از : کیومرث نویدی
عنوان : تعبیر و کتمان
آقای جمالی پیشتر نوشتهام در بارهی نگاه شما به اساطیر ایرانی: شما پیشادینی را که در همهی جهان بشری با قائل شدن جان برای همهی ذوات، رزوگارانی وجود داشتهاست و «آنیمیسم» نامیده میشود، منحصر به میترائیسم و میترائیسم را ترجمه به سیمرغی و سیمرغی را نیز معادل فرهنگ ایرانی برآورد میکنید.
زردشت هیچ بدعتی در اساطیر ایرانی ایجاد نکرد؛ او برای محو ستم جنگید. در برابر کشتار عام حیوانات زیر عنوان قربانی (صد اسب و هزار گاه و دههزار گوسفد) که بارها در اوستا تکرار شدهاست، ایستاد و به همین سبب مورد غضب رهبانان میترائیسم قرار گرفت. مهاجرت کرد و به مبارزهاش تا دم مرگ دادمه داد. او نخستین انسانیست که ستیز میان خرد کسبی و منطقی را در جهان انسان دریافت و کوشید برای چیرگی خرد منطقی راهکاری عملی ارائه دهد.: «افعال نور به قصد و اختیار است و افعال ظلمت به خبط و اتفاق؛ و زایش نور از ظلمت نیز به اتفاق است نه به اختیار.» این گزارش شهرستانی از هستهی بنیادین اندیشهی زردشت است.
کاش برای فلسفهی خود به جای توجیهی ایرانی و سیمرغی به مثابه فرد اندیشنده «میاندیشم، پس هستم» به خود اندیشندهتان ارجاع میدادید. یک بار دیگر به شما یادآور میشوم: شما از یک سو زمینهساز گونهای راسیسم آریائی هستید و از سوی دیگر با انتساب گناهان ناکرده به زردشت، کتمانگر این بزرگترین ارزشی هستید که فرهنگ ایرانی در خود دارد. حملهی شما به زردشت از یک انگیزه آب میخورد: زدن گردنکلفتترین نماد فرهنگ ایرانی و این چیزیست شبیه .... بقیهاش را خود میدانید.
۲٣٨۰۰ - تاریخ انتشار : ۲۷ فروردين ۱٣٨۹
|
از : ARASH PEYMAN
عنوان : KHERAD WRITTEN BY MANUCHEHR JAMALI
کی وکجا ، خرد ِ انسان بیدارمیشود ؟
چگونه ما بیدارمیشویم ؟ چگونه خرد درما ، وما درخرد خود، بیدارمیشویم ؟ آیا این روشنی است که مارا بیدارمیکند و یا این ما ئیم که دربیدارشدن، جهان وجامعه را روشن میکنیم ؟ چگونه خرد انسانی درگذشته ، بیدارشده است ؟ آیا انسان ، امروزه به گونه ای دیگر، بیداروروشن میشود ؟ آیا ما به خودی خود ، و ازخود ، بیدارمیشویم ؟ آیا انسان ، برضد بیدارکنندگان نیست ؟ آیا بیدارکنندگان ، مارا آشفته نمیسازند ؟
درفرهنگ ایران ، سروش ، نیروی بیدارسازندهِ خرد در ضمیر ِ هرفرد انسانیست . هرفردی ، در طبیعت ونهادخود، سروش ویژه خود را دارد . سروش ، به معنای « بوق یا شیپوربه هوش آورنده » است . بیدارشدن ، به هوش آمدن و هوشیارشدنست .سروش ، چه هنگامی شیپور به هوش باش، یا بوق بیدارباش را درخرد ما و آگاهی ِجامعه ، میزند ؟ شاهنامه با همین تجربه بیدارشدن ِ انسان وجامعه آغازمیگردد . کیومرث ( گیا مرتن ) که دریزدانشناسی زرتشتی، نخستین انسان ، یا به عبارت دیگر، بُن همه انسانهاست ، درتنها دشمن خود درجهان ، که اهریمن میباشد ، دوست خود را می بیند . در« ضد زندگی = اژی » ، « دوست زندگی = ژی= جی » را می بیند . وارونه آموزه زرتشت ، ژی را از اژی باز نمیشناسد و درست با « ضد زندگی » دوست میشود . خرد ، از شناخت تمایز میان « زندگی، وضد زندگی» بازمیماند . این دشمن ، که ضد زندگی ( زدارکامه ) است وخواست نهادیش، آزردن جان است ، نخستین دوست مهربان کیومرث میگردد . دشمن زندگی، با برآوردن « نیاز فطری کیومرث به مهر» ، دراندیشه ِ آزردن زندگی اوست . به عبارت دیگر، بُن وفطرت انسان یاخرد ش ، از« ضد زندگی » بیخبراست .
ازدید آموزه زرتشت، نخستین انسان ( بُن انسان ) بی خرد است، چون خرد، اصل برگزیدن ژی، ونفی کردن ِ اژیست . مهرورزی ِ ریائی ِ اصل ضد زندگی ( اهریمن ) ، افزار ِ جان آزاری وخرد آزاری انسان میگردد . ولی این سروش است که هنگامی خطرنابودسازی کیومرث ، نزدیک شد، سیامک ، فرزند اورا ازتوطئه مرگ پدرش آگاه میسازد ، تا پیش ازوقوع خطر، اهریمن زدارکامه ( اژی ) را از آن باز دارد . وسیامک با جانفشانی خود ، دشمن ِمهرورزو خدعه گرومکار را ازجان آزاری بازمیدارد و کیومرث ( انسان ) بدینسان ازنابودشدن ، رهائی می یابد . درواقع ، سیامک ، نقش « خرد بیدارو زود آگاه » کیومرث را بازی میکند ، و درست یک لحظه پیش از وقوع خطر، بیدارمیشود .
بیدارشدن فریدون ( بنیادگذار ِ اندیشه داد برپایه خرد ) درفرهنگ ایران نیز، به همین شیوه روی میدهد. فریدون ازتوطئه ای که برادرانش برای قتل اوچیده اند، بی خبراست . این سروش بیدارکننده است که فریدون را ناگهان ولی به هنگام ، بیداروهوشیارمیسازد و ازخطرمیرهاند . درست برادران ِ « پایه گذارداد=حق وعدالت وقانون»،دراندیشه نابودساختن «مبدع داد»هستند . خویشان ِبنیادگذار داد ، دراندیشه نابود ساختن « موءسس قانون وعدالت وحق » هستند . سروش ، گردونه ای با چهاراسب بی سایه دارد ( قوای ضمیرانسان ، چهارگانه اند) که ازهمه روندگان ، پیشی میگیرد . چرا ؟ سروش ، نیروی بیدارسازنده ، « پیشرو = طلایه » است . اسب ، درفرهنگ ایران ، نماد بینش درتاریکی وازدور است ، چون بینش خرد ، با سرعت ، اینهمانی دارد . چشم اسب، اینهمانی با دین ( بینش زایشی وحقیقی ) دارد . خرد، چشمی تیزبین وزودبین است. نگاه چشم با آذرگشسپ ( برق) اینهمانی داده میشود . بینش ، ازآن رو، بینش اسپ باد پاست که زود می بیند ، نه پس ازوقوغ خطر. اینست که رخش رستم نیز، همین نقش بینش ِ خرد ِ رستم را بازی میکند . درخوان سوم ، رخش بارها با کوبیدن سُم وخروشیدن میکوشد که رستم را ازخطرآمدن اژدها ( اژی= ضد زندگی ) آگاه وباخبروبیدارسازد ، ولی رستم ازبیدارشدن ، امتناع میورزد ، ورخش را که بازدارنده او از آرامش و آسایش است ، سرزنش میکند . حتا رستم ، نه تنها با بیدارسازنده خود ، پرخاش میکند بلکه او را تهدید به قتل میکند . بهترین دوست خودرا که رخش است، میخواهد برای همین بیدارسازی ، بکشد ! به او میگوید که اگربار دیگر مرا درخواب ،آشفته سازی، ترا خواهم کشت ! رستم ، پهلوانی که چشم همه حکومتگران وسپاهیان ایران را سپس درخوان هفتم ، خورشید گونه میسازد ، و همه را دارای خردی میسازد که هم چشم وهم چراغند ، بیدارسازنده خودرا ازخشم میخواهد بکشد! این سرنوشت رخش ، اصل بیدارسازنده یا سروش ِرستم ، آورنده جام جم و توتیای چشم هست ! ودرست این رخش ، یا اصل بیدارسازنده خرد است که اژدها ( اژی= ضد زندگی ) را درواقع درهمین خوان میکشد و رستم ، نفش ناچیزی درپایان کار، در« دفع ضد زندگی یا اژدها » بازی میکند .خردِ رستم ، نمیخواهد بیدارشود ،و آسایش را بربیداری ، ترجیح میدهد. خرد میخواهد درآسایش وآرامش ودرسکون ، کام ببرد . هنگامی که خطر( اژدها = اصل ضد زندگی ) چنان نزدیک است که یک لحظه تا نابودی باقیست ، هنوزهم حاضربه رها کردن آسایش وآرامش وخواب نیست.بیدارشدن برای او ، آشفته سازیست .
