درباره آزادی فردی؟ - ب. بی نیاز (داریوش)

نظرات دیگران
  
    از : Agha jan Agha jan

عنوان : در نوشتن، دقتِ بیشتری کنیم.
در نوشتن، دقتِ بیشتری کنیم.

آقای بی نیازِ گرامی:
مبادا از من به دل بگیرید؛ که روی سُخنم نه تنها با شمای عزیز، که با همه‍ی دوستانی ست که می نویسند. می دانید که زبانِ فارسی "دوره‍ی نابسامانی را می گذراند" (محمد رضا باطنی). پس وظیفه‍ی شما عزیزانِ نویسنده است که از این نابسامانی بکاهید. چند نمونه ای را ذکر می کنم و می دانم که با فروتنیِ لازم به دنبالِ توضیحِ دستوری آنها خواهید گشت.

۱- خط ۲ : " سایت ایران امروز"... به عنوانِ اسمِ خاص باید بنوعی "بارز" شود؛ مثلاً با گیومه، پرانتز، ضخیم، کج، و غیره.

۲- خط ۷: "البته اگر ما بخواهیم"... پایانه‍ی "م" در فارسی، در اینجا، خود گویای ضمیر است (اول شخصِ جمع). به "ما" نیازی نیست.

۳- خط ۹/۱۰: "فلسفه‍ی حق" ... متأسفانه با آنکه من هم کتابخوانی علاقه مندم، نه این واژه (ترکیب) را می شناسم و نه از متن می توانم تا حدودی به منظورِ آن پی ببرم.

۴- خط ۱۱: "اساس و جوهر لیبرالیسم سیاسی" ... در زبانِ فارسی، لیبرالیسمِ غیرِ سیاسی، یا لیبرالیسم اقتصادی و نظایرِ آن، وجود ندارد. شما، به حدسِ من، در این نکته، دچارِ اختلاطِ واژه ای با زبانِ آلمانی شده اید.

چنان که عرض کردم، بنده دلسوزانه این نکات را یادآور شدم. به همین علت هم به همین ۴ مورد اکتفاء می کنم.

با احترام
۲۰۶٣۹ - تاریخ انتشار : ٣ بهمن ۱٣٨٨       

    از : ب. بی نیاز داریوش

عنوان : موضوع مقاله آتی
آقای صلاحی عزیز
از پاسخ صادقانه شما متشکرم. با توجه به حساسیت این موضوع تلاش خواهم در آینده‌ی نزدیک طی مقاله‌ای تا آنجا که در توانایی‌ام است، به این مسئله بپردازم. طبعاً هر کس از یک زاویه معین جهان اطراف خود را می‌بیند و آن را تفسیر یا تحلیل می‌کند. این که حقیقت در کجا قرار دارد، ابتدا به ساکن معلوم نیست. طی همین گفتگوها و دیالوگهاست که ما با چشم‌اندازها و افق‌های دیگر آشنا می‌شویم، خود را اصلاح می‌کنیم و به تدریج با ابعاد وسیع‌تری از حقایق آشنا می‌شویم.
تندرست و سرافراز باشید
۱٨۷٨٨ - تاریخ انتشار : ۲۲ آذر ۱٣٨٨       

    از : احمد صلا حی

عنوان : «بزرگترین خطری که جنبش امروزی را تهدید می کند ...»
با درود به آقای داریوش .
در نهایت فروتنی از پاسخ شما شگفت زده شدم . از نویسنده ی محترمی چون شما انتظار میرود که اگر میخواهید به «گفتگو» به خواننده خود ارج بگذارید، چارچوب بحث را همانطور که هست محترم بشماریم.
شما درپاسخ به کاربران خود در چند پست پیشین فرموده اید :
:« من بر این اعتقاد هستم بزرگترین خطری که جنبش امروزی را تهدید می‌کند نه احمدی‌نژاد و خامنه‌ای و انصارش است بلکه نپرداختن به گذشته خودمان است. زیرا این افراد زود یا دیر به زباله‌دان تاریخ ملحق خواهند شد، ولی اگر ما پیگیرانه و سازش‌ناپذیر به نقد مبانی تفکری خود نپردازیم، متأسفانه باید بگویم که آنگاه جنبش دست‌آورد چندانی برای ما نداشته است.»

من از این فرمولبندی جنابعالی نه بعنوان یک فرد معمولی بلکه بعنوان یک نویسنده و منقد اجتماعی تعجب کرده و خواهان استدلال شما شدم .متاسفانه شما کلا بحث را عوض کردید. بدیهی هر کس میتواند هر طور که فکر می کند نسبت به «بزرگترین خطری که جنبش امروزی را تهدید می کند ...» تحلیلی ارائه نماید. منتهی وقتی شما تولید فکری خود را منتشر مینمائید بمعنی این ست که از خوانندگان انتظار داوری و بدل توجه دارید. در هر صورت مطالب شما مرا نه تنها قانع نکرد بلکه ناامید کرد.
۱٨۷٨۶ - تاریخ انتشار : ۲۲ آذر ۱٣٨٨       

    از : ب. بی نیاز داریوش

عنوان : پاسخگویی و بازاندیشی در خدمت کیفیت دموکراتیک جنبش جاری
آقای احمد صلاحی عزیز
جنبشی که امروزه در ایران جاری است لاجرم به فروپاشی این نظام منجر خواهد شد. ولی تا فروپاشی این رژیم طبعاً ما از یکی دو مرحله‌ی بینابینی خواهیم گذشت. طی سی سال اخیر هیچگاه رژیم اسلامی در چنین مخمصه‌ ناامیدکننده‌ای قرار نگرفته بود: تداوم جنبش، رکود تقریباً مطلق اقتصادی، فشارهای بین‌المللی، از دست دادن حامیانی مانند چین و روسیه در عرصه بین‌المللی، پراکندگی و تفرقه‌ی شدید در رأس قدرت و ...
ابتدا باید بگویم که سرنوشت آتی جامعه‌ی ایران توسط مردم ایران در داخل رقم خواهد خورد و من و امثال من که در خارج کشور هستیم فقط و فقط در حکم پشتیبانان و حامیان این جنبش می‌توانیم دست به تدابیر پشتِ جبهه‌ای بزنیم. طبعاً خلع قدرت از خامنه‌ای و انصارش از وظایف عاجل و اولیه این جنبش است، این اولین گام خواهد بود. ولی به اعتقاد من این تغییر یا تغییرات سیاسی می‌بایستی به لایه‌های عمیق‌تر هم سرایت کند. و این لایه‌های عمیق‌تر مربوط می‌شود به چگونگی تفکر و اندیشه‌‌های ما. در زمان انقلاب ۵۷ همیشه این جمله گفته می‌شد: «شاه برود و هر کس بیاید خوب است» تصور یا توهم ما این بود که با رفتن شاه وضعیت بهتر خواهد شد. آیا به نظر شما این ساده‌نگری نبود؟ آیا واقعاً خود شما (البته اگر متعلق به نسل انقلاب ۵۷ باشید) یک بار در طول انقلاب ۵۷ از خود پرسیده بودید، راستی اگر شاه رفت، چه چیزی باید جانشین آن شود؟ جامعه‌ی ایران چه خصوصیات یا کیفیاتی باید داشته باشد؟ یا فرصت نداشتیم یا عقل‌مان نمی‌رسید. به هر حال به هر دلیلی در آن زمان ما هیچگاه نه پرسشی طرح کردیم و نه تصوری از آینده داشتیم. جنبش کنونی به واسطه‌ی کیفیت آرام و تداومی‌اش این فرصت را به ما داده که بیندیشیم و نقادانه بنگریم و این بزرگترین هدیه برای ما ایرانیان است.
ولی چرا عدم نقد گذشته و ریشه‌یابی یک خطر نهفته برای کیفیت دموکراتیک جنبش است؟ چون اگر این فرآیند نقد و بازاندیشی صورت نگیرد نمی‌توانیم بفهمیم که از کجا شروع کردیم و به کجا خواهیم رفت. سپردن خامنه‌ای و انصارش به زباله‌دان تاریخ مانند این است که یک بنای موریانه‌خورده و پوسیده را خراب کنیم و زمین آن را بکوبیم؛ ولی – قسمت مهمتر این فرآیند- چه چیزی و با چه کیفیتی باید جایگزین آن شود؟ اگر روح پرسش‌گری و نقد در یک جامعه‌ دمیده شود، به سختی بتوان آن را فریب داد. در این مورد من با آقای دوستدار هم عقیده هستم. ولی به اعتقاد من نقد و بازاندیشی گذشته یک امر داوطلبانه است که نشان می‌دهد تفکر و فرهنگ حاکم بر یک جامعه چه بوده است و چه نقاط قوی و ضعفی داشته است. از آن جا که در این رابطه گفتمانی صورت نگرفته است، نمی‌توان در موردش سخنی گفت. تصورش را بکنید که فردی مثل آقای سروش به جای توجیه انقلاب فرهنگی‌اش، بگوید: من به جمهوری اسلامی اعتقاد داشتم و به چیزی به نام حقوق بشر اساساً نمی‌اندیشیدم. ولی او می‌گوید: انقلاب فرهنگی‌ای که من می‌خواستم این بود که دانشگاه‌ها مملو از علم و هنر بشوند و مردم باید از من ممنون باشند که توانستم با تلاشهایم پس از یکسال و نیم دانشگاه‌ها را باز کنم. (به مصاحبه سروش با بی بی سی رجوع کنید) یا سازمان اکثریت، یا سازمان مجاهدین، یا جنگ کومله و حزب دموکرات که از طرفین چند صد نفر کشته شد، یا دوئل‌های فدائیان اقلیت، یا همین آقای هوشنگ اسدی که همکار نزدیک آقای حسین شریعتمداری بوده است و امروز جزو بزرگترین طرفداران حقوق بشر است و هزاران مثال دیگر. رفتارهای سیاسی این هموطنان از کجا ناشی می‌شد یا می‌شود؟ انسان آن گونه که فکر می‌کند، عمل هم می‌کند. آیا به نظر شما اگر نقد و بازاندیشی از سوی ما (خود من جزو این «ما» هستم) صورت بگیرد، به نفع جنبش خواهد یا نه؟ در این جا ما به دنبال گناهکار نیستیم. ولی ما، یعنی نسل گذشته، با این پروژه‌ی بازاندیشی می‌توانیم راه یک فرهنگ انتقادی را برای نسل جدید هموار کنیم. این حداقل کاری است که ما می‌توانیم انجام دهیم. آری، به اعتقاد من اگر این کار مهم از سوی ما یعنی نسل گذشته صورت نگیرد، آنگاه این جنبش دست‌آورد چندانی برای جامعه ایران نخواهد داشت. ولی از آن جا که بنده یک فرد امیدوار و خوش‌بین هستم، تصورم این است که در آینده‌ی نه چندان دور این گفتمان آغاز خواهد شد. و این را همین نسل جوانی که امروز علیه خامنه‌ای و انصارش برخاسته، ما را مجبور به پاسخگویی خواهد کرد.
شاد و تندرست باشید
۱٨۷۷۰ - تاریخ انتشار : ۲۲ آذر ۱٣٨٨       

    از : ققنوس در قفس

عنوان : ایران حتی یک نفر برانداز ندارد. چرا تهمت می زنند؟
می بخشید که نظر من اصلا با مقاله شما نمی خواند.. ولی تنها جایی در این سایت است که می بینم مردم می خوانند و نظر می دهند. در تقریبا کلیه مقالات دیگر این سایت می بینم که تعداد نظرات واصله ( یعنی تعداد خوانندگان؟؟) صفر است. . به هر حال ، برگ زردی است، دوستش نداشتید حذف کنید.

