«مفهوم ِعشق، نزد مولوی» - منوچهر جمالی

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : تاریخ زندگی یک انسان و یا یک دوره از زندگی بشر، پر از نیک و بد است. آن را سیاه سیاه و یا سپید سپید دیدن نادرست است؛ زیرا در زندگی دیده نشده، خیال است و ضد تاریخی.
در ضمن لطفاً در نظر داشته باشید که من زرتشتی نیستم، بلکه پروسه ی پر پیچ تاریخ هستی آدمی برای روشنگری بیان می کنم؛ که در آن هر سیاهی ای سپیدی ای نیز دارد و عکس آن نیز درست است. و غیر از این نمی تواند باشد. پس سیاهی مطلق نداریم، چنانکه سپیدی مطلق نیز یافت می نشود.
۲۷٨۲۰ - تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱٣٨۹       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : پورش و توضیح: هر فرودی فرازی دارد ..... درست است؛ نه هر اوجی فرازی دارد.
در زندگی هر فرودی فرازی دارد، و بانوی کهن سال تاریخ در فرود و فراز های آن رازی..............
۲۷٨۱۴ - تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱٣٨۹       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : با سلام به جناب جمالی و جناب خلیلی
من با نظر جناب خلیلی که بن واژه ی عشق را به گل نیلوفر بسته و آن را واگیر همه ی زمان ها کرده موافق نیستم. اولاً نیلوفر انواع مختلف دارد و همه پیچک نیست. دوماً نیلوفر پیچک ریشه دارد و بسیار هم رونده است چنان، که اگر یک بخش از آن کنده شود از جای دیگری سر در آوَرَد. و همچنین انواع نیلوفر داریم که به شکل بوته هستند و ساقه ی محکم دارند. آن نیلوفر که بر آب است بی ریشه می باشد و آن از سر و کول گیاه دیگری بالا نمی رود؛ بر آب است و بس؛ آب های راکد پاک.
در فرهنگ کهن ایرانی، عشق و مهر با هم در آمیخته اند چنان که این در یک کاسه ریخته را جدا کردن ممکن نیست. در فرهنگ کهن تالشی - تالش ها از کهن ترین اقوام ایرانی هستند. آنجا تو وقتی عاشق هستی مهر می ورزی. یعنی مهر ملزوم عشق است. یعنی اگر مهر نمی ورزی باید به عشق ات تردید کنی. آن دیگر عشق نیست، حساب های دیگری دارد. تالش ها برای ابراز عشق، خش = خوش، را بکار می برند. وقتی دیگری را خوش می داری، به او مهر می ورزی. یعنی اگر عاشقی مهربانی. اشتباه دیگر جناب خلیلی عزیز این است که مفهوم عشق را با واژه ی عشق یکی می دانند. در حالی که در هر فرهنگی آن مفهوم با واژه ای از آن فرهنگ و زبان بیان می گردد. به عنوان مثال در زبان کهن ۱ ایرانی - تالشی - تقریباً تمامی واژه هایی که قبلاً استفاده می شده حفظ گردیده، بیش از زبان های دیگر حفظ گردیده. اما از آنجایی که تالش ها قومی از نظر کمی کوچک شده و پاره پاره اند، خیلی ها حتی دیگر نام تالش را نمی دانند. ای کاش برای احیای فرهنگ دیروزمان به این زبان پر و ریشه ای پرداخته می شد.
در ضمن عشق خشونت هم دارد، خشونت عشق آن نیست که شما عزیز فرموده اید.
انتحاری و غیره، یک نوع شستشوی مغزی است. تحمیق است. دستور است، فتوا است، ربطی به عشق ندارد.