بالاخره همین رستم که نه تنها پهلوان رزم است ، بلکه همانسان « پهلوان خرد وبینش » نیزهست ، به پیکار« اکوان دیو یا اکومن » فرستاده میشود . اکوان دیو یا اکومن ، « اصل اندیشیدن برپایه چون وچرا وشک » است . با چون وچراوشک ، اهل « خرد آسائی، یا ایمان » را دچار ِ آشوب میکند . چون وچرا وشک ، آشفته سازنده است و هرجا گام گذاشت، آشوب برپا میکند .بیدارشدن ، با آشفته شدن ، سروکار دارد ، ولی هیچکس نمیخواهد آشفته بشود . با آشفته شدن ضمیرو روان ووجود است که انسان ، بیدارمیشود . بیداری ، بی این آشفته شوی ، غیرممکن ومحال هست . با خواندن سه چهارتا کتاب ، انسان وجامعه ، بیدارنمیشوند. بیدارشدن ، ازخواب پریدن است . رستم ، اکوان دیو ، یا اصل چون وچرا وشک را، پی میکند تا دربند ِ خود درآورد ونابود سازد ولی نمیتواند . هنگامی که رستم ، خسته ازاین پیگردی ، به خواب فرورفت ، چون وچرا وشک ، به سراغ ضمیرخاموش و نهفته اش میآید واورا اززمینی که برآن خفته ، می کند و درمیان آسمان وزمین میآویزد ، ودراین اوج خطر، دو بدیل برای گزینش به او عرضه میکند . خرد رستم دراینجا واین هنگام در میان زمین وآسمانست که بیداروهوشیارمیشود . این دوبدیل ، هیچ شباهتی به « ژی و اژی » زرتشت ندارند که یکی خیرو دیگری، شرّ است ، بلکه هردو بد هستند . دریکی، نابودی حتمیست و دردیگری ، بود ونبود ، درگرو ِ پذیرش خطرشدیدجان هست.
خرد رستم ، هنگام « معلق بودن میان آسمان وزمین » ودربرابر دو بدیل خطرناک ، درشک وچون وچرا، بیدارمیشود . بیدارشدن ، با اصطراب سراسروجود ودلهره کاردارد . بیدارشدن ، با کنده شدن ازبسترخواب و به هوائی که هیچ جای « ایستادن » ندارد ، کاردارد . بیدارشدن ، که هم چشم بیننده ، وهم چراغ روشنائی ده شدن است ، با آویختگی هستی درشک وچون وچرا کاردارد . دراین هنگام و دراین جایگاهست که خرد، بیدارمیشود .
این اکوان دیو، یاچهرهِ نهفته بهمن ، خدا واصل اندیشه درفطرت ماست ، که هنگامی مارا اززمین کـَنـد و درمیان زمین وآسمان آویخت ، بیدارخواهیم شد .
۲٣۷٣۴ - تاریخ انتشار : ۲۴ فروردين ۱٣٨۹
|
از : ARASH PEYMAN
عنوان : I HAVE SENT YOU THE BOOKS
جناب آقای جمالی استاد ارجمند
لطف کنید بیشتر روی این سایت مطلب بنویسید که بسیار مفید و جالب است
با سپاس
۲٣۷۲٨ - تاریخ انتشار : ۲۴ فروردين ۱٣٨۹
|
از : آرش پیمان
عنوان : باز هم سوئدی برایت می نویسم - تا این بچه پر روهای جمهوری اسلامی حیا کنند
Jag vill säga så klart att jag är svensk och jag är svensk medborgare men det är mycket elakt att du kan icke skriva även på engelska. Jag menar att du är mycket idiot. Dina tankar smäller islamiskt. Jag visste detta sedan jag började kommunicera med dig. Jag vet varför du är på denna sida , det islamiska regimen betalar dig och de betalar mycket. Men du skäms inte. Vet du varför därför att de betalar dig mycket. men om jag hade vait dig skulle jag tyst försvinna så snart som möjligt
Tack ska du ha
۲٣۷۲۵ - تاریخ انتشار : ۲۴ فروردين ۱٣٨۹
|
از : ARASH PEYMAN
عنوان : چند سطر به سوئدی برای آقای محترم
JAG SKULLE BARA SÄHA ATT JAG BOR I SVERIGE SEDAN LÄNGE MEN JAG VET INTE VAR DU KOMMER IFRÅN OCH VAD DU MENAR
MEN JAG VET ATT DU LEVER I IRAN OCH DU VILL FÖRDÄRVA VAD ANDRA SKRIVER DET ÄR SÅ KLART ATT DU JOBBAR MED DET ISLAMISKA REGIMEN.
خیط شدی آقای محترم
ولی پر رو هستی من می دانم که از رو نمی روی حالا برو اوستایت را صدا کن
۲٣۷۲۴ - تاریخ انتشار : ۲۴ فروردين ۱٣٨۹
|
از : آرش پیمان
عنوان : چپ
آقای عزیز
من به چپ سوئد - برای نمونه - احترام ویژه ای دارم چون آنها مغز اسلامی- مانند شیعه های ما - برای برخورد به قضایا ندارند و بسیار پاک و راست هستند. کینه ای هم نیستند. اما چپهای وطنی - خدا نصیب نکند- شلم شوربایی هستند از افکار آخوندیسم شیعه و استالینیسم- چه شود - به به
۲٣۷۲۱ - تاریخ انتشار : ۲۴ فروردين ۱٣٨۹
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : چپ مظهر دفاع از رنجدیدگان است در این جهان پر از بیداد. پس شکی نداشته باشید که با تحقیر به آن نگاه کردن، چیزی از عظمت اش کاسته نمی شود.
حالا دیگر شما را دکتر نمی نامم، ولی سلام می کنم به شما، و در پی آن برایتان می نویسم: بعضی آثار جناب منوچهر جمالی را خوانده ام، و مقالات ایشان را نیز کمابیش می خوانم. اما دروغ چره؟ این لحظه فرصت آن را ندارم که بخوانم. ولی آدرس ایمیل خود را این زیرا برای همگان می نویسم.
دوست عزیز، برای شما دوباره سو تفاهم پیش آمد، به سوی چراغ به زرده آفتاو قسم آن یادداشت را که نوشتم و نوشتم خودتان را معرفی کنید، فقط و فقط به آبروی شما اندیشیده بودم. ببخشید اگر دوباره برایتان سو تفاهم ایجاد شد. البته اگر بروید به آن وبلاگ جنبش تالش و حمله ی آن آقای دکتر قلابی را ببینید، خواهید دید که من جز نیکی منظوری نداشته ام.
من همانطور که نوشتم، باز تکرار می کنم: تالشی مهربانم، همه ی زندگی ام را برای شادی دیگران فدا کرده ام، پشیمان هم نیستم. چون انسان را دوست میدارم، اصلاً دوست ندارم کسی در ارتباط با من رنج ببرد. من این بحث را با شما پایان می دهم و قضاوت را به همگان می سپارم.
همیشه شاد و شکفته باشید چو بهار
habibileisi@googlemail.com
۲٣۷۲۰ - تاریخ انتشار : ۲۴ فروردين ۱٣٨۹
|
از : ARASH PEYMAN
عنوان : چه خوانده اید؟
آقای عزیز
۱- گویا حمله به اسفندیار شما را سخت کلافه کرده است که البته حق هم دارید ناراحت شوید و به فردوسی حمله کنید.