----------
تکلمه ای بر نطق امروز حجت الاسلام طائب در تبیین اهداف و خواست های جنبش سبز ایرانیان
-----------
اصلا نمی دانم این کلمات برانداز و مخملی و پشمی و کتانی و ابریشمی و این جور چیز ها را کی مد کرد؟ ما حتی یک نفر برانداز در این کشور نداریم. مخملی و پشمی و نوکر استکبار و دشمن و جاسوس هم نداریم. . تقریبا همه مردم کشور ، بدون استثنا ، از پیر و جوان و زن و مرد و مذهبی و غیر مذهبی و ترک و بلوچ و کرد و لر و فارس و گیلک و بهایی و عرب و زردشتی و ارمنی و یهودی و شیعه و سنی و درویش و محترم و اوباشش (‌به جز اقای طائب و احمدی نژاد و سرداران و ته داران و امثالهم ، که حداکثر می شوند ۵ در صد کل جمعیت ایران ) فقط و فقط و فقط نظر قاطع و بدون برو برگرد شان این است که این حکومت باید با مسالمت کامل و بدون خونریزی به طور تمام و کمال تا اخرین نفرش کنار گذاشته شود و تا اخر کار هم پایش ایستاده اند و ول کن هم نیستند که یک حکومت کاملا سکولار غیر مذهبی سر کار بیاید ( حد اقلش در حد ترکیه ، که تازه تمدن و پیشینه ما را هم نداشت. ) با یک قانون اساسی درست و حسابی و قابل اجرا، و مطلقا کاری و مزاحمتی برای مذهب عزیز شیعه و علمای محترم ان ندارد ، که در قم و هر جا که دلشان خواست خواهند نشست و مرجع هستند و محترم و به کارهای معنوی و دین و مذهب و اخرت مردم می پردازند ، این مقدسین به امور دنیا ی کثیف و سیاست بی پدر مادر چه کار دارند ؟

کجای این خواست مردم کشور براندازی است؟؟ این یک تغییر ساده حکومت است که در همه دنیا روال عادی و اجتناب ناپذیر است و هر روز بی دردسر و بی خون و خون ریزی و تجاوز و شکنجه و زندان و شوک الکتریکی و باطوم و گاز اشک اور جنگی و فلفل تو چشم زن ها پاشیدن و جنایت دارد انجام می شود. این حکومت جمهوری اسلامی حتی از هر ان چه تصورش برود بیشتر فرصت و سرسام اور در اعداد نجومی پول نفت و منابع مالی و انسانی و محیط زیستی دیگر بهش داده شد، و سی و یکسال امتحان پس داد و در همه زمینه ها مردود کامل شد و مطلقا قادر به اداره کشور که هیچ ، حتی یک دکان بقالی هم نیست .

ایران اباد را به مخروبه ای بدتر از بعد از جنگ جهانی دوم در المان تبدیلش کرده ، جنگل ها ، دریاچه ها ، جانوران وحش وو طبیعی نادر، و کل محیط زیست ایران را تباه مطلق کرده، خفقان وو سانسور و سرکوب مردم و هر نوع امکان ازادی انسانی و فکری ده ها بار بدتر از ستمشاهی دوره شاه شده. واواک اش خدا بیامرزی و تقاضای رحمت خدا برای ساواک شاه درست کرده ، شکنجه ها و زندان هایش صد بار بدتر از دوره شاه شده ، تجاوز به زن ومرد در کلانتری ها و زندان و دانشگاه ها و ادارات دولتی ونماز جماعت شش نفره با زن لخت نداشتیم که حالا روزمره شده، دادگستری کشور شده هزار بار بـدتر و جلادانه تر از دوره شاه ملعون و دیوان بلخ ، و حتی دین و مذهب و فرهنگ و انسانیت و شرف و پاکی و راستگویی و نوعدوستی مردم ایران را هم به کل مضمحل و نابود کرده است و چیزی باقی نگذاشته.
اگر این حکومت به سلامتی همین فردا عاقلانه کنار بکشد، اقلا سی و یکسال دیگر طول می کشد تا برگردیم تازه به سی و یکسال سال پیش مان. و روز از نو روزی از نو!!! .

حکومت عاجل فعلی خودش باید عقلش برسد که با زبان خوش برود. دعوا که نداریم که.
۱٨۷۶۷ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨       

    از : احمد صلاحی

عنوان : کم گوی و گزیده گوی چون موی !
از هم آغاز این بحث مردد بودم که چرا آقای داریوش از بحث استاد آرامش دوستدار بر انگیخته شده ست.
بتدریج و با بقول معروف بعداز حرف تو حرف معلوم شد که آقای داریوش خیلی بیشتر از استاد دوستدار از فعالان سیاسی بخاطر حمایت از روی کار آمدن خمینی دلخور ست ولی این را اول بروز نداده بود. بالاخره حرف دلش را در آخرین پاسخ به کاربران این سایت چنین نوشت :

« من بر این اعتقاد هستم بزرگترین خطری که جنبش امروزی را تهدید می‌کند نه احمدی‌نژاد و خامنه‌ای و انصارش است بلکه نپرداختن به گذشته خودمان است. زیرا این افراد زود یا دیر به زباله‌دان تاریخ ملحق خواهند شد، ولی اگر ما پیگیرانه و سازش‌ناپذیر به نقد مبانی تفکری خود نپردازیم، متأسفانه باید بگویم که آنگاه جنبش دست‌آورد چندانی برای ما نداشته است.»

برای این ادعای بسیار روشنفکرانه و جدا از واقعیت های موجود در جنبش واقعی داخل کشور عرض مینماید : که چه خوشمان بیاید و چه بدمان بیاید سرنوشت حل مشکلات داخل ایران توسط بازیگران مبارزات داخل ایران صورت میگیرد نه سیاسیون خارج از کشور .

مبارزه اصلی درایران بین مردم دست خالی، بخصوص زنان و جوانان با روشی هائی بسیار بی بدیل در تمام طول مبارزات دهه های اخیر درایران در حال تعمیق ست. من بیش از این مصدع نمیشوم و از دوستان عزیز تقاضا می کنم در این باره این جانب را روشن فرمائید که چگونه بزرگترین خطر ی که جنبش امروزی را تهدید می کند ، بزغم آقای داریوش احمدی نژاد و خامنه ای و انصارش نیست بلکه نپرداختن به گذشته ی خودمان ست.

مگر ما که هستیم ؟ ما در این طرف دنیا چه خطری برای مردم بزرگ و مبتکر ایران که تمام دنیا را به تحسین وا داشته اند داریم ؟

مگر تا یحال مردم ایران؛ از ۲ خرداد تا بحال به تحلیل های جریانات مختلف اعم از تحریم کنندگان و یا تشویق کنندگان به شرکت در انتخابات وقعی نمودند ؟

مگر شعارهای دست اول مردم در هر تظاهرات تمام جریانات را مات و مبهوت نمی نماید ؟

من متوجه نمیشوم چرا آقای داریوش مهمترین خطر را در داخل سیستم مافیائی دارالخلافه حکومت اسلامی نمی بیند و با آدرس بسیار عوضی نیروهای مبارز و باقی مانده از دو حکومت ضد مردمی را زیر ضرب میبرد.

خواهشمند ست نیروهای تبعیدی را با این تحلیل های مشعشعانه بیش از این مورد عنایت قرار ندهید. کسی که سیستم جنایت کار ایران را با یک نوک قلم مورد تخفیف میدهد و مخالفان آنرا با تمام کمی و کاستی هایشان « مهمترین خطر » جنبش ارزیابی می کند دارای مشکل شخصی ست.

آقای داریوش موظف ست دلایل خود را بخاطر این ادعا برای ما روشن فرمایند :« من بر این اعتقاد هستم بزرگترین خطری که جنبش امروزی را تهدید می‌کند نه احمدی‌نژاد و خامنه‌ای و انصارش است بلکه نپرداختن به گذشته خودمان است. زیرا این افراد زود یا دیر به زباله‌دان تاریخ ملحق خواهند شد، ولی اگر ما پیگیرانه و سازش‌ناپذیر به نقد مبانی تفکری خود نپردازیم، متأسفانه باید بگویم که آنگاه جنبش دست‌آورد چندانی برای ما نداشته است.»
۱٨۷۶۶ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨       

    از : ب. بی نیاز داریوش

عنوان : نقد مبانی تفکری خودمان
مهناز و نیاز عزیز
مهناز عزیز من با نظر شما که نقش دین را در رفتارهای فردی و به تبع آن سیاسی و اجتماعی تعیین‌کننده ارزیابی می‌کنید، موافق هستم. برای ما ایرانیان، دین (شیعه) هم موردی خصوصی بوده و هم در مقیاس سیاسی عمل می‌کرده است. بنیان اسلام اساساً بر سیاست استوار شده است و بنیان شیعه بر سیاست به توان ۱۰ . تأکید تاریخی شیعه علیه نحله‌ی سنت همواره بر عدالت بوده است. عدل و امامت نه متعلق به سنت بلکه به شیعه است. این توهم، که اسلام (شیعه) می‌تواند عدل را متحقق کند، در طول تاریخ تا مغز استخوان ما ایرانیان رخنه کرده بود. حتا آقای گلسرخی در دادگاه، علی را – که جنایاتش در تاریخ اسلام ثبت شده است- به عنوان نماد عدالت نام می‌برد و خود پیرو او اعلام می‌کند. بیش از هزار و سیصد سال در تار و پود فرهنگی ما این توهم رخنه کرده بود که اسلام (شیعه) قادر است عدل را برقرار کند. عجیب نیست که سوسیالیست‌ها به اسلام‌گرایان همواره به عنوان برادرخوانده می‌نگریستند. به هر رو می‌توان درباره‌ی این موضوع بسیار سخن گفت و اسناد بسیاری ارایه داد.

در رابطه با بقایای سازمانهای سیاسی خارج از کشور (رویم با شما نیاز عزیز است)، حقیقت امر این است که به اعتقاد من این سازمانها و افرادی که به آنها متعلق هستند، دیگر سازمان سیاسی نیستند و نمی‌توانند هم باشند. اولاً هیچ یک از این سازمانها و احزاب حتا برای خالی نبودن عریضه هم یک نقد آبکی به گذشته خود نکرده است. من طی دو مقاله که درباره احزاب سیاسی منتشر کردم، نشان دادم که پس از سی سال بی‌پراتیکی، در بهترین حالت فعالیت اعضای این سازمانها در سطح کارهای ژورنالیستی است و نه حزبی. از سوی دیگر تا ما یک نقد شفاف از خود ارایه ندهیم حتا اگر کار حزبی هم انجام بدهیم، به ناکجاآباد منتهی خواهد شد. منی که تا دیروز ناقض پیگیر حقوق بشر بودم (هزاران مثال می‌توانم در رابطه با خودم بزنم و هزاران مثال در رابطه با سازمانهای سیاسی) مگر می‌توانم بدون اعتراف و نقد گذشته خود امروز گلوی خود را برای حقوق بشر پاره کنم؟ قاطعانه خیر! من بر این اعتقاد هستم بزرگترین خطری که جنبش امروزی را تهدید می‌کند نه احمدی‌نژاد و خامنه‌ای و انصارش است بلکه نپرداختن به گذشته خودمان است. زیرا این افراد زود یا دیر به زباله‌دان تاریخ ملحق خواهند شد، ولی اگر ما پیگیرانه و سازش‌ناپذیر به نقد مبانی تفکری خود نپردازیم، متأسفانه باید بگویم که آنگاه جنبش دست‌آورد چندانی برای ما نداشته است.
۱٨۷۵٨ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨       