در ضمن عشق مرحله دارد. عشق سوختن، پرداختن و ساختن دارد. وگرنه آن بن قوی ای را که باید داشته باشد، نخواهد داشت. این نکته از نقطه نظر پسیکولوژی نیز درست است. تا برای چیزی رنج نبری، در باب اش آن که باید نمی شوی. به جای اینکه آتش را به جان بخوانی، بیشتر بر زبان می رانی. و گاه این کار اثر زحماتی را هم اگر کشیده ای بر باد می دهد. جواب جناب سروش به محمود دولت آبادی از این دست بود. ایشان آنجا بدهکار حافظ بزرگ نیز شدند. زیرا شعر زیبایش را دست مایه ی یک گریز ناصادقانه ساختند که هیچ، دستبردی نامیمون و زشت نیز بدان زدند. سروش اگر راست می گوید و چیزی در بساط اش هست، باید از این آتش جان که اینجا ریخته روان، درس بگیرند برای تکان و تلنگری. البته بعید به نظر می رسد که آن جناب دانشمند چنین توانی داشته باشند.
پس این سئوال برای شما و دیگر عزیزان پیش می آید که خشونت عشق کدام است؟
خشونت عشق در وفاداری و پایداری آن است. یعنی تو وفاداری، پس ترا پوست می کنند. این خشونت حتماً نباید از سوی دشمن انجا م گیرد. پذیرفتن رنج - انواع رنج - خود اشکالی از خشونت است که عاشق می پذیرد اش. با جان و دل می پذیرد اش. گاه عاشق حلاج و فرزاد گشته، بالاترین درجه ی آن رنج یعنی سوزاندن هستی خود را می پذیرد. مهر به انسان، به رود، به فردا ، به عدالت، به زیبایی، باعث می شود که تو حتی مرگ را بپذیری.
من همانطور که قبلاً نیز نوشتم جناب جمالی احترامی خاص پیش من دارد، اما با همه ی نظراتشان موافق نیستم و آن بخش ها را سکت ساز، بی راهه روی - کژ راهه پذیری - می دانم. ایشان با مطلق کردن زیبایی در فرهنگ قبل از زرتشتی، و رد کامل فرهنگ زرتشی دچار دگمی کشنده هستند. من بار ها به این اندیشیده ام. چگونه انسانی با این همه والایی اندیشه، ناگهان دگم می گردد!؟ در هیچ دوره ای از فرهنگ بشر، آن فرهنگ بطور خالص پاک و یا بطور خالص ناپاک نبوده است. پذیرفتن چنین چیزی یعنی ضد دیالتیک تاریخ گام برداشتن، یعنی به جای هلوی شیرین، حنظل تلخ کاشتن است. گرچه حنظل کار فکر می کند که هلو می کارد!
مگر می توان این سه زیبای دلفریب و دلپذیر که بن فرهنگ والای بشری به آن تکیه دارد را به دست فراموشی سپرد!؟
پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک!
هر اوجی فرازی دارد، و بانوی کهن سال تاریخ در فرو و فراز های آن رازی. و بن آن راز در این است که حرکت و تضاد آن، می گردد در نهایت دست مایه ی جان. من شاید زمانی دیگر به این بحث باز بر گردم.
و حال بر گردیم به بحث خودمان: یعنی سوختن است که مایه ی ساختن است. اگر انسانی هزاران جلد کتاب بخواند اما سوخت و ساز لازم در او صورت نگیرد، در نهایت انسان منحرفی مثل سروش از آب در می آید. توجه داشته باشید که بکار گیری منحرف توهین نیست. یعنی انحراف یافته، زیرا ایشان بن خشت جان را، و دست مایه ی نهان را، بد و کژ پرورده اند. امروز بی آنکه خود بدانند، آن گژ را بَرده اند. و به همین خاطر است که ناگهان می بینی که این "عاشق" به جای تقدیم مهر جان، تبر تاریخ در دست، پای دروازه ی دانشنگاه های ایران نشسته است. و چون چنین انسانی از عشق بی خبر است، هنوز دیروز خود ر ا در نیافته. این است که می بینی هزار متضاد بافته.
راستی چرا چنین است؟
برای اینکه او هرگز به عشق واقعی نرسید. او عشق را در لابلای کتاب ها خوانده. عشق خواندنی نیست، عشق سوختنی است. تا نسوزی، آبدیده نگردی، بیهوده به دور خود بگردی، و خیال کنی که جهان به دور تو گردد. و از جهان این چنین شخص پیوسته طلبکار است و اعتراف که بن آن در صداقت است را هیچ نمی شناسد.
راستی، چرا؟
برای اینکه تو وقتی عاشق هستی زلال چشمه ساران را می مانی. دیگر از چیزی نمی ترسی مگر از وجدان خود که می رود دریا شود. و تو دریافته ای که آن دریا قطره ی ناپاک و زشتی و پوشال را پس می زند.