۲- از نوشته ی من معلوم است که دیدگاه من به رژیم آدمخوار جمهوری اسلامی چیست ولی از نوشته شما معلوم نیست از کجا و از چه جریان فکری آمده اید( هر چند پیشینه چپ را مانند مدال آویزان خاطراتتان است)
۳- به نظر من شما آقای جمالی را و تاثیر نوشته او را و همچنین نوشته مرا خراب کردید. (البته من علتش را میدانم)
۴- من اگر چیزی می نویسم همه آثار آقای جمالی را خوانده ام و فردوسی را هم با دقت مطالعه کرده ام حالا شما بگویید به غیر از آثار چپ آیا این کتابها را از آقای جمالی خوانده اید یا نه( اگر نخوانده اید لطف کنید ایمیل بدهید بفرستم) با سپاس
۱ سام و زال دفتر نخست
۲ سام و زال دفتر دوم
۳ زندگی بازی است
۴ پژوهشی در شاهنامه ( هوشنگ – کیومرث)
۵ از عرفان پهلوانی
۶ شاهنامه یا نامه نیرومندی
۷ آیا ما همان جمشیدیم که به دو نیم اره شد؟
۸ از چند چشمان و تک چشمان
۹ خودزایی نیرومندیست
۱۰ نخستین جوانمرد
۱۱ هم اندیشی هم دردی هم آزمایی
۱۲ مژده به آنانکه بهترین سخنها را می گویند
۱۳ در جهان گمگشتگی و مهر
۱۴ دلیرانی که در حقیقت فریب را می جویند
۱۵ گستاخی در گسستن
۱۶ انسان اندازه حکومت است
۱۷ پیشگفتاری در باره پاداندیشی
۱۸ ایران به آهنگ سیمرغ
۱۹ رستاخیز سیمرغ
۲۰ آزادی حق انتقاد از اسلام
۲۱ آفرینش گیتی
۲۲ رندی
۲۳ جمشید با پیکان و تازیانه
۲۴ ملت تصمیم می گیرد
۲۵ جهانخانه های ما
۲۶ فرهنگشهر
۲۷ غار تاریک و سه قطره خون
۲۸ سراندیشه هم آفرینی
۲۹ اندیشیدن خندیدن است
۳۰ شهر بی شاه
۳۱ سیزده بدر
۳۲ جنبش دانشجویی
۳۳ از کیومرث تا جمشید
۳۴ آرایش جهان
۳۵ سیاه مشق ها ۱
۳۶ سیاه مشق ها ۲
۳۷ سیاه مشق ها ۳
۳۸ سیاه مشق ها ۴
۳۹ جشن شهر
۴۰ پهلوان رند عارف
۴۱ هم پرسی
۴۲ شهر خرد
۴۳ خرم دینان
۴۴ در ایران انسان فرهنگ است
۴۵ در پی اکوان دیو
۴۶ نعشها
۴۷ خرد کلید بندها
۴۸ بوسه اهریمن
۴۹ خروش مغان
۵۰ به سوی حکومت فرهنگی
۵۱ تجربیات گم شده
۵۲ آتشی که شعله می کشد
۵۳ فلسفه شیوه بریدن
۵۴ شکارچی
۵۵ اقلیت و آزادی
۵۶ شاهنامه و ما جلد دوم
۵۷ ورای کفر و دین
۵۸ کاریز
۵۹ نگاه از لبه پرتگاه
۶۰ سیمرغ گسترده پر
۶۱ چگونه موبدان اندیشه همپرسی را
۶۲ حکومت بی ایدئولوژی
۶۳ نوروز جمشیدی
۶۴ مردمشاهی
۶۵ بیراهه های اندیشه
۶۶ پشت به سوالات محال
۶۷ تخمه ای که بن آتش است
۶۸ زال زر در ۳ جلد
۶۹ سکولاریته
۷۰ خرد در ۴ جلد
۷۱ مولوی در ۴ جلد
۲٣۷۱۹ - تاریخ انتشار : ۲۴ فروردين ۱٣٨۹
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : و یک توضیح ضروری
دکتر آرش عزیز، من احتیاجی ندارم که شما حتماً نشانی و نام واقعی خود را برایم بنویسید
اما به دلایلی که در زیر می آورم اگر برای همگان بنویسید، برای خودتان خوب است. زیرا آن نشانی ای که در زیر نهاده ام یکی از وبلاگ های جنبش تالش ما است در شمال ایران. آنجا کسی به من و دیگر مبارزان حق طلب جنبش تالش حمله ور شده با نام دکتر ... بعد بچه ها افشایش کردند و معلوم شد که شارلاتان است و نان خور کسی.
برای اینکه عزیزانی که آنجا سر می زنند، فکر نکنند که شما همان دکتر هستید و اینجا با نام دیگری پیداتون شده، اگر نام و نشانی دقیق خود را بنویسید، بیشک از ایجاد سو تفاهمی جلوگیری خواهد شد.
در ضمن من لیثی حبیبی، بچه ی شهرستان ماسال ام از بخش تالش نشین استان گیلان. و همینک در شهر دورن آلمان زندگی می کنم. هر سئوالی هم در باره ام داشته باشید با کمال میل جواب خواهم گفت.
و این را نیز بدانید که تالشی مهربانم و اهل کینه توزی نیستم. گرچه شما یکی از تلخ ترین حرفهای ممکن را به من زدید، با اینحال من شما را دوست خود می پندارم و شما را صادق اما اشتباه گر و زود قضاوت گر می شمارم، مگر زمانی عکس آن بر من ثابت شود.
همیشه شاد و شکفته باشید چو بهار
۲٣۷۱۶ - تاریخ انتشار : ۲۴ فروردين ۱٣٨۹
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : به شور آتشی اندیشه دارم --- درون شعر او من ریشه دارم
سلام بر دکتر آرش و بر همه سلام
نه آرش جان از قول من آنچه در باب شاهنامه و فردوسی بزرگ گفته اید درست نیست. من نه از زرشت دفاع می کنم و نه از اسفندیار. من از خرمی مردم ایران زمینم. از خور و نسا، و شور جان آدمی، از زلال نهان آدمی دفاع می کنم. من نگفته ام که میخ را نکشند. میخ ها را به هر حال باید کشید. اما گفته ام، چنان میخ دارمان می کنند که کشیدن آن مزمن، کشتن را نیز به همراه دارد. مثال زده ام مثل شما حکم صادر نکرده ام. و دستور هم نداده ام که میخ ها را نکشید، بلکه شرایط بیمار را نموده ام و بس.
در مورد اینکه فرموده اید طرف بحث من چه کسی است؛ باید خدمت شما و همه عرض کنم که طرف بحث من همه اند. هر کس که به این خانه مجازی در آید طرف بحث من خواهد بود. از آن جمله شما عزیز و استاد جمالی نیز هستند.
من نه زرتشی ام و نه برای مرامی تبلیغ می کنم. فقط و فقط دوستانه و عاشقانه به فرهنگ ایران کهن می نگرم. دوست دارم که در یک الک زنی ظریف تاریخی نیک و بد را از هم جدا کرده راه بیابیم. و حتی اگر کم و کسری داریم - که داریم - از زیبای فرهنگ دیگران بگیریم. زیا همه چیز در نزد همه جهانیان است.
این است درد من دوست گرامی. من برای خراب کسی نمی نویسم. این کار دونان است. اگر جایی به عریانی مثالی می زنم، برای این است که من در بین مردمی بزرگ شده ام با فرهنگ کهن ایرانی. آنها به راحتی بی آنکه کینه ای دویده شود در زلال جان ها، سخن خود سپید می گویند. سخن سپید در تالش سخنی را می گویند که با کمال صداقت اما عریانی گفته می شود. من از مردمانی که مریض گونه همدیگر را گاز می گیرند نیستم. و بیزارم از این دست مردم بیچاره و بر خورد های حقیرانه. اگر سخن من سو تفاهمی برای شما که بچه ی تالش نیستید ایجاد کرده، من شما را می فههم و از شما عذر خواهی می کنم. ولی همینقدر برای شما و همه توضیح دهم که وقتی تالشی کسی را دوست بپندارد و بسیار عزیز بدارد اینگونه بی پرده با او سخن می گوید. از دیر باز گفته اند که در مثال مناقشه نیست. من با خواندن نوشته ی شما به این نتیجه رسیدم که سانسور رواج پیدا کرده در فرهنگ ما را باید گاه رعایت کرد تا کسی آزرده نگردد. زیرا با این زبان که من سخن می گویم؛ در سر زمین مادری من با دوست حرف زده می شود.شما به جای من سخن گفته اید و حکم صادر کرده اید. و همین نشان می دهد که شما جهان را سیاه و سفید می بینید.
دوست عزیز در هر سیاهی ای حتماً سپیدی نیز وجود دارد گرچه اندک، و در هر سپیدی سیاهی نیز حضور دارد گرچه اندک. و گاه سپیدی گسترده شده سیاهی را به حد اقل می رساند. عکس این قضیه نیز درست است.