    از : نیاز

عنوان : انچه که دوست داریم به جای واقعیت نگذاریم...
بی نیاز داریوش عزیز، مرسی که مرا از نقطه نظرات خود آگاه کردید. میبینم که براستی سعی کرده اید که بطور منطقی و فرا احساسی در مورد گذشته قضاوت کنید و بر خلاف بسیاری که به سطحی ترین و از منظر فرهنگ بسته قبیله ای و ملاک های شخصی و گروهی به تاریخ نگاه میکنند فاصله گرفته اید به شما تبریک میگویم. متاسفانه در مورد اطمینان شما در مورد احتمال اینکه اگر زمان شاه فضای سیاسی باز میشد انقلاب اسلامی یا بدتر از آن پیش نمی آمد باشما چندان موافق نیستم. تازه بدترش یعنی افتادن به دامان اقمار سوسیالیزم محتمل تر بود. البته همه اینها گمانه زنی است بر اساس فاکت هایی که وجود داشت. شما سطح رشد و تکامل جامعه و نیروهای سیاسی آن را خیلی دست بالا میگیرید. ببینید الان اپوزیسیون ایرانی بعد از بیست - سی سال زندگی در کشورهای غربی، جایی که نه شاهی بالای سرش است و نه خمینی و آزادی تقریبا مطلق دارد الان کجاست. جدا حاضرید مملکت را همین الان دست این گروهها یا اشخاص بدهید؟ اینها کوچترین نشانهای از احترام به دموکراسی و همزیستی با دگر اندیشان خود نشان نداده اند. در جریان همین جنبش سبز شما یک اعلامیه مشترک برای دفاع از آزادی زندانی سیاسی مثلا از سازمان های چپ با ملی مذهبی هایش را هم ندیده اید، بقیه اش پیشکش. با چه اطمینانی میگویید که چهل پنجاه سال که هیچ همین بیست سال پیش که هنوز اردو گاه سوسیالیزم فرو نریخته بود و حتی در همین غرب هم جهنم مخوف پشت دیوار آهنین به نام سوسیالیزم جان ها را شیفته میکرد ما قادر به برقراری دموکراسی در ایران بودیم؟ اری جهنم سیاه تر از جمهوری اسلامی هم وجود داشت. نامش کامبوج، ویتنام، چین، شوروی، آلبانی کره شمالی و و و بود. جامعه عقب افتاده ما علی رغم رفرم های فرهنگی و اجتماعی دوران پهلوی هنوز راه درازی تا باور به خود و جا افتادن درست ان رفرمها داشت. دید گروههای سیاسی و روشنفکران مطرح کاملا ایدولوژیک بوده و بعضا مثل مجاهدین خلق هنوز نیز هست. من که خود از فعالان فداییان بودم به صراحت به شما میگویم که در همین مهاجرت ما اول به شرق و بعد حتی در همین غرب تا ریختن دیوار برلین ما هنوز کوچکترین اعتقادی به دموکراسی و آزادی و حقوق بشر به معنی واقعی آن نداشتیم. تصور کنید که اگر کتاب خانه دایی یوسف صد بار هم در گذشته چاپ میشد یا آنهایی که سالم از جهنم سوسیالیزم واقعا موجود فرار کرده و به آن اعتراف میکردند مورد کوچکترین اعتنایی قرار نمیگرفتند. این به من با تجربه شخصی خودم و خیلی از رفقایم ثابت شد که شما تا وقتی که ایدولوژیک فکر میکنید همه چیز را به راحتی توجیه میکنید. اینکه شما در یک دموکراسی تمام عیار مثل سوئد زندگی کنید یا تو ی چین یا ایران فرقی نمیکند. باور کنید این شستشوی مغزی خیلی مهم است. از آن گذشته ما یک مرز بسیار طویلی با شوروی داشتیم که بسیار بسیار مهم و در سرنوشت مملکت ما همیشه نقش ژئوپولیتیک بزرگی بازی کرده است. نمام دوران پهلوی چندین بار فضای سیاسی بازتر شده مثل اوایل سلطنت رضا شاه یا اوایل محمد رضا شاه به محض اینکه کوچکترین فضای سیاسی باز میشد متاسفانه بلافاصله مورد سوأ استفاده چپهای استالینی، یا ملایان قرار میگرفت. به نظر من اگر فضای سیاسی باز تر میشد تنها چپهای استالینی، رادیکالهای ایدولوژیک مثل ما فداییان و مجاهدین و یا همین آخوندها قوی میشدند. اگر منظورتان مدل ترکیه است اینکه ساواک شاه دست یکمشت احمق پارانویید افتاده بود و اصلا قادر به درک منافع ملی و روشهای قاطع اما زیرکانه نبود مورد تایید من نیست. شاه اشتباهات بسیار بزرگی در دوران خود مرتکب شد بله مثل هر دولتمرد دیگری. اما بزرگنمایی اپوزیسیون شاه، خلاصه کردن تمام دوران پهلوی در ساواک و اختناق سیاسی و ندیدن اصلاحات اساسی که شما بدرستی از آن یاد کردید تحریف تاریخ است.
در ضمن نه وقت و نه حوصله مجادله با آنانی که حداقل بعد از سی سال دیدن نتیجه اظهار فضل های تکراریشان هنوز بر استدلال های در حد حسین شریعتمداری پای میفشارند ندارم. بقول فروغ فرخزاد جنگهای کوچکتر را ترجیها باید باخت.
۱٨۷۵۵ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨       

    از : مهناز آ

عنوان : عدم آزادیهای سیاسی یا نفوذ مذهبی، کدامیک بیشتر ما را عقب نگه داشته؟
جناب بی نیاز،

شما بدرستی از لزوم بازنگری و "نقد خود" گفتید که عاملی اساسی در شناخت خطاها وضعفها و قدرتهای خود است و ضرورتی اجتناب ناپذیر برای پیشرفت. خطر اینجاست که در این نقد نتوانیم واقعیات را درست بشکافیم، و با تشخیص نادقیق نقاط ضعف از علاج آنها عاجز بمانیم.

میفرمائید که مطمئن هستید که اگر در دوره‌ی محمدرضاشاه ما از آزادیهای سیاسی برخوردار بودیم، امکان انقلاب اسلامی به حداقل می‌رسید. این سخن کاملاً درست ولی ناقص الخلقه است، و در راهنمائی ما بسوی اصلاح شرایط خود و رسیدن بمدنیت مدرن آدرس غلطی میدهد. نه بخاطر اینکه اینکه آزادیهای سیاسی از پایه های اصلی و ضروری دمکراسی نیستند (که هستند)، بلکه بخاطر اینکه انقلاب اسلامی بدلیل یک مجموعهٌ دلایل و شرایط در ایران بوقوع پیوست که نبود آزادیهای سیاسی یکی از آنهاست، ولی لزوماً مهمترینشان نیست. البته در یک مجموعه، تغییر یا حذف هر جزئی ازآن کل مجموعه را متحول میکند. بنابراین مسلم است که اگر آزادیهای سیاسی را در جامعه میداشتیم شکل وفرم و حتی احتمال انقلاب اسلامی دگرگون میشد. این پدیده در مورد عوامل دیگر نیز صادق است. بنظر من مهمترین عامل شکل گیری انقلاب اسلامی عبارت بود ازمذهب زدگی جامعه و بخصوص "روشنفکران" بود که حتی اگر بظاهر هم مذهبی نبودند نشان دادند که روشنگری را نه در رهائی از سنتهای گذشته بلکه بازخوانی وبازگشت بآنها میدیدند. در عمق جامعهٌ روشنفکری نوعی مقاوت در مقابل مظاهر تمدن مدرن غربی وجود داشت و حکومت پهلوی بصورت سمبل تحمیل این مظاهر در ایران دیده میشد. بنابراین ضدیت و مبارزه با نظام صرفاً برای آزادیهای سیاسی نبود بلکه با نفس مظاهر "غرب" نیز بود. وگرنه در دورانی که ما از اختناق سیاسی رنج میبردیم اکثر مردم دنیا (جهان سوم) هم دچارش بودند. ولی میبینیم که بسیاری از این ملتها، حتی آنانکه تجربهٌ مبارزات مشروطه خواهی ما را نداشتند، توانستند راه پرپیچ و خم رسیدن بدمکراسی را پیدا کنند و افتان و خیزان در آن قدم گذارند. ولی ما، بدلیل اختناق مذهبی، راه رهائی را در یک عقبگرد کامل از جادهٌ تمدن مدرن دیدیم.

اختناق سیاسی مختص ما نبود، ولی راهی که برای خلاصی گزیدیم با دیگران فرق داشت وبیش از هرچیز متاٌثر از ماهیت و نوع نفوذ مذهب در جامعهٌ بود. اگر این واقعیت را تشخیص ندهیم و تمرکزمان را فقط و فقط بر آزادیهای سیاسی قرار دهیم (که در اهمیتشان تردیدی نیست) همچنان در بیراهه خواهیم ماند. اولویت ما باید این باشد که چگونه ارتباط مذهب و جامعه را تعریف کنیم و در جامعهٌ مذهبیمان جایگاه مذهب و نقش اجتماعیش را تغییر دهیم.
۱٨۷۵۱ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨       