در دل دَوَد چون کاروان
اندیشه ی جانت در آن
هر اشترش سر خوش ز نی
الماس جان است پی به پی
رود روانی در دل اش
چون چشمه ای در منزل اش
آتش به آبی شعله ور
آب است ز آتش در به در
هم سردی و هم گرمی است
چون سخت سر با نرمی است
عشق ات یکی ناظم شود
هر دو تو را لازم شود

باری سروش های کتابی عاشق شده به راحتی می توانند آلوده ریا گردند حتی اگر چنین منظوری نداشته باشند. عشق را در کتاب هم می توان خواند اما در پستوی آن نباید ماند. و همین عشق های ناقص سروش های دانشمند است که باعث می شود آنها جرأت عاشق واقعی را نداشته باشند؛ زیرا نیستند تا داشته باشند. و به همین دلیل بز دلی و کامل نشدن است که این مرد سال هاست به نعل و میخ می زند، بی آنکه خود بداند یکسره دارد به بیخ می زند. یکی از برجسته ترین ستون های عشق اعتراف است، زیرا عاشق دیگر فقط و فقط به زیبایی حقیقت می اندیشد. و اصلاً فکر نمی کند که این اعتراف ممکن است وجود او را بکلی بسوزاند. زیرا او می داند که آماده است برای عظمت زیبایی، سوختن را بپذیرد. سروش هنوز خیلی وقت دارد که به یک معلم جوانی از کامیاران برسد.
من از روی سر گرمی و یا قافیه بندی نبود وشتن کنان نوشتم:

رو به سوی کامیاران کامیاری را ببین
نقره گون پرپر زنان خورشید جاری را ببین

من اصلاً به قوافی اعتقاد ندارم، به آن نمی اندیشم. عشق نامه های من همه شور و وَشتَن است و در دل آتش گشتن. باقی خیلی به من مربوط نیست. هزار عیب عروضی دارد که هرگز به آن ها نپرداخته ام و نمی پردازم. وشتنی است که در آتشی صورت گرفته: افتان و خیزان در رهم، من تا بن ره آگاهم. جان از برایش می رَوَد، با پا که نه با سر دَوَد. بیخود شوم و هیچ تر، پا را شناسم من ز سر؟

بگذار دانشمندان مجلس از من دلخور نشوند، بگذار سخن این مرد کوهی تلنگری گردد بیداری وجودشان را.
سروش تا به حال فقط و فقط تلاش کرده حفظ "آبرو" کند؛ بی آنکه بداند این آبرو بردن است، یعنی تلخینه به جای انگبین خوردن. باری، در کوچه ی عشق آن کس که حفظ "آبرو" کند، نتواند که با اعماق شعله های عشق گفتگو کند. و این است که ایشان بجای اینکه بیاید و بگوید: من - عبدالکریم سروش - کار ندارم کی چقدر سهم داشت، اما این را می دانم که روزگاری با بستن دانشگاه ها و حمله به این زیباترین کانون های فرهنگ بشری به جنایتی دست آلودم نابخشودنی، اعتراف می کنم و از بزرگ ملت ایران بخشش می طلبم؛ و تمام.
این هم جرأت و هم شناخت می خواهد. داشتن شناخت و جرآت علم و عشق می خواهد. عشق فقط آن نیست که در لابلای کتاب بزرگانی چون سعدی و حافظ و مولوی و ... خوانده اید، آنها الف با هستند برای آغاز عشق. عشق آن است که با عقل و شور جان در هم آمیزد چنان که در عین فرهیختگی و خردمندی، مستی کنی فرزاد وار، گرچه می دانی که تو را در انتظار است دار. این است که وقتی فرزاد رفت و برای همیشه در دل اش نشست، من گفتم: دایه سلطنه در دل منه. عشق را گر می خواهی بشناسی چانه نزن. به شاهوی خانه ی خرد و مستی برو. به خانه ی «شیره ژن» درا، و هیچ مگو. بیخود نیست که مولوی بلخی به این شرینی و تلخی گفته است:
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بی زبان روشنتر است

