از : محمد رضا رقابی
عنوان : ...شخصی که هر گز برازندگی مقامی را نداشت با عوام فریبی به آن مسند تکیه زد و ملتی را باین حال و روز نشاند...
چه اندازه!؟... که بی اندازه این نظر و مراتب مطروحه جنابعالی صحیح و مصداق دارد و متاسفانه و با درد و گلایه بایدش پذیرفت.خصوصآ شاهنامه که تاریخ واقعی وطن ما ست که چه با تآنی و ظرافت در حال فراموشی و حذفش از کتب درسی و تاریخ مدارس میباشند...وهرچه خود میاندیشند وصلاح میدانند و با سیاستهای عربیزه و اسلامی کردن وفق میدهد جایگزین میکنند و و و...
کاشکی ...و کاشکی در سال دوم انقلاب که در آغاز پی انداختن مجلس شورایشان بودند ،البته به سبک و طریقی که اکنون شاهدش میباشیم ،کمترین توجه و امعان نظر به نامه ای میشد که از سوی کارمندان دلسوخته وزارت کشور خطاب به آقای بنی صدر منشر شد که ایشان نه تنها وقعی بدان نگذاشت و بهائی به آن نداد... بلکه نویسندگان آن نامه نیز راهی اوین گردیدند و قس علیهذا...
که چه دقیق این مراتبی که هم اکنون بر وطن میگذرد در آن نامه آگهی واعلام وبه آقای ریاست جمهوری گوشزد شده بود ...که با کمال تآسف آنچه بجائی نرسد فریاد است و بس!...آخر طرف "این کاره" نبود فقط ادعا بود و پر روئی و دیگر هیچ.
وبه مصداق حسرتی که آن چامه سرای آلمانی زمزمه کرده بود: ...و دیگر هیچ کس نمانده بود تا بردن مرا بانگی به اعتراض بر آورد ...منتها با این تفاوت که بنده تصورم بر اینست که آقای مارتین ذیمولز اگر زنده میبودند وبا آگاهی از فرار ریاست جمهوری ایران ،جناب آقای دکتر بنی صدر ، بیت فوق را با چکامه ای!! که در زیر میآید جایگزین میکردند. :
ولی من آنچنان پر رو بودم که پس از لگد مالی ملتی بزرگوار وماست مالی امور با آویختن به عده ای جوان ِساده دل نیز... فراری شدم که دنیائی را به اعتراض و شگفتی بر آورد!!
۱۵۹۹۰ - تاریخ انتشار : ۷ شهريور ۱٣٨٨
|