    از : ب. بی نیاز داریوش

عنوان : انتقاد از خود و گذشته
هموطن عزیز (نیاز)
انتقاد از خود و انتقاد از مناسبات اجتماعی یک کیفیت انسانی‌ست برای حرکت به سوی آینده‌ای بهتر. این آن چیزی است که ما باید فرابگیریم و بدون کینه‌ورزی و انزجار به آن اقدام کنیم. نقدِ دوران پهلوی، نبایستی با کینه‌ورزی و انزجار باشد و اگر چنین باشد راه به جایی نمی‌برد و سرانجام این نوع نقد مملو از پیشداوری و بی‌انصافی خواهد بود. حداقل تا آن جا که به من مربوط می‌شود من تلاش کرده‌ام که از ارایه چنین نقدهایی پرهیز کنم. من در سال ۱۳۸۶ مقاله‌ای تحت عنوان «افت و خیزهای سرزمین ایران به سوی جامعه مدنی» نوشتم که آن را در آرشیو اخبار روز خواهید دید. در زیر یک قطعه از این مقاله را که درباره‌ی دوره‌ی رضا شاه نوشتم می‌آورم:
« بر بستر همین پاک‌سازی اجتماعی و «شیمی‌درمانی» بود که رضاشاه توانست اصلاحات اجتماعی و اقتصادی را متحقق سازد. اگر انقلاب مشروطه فقط به رأس مناسبات قبیله‌ای ایران ضربه وارد آورد، رضاشاه ضربه اصلی و کاری را بر پیکره سرطانی آن وارد آورد.
رضاشاه پس از سرکوب خوانین و ضربه اساسی بر پیکر مناسبات ایلی توانست دست به یک سلسله اصلاحات اجتماعی و اقتصادی بزند که عبارت بودند از:
- مبارزه با قدرت روحانیت
- الغای امتیازات و برتری‌های حقوقی خارجی نسبت به ایرانیان
- اصلاحات مدنی
- توسعه اقتصادی و صنعتی
مبارزه‌ی رضاشاه علیه روحانیت (که یکی از وظایف انقلاب مشروطه بود) شدیداً تحت تأثیر مدرن‌سازی آتاتورک بود. او می‌خواست آن چه که ترک‌های جوانِ جمهوری‌خواه‌ ترکیه انجام داده بودند در ایران نیز پیاده کند. این نوع «کپی‌برداری» چه در «واقعه مسجد گوهرشاد» مشهد و چه در بسیاری جاهای دیگر با «عقب نشینی» یا بهتر بگوئیم با شکست مواجه شد. یکی دیگر از این موارد افراطی (باز هم کپی‌برداری از آتاتورک) عدم صدور روادید به کسانی بود که قصد داشتند به زیارت مکه، مدینه، نجف یا کربلا بروند. ولی به هر صورت رضاشاه در محدود کردن قدرت روحانیت دست به یک رشته اصلاحات زد، مانند گرفتن حق قضاوت از روحانیون و واگذاری آن به وزارت دادگستری، کاهش حضور روحانیون در مجلس، ممنوعیت بست‌نشینی در اماکن مقدس، ممنوعیت زنجیر زنی در ماه محرم، آزاد کردن کالبد شکافی برای دانشکده‌های پزشکی، تصرف املاک و زمین‌های وقفی و ...
مبارزه با امتیازات و برتری حقوقی خارجی‌ها نسبت به ایرانیان: لغو مصونیت قضایی اروپائیان (بقایای سده نوزدهم)، عزل مقامات اروپایی از مشاغل مهم مانند خزانه‌داری کل کشور، پست و تلگراف، انتقال حق چاپ اسکناس از بانک شاهی انگلیس به بانک ملی ایران. منوط کردن فعالیت اقتصادی، فرهنگی و رفت و آمد خارجیان با کسب مجوز از نهادهای دولتی.
اصلاحات مدنی مانند باز کردن درهای همه نهادهای اجتماعی به روی زنان، کشف حجاب اجباری (از موارد افراطی او و باز هم کپی‌برداری ناشیانه از آتاتورک)، رشد و گسترش بی‌سابقه مدارس ابتدایی، دبیرستان‌ها و دانشگاه‌ها و اعزام دانش‌جو به خارج، محو تدریجی مدارس دینی و سنتی. به طوری که شمار دانش‌آموزان مدارس ابتدایی و متوسط بین ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۹ افزایشی برابر با ۱۳۰۰ درصد داشت و ...
پایه ریزی شالوده اقتصادی مانند راه‌ها، راه آهن و بنادر. در سال ۱۹۲۵ راه‌های ایران ۳۲۰۰ کیلومتر بودند و در سال ۱۹۴۱ به ۲۲۴۷۰ کیلومتر افزایش یافت. ارتباط شهرهای مهم ایران توسط راه آهن که یکی از پروژه‌های مهم بوده است.
توسعه صنعتی: تا سال ۱۹۴۱ تعداد ۶۴ کارخانه دولتی صنعتی ایجاد شد که ۵۰ درصد از تولید و اشتغال صنعتی غیر نفتی را در برمی‌گرفت. تعداد کارخانه‌های صنعتی مدرن که بیش از پنجاه کارگر داشتند در سال ۱۹۲۵ فقط بیست فقره بود. در سال ۱۹۴۱ تعداد کارگران ایران به رقمی معادل ۱۷۰۰۰۰ نفر رسید که چهار درصد کل نیروی کار را تشکیل می‌داد. خوانده توجه داشته باشد که در سال ۱۹۴۱ یعنی پس از آن همه اصلاحات اقتصادی، طبقه کارگر ایران هنوز چهار درصد کل نیروی کار را تشکیل می‌داد. تصور می‌کنید در سال ۱۹۰۶، یعنی ۳۵ سال پیش از آن، در آستانه انقلاب مشروطه طبقه کارگر ایران از چه کمیت و کیفیتی برخوردار بوده است؟ همین آمار کوچک نشان می‌دهد که درک سوسیالیست‌های ایرانی از سوسیالیسم همان قدر بوده که «اتمیست‌های» یونان قدیم از جهان ذره‌ای (Nano Space) که امروز ما می‌شناسیم.»
بنابراین همانگونه که می‌بینید من به سهم خود تلاش کرده‌ام با این دوره بدون پیشداوری برخورد کنم. در بخش دوم این مقاله به دوره محمدرضا شاه پرداختم. در این بخش از مقاله برخلاف بسیاری از هموطنان که از مصدق یک شخصیت کامل و بدون نقد ارایه می‌دهند نوشتم:
«مصدق در حوزه «ذهنی و تئوریک» از اصول مشروطه منحرف نشد، ولی در حوزه پراتیک یعنی با تکیه‌ کردن بر حزب توده و طبقه متوسط سنتی و دور شدن از متحدان طبیعی خود، از «اصول مشروطیت منحرف شد». ترس او از سرمایه جهانی، او را در عمل هر چه بیشتر به متحدانی سوق داد که به لحاظ تاریخی با آنان دارای حداقلِ فصل مشترک بود. این شخصیت سیاسی که «وارث انقلاب مشروطیت» بود به لحاظ ذهنی، خواهان رشد سرمایه‌داری ملی در ایران بود. ولی از آن جا که در ایران به لحاظ عینی یک چنین سرمایه‌داری‌ای وجود نداشت، در عمل دچار بی‌سیاستی طبقه متوسط گردید. او که حتا زمانی خواستار سلب حق رأی از بی‌سوادان بود، کارش به آن جا می‌کشد که برای رفراندم به حزب توده متوسل شد. اتفاقاً حزب توده کلاً از اصول حزبی خود منحرف نشد و سیاست‌ها، تاکتیک‌های مبارزاتی‌ و استراتژی آن همواره روشن بود و منطق بر سیاست‌های عمومی دولت شوروی قرار داشت. به عبارتی «خیانت حزب توده» را نمی‌توان یکی از دلایل شکست مطرح کرد. در واقع این مصدق بود که می‌بایستی از این حزب فاصله می‌گرفت و نه حزب توده از او. از سوی دیگر مصدق به واسطه‌ی اندیشه‌های نو و مدرن‌اش، طبقه متوسط سنتی را که شدیداً تحت تأثیر تفکر دینی بود، از دست داد. هواداران شرمگین جبهه ملی یک بار و برای همیشه باید برای خود روشن سازند که آن‌ها بخش معینی از سرمایه در ایران را نمایندگی می‌کنند و امروزه این سرمایه در سرمایه‌ی جهانی تنیده شده است و این نه تنها مایه ننگ نیست، بلکه بستری است که آن‌ها می‌توانند جامعه ایران را در ابعاد نسبتاً وسیعی به سوی جامعه مدنی هدایت نمایند.»
ولی همانگونه که بارها گفتم و باز هم تکرار می‌کنم، بحث من نه در رابطه با این بوده که ما در دوران پهلوی چه داشتیم بلکه چه نداشتیم. و در این جا مهمترین مسئله برای من فقدان آزادی‌های سیاسی بوده است. و در همین راستا تأکید کرده‌ام که شکوفایی فردی از آزادی تغذیه می‌کند. از سوی دیگر تأکید کرده‌ام که آزادی‌های فردی زمانی عمیق و مولد هستند که با آزادی‌های سیاسی گره خورده باشند. این هم نه یک نظریه فلسفی بلکه یک تجربه تاریخی جهانی است. من تقریباً مطمئن هستم اگر در دوره‌ی محمدرضاشاه ما از آزادیهای سیاسی برخوردار بودیم، امکان انقلاب اسلامی به حداقل می‌رسید. ولی نشد و ما امروز در این جا هستیم که هستیم. بنابراین ما باید بدانیم که چرا این جا هستیم. و باز هم تأکید می‌کنم که منشاء «این جا» بودن ما به یک تاریخ طولانی‌تر از دوران پهلوی برمی‌گردد. این جاست که ما باید- هر کس به سهم خود- به نقد خود بپردازیم تا بتوانیم در تعمیق کیفیات دموکراتیک این جنبش جاری سهم خود را ادا کرده باشیم.
شاد و تندرست باشید
۱٨۷۴۷ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨       

    از : پیروز اردوانی

عنوان : نکته و پیام بحث جالب ست
جناب «نیاز» انقلاب مشروطه یرای این صورت گرفت که ایران از اروپا عقب بود. یعنی مردم در ۱۰۰ پیش خودشان را با از« ما بهتران » مقایسه میکردند.

امروز هم همین ست ،کسی نمی آید بدبختی های امروز ممللت را با فضاحت های حکومت فاسد گذشته مقایسه کند. مردم در حال رفت و آمد هستند و می بینند این همه کشور دارند با هم حشرو نشر می کنند. همین ترکیه همسایه ما مگر روزگاری امپراطوری عثمانی نبود. آنها تلاش می کنند که به اتحادیه اروپا بپیوندند.

یک کمی واقع بین باشید .شما نکته بحث را هنوز نگرفتید.ما باید جایگاهی بسیار والاتر از آن داشته باشیم که داریم.

من هنوز نمی فهمم چرا بعداز کودتا ی ۲۸ مرداد تا ۵۷ یک فردی مثل شاه با کیش شخصیت میخواست همه جا باشد.

بروید فیلم بادر ماینهوف کمپلکس را ببینید . شرم آور ست که چماقداران ساواکی به دانشجویان ایرانی در خاک آلمان حمله می کنند !!!

امروز هم در استکهلم جلسه سخنرانی بهم میریزند.

دیروز در ۱۶ آذر هم، مردم در ایران شعار دادند : مرگ بر ستمگر چه شاه باشد چه رهبر.
۱٨۷۴۶ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨       

    از : نیاز

عنوان : آن آلترناتیو بهتر از پهلوی ها الان کجاست و کارنامه اش چیست؟
وای از این روده درازی های علیه حکومت پهلوی. با همه اشتیباهاتشان دوره پهلوی درخشان ترین دوران معاصر است. خدماتی که این پدر و پسر به ایران کردند اگر نبود ما همان پنجاه سال زندگی بسیار بهتر را هم نداشتیم و از اول همین بودیم که بودیم یا بدتر مثل افغانستان مانده بودیم. زن ایرانی آزادی خود را مدیون رضا شاه است و تمام توسعه فرهنگی اقتصادی و اجتماعی که کردیم و نقش بزرگی که ایران در منطقه و جهان داشت همه در سایه سیاست های پهلوی ها بود. بله اختناق سیاسی هم بود ولی آلترناتیو بهتری نبود. یا چپ استالینی بود یا همین ارتجاع مذهبی که میبینیم. مشروطه خواهان یک بخش بسیار قلیلی از جامعه عقب افتاده ایران بودند و رضا شاه و محمد رضا شاه بسیاری از آرزوهای آنان را جامه عمل پوشاندند. مانند به راه انداختن آموزش و پرورش، دانشگاهها، ایجاد دادگستری، آزادی های فردی، آزادی زنان، توسعه اقتصادی و و و. اگر آلترناتیو بهتری از پهلوی ها بود آن ها الان کجا هستند؟ وضعیت اپوزیسیون را در خارج ببنید دیگر. اینجا که نه شاه است و نه دیکتاتوری و همه آزادند و دست هیچکس را نگرفته اند. کدام گروه یا شخصیت مهم و تاثیر گذاری در این دنیای آزاد و دموکراسی میشناسید. آخر خود فراکنی و کینه توزی و تحریف تاریخ تا به کی تا به کی؟
۱٨۷٣٨ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣٨٨       

    از : بابک مهرانی

عنوان : دوستان عزیز ! نوشته ی آقای دوستدار را بخوانید و بازهم بخوانید
با سلام و سپاس از آقای داریوش که به نظر کاربران پاسخ میدهند.

تردیدی ندارم که نهضت مشروطه طلیعه ی نهادینه کردن قوانین حقوقی و مدنی برای تامین آزادی های فردی و اجتماعی شهروندان بود. وگرنه شاهان ، نایب سلطنه ها ، فلان سلطنه ها ، وزیران و و کیلان و بهمان دوله ها ، لشگریان ، حکام و روحانیون کم و کسری نداشتند.

دوستان عزیز ! نوشته ی آقای دوستدار را بخوانید و بازهم بخوانید ، او نه دل خوشی از رژیم گذشته دارد و نه از رژیم کنونی ! او از خود انتقاد می کند ! او از «انتخاب » ما بین «بد» و «بد تر» صحبت می کند .
از جمله نوشته اند : « چه اندازه باید فساد سیاسی‌، اخلاقی و اجتماعی حکومت اسلامی در فکر، ذکر، ذهن، احساس و زبان ما خارج‌نشینان روشنفکرنما نفوذ کرده باشد که ما پس از فضاحت «جان برکف نهادن‌های» سیاسی‌مان در سی سال پیش که شاه و بختیار را راند ــ (دشمنی و ضدیت با این آخری ناشی از حسد و حقارتی بود و هست که شخصیت اصیل، متمدن، با فرهنگ و غیور او در روشنفکران کودن و تنگ‌نظر ما برمی‌انگیخت، کاری که حتا یاد او همچنان می‌کند. و گرنه چرا این گزیدگان چشم دیدن او را نداشتند، آنچنان‌که تا هم امروز حتا قتل او هم نتوانسته است جراحت این فرومایگی‌ها و بی‌شخصیتی‌ها را از وجود آنها بسترد؟ گواه و موید این تشخیص مقاله‌ای‌ست که مهشید امیرشاهی در اوج خطر فروپاشی کشور در حمایت از او در آیندگان منتشر ساخت با این عنوان حیرت زده از رفتار باورنکردنی روشنفکران: «چرا کسی از بختیار دفاع نمی کند؟». این تنها مقاله‌ای‌ست که در حمایت از شاپور بختیار نوشته شد) »

این قلم که تمام جوانی خود را علیه حکومت شاه و حکومت فعلی مبارزه کرده، صادقانه برای فرزندان خودم از «اشتباهی تاریخی » یا بهتر ست بگویم «انتخاب تاریخی » که رخ داد صحبت می کنم شاید اگر ما هم به خمینی اعتنائی نمی کرذیم بازهم همان میشد که شد. اما بدون شرکت نیروهای طرفدار مدنیت ، مدرنیته، مردم سالاری و..و... حکومت خمینی ، چیزی میشد ل مانند طالبان افغانستان و نظائر آن.