هنوز خیلی مانده که سروش به عشق برسد، جناب خلیلی گرامی این ضعف شعر مولوی بزرگ نیست، این نقص ِ پذیرنده است. یک فنجان نمی تواند، در خود، جای دهد جان، و جان است خواهر بیکران. و بیکران از دریا بزرگتر است.
شعر مولوی هم نقص دارد، نقص اش جا های دیگر است. به عنوان نمونه او داستان زمین را بخاطر اطلاع نداشتن از وضعیت واقعی آن، آنطور بیان می کند که در کوچه و کوی به غلط رواج دارد. اما شناخت او از انسان خیلی عمیق تر از اینهاست و به کتاب ها سخن و تفسیر نیازمند است.

زیر نویس ۱ - من در باره ی زبان تالشی، زبان کهن را در برابر زبان نوین ایرانی - فارسی دری - بکار می برم، نه به عنوان زبان باستانی.

همیشه شاد و شکفته یاشید چو بهار
۲۷٨۰۹ - تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱٣٨۹       

    از : secular

عنوان : !!!!
قدردانی از استاد منوچهر جمالی
علی اصغر سلیمی
بسیار سرافراز و خوشحالم که امروز در بزرگداشت مصدق بزرگ به نمایندگی از جانب برگزارکنندگان این مراسم از استاد منوچهر جمالی، که به فرهنگ و فلسفه ایران خدمات شایسته ای ارائه داده اند، یاد و قدردانی کنم.

منوچهر جمالی از جمله پرکارترین و برجسته ترین پژوهشگران ایرانی است که در دهه های اخیر ۱۲۰ کتاب، رساله و نوشته های گوناگون در زمینه های: فرهنگ ایرانی، فلسفه، تاریخ، زبانشناسی، تاویل و تفسیر متون شاهنامه، بندهشن، اوستا، اندیشه ها و آثار خیام، عطار، مولانا، صائب تبریزی و ... به رشته تحریر کشیده است.

منوچهر جمالی متولد بهمن ۱۳۰۷ در کاشان است و اکنون ۸۲ سال از عمرش میگذرد. گستردگی اندیشه، غنای کاربردی واژه ها، گشودگی مرزهای تبیین و استدلال، تجسم و تصور در شناخت گسترده و باز آفرینی فرهنگ مهری و مردمی ایران، صراحت و شفافیت های کلام، درهم آمیختگی فرزانگی و خردمندی با دلیری و بیباکی در بیان اندیشه ها از ویژگی های استاد جمالی است

منوچهر جمالی از جمله اولین منتقدانی بود که پس از انقلاب ۱۳۵۷ و تجربه تلخ تاریخی قدرت گیری رژیم جمهوری اسلامی و پایه گذاری رژیم ولایت فقیه به نقد فلسفی و اجتماعی و سیاسی این رژیم پرداخت. وی به بنیان گذاران و پیروان انواع دیگر اسلام راستین هشدار داد که خود را نفریبند و بدنبال خوانش دیگری از اسلام در راستای کسب قدرت، نروند. وی در آثار خود مشروحا خاطر نشان کرد که دینی که مدعی برپایی حکومت و کسب قدرت و از آن طریق به سعادت رساندن انسانها را رسالت خود قرار داده است و برپایی هرگونه حکومت دینی چیزی جز فریب مردم و تکرار تجربه شکست خورده تاریخ نیست

استاد جمالی پایه ریزی حکومت اسلامی و قدرت فقها در ایران را نه یک حادثه غریب تاریخی، بلکه نتیجه منطقی و تاریخی رسوخ اندیشه های خلافت و امامت در بین ایرانیان نامیده و مبرمیت و ضرورت کار فلسفی و فرهنگی و نقد پیگیرانه و همه جانبه این اندیشه ها را برای بهروزی و سعادت انسان ایرانی و ایران آینده در دستور کار قرار میدهد. وی همزمان با قدرت گیری رژیم جمهوری اسلامی هشدار میدهد که دین موبدان و زرتشت و خلافت چند صد سالانه امویان و عباسیان و تشیع صفوی و سپس رژیم جمهوری اسلامی چیزی جز فریب، خشونت و نابسامانی بهمراه نخواهد آورد. از این رو وی خواهان بازگشت دین اسلام و هر دین و بینش دیگر به حوزه های خصوصی انسانها و محدود ماندن آنها در آن حوزه ها میباشد