نتیجه: پس هیچ چیز را نمی توان مطلق نیک و یا مطلق بد پنداشت، و اگر پنداشته شد، یعنی ضد حقیقت گامی زشت برداشته شده.
نه عزیز، من قصد خراب کردن شما و نویسنده محترم و دانشمند را ندارم. اما به نگاه هر دوی شما اعتراض دارم. من این را به خوبی می دانستم و می دانم که اعتراض در سر زمین فئودال زده ی من جرم است، من با این دانش به این میدان در آمدم. یعنی حدس اش را زده بودم که بیایند مثلاً به من بگویند حتی ضد فردوسی. نه دوست من، دیدگاه شما نمی گویم صادقانه نیست، چون شما را نمی شناسم، وقتی صد در صد اشتباه است. من فردوسی بزرگ را پایه ی و مایه ی فرهنگ ایرانی می دانم. ولی با این همه هزار دلیل که در این ادک نمی گنجد به خود و دیگران می گویم، با احتیاط وارد هزاره ها شوید، وگرنه می توانید زشتی را به اشتباه به نام زیبا به تاریخ برده ثبت کنید. و این بزرکترین فاجعه است برای آیندگان. مباد هرگز چنین.
من می گویم: بیایید لطف کنید و در باره ی سه یا پنج هزار سال پیش اندگی با احتیاط برانید توسن زبان و قلم را. این سخن من خراب کردن کسی نیست. من همیشه اگر کسی به این مرد دانشمند زشت گویی کرده در برابر اش ایستاده ام و باز می ایستم. اما سئوال خودم را که در جامعه ی فئودال پرور و رعیت پرور ما رسم نیست، رسم شکنی کرده نمی خورم. بیانش می کنم چون تالشی خرمی و کوئژ. من یک بار دیگر بخاطر سپید گویی تالشی خود از شما و هر کسی که سخن من برایش آزار دهنده بوده پوزش می طلبم؛ به خور و نسا، به به کودک به بهار قسم که قصد توهین به کسی را نداشته ام. ۱ هدف من این است : بیایید آنچه دیروزیان ما نیک داشته اند بر گیریم و بر دیده و سر گیریم. وگرنه این جدا سازی ها و مطلق گرایی ها باعث خواهد شد که در فردای تاریخ در بلفاست ایران زمین روبری هم ایستاده بر صورت هم چنگ بزنیم، یا اینکه اگر خیلی ما را با فرهنگ تربیت کردند دور ایستاده به هم سنگ بزنیم.
این راهی را که استاد دانشمند روزگار ما پیشه کرده در نهایت می ترسم به سکتی بدل گردد و بر ضد آنچه این انسان بزرگ و خردمند در نظر دارد بدل شود. من دارم فردای سر زمین بلادیده ی ما را امروز می بینم. موضوع گیری سمت دار شما عزیز، از جمله یک گواه تلخ من است.
در مورد نامه پراکنی شخصی من هیچ اشکالی نمی بینم. اما شما در نظر داشته باشید که این مطلب اینجا برای عموم است و بحث آن نیز عمومی می باشد. چرا شما عزیز فکر می کنید که مخالفت من با بخشی از سخنان شما و یا جناب جمالی خراب کردن است!؟
و بعد با بی رحمی تمام تا مرا از میدان بدر کنید ضد فردوسی بزرگ می سازید. و این در حالی است که من همیشه نام مرد را با کلمه ی بزرگ می آورم. شما با این کار خود، خود را به من بدهکار کرده اید، زیرا حق مرا به راحتی آب خوردن به زیر پا انداخته اید. عیبی ندارد چه خوب است که آدم طلبکار باشد.
می دانید چرا شما اینگونه بر خورد می کنید؟
برای اینکه شما با تصمیم قبلی وارد میدان می شوید، و این خطر ناک است. من در بحث چو رود روان می گردم تا زلال جان بنایم، و با کمک شما عزیز - طرف بحث - تیرگی از جان بزدایم. این یک بحث سازنده و علمی است. از نقطه نطر روانی نیز این نوع بحث است که می سازد. وگرنه بحث دیگر - جانبدارانه ی مطلق - انتحاری پرورش می دهد و مانغورت می آفریند تا جز سخن یک نفر را حقیقت نبیند. و این آغاز یک فاجعه ی انسانی است در کشور جان آدمی.
و اما منغورت یا مانغورت
۱ - زیر نویس شماره ی ۱ از کامنت قبلی.
قبل از اینکه به مانغورت بپردازم، بگذارید به یک نکته ای اشاره کنم تا حق خان مانغور ساز را در برابر مانغورت سازان نوین خیلی خراب نکرده باشم. امروزه مانغورت می سازند وحشتناک تر از قدیم، اما با وسایل مدرن می سازند و "قانونی" است. وکیل و دادگاه هم برایش جواز صادر می کنند. همه چیز جور است و در نتیجه کسی به آن نمی پردازد. مثلاً کسی به کارخانه دار نمی گوید آقای "شرافتمند" چرا مثلاً کار گر را شب عید بیرون انداختی از کار، تا شرمنده ی نگاه کودکان خود گردد!؟
زیرا او جواب خواهد داد من طبق "قانون" عمل می کنم، اگر اعتراض داری برو برایم شکایت کن، و بعد کارگر را صدا کرده زیر گوشش می گوید: پسر جان شوخی کردم، نبری پولت را در راه دادگاه خرج کنی، آن نماینده ی قانون که می بینی آنجا نشسته برای دفاع از منافع من است ..... حال که اخراج شدی سرت را پایین بینداز و برو خانه ات. طبق قانون من خانم و تو باید به مانغورت من بدل گردی. این قانون است می دانی "قانون"!
بله برده داری نوین دیگر سر یک نفر را نمی تراشد، وقتش را ندارد، میلیون ها انسان را مجبور می کند که با دست خود بنویسند، من یک وسیله ام، از من سود بجو و اندگی نیز به من بده، می دانی آقای رئیس باور کن چشم کودکان را نگاه کردن دل شیر می خواهد.
این توضیح را دادم تا جنایتکار کوچک سنتی باعث نشود که ما جنایتکاران بزرگ مدرن و "قانون" پذیر جهان را نبینیم.
و اما مانغورت - این رسم در بعضی نواحی آسیای میانه همچون قرقیزستان رواج داشت که بعد از انقلاب اکتر بر افتاد، اما در افغانستان تا همین چند دهه پیش هنوز وجود داشت.
خان جوانی بی پناه را بر می گزید و به بالای کوه می برد، و موی سرش را از بیخ میزد. گاوی را می کشتند و تکه ای از پوست را که هنوز گرم بود بر سراش می گرفتنند و می بستند کلاه وار. بعد از چندی پوست می خشکید و به مو اجازه ی بیرون آمدن نمی داد. مو بناچار به زیر پوست سر می خزید و جوان حالی دگر می یافت برده وار. آنگاه خان به او نان و آب و غذا میداد و هی تکرار می کرد: من صاحب توام، تو فقط و فقط باید از من فرمان ببری، و اگر کس دیگری به گله نزدیک شد، باید سرش را از تن جدا کنی.
بعد از این آموزش ها او می شد گله بان. گله بانی بسیار حرف شنو برای صاحب خود، و بی نهایت بی رحم برای دیگران.
اگر اشتباه نکنم چنگیز آیتماتف است که اینگونه می نویسد: نقل به مضمون است.
مادر وقتی دریافت که پسر بی پناهش مانغورت شده. به کوهستان روانه شد و بلاخره او را یافت.
پسر از دور فریاد کرد: ای کسی که به سوی گله ی خان می آیی بدان که جز خان هر کس به اینجا بیاید سرش را از تن با این دشنه جدا می کنم. خان صاحب من است، به من آب و نان می دهد و من فقط و فقط از او فرمان می برم.
زن، آشفته و سینه چاک فریاد کرد: پسرم این منم نور جان - مادرت
پسر جواب داد: بر گرد، من مادر و هیچ کس ندارم. من یک نفر را می شناسم، او صاحب من است. فقط از او حرف می شنوم.
زن به حرف پسرش توجهی نکرد. زیرا او نمی دانست که مانغورت وقتی می شوند، دیگر برای همیشه خود را گم می کنند. پس به او نزدیک و نزدیکتر شد، فرزند را در آغوش گرم و جان شیدای خود گرفت. پسر با یک حرکت مادر را به زیر پا انداخت و سر اش را گوش تا گوش برید.