بدون هیچ تردیدی حکومت جنایتکار شاه هیچ توجیهی برای جنایت های خود نداشته و ندارد . پهلوی ها بخاطر منع توسعه سیاسی و استقرار جامعه مدنی همیشه محکوم هستند. زیرا وظیفه ی حکومت هاست که برای تامین حقوق فردی و اجتماعی شهروندان فعالیت نمایند. پس بخاطر قصوری که در انجام وظایف « خود خواسته » نموده اند باید مضاعف پاسخ گو باشند.

حکومت شاه منتخب مردم نبود و با کودتا به قدرت رسید . بهمین دلیل ساده ی « سلب » حقوق دیگران و «تحمیل » اراده ی خود بر سرنوشت ملت باید مضاعف پاسخگو باشد.

اما اجازه می خواهم در باره ی آن «اشتباه تاریخی » بنویسم.

از امیرکبیر تا ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ شعله های مشروطه مانند «روشنگری » اروپا میرفت که مردم ایران را مجهز به قانون اساسی و مدنیت نماید. ما ۲۴۰۰ سال انواع پادشاهی داشتیم و فرسنگها از اروپا عقب بودیم ، زیرا قانون بی قانون ! نهضت مشروطه برای رتق و فتق دادن امور مملکت می خواست که مانند ممالک اروپائی با قانون مداری ، زمینه های آزادی فردی و اجتماعی را برای تمام آحاد مردم فراهم کند .
واژه ی مشروطه مترادف کنستیتوشون = کنستتیتوسیون در جوامع اروپائی بود = که میشود به حکومت دارای قانون اساسی هم اطلاق نمود. این واژه در تمام حکومت های فانون مدار اروپا مصطلح ست.

وگرنه ایران هم سلطان ظل الله داشت و هم روحانیون و ملاها که تمام شیرازه ی امور را در اختیار داشتند.
تمام فلسفه ی مبارزات پپشروان مشروطه بریدن بند ناف جامعه ی استعمار زده ی ایران از اقتدار و نفوذ دربار و روحانیون بود که جلوه های آن را در دربار ، مسجد و مکتب خانه ها که مانند داراخلافه ها عمل میکردند .

همه بهتر از من میدانید که روحانیون از همان اول تا توانستند با سوءاستفاده از عقب ماندگی های ایران و بیسوادی طبیعی مردم ، نهایت سوء استفاده را برای تحریف در تدوین یک قانون اساسی «شریعت پسند‌» نمودند.

توان نیروهای سکولار در آن زمانها بسیار محدود بود و توقع زیادی هم نداریم . وارد بحث کودتا ی۱۲۹۹ و مدرنیزاسیون رضا خانی هم نمیشوم.

اما تجربیات ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ را نمی توانیم نادیده بگیرم که نیروهای سکولار ؛ اعم از ملی و چپ و درباری و علیرغم تمام رقابت های نادرست ، دیگر مانند صدر مشروطه در اقلیت نبودند. مملکت توسعه نسبی یافته بود . تولید فرهنگی این دوره کم نظیر ست. قانونی ملی شدن صنعت نفت پختگی حقوقی وسیاسی نمایندگان شریف مردم ایران را به معرض قضاوت جهانیان قرار داد.

مهمترین نکته ای که میخواهم عرض کنم این ست : تمام تلاش پیوسته ی کنشگران ، سیاستمداران ، نویسندگان ، حقوق دانان و روشنفکران ایران زمین برای نهادینه کردن قانون اساسی و مجلس قانون گذاری در برابر شاهان و روحانیون چگونه بعداز ۲۸ مرداد به فراموشی سپرده شد.؟ ایران ما همیشه از صدر مشروطه نیاز به قانون اساسی داشت وگرنه شاهان و روحانیون بی قانون را همیشه در تاریخ داشته بودیم !

دوستان عزیز ! در بعداز سرکوب خونین ۱۵ خرداد که رژیم کودتا با حکومت نظامی مجدد در تهران و بعضی از شهرها وحشت خود را از اعتراض خمینی نشان داد. بسیار ی از فعالان سیاسی سرشناس ملی و مذهبی بازداشت شدند.

در زندان شاه به روایت زنده یاد دکتر صدیقی زندانیان اعلامیه ای علیه سرکوب خونین مردم توسط رژیم صادر کردند ، بدون اینکه مواضع خمینی مرتجع را تائید نمایند. این از افتخارات سکولاریسم ایران ست. درضمن شعار اساسی جبهه ملی «اصلاحات آری - دیکتاتوری نه » نیز غرور انگیز ست.

اما بعدا بتدریج تبلیغاتی به نفع ۱۵ خرداد و خمینی صورت گرفت بخصوص توسط آل احمد و «چپ» و علیرغم تذکرات هوشمندانه ی شادروان بیژن جزنی نسبت به قدرت گرفتن احتمالی خمینی و مشکل شدن ادامه ی مبارزات سیاسی !

سئوال این جاست که چگونه شادروان صدیقی به دعوت شاه برای تشکیل کابینه به دربار میرود و لی زنده یاد داریوش فروهر این امر را نکوهش می نماید و به پاریس برای بیعت با خمینی میرود ؟

ما حرف میزنیم و قصد اسائه ی ادب نداریم ولی درد آقای دوستدار آنست که بر ما چه رفت که بین شاه و بختیار و خمینی به خمینی رای داریم !!

من با تجربه ی و دید زندان و رفتار مشمئز کننده و ضد انسانی باند موتلفه ، قشریون و هواداران خمینی؛ آنها را نماینده ی عقب مانده ترین نیروهای اجتماعی ایران می دانستم که بعداز انقلاب ، با بسیج زندانیان جنحه و جنائی، باند های سیاه و فشار خود را سازمان دادند.

ما خیلی فاجعه بار ، بین «بد » و « بدتر» بد تر را انتخاب کردیم و این با هیچ معیاری قابل توجیه نیست .
گرایش مهندس مهدی بازرگان و نهضت آزادی ، دکتر بنی صدر ، مجاهدین خلق و روحانیون و هواداران دکتر علی شریعتی نسبت به خمینی کاملا طبیعی بود .

اما حمایت دکتر سنجابی و بخشی از جبهه ی ملی ، داریوش فروهر و بخشی از حزب ملت ایران ، تیمسار مدنی ، حزب توده ، سازمان فدائیان خلق اکثریت ( بعداز انشعاب ) با هیچ معیاری قابل درک نیست.

قانون اساسی مشروطه که مولود مبارکی برای مردم سالاری درایران با خون جگر تدوین شده بود. درست ست که توسط نهاد دربار و روحانیون عقیم مانده بود ولی بشهادت تاریخ این اتوریته ی «شریعه » بود که بیش از شاهان مسیر تدوین قوانین مورد نیاز جامعه را مختل می نود. به روند اصلاح قوانین خانواده در زمان شاه می توان مراجعه کرد.

بهر صورت خمینی توانست آرزوی شیخ فضل لله نوری قانون «مشروعه » را که با خود بگور برد را نه در صدر مشروطه بلکه در ۱۳۵۷ که تنانسب نیروهای اجتماعی بشدت بسود نیروهای مولد تغییر کرده بود را به واقعیت تبدیل نماید.

آیا نادیده گرفتن بی توجهی شاه به مشروطه ، قانون اساسی و جامعه مدنی حقوق فردی و اجتماعی ، این حق را به ما میداد که ما هم از این جلوه های دموکراسی صرف نظر کنیم و به مشروعه ی خمینی روی بیاوریم ؟

تحریف تاریخی :

مشروطه خواهان صدر مشروطه میخواستند برای اولین بار ایران را مجهز به مجلس و قانو ن اساسی = کنستیتوشون نمایند

«حرب مشروطه خواهان» امروز میخواهند پادشاهی را به ایررن بازگردانند. آنها رویالیست= مونارشیست هستند نه «مشروه خواه »
بابک مهرانی
۱٨۷٣۴ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣٨٨       

    از : قزوینی

عنوان : آپوزیسیون ایرانی از دمکراسی غرب و «فرد معمولی» چه می بایستی می آموخت که تاکنون نیاموخته است؟
فعالان سیاسی ایرانی باید هنر تشکل و ارتباط با مردم را حداقل در این سی سال می آموخنتد، بخصوص که در کشورهای دمکراتیک غربی ای زندگی می کنند که فعالیت های حزبی و سیاسی و صنفی و نیکوکاری و رقابت های سیاسی دوره ای آزاد وسالم زیر ذره بین مطبوعات و رسانه های آزاد و حضور مردم مشتاق به مشارکت در سرنوشت خود حداقل شش بار در طول اقامت سی ساله شان در مهاجرت رخ داده است. فعالان سیاسی ایرانی می توانستند با وارد شدن به این نهادها بعنوان فعالان داوطلب براحتی از گنجینه عظیم تجربیات عملی این دمکراسی های جا افتاده استفاده ببرند که امروز بدردمان بخورد بجای اینکه تازه از فاجعه فقدان آن بنالند. فعالان و مدعیان سیاسی ایرانی با کارهای داوطلبانه و شاگردی کردن در همه نهادهایی که چارچوب یک دمکراسی قوی را تشکیل می دهند می توانستند به گروه های سیاسی مورد علاقه شان کمک کنند تا اساس احزب متشکل، شایسته و جدی فراهم آیند تا حداقل پنج میلیون ایرانیانی که در برون مرز هستند با اعتماد به نفس به آنان بپیوندند و ستادها و پل هایی باشند برای ارتباط دو سویه میان ایرانیان درون و برون مرزی. اگر این فعالان و مدعیان سیاسی، آینده نگر، شایسته، صادق و دلسوز بودند این رژیم سال ها پیش سرنگون شده بود. تشکل آنها و تعهدشان به یکدیگر و مردم ایران بر روی اصول پایه ای مانند تمامیت ارضی ایران بنحوی که قبل از ورود خمینی بود، حفظ منافع ملی ایران بگونه کشورهای معقول جهان و نه نوع مدینه فاضله افلاطونی، پیش نویس یک قانون اساسی برپایه منشور حقوق بشر سازمان ملل متحد همانند قانون اساسی فرانسه، پیش نویس برنامه اقتصادی و اجتماعی و ...زمینه را برای یک انتخابات آزاد و سالم در ایران پس از سرنگونی حکومت دینی فراهم می کردند و سپس در یک انتخابات آزاد به رقابت می پرداختند، برنده را قبول می پذیرفتند و برای رقابت در انتخابات دوره بعد خود را آماده می کردند. آیا این انقدر غیر ممکن بود که تاکنون مردم ایران باید تا این اندازه هزینه بدهند؟ کدام یک از این فعالان و مدعیان سیاسی قادرند دستاورد سی ساله خود را روی میز بگذارند و نشان دهند که موفقیتی داشته که ما بدان دل خوش کنیم، افتخارش به کنار. ما منتظریم.

آنچه مهم است تاریخچه ای طولانی از تجربیات عملی پس از دوره نسبتأ کوتاهی از آموزش های علمی است و نه بالعکس. شما مهارت های شخصیت های حزبی اروپایی را با مهارت های شخصیت های حزبی و سیاسی ایرانی مقایسه کنید و تفاوت فاحش را مشاهده کنید. شخصیت حزبی اروپایی ۸۰ درصد وقتش را وقف مطالعات علمی و یاران آکادمیک و مقاله نویسی و برسر این حزب و آن گروه کوفتن و قهر با آنها و فرار از پاسخگویی در رسانه های پربیننده و شنونده تر نیست. سالهاست که ما خارج نشینان نظاره گرنحوه انتخابات در دمکراسی های غربی بوده ایم و بسیاری از ما در آنها شرکت کرده ایم و اکنون قوه تشخیص ما می گوید که سیاسیون ما متأسفانه هیچ چیزی از اعمال و رفتار سیاسیون غربی نیاموخته اند. بین خود تز هایی ردو بدل می کنند که بدرد فضاهای آکادمیک و بدرد سیاسیون غربی در اوقات فراقت،آنهم اگر حوصله و وقتش را داشته باشند، می خورد و بس. تزها و بحث هایی که به درد «فرد معمولی» که نمی خورد هیچ، بلکه فاصله بین او سیاسیون را بیش از اینکه هست می کند، عملی که هیچیک از سیاسیون غربی و مطبوعات و رسانه ها نمی کنند را نه مردم ما بلکه سیاسیون ما می کنند و بعد از سی سال می گویند نبض مردم و رقیب مهم بود و ما از آن غافل ماندیم. ایراد هم بگیرید اتهام های واهی ای که رژیم به مخالفانش می زند ما به شما می زنیم، شاه اللهی و حزب اللهی و مجاهد و عامل خارجی و چپ و راست و...

