از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : پیوسته، چون بهار در کردستان است، و واژه هایش، نان ِ جان!
بر جهان و جان آزاد اش سلام --- بر شکوه واژه ی داد اش سلام
............................
رو به سوی کامیاران کام یاری را ببین --- نقره گون پَرپَر زنان خورشید جاری را ببین
واژه هایش سیروان و کانی ۱کوه و کمر --- واژه فرزاد است اینک سر به سر
در زند بر دیده و دل های عشاق جهان --- واژه را بینی که فرزاد است در آن
چون زلال چشمه ساران بر شده --- گرچه زندانیست ولی اختر شده
روشنایش آسمان و فکر آزادت دهد --- ای تلنگر! بندی ما را ببین آزادگی یادت دهد!
دیریست که در جان خانه
دارم فوج فوج پروانه
وقتی خانه ی خاطرات را
در می زنم
به یاد یاران
پروانه پروانه
در آتش خیال
پَرپَر می زنم.
بار ها
دیده ام
مرگ انسان "زنده" را
و گاه
به این رسیده ام:
پایان پذیرفت!
زنده زنده
پایان پذیرفت
وقتی
دستان اش
از هستی بهار
از شکوفه زار
تهی گشت.
پایان پذیرفت
و هدایت را زایید
تا برای سایه اش بنویسد!
من اما
یافته ام
همیشه
سبز پر شکوهی را
که بهار در زمستان،
ترانه در تاریکی،
و مرهم
برای زخم خوره خورده است.
او حتی
راز زیستن را
در خانه ی مرگ می داند
بهار در کردستان را می ماند
اینک
آیینه را، چشمه را
به خود می خواند
و می داند
که زلال زمزمه اش
جاری می شود
تا من برای سایه ام ننویسم
در این قحط آدم.
فرزاد را می گویم
که پیوسته
چون بهار در کردستان است
و واژه هایش
نان جان!
۱ - کانی(کردی)، خونی(تالشی) = چشمه، است. واژه ی پهلوی کان = معدن، نیز هم خانواده ی کانی است. و اصطلاح مدرن عربی ایرانی آب معدنی، در واقع همان آب کانی است. و خونی که در رگهای ما در جریان است، و در واقع کان و نان جان است، نیز هم خانواده ی آن است.
۲۴۱۹۲ - تاریخ انتشار : ۵ ارديبهشت ۱٣٨۹
|