عزیزان من، بیایید به هیچ کسی توهین نکنیم و هیچ شخصی را نیز بت نسازیم. بیایید به آنچه زیبایی است دل ببازیم، و به آنچه زشت است، بتازیم. در غیر اینصورت بی آنکه ما خود بخواهیم به سیستمی توتالیتر در ذهن خود و اجتماع دامن زده ایم. همین تند مزاجی شما در برابر مخالف گواه من است.
نظری زیبا می گردد که به آن پرداخته شود. شما چرا سعی دارید بحث را از میدانگاه به پستو بکشانید. نظر من این است که جناب پروفسور جمالی با همه ی دانش خود که مورد احترام من است، دارد به چیزی دامن می زند که سِکت آفرین است، و در فردای ایران زمین مایه ی در گیری و کین. البته من نمی گویم ایشان ناصادق است و چنین چیزی را می خواهد، نه، هرگز! اما نتیجه همین خواهد بود.
این است جناب دکتر آرش سخن من. و این خود دفاع از ستون فقرات فرهنگ ایران زمین یعنی فردوسی بزرگ و شاهنامه ی اوست. من همیشه در برابر آن بزرگ تاریخ سر تعظیم فرود آورده ام. و این در حالی است که گرچه بسیار بار زورگویان جهان از من پوست کنده اند اما به مانغورت کسی بدل نشده ام. در این دنیای پلید، در این دم و دود گرچه هستم مظلوم چون «فرود»، اما به رستم به فردوسی عشق می ورزم با هزار دلیل؛ و زندگی من گواه من است. پس بدانید که با مارک زنی خود بدهکار من گشته اید. در این باب با شما جدل نمی کنم، بلکه آن را به وجدان شما وامیگذارم.
به شور و آتشی اندیشه دارم --- درون شعر او من ریشه دارم
فرودم من فرود، دانی تو آرش؟ --- به شاهنامه ببین آن خفته آتش
ببین که جان او جان جهان است --- شکوه مرد توس در او نهان است
تو کز رستم برایم قصه گویی --- چرا آن رستم دیگر نجویی!؟
چرا با وهم خود با من ستیزی --- چرا شور مرا در چاله ریزی!؟
زمانی که قلم آیینه پا کرد --- چگونه در نگاهت کینه جا کرد!؟
چگونه آبی جان تیره دیدی --- ندیدی جنگ من را با پلیدی!؟
من از خُور و نسایم دیده بانم --- به فرهنگی کهن باشد نشانم
ندیدی تو هنوز چرمینه ی من --- برو اینجا ببین آیینه ی من
taleshshenasi.blogfa.com
..............................
هوشیار و شاد باشید و همیشه و در هر حالی ایرانی بمانید
۲٣۷۱۴ - تاریخ انتشار : ۲۴ فروردين ۱٣٨۹
|
از : arash peyman
عنوان : پاسخی به یک پاسخ
با درود
بنده حاضرم در این صفحه تلفن، ایمیل و حتی آدرس کار و منزلم را نیز بگذارم تا دوستان اگر به نوشته ی من ایراد دارند " مستقیم " به من بنویسند و اگر با انتقاد به من قصد انتقاد به نویسنده ی اصلی را دارند، بهتر آن است که با خود ایشان مطرح کنند. اگر هم قصد چیز دیگری است، شاید هدف این است که بنده چشمم را ببندم و این همه میخ را که به پایم رفته است، نبینم مستقیم به من بگویند بهتر است.
حال بنده به چند استدلال از نامه ایشان اشاره می کنم:
ایشان می نویسند که " باید خدمت شما عرض کنم که در کشور ما چیز بدی پذیرفته شده. و آن این است که هرکس که اولتر آمد و تخم نظری را به مزرع جان ها پاشاند، یعنی میخ خود به مغز ها نشانده است. و این چنان است که بعد ها کندن اش کار جراحان را به بن بست می کشاند. زیرا ممکن است که در آوردن آن میخ برای میخ پذیرنده مرگ آور باشد."
استدلال آقای م تلنگر یعنی اینکه اگر احمدی نژادی آمد و صد بذر خراب در این مملکت پاشید ما در آینده کاری به کارهای او نداشته باشیم زیرا ممکن است در آوردن میخهای او پای ما را از بین ببرد و نابود کند.
آقای م تلنگر برای خراب کردن آنچه من اندیشیدم و آنچه نویسنده اصلی نوشته می نویسند که : " آنچه شما عزیز فرموده اید چون روشن روز، کمی تردید می آفریند، زیرا عقل من آن را به آن روشنی که شما فرموده اید نمی بیند "
جناب تلنگر فراموش کرده اند که در قرآن ، الله پیوسته می گوید : " نور السماوات و الارض " و در بند هش جای اهورا در روشنی است و مردم سپید جامه هستند و رنگهای دیگر در آن روشنی جایی برای ظهور و بروز ندارد.
آقای تلنگر برای خراب کردن شاهنامه فردوسی و داستان رستم و اسفندیار ( تو گویی این داستان تیغ در چشم اسفندیار صفتان کرده و می کند) می گویند که : " برای اینکه ما هیچ سند تدوین شده ای جز شاهنامه در دست نداریم. اینجا و آنجا پراکنده گویی هایی هم البته شده است"
برداشت من از نوشته آقای تلنگر؛ مشاهده نگرانی ایشان از داستان بزرگ رستم و اسفندیار و هدف ایشان البته خراب کردن شاهنامه است که می گوید : " تو این را دروغ و فسانه مخوان"
شاید آقای تلنگر شاهنامه را هم دروغ و افسانه فرض می کنند و شاید فردوسی را سرزنش می کنند که چرا به اسفندیار را اینگونه تصویر کرده است.
البته پرسش آقای تلنگر که : " پس این سئوال پیش می آید: چه بر ما گذشته که شما با این اطمینان خطرناک سخن می رانید!؟"
البته چیزی در گذشته روی نداده است فقط چند صد هزار مخالف به اسم مزدک و مانی و غیره قتل عام شدند و خسرو پرویز عزیز برای سرکوبی سرداران ایرانی دست به دامان سریازان خارجی شدند که البته چیز زیادی نیست!!!
البته اگر بخواهم به همه ی نوشته ایشان اشاره کنم که لزومی نمی بینم؛ می اندیشم خواننده را خسته کند
پس به همین کم بسنده می کنم
دکتر آرش
۲٣۷۰۷ - تاریخ انتشار : ۲۴ فروردين ۱٣٨۹
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : شب از دریا گذشت با باد امشب --- سپیده خون گرفت چون زاد امشب
سلام بر دکتر آرش
باید خدمت شما عرض کنم که در کشور ما چیز بدی پذیرفته شده. و آن این است که هرکس که اولتر آمد و تخم نظری را به مزرع جان ها پاشاند، یعنی میخ خود به مغز ها نشانده است. و این چنان است که بعد ها کندن اش کار جراحان را به بن بست می کشاند. زیرا ممکن است که در آوردن آن میخ برای میخ پذیرنده مرگ آور باشد.
آنچه شما تعریف نموده اید مرا به یاد تئوری های ایئولوژیک جا انداخته شده در قدیم می اندازد. آن تئوری ها چنان صافکاری شده بود که مو لای درزشان نمی رفت. و همین باعث یک نوع در جا زنی می گشت، که خواهر مرگ بود. و دیر تر دیدیم که بود. زیرا همه چیز در آن سو نیک بود، و در این سو زشت. چیزی که همه نیک است، نیست. پس نیست به خود می رسد، دیر یا زود. و آنچه می ماند آن است که تحول می پذیرد، پس زنده است و تا در حرکت می باشد، تا انسان آن را نخشکانده، زندگی خواهد کرد.
آنچه شما عزیز فرموده اید چون روشن روز، کمی تردید می آفریند، زیرا عقل من آن را به آن روشنی که شما فرموده اید نمی بیند.
چرا؟
برای اینکه ما هیچ سند تدوین شده ای جز شاهنامه در دست نداریم. اینجا و آنجا پراکنده گویی هایی هم البته شده است.
پس این سئوال پیش می آید: چه بر ما گذشته که شما با این اطمینان خطرناک سخن می رانید!؟
این بر می گردد به همان حرف اول من. هرکس زودتر میخ کوبی کرده، برده. زیرا سخن خود را زلال و بی عیب به طرفداران خود، یعنی آرش های عزیز سپرده. منظورم به استاد بزرگ جمالی نیست، این سخن کلی است. پس این آدم ها - سربازان - وظیفه ی خود می دانند که از آنچه آموخته اند دفاع کنند، با هر وسیله ای، از هر دری. یعنی سپاه جنگ آماده است بی گفتگو، به فرمان بری. و این بسیار خطر ناک است. مانغورت ۱ آفرین است، و طالب مغز های بی چین.