مردم ایران را همه دست کم گرفتند و حتی خود مردم. قیام مردم پس از کودتای خامنه ای بیش از هر زمان دیگری ضعف نه تنها موسوی و یارانش بلکه ضعف آپوزیسیون خارج از کشور را نشان داد. هیچ کدامشان نبض مردم را در دست نداشتند که عمق فاجعه ای را که مردم در آن غوطه ور بودند حس کنند و پیش بینی های لازم را تدارک ببینند. موسوی ترسیده و منفعل در آخر گفت که این مردم نیستند که بدنبال او هستند و اوست که باید بدنبال مردم بدود. موسوی جزئی از این رژیم است و اگر هم نبود و در غرب می زیست هیچوقت به مقامی سیاسی تبدیل نمی شد چون فاقد قابلیت های لازم است. اما چرا سیاسیون ایرانی برون مرزی پر ادعا نبض مردم را در دست نداشتند؟ آنها که باید دروس لازم را در مکاتب دمکراسی غرب در این سی سال آموخته بوده باشند چرا باید در دویدن بدنبال مردم یا در بهت بسر ببرند و یا در جا بزنند که «مار گزیده از ریسمان سیاه وسپید بیم دارد؟» اینان اگر دروس خود را آموخته بودند چرا برنامه ای از پیش آماده شده برای چنین روزهایی نداشتند و چرا هنوز هم دوزاریشان نیافتاده که رقیبان دیگر را پس از سقوط رژیم در انتخابات آزاد در ایران برای مدتی از در بدر کنند و نه الان که مردم کمک می خواهند که به این کابوس سی ساله خاتمه بدهند.

مردم الان نه به تز نیاز دارند و نه به کسانی که با بحث های آکادمیک و ردیف کردن نام های صد فیلسوف برای گفتن یک حرف ساده. به زبان «فرد معمولی» سخن بگویید که مردم بفهمند همانطور که سیاسیون و مطبوعات غربی بزبان «افراد معمولی» سخن می گویند چون معتقدند که بدون مردم عادی خود کسی نیستند و دمکراسی ای نیست.

پیروز باشید
۱٨۷٣۱ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣٨٨       

    از : مهناز آ

عنوان : "مبارزه با شاه" زنجیری بر گردن روشنفکران
جناب بی نیاز گرامی،

با تشکر مجدد از اینکه بمن پاسخ دادید، حتماً بسایت شما رجوع خواهم کرد. من در اینکه شما بآزادیهای جهان مدرن باور دارید تردید ندارم، ولی وقتی برخوردتانرا با ریشه یابی مشکلات در ایران یا تعریف مفاهیمی نظیر "آزادی فردی" میبینم بنظرم میرسد که شما نیز مانند بسیاری از روشنفکران ما هنوز نتوانسته اید خود را از بند خصومت با نظام گذشته که متاٌسفانه مانند قفسی تنگ مانع تفکر آزادنه و بی قید و بند است رها کنید. شاید دلیل این برداشت این باشد که من و شما زبان یکدیگر را درست نمیفهمیم، ولی من نمیدانم وقتی شخصی از تجربیات خود که محصول مستقیم تحجر مذهبی و فرهنگ پدرسالارانه هست مینویسد (که لا اقل این مورد خاص هیچ ارتباطی به استبداد سلطنتی ندارد)، و جنابعالی در پاسخ میگوئید " شما به درستی انعکاس استبداد سلطنتی را در زندگی روزمره‌ی خود بیان کردید"، چگونه میتوانم سخن شما را تعبیر کنم غیر از اینکه فکر کنم شما هم مثل بسیاری از هموطنانمان باعث و بانی هر مشکل و نقصان در جامعه را "استبداد سلطنتی" میدانید و نمیخواهید یا نمیتوانید یک ارزیابی واقع بینانه و فارغ از تعصب ضد سلطنتی از جامعهٌ ایران داشته باشید.

بهرحال، اگر در فهم سخنان شما اشتباه میکنم پوزش میطلبم، ولی متاٌسفانه میبینم که برداشتم اگر هم در مورد شخص شما درست نباشد در جامعهٌ روشنفکری ایران گسترش دارد. پیگیری مصرانهٌ این تفکر که همهٌ بیماریهای ما محصول نظام سلطنتیست، و مبارزه با هر نوع نگرشی که کوچکترین نقش مثبتی را به نظام گذشته نسبت دهد، مولد آنچنان انرژی منفی است که روشنفکران ما را همچنان از ایفای نقش خود بعنوان روشنگران جامعه منع میکند. خوشبختانه مردم عادی، و بخصوص نسل جوان، دهها قدم از روشنفکران جلو افتاده اند و در تلاش برای رهائی از فرهنگ استبداد و تحجرمنتظر آنان نیستند.
۱٨۷۲۹ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣٨٨       

    از : ب. بی نیاز داریوش

عنوان : مسئولیت تاریخی
خانم مهناز عزیز
من هیچگاه مشکلات تاریخی و فرهنگی جامعه‌ی ایران را به دوره‌ی پهلوی منتسب نکرده‌ام. در هیچیک از نوشته‌های تاکنونی‌ام. مگر دروان پهلوی در تاریخ ایران چقدر طول کشیده که کسی امروزه ادعا کند که مسئولیت تاریخی این فرهنگ خشن، غیرمدارا و دینی که تا مغز استخوان ما نفوذ کرده است با سلطنت دو پهلوی بوده است؟ کسی که چنین ادعایی کند یا بی‌سواد محض است یا مغرض. تمام بحث و تلاش من این است که روی ارتباط ارگانیک آزادی‌های فردی و آزادی‌های سیاسی تأکید کنم. فرهنگ هر جامعه‌ای از آزادی تغذیه می‌کند، یعنی از آزادی فردی و اجتماعی و سیاسی. فرهنگی که از این آزادی‌ها محروم است، دچار سوءتغذیه و بیماری می‌شود. خانم مهناز عزیز، همین پانزده سال پیش که من درباره‌ی همجنس‌گرایی یک مقاله نوشتم که جامعه‌ی روشنفکری ایران قدری با این موضوع آشنا شود، بسیاری از همین روشنفکران که من و شما می‌شناسیم به جدیت و طعنه به من می‌گفتند که کارت به اینجا رسیده که از کونی‌ها دفاع کنی؟ منشاء این بی‌فرهنگی خیلی عمیق‌تر از آن سالهایی است که پهلوی‌ها در ایران حکومت کرده‌اند.
اگر فرصت داشتید یا می‌توانید به سایت خصوصی من رجوع کنید www.biniaz.net یا به آرشیو اخبار روز.
شاد و تندرست باشید
۱٨۷۲۷ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣٨٨       

    از : مهناز آ

عنوان : همه راهها به "استبدادسلطنتی" ختم میشود.
یکی از نفوذ آخوند و فرهنگ پدرسالاری مینالد، پاسخ میشنود که "استبدادسلطنتی" را بچسب!

در حالیکه جامعه و فرهنگ شیعه زدهٌ ما بیش از هر چیز از نهادینه شدن تحجر واستبداد مذهبی در عمق جامعه صدمه دیده و بزرگترین عامل عقبماندگی ما در چند صدهٌ گذشته نفوذرهبران مذهبی در جامعه وسیاست و حتی حکومت بوده (که نه قدرت تفکر را در مردم تحمل میکردند نه اجازه اش را میدادند)، هنوز که هنوز است برخی از باصطلاح روشنفکرانمان بخود نیامده اند و با تقلیل تمام عوامل و ریشه های بدبختیمان به استبداد سلطنتی چشم خود را بواقعیات پیچیدهٌ اجتماعی میبندند و با ساده سازی صورت مسئله و حواله دادن همهٌ مشکلات به استبداد سلطنتی کار خود را آسان کرده، یک راه حل مختصر و مفید و شسته رفته (نفی سلطنت) ارائه میدهند. حالا خوبست که ما سی سال است از شر سلطنت خلاص شده ایم، ولی ظاهراً همچنان مشکلات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ما نتیجهٌ "استبداد سلطنتیست". زهی افسوس...
۱٨۷۲۱ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣٨٨       

    از : ب. بی نیاز داریوش

عنوان : پدر و ناپدری
هموطن عزیز (فرد معمولی)
من هم مثل شما امیدوارم که دموکراسی‌ای که در کشورهای غربی وجود دارد نصیب ما ایرانیان بشود. شما به درستی انعکاس استبداد سلطنتی را در زندگی روزمره‌ی خود بیان کردید. به قول «ققنوس در قفس» حکومت شاه استبدادی بود و حکومت کنونی توتالیتار (دینی) است. اگر بخواهیم نمادین فرق این دو را بیان کنیم این گونه می‌شود: پدری که خیلی کارها برای فرزندانش می‌کند ولی اجازه‌ی حرف زدن به آنها نمی‌دهد و حق تعیین‌سرنوشت را از آنها می‌گیرد و ناپدری‌ای که هیچی برای بچه‌ها انجام نمی‌دهد و بچه‌ها دهان بازنکرده سیلی را خورده‌اند!
شاد و سرافراز باشید
۱٨۷۱۲ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣٨٨       

    از : فرد معمولی

عنوان : من همه آزادی هایی که در انگلیس هست برای همه ایرانیان در ایران می خواهم.
با درود خدمت آقای بی نیاز گرامی،

از پاسخ شما متشکرم هر چند بنظر میرسد هر پاسخی پرسش های فراوانی را هم با خود به ارمغان می آورد اما تلاش می کنم از آنها در این نوشته پرهیز کنم تا فرصتی دیگر.

در آغاز از اشتباهات دستور زبان خود در نوشته پیشین پوزش می خواهم. در ضمن «جرمی تورپ» رهبر حزب لیبرال انگلیس خودکشی نکرد ولی با بی آبرو ساختن اش از حزب و جامعه بیرونش انداختند.

بله، انسداد سیاسی در زمان شاه اجازه بسیاری از بحث ها را بدلائل گوناگون نمی داد مانند بسیاری از آخوندها، والدین، معلمان ... آخوندهایی که خواستار اجرای آن بخشی از قانون اساسی مشروطه بودند که به آنها اجازه می داد قوانین و صورت اجرای آنها و مجریان را با قوانین شرعی تطبیق بدهد و حرف آخر را آخوندها بزنند (اگر اشتباه میکنم، تصحیح بفرمایید). مخالفت بسیاری از آخوندها با اصلاحات ارضی و حق رأی زنان در ۱۹۶۳، به مقام وزارت رسیدن خانم فرخ رو پارسا، بخصوص که گفته میشد ایشان بهایی است، آزادی ها و حقوق نوین در حمایت از زنان و حضورشان از ارتش، پلیس،سپاه دانش و بهداشت گرفته تا بازی فوتبال و فرستاده شدنشان به خارج برای تحصیل.

ما که در سرچشمه و بهارستان زندگی می کردیم نگاه تنفر آمیز شان را به دختران بی حجاب می دیدیم، در مساجد تزریق کردن احساس گناه را در وجودمان در ماه های محرم و صفر کارشان بود. از یک سو لذت جوانی می خواستیم و از سوی دیگر جهنم قولش به ما داده میشد. تعداد آخوندها در محله ما ریاد شد و قتی دبستان دخترانه سعدی را به الهیات تبدیل کردند. در گوشمان میخواندند، تلویزیون نگاه نکنید، گناه دارد. زن پشت رُل نباید بنشیند، گناه دارد،...همه چیز گناه بود جز با آنها بودن. قمه و زنجیر زدن و سر شکافتن.

