، بیش از این سمپاشی و فحاشی نکنند.
نیز خوب بود مهندس موسوی به آن خفته پریشانگو آموزش و هشیاری میداد که وقتی امروز در تلویزیون میگویند وزارت ارشاد به آییننامه انقلاب فرهنگی عمل میکند (که به گمان وی غیرقانونی است) و سانسور کتاب میکند، این آییننامه دستپخت همین شورای انقلاب فرهنگی است که اینک برپاست و میرحسین و حداد و داوری و کچوئیان و رحیمپور ازغدی و... اعضای آنند. نه دست پخت ستاد انقلاب فرهنگی که ۲۶ سال است دار فانی را وداع کرده و استخوانش را خاک خورده است. و اگر آن پریشانگوی بیخبر، شکوهای از ارشادیان دارد به مهندس موسوی شکایت کند که آییننامه برایشان تنظیم کرده است نه سروش که خود قربانی آن آییننامههاست و کتابهایش در ارشاد غمباد کرده است.
حالا بنگرید خفته در غاری که فرق انقلاب فرهنگی و ستاد انقلاب فرهنگی و شورای انقلاب فرهنگی را نمیداند و اعضایشان را نمیشناسد و از کارهاشان خبر ندارد و دیروز و امروز را به هم میبافد و زمان را در مینوردد و دروغ بر دروغ میانبارد و جهل بر جهل میتند، چون ماموری نامعذور به امید پاداشی موعود حمله بر معلمی یک قبا میآورد که از دیدگاه استالینی، جز استقلال رای و مسلمانی و دموکراسیخواهی (و لابد عدم حمایت از میرحسین موسوی) جرمی و خطیئهای ندارد. و حتی نزاکت و ادب مقام را نگاه نمیدارد و به میزبان خود که همان شیخ انقلاب فرهنگی است توهین میکند و اینقدر نمیداند که این میزبان که دولتآبادی به حمایت و ترویجاش برخاسته، ٣۰ سال است که عضو آن ستاد و شورا بوده است و امضاکننده همان آییننامههای «غیرقانونی» است که وی از آنها میخروشد و میگریزد و پیرو و مرید و مقلد و فدایی همان امامی است که بنیانگذار انقلاب فرهنگی است و «مقلد مضحک همان شناعت و سخافتی» است که دولتآبادی زبان خود را به لوث کلماتش میآلاید. باری از بانیان آن جلسه جناحی و ستادی و انتخاباتی، و در صدر همه از آقای میرحسین موسوی نیز باید سپاسگزاری کرد که حق خادمان فرهنگ را چنین میگزارند و به تاوان داشتن رایی مستقل و مشروع، آنان را پیش گلادیاتورها میافکنند و پوست و پوستینشان را میکنند و هلهلهکنان قصهاش را بر سر بازار و برزن میگویند و در رسانههای خبری خود میآورند. اما مباد از یاد ببرند که ناقدان را خوراک درندگان کردن، تصویر موحشی است که هیچگاه از یاد جوانان این دیار نخواهد رفت، شاید آبی به آسیاب آرا بریزد اما آبرویی تحصیل نخواهد کرد.
مرا هر آینه خاموش بودن اولیتر
که جهل پیش خردمند، عذر نادان است
و ما اُبَرّیَ نَفسی وَ ما اُزَکّیها
که هرچه نقل کنند از بشر در امکان است
مریلند - اردیبهشت ۱٣٨٨
|