اما من به کار جناب جمالی عزیز ارج می نهم زیرا، تلاش می کند که با اندیشه ی مولوی و فردوسی، و پناه بردن به فرهنگ و واژه های اصیل ایرانی راه بیابد، این بی نهایت زیباست، اما اصلاً کافی نیست.
آرش جان گل، آنچه شما بیان کرده اید نظریه ای است که در اجتماع جا افتاده. جایش انداخته اند، آنهایی که زودتر سر رسیده اند. یعنی آنچه پنداشته اند، بر صفحه نگاشته اند. و ما طبق عادت جامعه ی فئودالی بی آنکه خود بدانیم، اندیشه ی ما پی رعیت و ارباب می گردد - هر کس به وسع خود. پس برای بر قراری این حکومت بر مغز ها، کسانی به آن پرداخته اند، و دیگرانی نیز به آن دل باخته. اما همه ی سخن و تاریخ و دیروز این نیست. اتفاقاً سخن شما به سیاه و سفید می ماند؛ اما سخن من طیف نور را به خود می خواند و این احتیاط من از بی خبری من نیست، از به اعماق نگری است. از هوشیاری من است. منظورم من نوعی است، نه من. به اندیشه ورزان گسترده نگر اشاره دارد سخنم.
مطلق کردن دیروز خطر ناک است. سِکت آفرین است. و در فردای ایران مایه ی دو دستگی، و جنگ و کین. و این است که من به نیک ها نظر دارم در یک الک زنی ظریف خردمندانه بی هیچ زرتشتی. یعنی بی آنکه شخص را دخالت دهیم بیایید ببینیم. خردمندانه ببینیم که چگونه زشت و زیبای در هم شده در قرون و اعصار را می توان الک زد و نیک را بر گزید.
با این جرأت سخن گفتن شما عزیزان مرا سخت می ترساند.
متأسفانه عده ای همیشه دوست دارند یا رومی روم باشند و یا زنگی زنگ. این در خیال امکان پذیر است. اما با تاریخ پر پیچ این زمین کهن، و هستی آن هیچ سازگاری ندارد. یکی را به تمامی پذیرفتن، و دیگری را چو گرد و خاکی روفتن، در خانه ی خوش خیال خفتن است. و این همان جهان دو رنگی است.
و این در حالی است که تاریخ هزار پیچ دارد، که از جمله گاه در یک پیچ، دیروزیان هیچی را همه چیز خوانده اند. و آیندگان خام به فردا در گل دیروزیان مانده. یعنی گاه راست و دروغ جای یکدیگر نشسته اند و گه هر یک اندکی از این دار بست را بسته.
و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
در ضمن منظور من به تاریکی شب طبیعت نبوده. من شب را چو روز، ماه را چو خور دوست میدارم. تیرگی در اندیشه منظور نظرم بود، که خیال بی ریشه است. انجماد را می ماند، زیرا انسان را به سوی فئودالیزم، به سوی ارباب رعیتی می خواند. و این در حالی است که رعیت جای خود را درست نمی شناسد.
چرا؟
برای اینکه او چیزی را پذیرفته که برده واری را دامن می زند، یعنی قبل ازاینکه انسان بداند به زشت تن می زند.
چرا؟
برای اینکه آنچه را که او به خود قبولانده که مطلقاً درست است، می تواند غلط باشد، و یا اینکه بخشی از درست را در خود داشته باشد. بخشی از حقیقت همه ی حقیقت نیست.
دکتر عزیز، اگر به نوشته من دقت کرده باشید. من دو واژه چله و آیینه را بر رسی کرده بودم. آن بر رسی برای هنر نمایی نبود، بلکه برای این بود تا نشان دهم که چگونه صورت چیزی می تواند آدمی را به بیراهه بکشاند و پشت خانه ی دروغ و ناراستی بنشاند، بی آنکه او بداند.
همه ی این فاجعه ها، از مطلق گرایی سر چشمه می گیرد. با تلاش و حدس و گمان و مقایسه، و رخنه در جهان تاریخ و واژه می توان به بخشی از حقیقت گمشده ی دیروز رسید. اما نمی توان در حالی که هیچ سند تدوین شده ای از آن زمان ها در دست نیست، دیدگاهی را با تکیه بر افسانه ها مطلق کرد. این کار را کردن، از فاکت، از عدل و زندگی دور گشتن و به بیداد روی آوردن است، و بیشک سیلی فردا را خوردن.
۲٣۶۹۷ - تاریخ انتشار : ۲۴ فروردين ۱٣٨۹
|
از : ARASH PEYMAN
عنوان : نگاهی به نوشته آقای جمالی
بنده آقای جمالی را ندیده ام و ایشان را نمی شناسم اما نوشته ای از او را پیرامون زرتشت خواندم و پسندیدم.
درست است که حضرت زرتشت، برای گسترش دین خویش به نزد گشتاسپ رفت و در زیر سایه ی پادشاهی نیرومند چون او توانست دین خود را توسعه دهد.
البته فراموش نکنیم که همین گشتاسپ برای گرفتن پادشاهی چه بازی ها با پدر خویش نکرد و چه حقه ها که به کار نبست.
همین گشتاسپ فرزند خود اسفندیار را در جنگ با رستم به کشتن داد
همین گشتاسپ دستور داد به فرزند خودش که تمام ناحیه را به زور شمشیر به دین بهی ( زرتشتی ) درآورد.
جنگ اسفندیار با رستم در واقع جنگ دو بینش است: یکی بینش زرتشتی و دیگری بینش مردمی ( رستم). از یک سو همین رستم فرزند زال است. زال هم کسی بوده است که از سیمرغ به فرزند خواندگی پذیرفته شده بود. همه ی اینها را کنار هم بگذاریم معلوم می شود که جنگ اصلی میان اهورامزدای زرتشت و سیمرغ زال است.
البته فردوسی این مسئله را به زیبایی بیان کرده است.
نکته دیگر دوران ساسانیان و حکومت مذهبی موبدان است که در این دوره هر چه توانستند البته از مزدک و مانی و بهرام چوبین و دیگران کشتند و نابود کردند و ایران را در چنگال اعراب انداختند. البته اگر اعراب هم نبودند، مسیحیت ایران را می بلعید و همه ی اینها سیاست ضد مردمی دوران ساسانی و سرکوب هر آزادی دینی و فکری در این دوره است.
آموزه زرتشت البته جنگ میان نیکی و بدی را مطرح می کند و مردم را دعوت می کند که به آنچه مزدا می گوید ( نیک ) و آنچه اهریمن می گوید ( بد) یکی را برگزینند و مردم البته باید آنچه اهورا می گوید را انتخاب کنند وگرنه ضد دین عمل کرده اند.
این انتخاب درست مانند آن است که میان آنچه من می گویم و آنچه ضد من است یک را انتخاب کن و آنچه من می گویم البته بهتر است . البته انتخاب حقیقی آن است که مردم از میان همه چیز ، همه چیز را انتخاب کنند نه اینکه میان سیاه و سفید ، سفید را برگزینند. دیگر آنکه هر چه سفید است دلیل بر خوبی مطلق ندارد و هر چه سیاه است البته بد مطلق نیست.... چه بسا تاریکی شب برای من نوعی بسیار زیباتر از روشنی بعدالظهر است.... چه بسا راه پر پیچ و خم برای من دلپذیرتر از راه راست و مستقیم باشد. ..... پس این مسئله انتخاب زرتشت یک انتخاب اجباری است که جامعه را بر دو گروه ضد با هم تقسیم می کند که فرآیند آن یک زخم عمیق در روان ملت ایران است
باز از آقای جمالی تشکر می کنم و امیدوارم نوشته های دیگر از ایشان ببینم
دکتر آرش پیمان
۲٣۶۹۲ - تاریخ انتشار : ۲٣ فروردين ۱٣٨۹
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : به شاهنامه یک سر بزن گاه گاه --- چو خور جهان تاب بود مرد راه
ز ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بُوَد
سخن ها به کردار بازی بُوَد
دهقان = ایرانی
۲٣۶٨۹ - تاریخ انتشار : ۲٣ فروردين ۱٣٨۹
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : تالش های ما سخن زیبای دارند که بر گردانش اش به فارسی دری تقریباً این است: به تیرگی سلام کردن، چراغ دل خاموش نمودن است و در به روی تاریکی گشودن. پس هر تیرگی که در قرون و اعصار بر جان و دل نشسته، باید شسته گردد، و جان برای زیبا زیستن آراسته. این دشوار ۱ است
«... مثلاً واژه ی جُور = بالا، که بالاترین خط جام نیز می باشد.»