در منزل، از یک سو اگر دختر بودی باید سنگین می بودی، پر شرم و حیا می بودی، نجیب می بودی.......و از سوی دیگر باید تحصیل می کردی و برای خودت آدمی می شدی و به خانواده کمک می کردی و جهاز تهیه می کردی. گاهی اوقات در خیابان ها حس می کردی چشمی بدنبالت است، بر می گشتی و مادرت را می دیدی که خود را از تو پنهان می کند. وای بحالت می بود اگر با پسری بودی یا با دور شدن از خانه چادرت را بر می داشتی.....اگر پسر بودی، ارزش ات بیشتر بود، مایه افتخار بودی فقط بخاطر اینکه پسر بودی. برای حفظ آبروی خانواده و آینده ات حداقل باید دیپلمت را می گرفتی و عصای دست پدر می شدی و دختر بازی نمی کردی....ولی چه دختر بودی و چه پسر تا موهایت سفید نمی شد حق اینکه روی حرف بابات حرف بزنی را نداشتی، آخه پدرت چندتا پیراهن از تو بیشتر پاره کرده، صلاح خانواده را بهتر میدونه. نه شک و تردید در دین امکان نداشت و نه به حرف های پدر. پس از دیپلم ام و دو ماه مانده به رفتنم به سربازی، از پدرم پرسیدم کمونیست چیه؟ مارکسیست اسلامی چیه؟ جواب داد به تو چه که چیه؟ این حرفها رو هم جایی نزن می گیرنت و پدرتو در میارن؟ پرسیدم کی، چرا؟ جواب داد حرفای گُنده تر از خودت نزن، تو اگه یه جو هوش داشتی بجای سربازی می رفتی دکتر می شدی، برو یه استکان چایی بیار ببینم. منهم سکوت کردم، خجل شدم و در درون خشمگین. عصای دست او هم شدم ولی از راه دور. سالهاست که از هر دو گوش کر است، او هم در نوجوانی برای بار اول و آخر بی اجازه پدر و مادرش با مزد خود به همراه پسرخاله اش به کافه ای نزدیک خانه اش رفته بود و بستنی ای خورده بود غافل از اینکه مادرش او را تعقیب کرده است. همان شب مادر گزارش اش را به پدر داد. مجازات هم دو سیلی محکم به گوشهای پدرم بود. سوتی که همان لحظه در یکی از گوش هایش حس کرد که سالها رنجش داد تا بالاخره از کار افتاد. گوش دیگرش هم دیگر نمی شنود. آنچه او با من کرد در مقابل آنچه پدرش با او کرد هیچ بود. او نتیجه زمان خود و من نتیجه زمان خود هستم. فداکاری هایش را هم هرگز فراموش نمی کنم، وقتی آینده ای برایم در ایران ندید حاصل سالها پس اندازش را به من داد و گفت برو جایی که کار است، زندگی است، تفریح است و وجدانت خدایت.

من همه آزادیهایی را که در انگلیس هست برای همه ایرانیان می خواهم. همین آزادی ها را، اسمشان هر جه هست، در قانون اساسی نوین ایران بگذارید تا حقیقتأ ایران برای همه ایرانی ها باشد.

سپاسگزارم
۱٨۷۰٨ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣٨٨       

    از : ب. بی نیاز داریوش

عنوان : دموکراسی پویاست
دوست و هموطن عزیز
با نظر شما کاملاً موافق هستم که آزادی‌های فردی و دموکراسی در اروپا و ایالات متحد آمریکا طی دوران اخیر عمیق‌تر شده است. دموکراسی هم مانند بسیاری پدیده‌های دیگر مُهر تاریخ را بر خود دارد. مثلاً در زمان ارسطو شهروند کسی بود که یونانی الاصل (خود ارسطو شهروند محسوب نمی‌شد! زیرا یونانی‌الاصل نبود)، مرد و جوان می‌بود، زنان و بردگان جزو شهروندان محسوب نمی‌شدند، در همین بریتانیا زمانی که جان استوارت میل در سال ۱۸۶۶ پیشنهاد حق رأی برای زنان داد، مورد تمسخر قرار گرفت و زنان تا سال ۱۹۲۸ در انگلستان حق رأی نداشتند. بنابراین همانگونه که خود شما گفته‌اید، دموکراسی هم در این کشورها به مرور زمان عمیق‌تر و همه‌گیرتر شده است.
در زمان شاه همجنس‌گرایی نه به لحاظ قانونی پذیرفته شده بود و نه جرم محسوب می‌شد. در واقع همجنس‌گرایی از منظر دولتی تحمل می‌شد. البته باید بگویم که به لحاظ اجتماعی شدیداً سرکوب و مورد تهدید قرار می‌گرفت (یعنی با این که در جامعه عمل می‌شد ولی خود جامعه علیه هم‌جنس‌گرایی لشکرکشی می‌کرد). من پانزده‌سال پیش اولین مقاله‌ را درباره‌ی همجنس‌گرایی نوشتم که هیچ نشریه‌ای حاضر به چاپ آن نشد، سرانجام در گاهنامه‌ی قاصدک که خانم آزاده سپهری آن را منتشر می‌کرد، چاپ شد. عکس‌العمل‌های بسیاری از روشنفکران که امروز دیگر از کلمه‌ی همجنس‌گرایی رم نمی‌کنند، بسیار شوک‌آور بود.
در زمان شاه بودند روشنفکران دولتی‌ای که با نیت خوب تلاش کردند بسیاری از ارزش‌های غربی را وارد کنند. اشکال قضیه در این بود که انسداد سیاسی باعث می‌شد که روشنگری، بحث و گفتمان صورت نگیرد و این اقلام وارداتی مانند لقمه‌های بزرگ در گلوی حتا روشنفکران گیر کند، چه برسد به مردم عادی. این جاست که اهمیت گره خوردن آزادی‌های فردی و آزادی‌های سیاسی خود را نشان می‌دهد. چرا دور برویم، تصور کنید پدری دارید که همه چیز برای شما می‌خرد، انجام می‌دهد، عاشق‌تان است، ولی تا دهانتان را باز می‌کنید نظر خود را بگوید، سیلی را توی گوشتان خوابانده است. نمی‌دانم این احساس را می‌شناسید؟
۱٨۷۰۱ - تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱٣٨٨       

    از : ققنوس در قفس

عنوان : جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه.
داریوش عزیز، وارد اصل دعوا نمی شوم چون بیش از فهم من پیچیده است. تفاوت دو حکومت در ساده ترین تعریف اش این خواهد بود که ک
""حکومت شاه استبدادی بود ، و حکومت فعلی توتالیتاریان است"".
هیچ بحث و جدل اضافی ندارم ، چون تعاریف شناخته شده جهانی برای این دو طرز حکومت را شما هم به خوبی بقیه می دانید.
۱٨۷۰۰ - تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱٣٨٨       

    از : فرد معمولی

عنوان : آزادیهای فردی و اجتماغی امروز بیش از دیروز در انگلیس است.
با درود خدمت آقای بی نیاز (داریوش)

تجربه من از زندگی در انگلستان به من نشان داده است که در این جامعه آزادی ها روز بروز گسترش می یابند و جامعه دمکرات تر و سطح ناخودی گری ها کاهش می یابند. مثلأ تا چند سال پیش هم جنس گرایی جرم محسوب میشد و فعالیت های سیاسی و اجتماعی آنان محدود بود، فاش شدن هم جنس گرا بودن رهبر حزب لیبرال به خودکشی او انجامید ، ازدواج بین هم جنس گرایان تا دو سه سال پیش غیر قانونی بود، مجازات اعدام بطور کل ۹ سال پیش لغو شد، شکنجه تنها چند دهه است که غیر قانونی شده است و.....

تا جند دهه پیش در آمریکا سیاهپوستان حقوق بسیار محدودی داشتند ولی امروز یک سیاهپوست رئیس جمهور آن کشور است.

در ایران زمان شاه، هم جنس گرایی جرم محسوب نمی شد و افراد بر حسب نژاد وتبار و زبان از فعالیت های سیاسی اجتماعی مجاز از جامعه رانده نمی شدند.

شما چه فکر می کنید؟

سپاسگزارم
۱٨۶۹۶ - تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱٣٨٨       

    از : مهناز آ

عنوان : نفی وجود مستقل آزادیهای فردی و تقلیل آنها به "عوارض جانبی"
جناب داریوش گرامی،

با تشکر از پاسختان، منهم بعد از خواندن پاسخ شما به آقای مهرانی بر آن شدم که نظرم را بنویسم، نه درعکس العمل به مقالهٌ جنابعالی. باری، درمورد آزادیهای فردی و ناقص الخلقه بودن آنها در نبود دمکراسی، البته با شما موافقم و مطمئنم که آقای دوستدار هم غیر از این نمیاندیشند. ولی این مقوله دلیل نمیشود که نتوان حقوق و آزادیهای مختلف را طبقه بندی کرد یا قائل بوجود برخی در غیاب برخی دیگر بود.

بسیاری معتقدند که رشد اقتصادی در غیاب یک نظام لیبرال دمکرات امکان پذیر نیست. ولی میبینیم که چین خلاف این نظریه را اثبات کرده. آیا اگر کسی بگوید چینی ها از رشد اقتصادی (نسبی) برخوردارند، مبارزات دمکراسی خواهانهٌ مردم چین را به گسترش رشد اقتصادی تقلیل داده؟ آیا این رشد اقتصادی بدان معناست که نظامی که مردمش را سرکوب میکند مشروعیت دارد و غایت خواسته های مردم چین است؟ آیا رشد اقتصادی در غیاب آزادیهای سیاسی موجودی ناقص الخلقه نیست؟ آیا با اذعان به ناقص بودن نظام چین نمیتوان گفت که برشد اقتصادی دست یافته؟ آیا اگر بعلت نبود دمکراسی، و اعتقاد باینکه رشد اقتصادی بدون دمکراسی بیمعناست، رشد اقتصادی چین را بخاطر عدم تطبیق با باورمان نفی کنیم یا بگوئیم نمیتواند رشد اقتصادی نامیده شود، چشممانرا به واقعیت نبسته ایم؟

بنده چون نه کارشناس حقوق مدنی هستم و نه کارشناس اقتصادی، ادعائی در صحت آکادمیک نظراتم ندارم، ولی بعنوان یک فرد عادی غیر متخصص سعی میکنم در حد توانم واقعیتها را آنگونه که هستند و تجربه میکنم ببینم نه آنگونه که میخواهم. البته چون میدانم که در این تلاش همواره موفق نیستم اگر خطایم برایم روشن شود آنرا میپذیرم. راستش باوجود امتنان از وقتی که گذاشته اید، توضیحات جنابعالی مرا قانع نکرده!
۱٨۶۹۲ - تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱٣٨٨       

    از : ب. بی نیاز داریوش

عنوان : عوارض جانبی
خانم مهناز عزیز
من در مقاله‌ام نگفتم که آقای دوستدار مبارزات مردم ایران را تقلیل می‌دهد، این پاسخی بود به آقای مهرانی و قرائت او از جمله‌ی آقای دوستدار.
فکر می‌کنم شما و من دو برداشت کاملاً متفاوت از آزادیهای فردی و آزادیهای سیاسی (دموکراسی) داشته باشیم. به اعتقاد من آزادیهای فردی بدون آزادیهای سیاسی مثل یک موجود ناقص‌الخلقه است. به عبارتی دیگر، به اعتقاد من آزادیهای فردی زمانی معنا می‌یابند که فرد بتواند به عنوان یک عضو مستقل اجتماعی در سرنوشت (سیاسی- اجتماعی) خود مشارکت داشته باشد. حکومت دینی ایران آن چنان کرده که حتا متفکرانی مانند آقای دوستدار که گفتمان نیندیشیدن و اندیشیدن را (که امری فردی با بُعد اجتماعی است) وارد محافل روشنفکری ایران کرده‌اند، آزادی فردی را از فرآیند اجتماعی- سیاسی آن تفکیک و مجزا می‌کنند. شما از من می‌پرسید پس اسم این «آزادی‌ها» را چه بگذاریم؟ نمی‌دانم، من اسم آن را آزادی فردی نمی‌گذارم، بدون این که بخواهم از ارزش آنها بکاهم. این‌ها محصولات یا عوارض جانبی آزادی‌های فردی هستند ولی خود آنها نیستند. تا آن جا که من اطلاع دارم فیلسوفان سیاسی در غرب به این نمودها یا عوارض جانبی، آزادی فردی نمی‌گویند. جامعه ایران در زمان شاه یک جامعه شبه مدرن بود. ما عوارض جانبی جامعه مدرن را داشتیم نه خود مدرنیته را. فکر می‌کنم در این خصوص خود آقای دوستدار از من اطلاعات بیشتری داشته باشد.
شاد و سرافراز باشید
۱٨۶۷۵ - تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱٣٨٨       