منوچهر جمالی در کنار نقد حکومت دینی و هر حکومت ایدئولوژیک، تمام مکاتبی که خود را صاحبان انحصاری و مطلق حقیقت می شمارند را نیز به بوته نقد و انتقاد کشیده است. وی برای دست یابی به حقیقت و نوزائی انسان و اندیشه آزاد به تلاشها و آزمایشهای خودزائی و خودآفرینی پرداخته و مینویسد که پیام خداوند مهر چنین است: حقیقتی که خود بجوئی و با آن زندگی کنی، بهتر از زندگی کردن با حقیقت و معرفت منست

استاد منوچهر جمالی در تعدادی از کتاب و رساله هایش به تبیین زندگی در این گیتی کوشیده است. وی احترام به جان انسانی (قداست جان) را پایه و مایه و بنیاد فرهنگ مردمی ایران میداند و می اندیشد که این ایده و سراندیشه میتواند در پایه گذاری و پی ریزی حکومت دموکراسی به ایرانیان یاری رساند. ایرانی نه در تقلید از اندیشه های غربی و نه در تابعیت از اسلام، بلکه در کاوش، آموزش و فراگیری فرهنگ مردمی ایران و خودزائی حقیقت خویش میتواند به ساختن خود مستقل و جامعه ای آزاد و گیتی گرا و خرم نهاد و شادزی دست یازد

امید که ایرانیان و از جمله شرکت کنندگان در نشست ۱۲۸مین زادروز دکتر مصدق در خواندن آثار فلسفی و فرهنگی استاد جمالی، به عنوان یکی از پژوهشگران و فیلسوفان پرکار دوره سی ساله اخیر، بکوشند و نیز با این امید که جوانان میهنمان در پایان نامه های تخصیلی آینده خود به این اندیشه ها و کتابها پرداخته، از این گنجینه غنی فلسفی و فرهنگی بهره مند شده تا در ساختن ایرانی آزاد و دموکراتیک و سکولار و آباد این آموزشها را به نحو شایسته ای بکار بندند

با آرزوی شادمانی و تندرستی برای استاد جمالی، لوح تقدیر اهدائی برگزارکنندگان به ایشان، که شامل تصویری از دکتر مصدق با زیرنویسی است، برای ایشان ارسال خواهد شد.
علی اصغر سلیمی
کلن، پنجم ژوئن ۲۰۱۰ میلادی

------------------------------------------------

دوستان گرامی که دراین انجمن بیاد زاد روز بزرگمرد ایران دکترمحمد مصدق گرد آمده اید ، به همه شادباش میگویم و پیروزی وبهروزی همه را خواهانم
با مصدق ، تنها یک جنبش سیاسی درایران روی نداد . اگرچه ، جنبش او، به عنوان یک جنبش سیاسی ، آغازشد . ولی جنبش مصدق ، سراسرگستره های زندگی اجتماعی وفکری واخلاقی ایران فراگرفت و سخت تکان داد و همه را تا ژرفای وجودشان برانگیخت .

اینست که مطالعه جنبش مصدق ، ازدیدگاههای سیاسی واقتصادی ، ازهمان بُن، گرفتار تنگی دید واشتباه میگردد . آنچه را مصدق درژرفای روان ایرانیان انگیخت ، بیش ازاقدامات محدود تاریخی او بود .

اینست که آنچه درسیرتاریخ رویداد، برآیندهای فراسوی تاریخ را داشت ودارد وخواهد داشت . بانگ آزادیخواهی واستقلال ودلیری و استواری و سرخم نکردن او ، مرا که درعنفوان جوانی بودم ، سخت برانگیخت .

من ازهمان آغاز، متوجه شدم که رسیدن به آرمانهای او ، که ابعاد« فراتاریخی» داشت ، نیاز به تفکرمستقل ایرانیان دارد که ازسرچشمه فرهنگ خود ایران جوشیده باشد .