منظور از بالا ترین خط جام، بالا ترین خط جام جم است، که می گویند، کسی را یارای نوشیدن تا بدان خط نبود.
و زیر نویس ۱ - بسیاری فکر می کنند که فردوسی یک ناسیونالیست است. در حالی که چنین نیست. فردوسی نه ضد عرب است و نه ضد ترک است و نه ضد هیچ قوم دیگری. او خردمندی بی نظیر و بسیار آگاه است. او نه فقط به دوران خود آگاهی دارد، بلکه هزار سال بعد را نیز چو رئوز روشن دیده است. او ضد هیچ کسی نیست، اما با در هم شلختگی فرهنگی سخت مخالف است. او اعتقاد دارد که هر قومی باید فرهنگ و آداب خود را حفظ کند، در عین حال که مردم می توانند با هم مراوده و ارتباط فرهنگی داشته باشند.
راستی چرا دشوار است، اما شدنی است.
شدنی است، زیرا با کار همه ی مشکلات را به مرور می توان حل و فصل کرد. اما دشوار است، زیرا با تجاوز و خون ریزی، در این زورگی در هم آمیزی، نتیجه ای را بدست آورده ایم که آن بزرگ مرد، هزار سال پیش آن را دیده است. امروز ما را می گویم، که آن را اینگونه روشن دیده است:
ز ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بُوَد
سخن خا به کردا بازی بُوَد
خدای من! بوی علی وجودش بیمار را هزار سال پیش چه دقیق دیده!
۲٣۶٨٨ - تاریخ انتشار : ۲٣ فروردين ۱٣٨۹
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : چشم اندیشه اگر تیره شود، آفتاب از دیدگانت می رود ........................
من دفعه پیش در پای مقاله ی «سبز» استاد جمالی در همین سایت، خطوط کلی نظرات خود را بیان کردم و علاقه ای به ادامه ی آن بحث نداشتم. اما آقایی که آمد و اینجا بر علیه پروفسور جمالی عزیز و بسیار زحمتکش، توهین نوشت ما را دوباره به سر کار آورد. در کار استاد جمالی اشکالاتی هم می تواند باشد، اما این را به خاطر بسپاریم که کار او را کمتر کسی می تواند انجام دهد. پس بیایید قدر این بزرگ مرد تاریخ، فلسفه، و ادبیات ایران زمین را داشته باشیم.
زیر نویس ۱ - وجدان کاری - روزی با دوستی در میان باغ های کشت و صنعت مغان قدم می زدیم. او مسئول آن بخش بود. هلو های رسیده به من می گفتند: بیا ما را بخور. بّه آن دوست گفتم: میشه چند عدد از این هلو ها چید و خورد؟
گفت: آری، اما کمی صبر کن، زیرا مهندس ... دارد توی باغات دور می زند، ساعتی دیگر که رفت؛ میشه چید. از آن مهندس بار ها شنیده بودم که باید وجدان کاری داشت. یک لحظه احساس کردم که دارم به آن انسان نیک خیانت می کنم. به دوستم گفتم، نه، نمیخواد.
ولی آن موضوع سئوال انگیز در باغ جان من پرسه می زد؛ تا اینکه یک روز از آن آقای مهندس پرسیدم: مگر کارکنان و مهندسین اینجا نمی توانند چند عدد از میوه ها را بچینند و بخورند.
گفت: نه، من و آنها اینجا امکان داریم تا از دولت به قیمت بسیار ارزان بخریم. تازه هیچ معلوم نیست که اگر اجازه داده شود، چند عدد به چند جعبه نرسد.
تا زمانی که ما با وجدانی بزرگ به همه چیز هستی، نه فقط منافع خود نگاه نکنیم. این جهان همچنان آلوده به زشتی، به خود خواهی، به بیداد خواهد ماند.
در تحقیق نیز باید اینگونه بود. وگرنه به ضد خود بدل می گردد. تحقیق باید بی هیچ تعصبی و با یک وجدان کاری عظیم انجام گیرد. اگر نمی توانیم اینگونه باشیم، پس بهتر همان است که در این راه پر مسئولیت قدم نگذاریم. این سخن من کلی است.
چرا به آن پرداختم؟
زیرا امروزه فراوان دیده می شود که تعصب، کیفیت تحقیق را بسیار پایین آورده. این زیبا، این اوج نشین - تحقیق - را در حضیض جای دادن، به چاله ی ناماندگاری فتادن است.
زیر نویس ۲ - چندی پیش مدیر نشریه ای در استان گیلان مقاله ای نوشته بود خنده دار. در سر تا سر این مقاله این آقا تلاش کرده بود که به خواننده زور بچپاند این نگاه را که تالش همان گیلک است..........
من شخصاً زبان و فرهنگ مردم گیلک را بسیار عزیز میدارم. حتی بعضی واژه های نایاب را فقط در زبان این مردم بسیار مهربان یافته ام. مثلاً واژه ی جُور = بالا، که بالاترین خط جام نیز می باشد.
من تالش با دیده ی احترام ویژه ای به فرهنگ این همسایگان ما و به فرهنگ همه ی ایرانیان نگاه می کنم.
کاری را که عاشور پور بزرگ در فولکلور گیلان کرده بی نظیر است. تحولی را که او ایجاد کرده، تا این لحظه در سر تا سر ایران زمین بی نظیر است. و باز فراوان می توانم از زیبایی های این مردم و نمایندگان فرهنگی شان بگویم؛ که در این اندک نمی گنجد.
ولی وقتی نوشته ی بی پایه و اساس آقای جکتاجی را خواندم، خنده ام گرفت.
پیش خود بهش گفتم: مرد مگر کسی تو را مجبور کرده که آبروی جمع آورده با هرزی زبان اینگونه بر باد دهی!؟
این آقا چیز های بی پایه و عجیب و غریبی را دامن زده بود تا بگوید من ِ گیلک اصل هستم و تالش در گیلان دم من است، و گیلک است و از من است. چه احتیاجی این مرد را به این کار بیهوده ی ضد تاریخی کشانده را نمی دانم. ولی به روشنی روز دیدم که گرایش تند ناسیونالیستی بر تحقیق پیروز شده کریه. و این خواسته و نا خواسته خیانت است به تحقیق.
جواب اش را، نه به شیوه ی انشاء نویسی او، بلکه به شیوه ی علمی و ریشه یابی واژه های تالش و گیلک نوشتم، و برای بچه های گیلان و جنبش تالش خواهم فرستاد، تا هم او و دیگران بخوانند و عبرت بگیرند، تا دیگر از این کار های من در آوردی ضد تاریخی و ضد فرهنگی کسی نکند.
بیایید طرفدار «پان» نباشیم، که ماندگاری ندارد، بیایید به حقیقت حتی اگر تلخ و ضد ما است سلام کنیم، تا به یک راه و روش درستی برسیم. بیایید دیگر هرگز چهره ی زیبایی را بخاطر خود خواهی خود چرکین نکنیم. راستی پیشه کردن، زلال چشمه ساران به مزرع اندیشه بردن است. و فقط این روشنای پر مهر و ماه است، که ما را به خانه ی آفتاب می برد پَرپَر زَن، و نقره گون، با رود روان اندیشه و تحقیق.
۲٣۶۷۵ - تاریخ انتشار : ۲٣ فروردين ۱٣٨۹
|
از : لیثی حبیبی م. تلنگر
عنوان : راز دل خواهی نشان باید تو را --- وز برایش شیفته جان باید ترا، سنگ در چشمه نینداز ای پسر --- که منوچهر چشمه باشد سر به سر ...
دوستان عزیز، پروفسور جمالی محققی بزرگ است. من البته با بعضی نظرات ایشان موافق نیستم. و دلایل فراوانی برای این مخالفت خود دارم. اما بسیاری از کار های بنیادی ایشان را بر دیده می نهم. لطفاً به این انسان که زحمت فراوان کشیده توهین نکنید. من با تحقیق آشنا هستم، کاری را که این مرد بزرگ به تنهایی انجام داده کار یک گروه علمی خوب است.
من همانطور که قبلاً نوشتم اعتقاد دارم که قدم زدن در هزاره ها باید با احتیاط بیشتری انجام گیرد. من اعتقاد دارم که در همه ی ادیان ایرانی - زرتشی و پیش از آن - نیک و بد فراوان رخنه کرده است. من اعتقاد دارم که ما ایرانیان باید در یک الک زنی ظریف و دقیق، نیک و بد را ز هم جدا سازیم. بد را رها کرده، نیک همه را بر دیده نهیم. به نظر من این تنها راه نجات فرهنگ زیبای ایرانی است.