    از : مهناز آ

عنوان : تز ناقص، تز کامل
جناب داریوش گرامی،

من اصراری در کاربرد کلمات و واژه های خاص ندارم و توجهم بیشتر بواقعیتهای عینی و ملموس است. با توضیحات جدیدتان بنظرم میرسد که شما صرفاً با تعریف آقای دوستدار از آزادیهای "فردی و اجتماعی" مخالفید و نه با نفس این واقعیت که در نظام گذشته ما دارای آزادیهای باارزشی بودیم که بعد از انقلاب آنها را از دست دادیم، و اکنون همان آزادیها ی از دست رفته "باضافهٌ" آزادیها و حقوق مدنی که هرگز نداشتیم خواسته های ما را تشکیل میدهند. آیا درست فهمیدم؟ اگر چنین است من با شما موافقم و مایلم بدانم که شما آن آزادیهای ارزشمند را چه مینامید؟ اگر تز آقای دوستدار ناقص است تز کامل چیست؟ هر تزی، اگر بیطرفانه و واقع بینانه باشد، اذعان خواهد کرد که ما سابقاً آزادیهائی داشتیم که حالا نداریم و آزادیهائی را هم که نداشتیم حالا نداریم! برای رسیدن به دمکراسی هم باید هر دو نوع آزادی را بدست آریم. شاید چون من "کارشناس" آزادی نیستم نمیفهمم، ولی نقصانی در این تز نمیبینم.

از یک جهت مفهوم آزادی اصولاٌ در انتخاب آزادانهٌ "فرد" متجلی میشود و از این منظر هر نوع آزادی "فردی" است. ولی تاٌثیرات فردی و اجتماعی و صحنهٌ ظهورهمهٌ آزادیها یکسان نیست. من با تعریف آقای دوستدار موافقم و بین آزادیهای "فردی / اجتماعی" و آزادیهای "مدنی/سیاسی" تفاوت قائلم. آزادی اندیشه، بیان، تجمع و تشکل سیاسی، شرکت آزادانه در فعالیتهای حزبی، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن و نظائر آن که پایهٌ دمکراسی را تشکیل میدهند البته به "افراد" جامعه تعلق دارند، ولی در زمرهٌ حقوق مدنی/سیاسی هستند نه فردی / اجتماعی.

بنظر من آقای دوستدار بهیچ وجه " مبارزات دموکراتیک مردم ایران " را به " کسب «آن» آزادی‌هایی که در زمان شاه داشتیم" تقلیل نداده اند و این گفتار شما سهواً یا تعمداً تحریف سخنان ایشان است.
۱٨۶۷۰ - تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱٣٨٨       

    از : ب. بی نیاز داریوش

عنوان : ایراد تز آقای دوستدار
خانم مهناز عزیز
۱- من نه در این مقاله و نه در هیچ یک از مقالاتم «مردم عادی» را دست کم گرفته‌ام. به نظرم در این مورد قدری بی‌انصافی کرده‌اید! ولی از سوی دیگر همه‌ی ما، صرف‌نظر از این که چه تحصیلاتی پشت سر داریم یا نداریم، در این یا آن زمینه «عادی» یا «بی‌سواد» هستیم. آیا به نظر شما زمانی که کپرنیک کشف کرد که زمین در مرکز عالم قرار ندارد و نه خورشید بلکه این زمین است که به دور خورشید می‌چرخد، «مردم عادی» و کلیسا چگونه به این موضوع می‌نگریستند؟ اساساً هیچ انسانی روی زمین پیدا نمی‌شود که مطلقاً «عادی» باشد، همه‌ی ما در عین حالی که عادی هستیم در یک زمینه معین «غیرعادی» یا کارشناس می‌باشیم.
۲- شما می‌گوید «کوته‌نظریست که به صرف مخالفت با نظام سابق آنها (آزادیهای فردی و اجتماعی) را بی ارزش بدانیم.» من نمی‌دانم در کجای این مقاله یا مقالات دیگرم گفته‌ام که آن چه ما در زمان داشته‌ایم بد یا بی‌ارزش بوده‌اند. ولی آن چه که من تا کنون تأکید کرده‌ام این است که آزادی‌های فردی و دموکراسی دو روی یک سکه‌اند و یک پیوند ارگانیک بین آنها وجود دارد. آیا به اعتقاد شما این تأکید خطاست؟
۳- شما می‌پرسید سخن آقای دوستدار از منظر تفکر روشنفکری چه ایرادی دارد؟ ایراد در این تز است که می‌گوید آزادی‌های فردی بدون آزادی‌های سیاسی می‌تواند وجود داشته باشد. آقای دوستدار می‌گوید که در زمان شاه آزادی‌های فردی و اجتماعی وجود داشتند ولی آزادی سیاسی وجود نداشت. به اعتقاد من این تز ناقص است و آدم را به یاد دولت لویاتان توماس هابس می‌اندازد. به اعتقاد من در حال حاضر در کشورهایی مانند کوبا، کره‌شمالی، مصر و سوریه آزادی‌های فردی وجود ندارند، علی رغم این که در این کشورها آزادی پوشش، آزادی مناسبات دختران و پسران، آزادی نقل مکان و ... وجود دارد.
شاد و تندرست باشید
۱٨۶۵٨ - تاریخ انتشار : ۱٨ آذر ۱٣٨٨       

    از : مهناز آ

عنوان : تجربهٌ آزادیهای فردی و اجتماعی و اهمیتشان
آقای داریوش گرامی، من یک "فرد عادی" هستم که از نظریه پردازی آکادمیک و تحلیلهای روشنفکرانه عاجزم، و بگفته شما دو نظام را از زاویهٌ "تجربی" ارزیابی میکنم (یعنی زندگی در هردو نظام را با پوست و گوشت و استخوانم حس کرده ام). آقای دوستدار بخوبی نیازهای من نوعی که یک انسان ایرانی عادی هستم بیان کردند. همانطور که ایشان نوشتند هم آنچه را که داشته ام و از دست داده ام میخواهم و هم آنچه که هرگز نداشته ام وبخاطرش در هردو نظام هزینه داده ام. بنده نمیفهمم سخن ایشان از منظر تفکر روشنفکری چه ایرادی دارد، اگر ممکنست لطفاً توضیح بیشتری بدهید. ایشان منکر عدم آزادیهای مدنی (نظیر آزادی اندیشه و بیان) در رژیم سابق نیستند و اتفاقاً بنظرمیرسد که این جنابعالی هستید که تقلیل گرائی میفرمائید و سخن ایشان را به "کسب «آن» آزادی‌هایی که در زمان شاه داشتیم" تقلیل میدهید. حتی یک شخص عادی مثل من هم میتواند درک کند که حقوق مدنی و دمکراسی که برایش مبارزه میکنیم آن نیست که در زمان شاه داشتیم، ولی این را هم درک میکنم که آزادیهای اجتماعی و فردی که داشتیم و از دست دادیم نیز بسیار با ارزش بودند. کوته نظریست که بصرف مخالفت با نظام سابق آنها را بی ارزش بدانیم و قادر به پذیزش این واقعیت ملموس نباشیم که ما آزادیهائی داشته ایم که دیگر نداریم. شاید اهمیت این آزادیها تا هنگامیکه آنها را از دست دادیم برایمان روشن نبود، ولی حالا که عدم آنها را "تجربه" کرده ایم چرا باید اهمیتشانرا نفی کنیم؟

جناب داریوش، بنظرم میرسد که شما مردم "عادی" را دست کم میگیرید. ما مردم عادی بخوبی واقفیم که در زمان شاه چه داشتیم و چه نداشتیم و هرگز آنچه را که داشتیم با حقوق و آزادیهای مدنی و دمکراسی عوضی نمیگیریم، ولی نیازی هم به کوچک نگاری و نفی آزادیهای فردی و اجتماعی نمیبینیم.
۱٨۶۵۲ - تاریخ انتشار : ۱٨ آذر ۱٣٨٨       

    از : حمید مهدی زاده

عنوان : ممنمون از واکاوی دقیقتر شما
آقای بی نیاز گرامی،
مطلب شما در توضیح آزادی های داشته و نداشته در جامعه ما برای پرهیز از بدفهمی بعضی کلی گوئیها مفید است. انسانها و از جمله ایرانیان در هر شرایطی لازم است و مجازند برای دسترسی به آزادی و آزادی هرچه بیشتر که در شان انسانهاست به روش های انسانی و «حقوق بشری» تلاش کنند.
۱٨۶۴۴ - تاریخ انتشار : ۱٨ آذر ۱٣٨٨       

    از : ب. بی نیاز داریوش

عنوان : تقلیل گرایی
آقای مهرانی عزیز
به نظر من قرائت شما از جمله‌ی آقای دوستدار یک خطر در خود نهفته دارد: تقلیل‌گرایی. یعنی تقلیل مبارزات دموکراتیک مردم ایران برای کسب «آن» آزادی‌هایی که در زمان شاه داشتیم. به نظر من حتا این تعبیر از جمله‌ی آقای دوستدار هم دارای اشکال است. زیرا من معتقدم که مبارزات کنونی مردم ایران نه تنها برای «آن» دسته از آزادی‌هایی بوده که ما در زمان شاه داشتیم بلکه اساساً برای دموکراسی نیز هست. عنصری که ما ایرانیان در انقلاب ۵۷ نمی‌شناختیم. به عبارتی این برای اولین بار در تاریخ ایران است که مردم در جنبش خود آزادی‌های فردی را با دموکراسی سیاسی گره زده‌اند.
۱٨۶۴٣ - تاریخ انتشار : ۱٨ آذر ۱٣٨٨       

    از : بابک مهرانی

عنوان : سوء تفاهم
آقای داریوش ! فکر می کنم سوء تفاهمی رخ داده چون منظور آقای دوستدار این نیست که شما در آغاز نوشته آورده اید:
آقای دوستدار می‌گوید: «مردم ایران با قیامشان در وهله‌ی اول آن چیزهایی را می‌خواهند که مطلقاً ندارند و ما نسل پیشین از آن‌ها برخوردار بودیم: آزادی خصوصی، شخصی، فردی و اجتماعی، و نیز طبعاً رفع آن دسته مشکلات اقتصادی که ما زمان شاه نمی‌شناختیم و موجب و عامل آن‌ها حکومت اسلامی بوده است.»

ببینید ! مردم ایران « آن» چیز هائی را میخواهند که «مطلقا» ندارند و ما نسل پیشین از «آنها» برخوردار بودیم؛

به معنی «آن » و «آنها» عنایت فرمائید . بمعنی آن نیست که ما در زمان شاه «تمام» آزادی های شخصی و فردی و اجتماعی را داشتیم . در حد آن حکومت و بمراتب بیش از این حکومت !

در ضمن مهاجرت میلیونی مردم و رفت و آمد ها و مراودات وسیع باعث شده که مردم از دنیا بیش از گذشته باخبر باشند.نسل جوان هم با اینترنت بیش از نسل جوان قبل از انقلاب با جهان در ارتباط ست .

دفاع از حقوق فردی و اجتماعی بسیار برجسته تر از گدشته دیده میشود و بهیچ عنوان بمعنی دفاع از حکومت گذشته نیست بلکه نکوهش رفتار فاجعه بار این حکومت ست.
۱٨۶٣۵ - تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱٣٨٨