ازآن پس ، من ، سرمایه عمرم را هزینه کردم تا کاری را که مصدق درگستره سیاست واقتصاد آغازکرده بود ، درگستره فلسفه وفرهنگ ادامه بدهم . تحصیلات من در دانشگاههای مختلف آلمان در بخشهای فلسفه وعلوم اجتماعی ودینی و سیاسی ، مرا به این نکته رسانید که تفکرمستقل و آزاد ایرانیان ، فقط وفقط برپایه فرهنگ اصیل ایران ممکنست .

ازافکار غرب وشرق با ید انگیخته به آفرینندگی درفرهنگ خود شد . وگرنه با « کپیه کردن ازغرب » ، به استقلال خود که بیش از استقلال سیاسی است ، نخواهیم رسید . استقلال حقیقی ما ، دراستقلال فرهنگی ماست .

من درپژوهشهایم که دهه ها ازعمرم را صرف آن کردم ، متوجه شدم که فرهنگ اصیل ایران ، در باززائی ایران ، همان نقشی را بازی خواهد کرد ، که فرهنگ یونان در غرب کرده است . ما باید درفرهنگ خود ، باز زائیده بشویم .

با پیمودن راههای دراز وسرگشتگی درپیچ وخمها واشتباهات وتصحیحات فراوان ، متوجه شدم که « فرهنگ اصیل ایران » ، غیر از« تئولوژی زرتشتی » وغیر از « آموزه خود زرتشت » است . و آنچه ما درآثارومنابع بجای مانده داریم ، روایاتی است که از دیدگاه زرتشتی ازفرهنگ اصیل انجام پذیرفته است .

برای من بسیار دردناک بود که از زرتشت انتقادکنم ولی برای شناخت حقیقت وبزرگی ایران ، باید این سختدلی را داشت . انتقاد ازاو ، مانند زخمگین کردن خودم بود . ازسوی دیگر، متوجه شدم که میان « تاریخ سیاسی ایران » و « فرهنگ مردمی ایران » ، ورطه ای بسیارژرف هست . با مطالعات د رتاریخ قدرتمداران ایران ، نمیتوان فرهنگ اصیل ایران که درست متضاد با آنست ، کشف کرد . با شناخت این نکات بسیار مهم ، کوشیدم که در آغاز« معیارهائی » را بیابم که این متون ، برای انطباق دادن به آموزه زرتشت ، تحریف ومسخ شده است . همچنین آهسته آهسته اختلافات آموزه خود زرتشت را بافرهنگ ایران ، یافتم . ازاین راهست که میتوان اندیشه های زرتشت را فهمید . چون اندیشه های زرتشت ، رویاروی آن فرهنگ ، ودرمبارزه با آن فرهنگ ، به وجود آمده وعبارت بندی شده است .

با پیگیری این اندیشه ها ، آهسته آهسته ، دروازه بزرگی به فرهنگ باشکوه ومردمی ایران برایم بازشد که هرایرانی دربرخورد با آن ، گرفتار همان شگفت وناباوری میشود که خود من شده ام . من یقین دارم که ایران آینده ، بربنیاد این فرهنگ ، که فرهنگ آزادی وانسانیت وفردیت واجتماعیست ، به استقلال وشکوه وبزرگی نوینی خواهد رسید . این فرهنگ ، وارونه آنچه پنداشته میشود ، ناسیونالیست نیست، بلکه یک فرهنگ جهانیست ، ومنشور کورش کبیر، فقط رد پائی ازاین آرمانهای مردمی میباشد . من براین باورم که تنها با اتکاء به فرهنگ اصیل ایرانست که میتوان قدرت علمای دینی را درایران ، مهارکرد ، وگرنه روشنفکران ، با کاربرد چند اندیشه وام کرده از غرب ، باز ازنو شکست خواهند خورد ، و به دموکراسی ، دست نخواهند یافت . دموکراسی وحقوق بشر وسکولاریسم ، نیاز به یک فرهنگ مردمی دارد که زندگی اجتماعی وسیاسی و اقتصادی وحقوقی را برتصویری ازانسان بگذارد که خردانسان را اندازه حکومت بکند .
۲۷٨۰۰ - تاریخ انتشار : ۲۷ خرداد ۱٣٨۹       