هر نوع تند روی از هر سویی فردا و فردا ها برای ما ایرانیان دعوای کاتولیک و پروتستان بر جای خواهد نهاد. ما احتیاج به سِکت سازی نداریم. فرهنگ ایرانی یک فرهنگ است؛ و در هر زمانی چهره ی نیک و بد خود را دارد.
ما حتی نمی توانیم حضور زرتشت را دقیقاً متصور شویم. یعنی حتی ممکن است که شخصی به نام زرتشت بعداً ایجاد شده باشد. و یا اینکه دین آن شخص به جای نامش اش بکار رفته و مشهور شده باشد.
زرتشت، ار دو واژه ی زر و تشت، تشکیل شده. زر تَشت، که زَرتُشت، غلط مصطلح آن است، یعنی تشت زرین، یعنی آفتاب، یعنی مهر، یعنی خورشید. آیا این نام شخص بوده است؟ یا نام دین او را مردم به نام او مشهور کرده اند؟ هنوز برای من سئوال است.
پس بیایید هنگام قدم زدن در هزاره ها این همه با جرأت گام بر نداریم. زیرا مباد چنین که ما غلطی را به تاریخ برده و ثبت کنیم.
شباهت ها سخت گول زننده اند. از سویی شهامت اعتراف نیز در ما نیست. و این بدختی بزرگی است. بگذارید یکی دو نمونه برای شما عزیزان خود بیاورم.
عمری دانشمندان ما به مردم می گفتند چله همان چهله است. بعد ها من این غلط را اصلاح کردم. با تکیه به زبان کهن ایرانی - تالشی - این واژه و بسیاری دیگر از واژگان غلط زبان ملی ما ایرانیان فارسی شیرین و شعر آلود را اصلاح کردم. اما حتی یک دانشمند ایرانی هم نیامد بگوید عجب ما عمری مردم را به بی راهه می بردیم!؟
راستی، چرا اینگونه است؟
زیرا ما به جای وجدان کاری ۱ خود خواهی داریم. کار علمی کردن وجدانی بزرگ می خواهد؛ که اگر به بیراهه، به ناسیونالیزم بر ضد علم دامن زدی تو را در درون یقه گرفته به در و دیوار جان بکوبد. وگرنه تحقیق خالی کافی نیست. زیرا اگر تو آن کَس که باید در خود نپرورده باشی، به دست هوس ها، خواهی شد متلاشی. زشتی و بی انصافی تو را به بردگی می کشاند و در نهایت حقیقت دور کرده، به روز سیاه می نشاند. هر نوع تعصبی با کار علمی هم خوانی ندارد. ضد بشر و ضد علم است. متأسفانه در دوران ما بلای بزرگی چون شمشیر دامکلس بر بالای سر ما می چرخد، اگر ندیدیمش، و هی زیراش قدم زدیم، دیر یا زود، فرود خواهد آمد. این روز ها اگر کسی پان تالش است، از نظر او هرچه تالش دارد درست است! اگر کسی پان ترک است، از نظر او هرچه ترک دارد درست است! اگر کسی پان فارس است، از نظر او هر چه فارس دارد درست است! اگر کسی پان کرد است، از نظر او هرچه کرد دارد درست است! اگر کسی پان گیلک است، از نظر او هرچه گیلک دارد ۳ درست است! و ... و این فاجعه ی ناسیونالیستی تبری است بر بالای سر تحقیق و محقق.
اگر به دامش افتادی، ترا دیر یا زود به کژ راهه برده هلاک خواهد کرد. و نه فقط هلاکت می کند، نه فقط تمام زحمات ترا بر باد می دهد، بلکه بدست تو نسل فردا را نیز به بیراهه می کشاند، و در گور تعصب و خود خو اهی می کُشانَد. و این یعنی زمین لرزه ای پر قدرت در شهر فرهنگ. مباد هرگز چنین!
و اینک چله. چله، چهله نیست. یلدا یک واژه ی سریانی است، به معنای تولد. اینجا تولد خورشید منظور نظر است. چله نیز درست همان مفهوم را دارد. چله شب، یعنی آن شب که در صبح اش، جوجه ی رزین خورشید، دوباره زاده می شود و جهانی به کودک نور دلداده.
جشن سده را می توان چهله نامید، زیرا چهل روز از زمستان گذشته است. اما چله به هیچ رو چهله نیست، چنانکه ما چله ی کوچک نیز داریم، که فقط بیست روز است، اما نام آن نیز چله است.
پس چله چیست؟
این واژه مانند بسیاری دیگر از واژه های کهن ایرانی درفارسی دری شکل عوض کرده.
کامل چله، چیلَه است. و کاملتر اش چیلَ شَو = چیلَ شب، است. در زبان های کهن ایرانی عموماً به جای کسره ی مضاف، فتحه ی مضاف وجود دارد. یعنی همین چیلَ شَو، را اگر بخواهیم به فارسی دری بر گردانیم. می شود: شب ِ چیل، که امروزه می گویند: شب ِ چِلِه.
پس چیل چیست؟
چیل یعنی پوسته، یعنی پوست. و این مفهوم امروزه فقط برای پوست تخم مرغ و پوست شالی بکار می رود. مورغونه چیل(تالشی) = پوست تخم مرغ، است. و چیله شب یا چله شب، شبی است که جوجه ی خورشید پوست تخم افق را شکافته، بعد شبی بلند که ایرانی نگران روشنای جهان است، دوباره زاده می شود.
تالش ها، هنوز وقتی در صبگاهان خورشید چون جوجه ای، اندگی از تخم افق سر بر کرده و هنوز به تمامی بیرون نیامده، می گویند: آفتاوی کیجه گله چیل ژنده، یعنی جوجه ی خورشید چیل زده - چیل شکافته - و عن قریب بیرون خواهد آمد.
بگذارید مثال دیگر برای شما بزنم.
اگر بخواهیم واژه ی آیینه را، با همین شکل غلط مصطلح که در زبان ملی ما فارسی دری است، ریشه یابی کنیم، ما را به دین و آیین برده و به کلی گمراه می سازد. در حلی که اصل این واژه آوینه، یا آوینا = نشان دهنده، است. و آن مشتق شده از مصدر آویندن = نشان دادن. و از این دست در فارسی دری بسیار است، که متأسفانه به خاطر مرگز گرایی کور همچنان اصلاح ناشده باقی مانده است.
در زبان فارسی دری ما به شکل قرار دادی با واژه ها عادت کرده ایم. یعنی وقتی واژه ای را نام می بریم، تصور درستی از آن نداریم. در حالی که تالش وقتی به کودک خود می گوید برو آوینه را بیاور، یعنی برو نشان دهنده را بیاور. کسی این سخن مرا و اندوه عطیم آن را به درستی درک می کند که زبان غریب کهن ایرانی تالشی را بداند.
متأسفانه ما ایرانیان ایران زمین را نمی شناسیم. و باز متأسفانه خیلی علاقه ای هم نداریم که کسی نُرم های غلط دیروزی ما را بر هم بزند. به عنوان نمونه، در این چند سال که قلم زن این سطور اینجا می نویسد، فقط یک نفر از این همه شور کشف استقبال کرده کتبی. و آن بانوی محقق هنرمند و محقق - مارال مسافری بوده - این اسم مستعار است.
خود خواهی جهان را یا کور کرده و یا به کلی بلعیده. به یاد بیاورید زمانی را که صادق هدایت پسته ای پنبه در دست داشت می رفت تا درز ها را بگیرد تا زودتر با گاز بمیرد. هیچ کس نبود که بپرسد: سلام برا، چونی تو؟
ولی بعد از مرگ اش ده ها دوست یافت، خاطره ها نوشتند، پول ها به جیب زدند و شرم داترم بیش از این گفتن.
به منوچهر جمالی یکی از بزرگترین دانشمدان دوران ما توهین نکنید، چون این مرد ما فراوان نداریم. او جر نادر کسانی است که به جای انشا نویسی که رسم روزگار ماست، واژه را ریشه می یابد و ما را به بن سخن می برد. پس بیایید قدر اش را داشته باشیم.
کمتر کسی چون او مولوی بزرگ، مولوی بسیار بزرگ را می شناسد. بیایید مرده پرست نباشیم، بیایید کار مرد را تا هست ارج بنهیم.
۲٣۶۷۲ - تاریخ انتشار : ۲٣ فروردين ۱٣٨۹
|