غزل - اسماعیل خویی

نظرات دیگران
  
    از : داریوش لعل ریاحی

عنوان : حرف دل
خویی جان :
شعر زیبایت را بعد از انتشار خوانده بودم ، نیاز داشتم که دوباره و چند باره نیز بخوانم . وقتی به نظرات عزیزان مراجعه کردم . نظر خانم ساناز زارع ثانی رادرد دلی در راستای احساس ایشان از حال و هوای شعر پنداشتم . اما دریغ که در نیافتم ، مفهومی چنین گویا در شعرتان ، با همه ریزه کاری های بکر ، بر آمده ای از هوای درون که بی توجه به وزن در طول و عرض ، بر دفتر نقش گردیده .چگونه نتوانسته احساس ایشان را به زیبایی شعر توجه دهد . درست است که در زمانه ای قرار داریم که هر دردی را ، درد اجتماع و عشق را تنها عشق به مردم ، مصایب و ناملایماتشان می دانیم . اما بنظر من این شعر بر خلاف بسیاری از شعر های مشخصا سیاسی شما ، قدری دگر گونه سروده گردیده و قاعدتا نباید چنین احساسی را ، بر تاباند . از ساناز گرامی می پرسم : کدام یک از شعر های ماندگار ما ، دردی را از اجتماع و زمان خود مطرح نکرده اند . در مورد دوست دیگرمان آقای مومنی و قیاس ایشان ، پاسخ داده شده . غزلی با این وزن در حافظه ام مانده . از ابوالقاسم لاهوتی . سینه دهقان زغصه آه ندارد / کیسه دارا زلیره راه ندارد / نعمت اشراف بر حساب نیاید / زحمت مزدور سال و ماه ندارد / فعله که دادست تخت و تاج به شاهان / کفش به پا و به سر کلاه ندارد .
۲۰۷٣۶ - تاریخ انتشار : ۵ بهمن ۱٣٨٨       

    از : پژمان ...

عنوان : اظهار نظر
جناب آقای مومنی؛ من که نفهمیدم روی سخن تان با کیست؟ اما لطف بفرمایید و بنویسید (اظهار نظر) نه (اضهار نظر).
عین جمله ی خودتان است:
چگونه است که اضهار نظر مرا بر نمیتابید؟
۲۰۷۰۵ - تاریخ انتشار : ۵ بهمن ۱٣٨٨       

    از : امید مومنی

عنوان : تنگ نظری
چگونه است که اضهار نظر مرا بر نمیتابید؟ اگر نیست این غیر از تنگ نظری، چه عنوان دیگری دارد. یادتان باشد من آن درختم که گفتم! و دردانه های شما برگی از این درخت هم نیستند،همانطور که گفتم. باز هم حذف کنید.
۲۰۶۹۹ - تاریخ انتشار : ۵ بهمن ۱٣٨٨       

    از : ساناز زارع ثانی

عنوان : وزن
با سلام و عرض ادب
جناب خوئی نازنین با این تبجری که شما برای سرودن شعر و کار با قافیه دارا هستید ، بهتر نیست کمی از مفاهیم تازه تری صحبت کنید که همیشه جای خالی آن در شعر فارسی بزرگان معاصر ما پیداست؟
شعر شاعران بزرگ ما یا تمامن تبدیل به نقد سیاسی شده یا اگر سرگرمی سیاسی وجود نداشته باشد سعی میکنند که از دلتنگی و گذرعمر حرف بزنند .
تا آنجایی که اطلاع دارم رشته تحصیلی شما "فلسفه " بوده .
جناب خویی عزیز ، انتظار من خواننده از شمایی که هم قدر فلسفه را می دانید هم با حرف و هدف شعر آشنا هستید، به مراتب بیشتر از اینهاست .
هر بار که به نیت خواندن شعری که حرف دیگری داشته باشم به سمت این صفحات می آیم گریه ام میگیرد ...
من یک فارسی زبانم..ولی دریغ و درد که هر چه شعر ناب می خوانم ترجمه ایست از زبانی دیگر .
باور کنید خاطرات دلتنگی را می توان در دفترچه خاطرات هم نوشت و نیازی نیست که قافیه بازی کنیم یا برای بیان یک برداشت سیاسی بهتر است یک مقاله نوشته شود نه شعر !

مطلب دیگر اینکه درست است که شعر ۵ سال قبل از انتشار در این صفحه سروده شده ولی آیا بهتر نبود کمی روی وزن مصرعها کار شود؟!
به طور مثال : نایدم از دل ترانه یی به زبان، آه! / آتش دارم، ولی زبانه ندارد.
مصرع دوم (بیت دوم ) وزن متفاوتی از باقی مصرعها دارد که محض شنیدن گوش را می آزارد .


با مهر و احترام
ساناز
۲۰۶۱۰ - تاریخ انتشار : ٣ بهمن ۱٣٨٨       

    از : پژمان ...

عنوان : پیشداوری های عجولانه
جناب مومنی اولا ً آن شعر «درکنج دلم عشق کسی ...» ترانه ی خانم دلکش نیست و یک غزل عاشقانه از غزلسرای خوب مان روانشاد پژمان بختیاری است.
دوما ً این شعر آقای خویی از نظر وزن هیچ ربطی به آن غزل ندارد.شما فقط ردیف (ندارد) و قافیه هایی را که (انه) ختم می شوند، دیده اید و پیش داوری فرموده اید. سوما ًشعر پژمان را می نویسم و وقتی بخوانید پی می برید که حضور بعضی از قافیه های این شعر در غزل خویی نمی گنجد. البته من نمی دانم شما چقدر از شعر سرتان در می آید؟ امیدوارم که در بیاید و حرف مرا متوجه بشوید.
این هم غزل پژمان :

در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد
کس جای در این خانه ویرانه ندارد

دل را به کف هر که دهم باز پس آرد
کس تاب نگهداری دیوانه ندارد

در بزم جهان جز دل حسرت کش مانیست
آن شمع که می سوزد و پروانه ندارد

دل خانه عشقست خدا را به که گویم
کارایشی از عشق کس این خانه ندارد

در انجمن عقل فروشان ننهم پای
دیوانه سر صحبت فرزانه ندارد

تا چند کنی قصه اسکندر و دارا
ده روزه عمر این همه افسانه ندارد
۲۰۶۰۱ - تاریخ انتشار : ٣ بهمن ۱٣٨٨       

    از : امید مومنی

عنوان : تداعی
یاد دلکش واین ترانه هم به خیر باد:
در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد/ کس خانه در این کلبه ویرانه ندارد ....!
۲۰۵۹۹ - تاریخ انتشار : ٣ بهمن ۱٣٨٨       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : منم ضحاک و ضحاکی کنم باز ...
باز در دل ترانه ای باید
زندگی را بهانه ای باید

با نگاهی که گرم و جادویی است،
نظر عاشقانه ای باید

چون درختی ز تازگی سرشار،
زنده باید، جوانه ای باید

مرغ خوشخوان عشق را ای جان
قفسی، آب و دانه ای باید

سر کشی های یار زیبا را
از غزل تازیانه ای باید

ننشین بی نصیب «اسماعیل»
سر غمگین به شانه ای باید
۲۰۵۹٣ - تاریخ انتشار : ٣ بهمن ۱٣٨٨