    از : منوچهر جمالی

عنوان : مفهوم جان ، بنیاد حکومت ایرانست
تنها راه آزادی واستقلال ایران،آنست که اسلام،درچهارچوبه«اصل قداست جان وخرد انسانی» قرارداده شودکه که بنیاد فرهنگ ایرانست.شریعت اسلام درایران،فقط حق موجودیت خواهد داشت ، اگرخودرا درچهارچوبه«اصل قداست جان وخردانسانی»قراردهد. «جمهوری ایرانی»،این معنارا دارد.فرهنگ ایران،رویاروی شریعت ِبی فرهنگ اسلام میایستد. بدینسان،حق امربه معروف ونهی ازمنکر،وحق فتوای قتل وحق فتوای جهاد و قصاص،بکلی کنار نهاده میشوند،وآخوند،قدرت خود رابه کلی بااین ها ازدست میدهد. این فرهنگ،همان سخنیست که رستم به بهمن زرتشتی که دست به خشونت جهادبرای ترویج دین زرتشتی زده بود گفت: زمن هست تاهست ایران بپای.این همان حرفیست که ایرج که ارتا یا سیمرغ باشد به زورمندان وقهرورزان آن زمان گفت: میآزار موری که دانه کش است که «جان» دارد وجان شیرین خوش است . این همان حرفیست که حاقظ گفت:مباش درپی آزار( قهرونهدید ) هرچه خواهی کن--- که درشریعت ما (این شریعت همان دین مردمی ِایرج هست)غیرازاین گناهی نیست. قدرت آخوندها را فقط وفقط با «اصل قداست جان وخردانسانی»میتوان مهارکرد، نه با اسلامهای راستین،که مانندقارچ ازهرطرف میرویند، و ومخرج مشترک همه اشان،دروغ است.جمهوری ایرانی،برپایه این اصل قرارمیگیرد وهمه حقوق بشرازاین اصل،استنتاج میگردد
۲۷۷۷۵ - تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱٣٨۹       

    از : منوچهر جمالی

عنوان : پاره ای از کتاب « پاره اندیشی ها »
تازگیها ، دراثناء تحقیقات اصلی ام ، مشغول نگارش کتابی با « اندیشه های کوتاه » درباره مولوی وعطار و خیام وحافظ ... شده ام ، تا پیوند بعضی از اندیشه های آنها را با فرهنگ کهن ایران ، نشان دهم . ازاین رو میکوشم نکاتی بسیارفراخ را درچهارچوبه های تنگی بگنجانم . اینگونه قطعه اندیشی ، مشخصات خودش را دارد . مقصور ار ناتمام گذاشتن اندیشه درگسترش ، آنست که خواننده را به تفکر بیانگیزد . ولی دراین پاره اندیشی ها ، هرمطلبی ، در پاره های دیگر، به شیوه ای دیگر گسترده میشود.
۲۷۶۵٨ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹       

