کودک روانه از پی بود - سیمین بهبهانی

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : زیر نویس ۱
سال ها پیش در یک گزارشی که یک خبرنگار ایرانی نوشته بود ، خواندم:

جمال زاده نویسنده ی مشهور ایرانی به بستر مرگ افتاده بود ، که به دیدارش رفتم.
چشم باز کرد و گفت: تو کی هستی؟
گفتم : فلانی ام ، آمده ام به دیدنت.
گفت : من که دیدن ندارم.

این سخن تأثیری چنان بر من نهاد که برای همیشه ماندگار جانم گشت، چنگ زنان.
۱٣۲۲۷ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨٨       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : تا نباشیم این همه شکسته و خسته ، در خیال ، جیب کودکان گرسنه را پر می کنیم ز پسته.
سلام بر سیمین شعر و سخن و عدالتخواهی

۱ - نقشی ، تابلویی ، پاره ای کوتاه ، از فیلم ِ بلند بیداد و فقر است ، این سخن ِ از دل ِ جوشان بر آمده.
آن صدا از پیر سخن چه تکان دهنده ، چه استوار ، چه خروشان بر آمده!

۲ - قهرمان موفق - در جوامع غم زده ، بسیاری در نوشته های خود همین کار را می کنند ، زیرا فکر می کنند نهال امید را به هر شکلی که شده باید بارور کرد. تا کی می توان فقط کودکان برهنه ی گرسنه ی گریان را دید ، تاکی می توان این چوبخوردگان تاریخ را به تماشا نشست ؟
یعنی با اینکه می دانیم: نتیجه بازی در دنیای هنر و خیال همیشه واقعی نیست ، اما برای دلخوشی خود و پیروزی خیالی آنانی که دوستشان میداریم ، صحنه را کمی برعکس و به نفع دوستان خود - پابرهنگان - و بر ضد دکانداران خسیس می آراییم ، گرچه می دانیم اگر قهرمان شعر یا داستان ما را وقتی دکان دار گرفت و گوشش را پیچاند تا آخرین دانه ی پسته را از جیبش بیرون می کشد و فقط صورت اشکبار باقی می ماند ، برای تماشای ما. و آن چهره ی کبود و چوب خورده با دو چشم گریان چه تماشایی ۱ دارد؟
قلم ما به خواسته ی دل زخمی و مهربان ما ، صحنه را تلطیف می کند.
پس تا کمی بگریزیم ، و کوفتکی در کرده باشیم ، و نباشیم این همه خسته ، در خیال ، جیب دوستان خود ، پر می کنیم ز پسته.
و این بروز و لو دادن اندرون شاعر مهربان است. او بجای فیلمبرداری کمی صحنه ها را جابجا می کند تا آن همه خفه کننده نباشد.
این نشان دهنده ی آن است که جامعه ی خسته ، در اوج گریه ، به دل خوشی و خنده نیز دل بسته .
وگرنه داستان می توانست به این شکل هم باشد: دکاندار بعد از پیچاندن گوش کودک و خالی کردن جیبش ، او را به بیرون دکان پرت می کند؛ و سر بچه به جدول کنار خیابان خورده تمام می کند. مادر در گوشه ای کز کرده می نالد ، تا اینکه می آیند و به مادر می گویند: "دزد دیه ندارد ، خواهر چادرت را درست بذار!"
۱٣۲۱٨ - تاریخ انتشار : ۱٣ خرداد ۱٣٨٨       

    از : نادر خلیلی

عنوان : شعر و ادب و بارهایی که این هنر بر دوش دارد...
با درود و ستایش صمیمانه به بانوی هنر و ادب ایران،سیمین بهبهانی.
نا گفته پیداست که سیمین بهبهانی،از وزن های غریبی که در شعر فارسی وجود دارند،و از قرنها پیش کمتر کسی،به خاطر غریب بودن و سنگینی در کلام و مشکل بودن آهنگ حروف و کلمات،سراغ این وزن ها رفته بود؛و در این خصوص موفق ترین شخصیت ادبی در ایران همآنا سیمین بهبهانی است.
در همین شعر و از زبان کودک و مادر، نه تنها شاهد روان بودن کلمات و موضوع هستیم،که تصویر ارائه شده مثل دیگر آثار این هنر مند شایسته و دلسوز مردم و وطن بر باد رفته؛ اندیشه ی خواننده را بر می انگیزد و به تفکر وا میدارد. و این در حالیست که هیچگونه شعاری داده نشده و کلمات دارای بارهایی هستند که می باید می بودند. از اینرو،پرده افتاده و چهره ی ایران امروز را به خصوص از لحاظ فرهنگی و اقتصادی،به خوبی نشان می دهد.
ای بسا که بتوان گفت این اثر و بسیاری دیگر از کارهای سیمین،از صدها شعار عمل نشده،و ضد ها اطلاعیه و اعلامیه،کارساز تر باشد.زیرا که این شهر حقیقتی بس تلخ را بر دوش می کشد،حقیقتی که ۳۰ سال اندوه و واپس گرایی را به نمایش می گذارد.
هیچ نمی توان گفت به سیمین،مگر اینکه او را درودی از مهر و اینکه هستند کسانی که قدر شما را می شناسند و از اندوه قلب شما برای هموطنان و ایران در زنجیر آگاهند و خود را در این اندوه با شما شریک می دانند.
پایدار باد اندیشه و قلم شما ....که افتخار تمامی ملت و زنان ایران هستید.
۱٣۰۴۶ - تاریخ انتشار : ۹ خرداد ۱٣٨٨