    از : نادر خلیلی

عنوان : مفهوم عشق در واقعیت و ژرفنای زبان و زیبا شناختی آن
آقای جمالی دوست عزیز درود
مثل گذشته مقاله ی شما را خواندم و متعجبانه اینبار آنرا ضعیف دیدم! چنانکه از مطلب طرح شده دوری کرده اید و عشق را آنچنانکه بوده و هست، مورد تحلیل قرار نداده اید.
چنانکه می دانید در صدر اسلام واژه ی عشق هیچگاه مورد استفاده واقع نشد که دلایل خاص خود را دارد و پیداست و آشکار که پدیده ی «عشق» از نظرگاه ایشان و از ساختار فرهنگ آنزمان، کاملا مکروه شناخته می شده و برای اولی بار در پرسشی از (امام صادق) به واژه ی عشق اشاره می شود....! که داستانی دارد.
بر من و شما هویداست که عشق در اصل و ریشه همآن عّشّقِ عربی است که فارسی آ« همآنا گیاه یا گل « نیلوفر» می باشد. و این گیاه از خود هیچ ریشه ای ندارد و از طریق ریشه ی دیگر گیاهان جان می گیرد و از سر و کول آن بالا می رود_ تا جاییکه به واقع آنرا خفه می کند و آنرا می میراند. جدای اینها در فرهنگ عشق، یک عاشق اجازه ی کشتار و کشتن و خود کشی را نیز دارد که پدیده ی بمب گذاری های انتحاری از همین راستا به وجود آمده است_ ۱۱ سپتامبر و اعدام و کشتن و سنگسار دیگر انسانها( جانداران_ جان=گیان در کردی) به همین فرهنگ عشق مربوط است و عاشق _ کاملا عاشقانه،و در مسیر عشق به چنین اعمالی اقدام می نماید و چنانکه پیداست معشوق نیز به همین قیاس....
آنچه در پرده ی پنهان است، فرهنگ مهر است و شما خوب می دانید که عشق زیر پرچم «مهر» نشسته _ اما این تقلید ناشیانه، یادآور تقلید کبک از طاووس است زیرا که در اندیشه و آیین مهر_ هیچکسی اجازه ندارد که به جان جهانی آسیب وارد سازد و جان جهانی شامل سراسر هستی است از اینرو و به سادگی حتی فرهنگ خود کشی نیز نابود می شود چرا که یک انسان و آنچنانکه دارای جان است، اجازه ندارد تا به جان خویش که جزیی از جان جهانی است_ آسیب وارد سازد.
مابین عشق و مهر آنچنان تضاد ژرفناکی وجود دارد که آدمی متحیر می ماند. اما در اینجا نمی توان به همگی گوشه ها و زوایای این بحث عمیق پرداخت و نهایتِ آنرا پوشش داد.
از شما متفکر و دوست خوب انتظار بیشتر می رود تا به هنگام شرح و بیان واژه ای که بار سنگینی را بر دوش می کشد، هر چه بیشتر و بیشتر نقاط کور و معمایی آنرا بگشایید. آقای جمالی، عرفان ایران نیز خالی از اشکال نیست و از سویی جوابگوی روند اندیشه و تفکر در جامعه ای که به امروز رسیده نیست. از اینرو تحلیل سروده های مولوی یا دیگر شعرای ایرانی نمی تواند، بازتاب زخمهایی که بر پیکر انسان ایرانی و اجتماع ایرانی وارد آمده است،باشد.
یادم هست و شما هم خوب می دانید که عبدلکریم سروش نیز سالهایی از عمر خود را در شناخت و شرح و تفسیر سروده های مولوی گذراند و باعث انحراف افکار بسیارانی شد_ امروز اما نگاهی به نسبت دیگرگون دارد...
امید که این تجربه را شما تجربه نکنید_ قلم شما و اندیشه ی شما بسیار دقیق و قویست، و من پس از انتشار« پشت به سوالات محال» برایم آرزو شد که در همآن راستا چیزی بنویسید_ اما تا امروز آرزوی من در این راستا بر باد رفته است.
اگر این( کامنت) را خواندید لطفا از سوی من به دوست خوب آقای منوچهر ثابتیان در لندن خیلی درود و ارادت برسانید.
با سپاس
۲۷۶٣۷ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹       

    از : منوچهر جمالی

عنوان : باید، به جای مفهوم « امام زمان» شیعه ، مفهوم « خدای زمان وزندگی» درایران را گذاشت، تا انسان...
برای سکولار کردن حکومت ، باید در اذهان مردم ایران « مفهوم خدای زمان وزندگی درجشن »را ،جانشین مفهوم « امام زمان » شیعه کرد ، تا ملت وانسان خودش سرچشمه حقانیت حکومت بشود .
حکومت درفرهنگ ایران بربنیاد مفهوم«جان» بنا میشود،نه برمفهوم«ایمان».جان(=جی+یان)به معنای«خانه خدای زمان وزندگی»است.جی= نام رام، «خدای زمان وزندگی درجشن»است.درجان هرانسانی،خدای زمان» همیشه موجودوحاضرهست،ونیازبه« حضوروغیاب امام زمان»ندارد.واین خدای زمان درجان هرانسانیست که حقانیت به حکومت میدهد
۲۷۶۰۶ - تاریخ انتشار : ۲۴ خرداد ۱٣٨۹