ﻣﻴﺎﻥِ ﺩﺍﻳﺮﻩﻯ ﺣﻴﺮﺕ - میرزاآقا عسگری (مانی)

نظرات دیگران
  
    از : بینش زیبا روز

عنوان : ای کاش
با درود بر مانی عزیز
این یکی از نادر لحظاتی ست که غرق در اقیانوس روابط شعری و شهود عالم هستی شده اید و آن یار باید چه بیابان هایی را طی کند تا به فهم کلامت برسد و کلمه را برباید
اما ای کاش همچنان غرقه می ماندی وسر از میدان سیاست بیرون نمی کردی که بقول رند شیراز
عشق دردانه ست و من غواص و دریا میکده
سر فرو بردم در آنجا تا کجا سر بر کنم
٣۰۰٨۶ - تاریخ انتشار : ۲۴ مرداد ۱٣٨۹       

    از : عارف گرگانی

عنوان : ملانصرالدین
آورده اند که ملانصرالدین نامه چنان می نوشتی که کسی خط او نتوانستی خواندن. فلذا خود با نامه اش به مقصد می رفتی تا آن را برای گیرنده بخواند!
حالا معلوم نیست خط ملا بد بوده یا دیگران که سعی می کرده اند خط او را بخوانند مثل من کم سواد یا بی سواد بوده اند؟ الله اعلم بالصواب! و معلوم نیست شعر جناب مانی خیلی پیچیده است یا من کم حوصله و سطحی خوان شده ام؟
و اما...
گیر افتادن بشر که خود را «مرکز عالم وجود و اشرف مخلوقات و در مرکز چرخش کیهان و حیات» می داند در مرکزگرداب عشق، زندگی و مرگ، نکته ی جالبی است. همانطور که خورشید، سایه ها را می برد، مرگ، انسانها را می برد و عشق، عشاق را. و بشر که «اشرف» مخلوقات است و ادعائی خدای گونه دارد خود در دست عشق و مرگ و نور و... به غارت می رود. پس، احتمالا همه ی ادعاهای خودبزرگ بینانه ی بشر، خودساخته و خود گول زنک است. بشر در «مرکز دایره ی هستی»، نقطه ای بیش نیست و موجودی است حیران و حیرت زده. یک شیشه می میتواند یک فیلسوف را کله پا کند و یک گرته سم می تواند یک ولی فقیه یا پادشاه یا پیغمبر گامبو را به دیار نیستی بفرستد.
مرگ همه ی ما را روزی «صدا می زند». «صدا زدند و رفتم چنان که چکه به دریا و سایه به خورشید.» از این رفتن گریزی نیست.
از قدیم گفته اند که شعر باید سهمی برای خواننده ی فهیم و با احساس باقی بگذارد تا خواننده همبازی شاعر شود. این شعر، از آن دسته شعرهاست. باید کمی وقت برای همبازی شدن در این مفاهیم و عواطف داشته باشیم تا بتوانیم پازل شعر را تکمیل کنیم.
فکر می کنم محور معنائی شعر آقای مانی که بدرستی فرموده اید که شاعری معنا گرا است همین چیزها باشد. حالا بروم شعر را دوباره بخوانم ببینم دریافتم پرت بوده یا نزدیک به واقعیت؟
٣۰۰۰۲ - تاریخ انتشار : ۱۷ مرداد ۱٣٨۹       

    از : بهزاد دال

عنوان : شما چرا
آقای مانی گرامی،
چندین سراینده ی مرد و زن در ستون شعر "اخبار روز " اشعار بی معنی صادر می کنند، اما کسی لب به شکوه و شکایت نمی گشاید. خوانندگان گویا از شما توقع دیگر ی دارند. شما سالها مولد زیبایی در زمینه ی شعر بودید. اما معنی، عنصر اصلی سخنتان بود. بر شما چه رفته است!؟ چرا معنی را وا نهادهاید و یا چرا آن را چنان در لفافه ی الفاظ پیچیده اید که کسی را توان گشودن آن نیست؟ ما زبان زیبای شما را دوست داریم . آن جماعت از ناتوانی آنچنان سخن می گویند که "نه خود دریابند و نه دیگری". شما دیگر چرا!؟
۲۹۹۶۲ - تاریخ انتشار : ۱۶ مرداد ۱٣٨۹       

    از : ن. عصاره

عنوان : اعتراف
آقای مانی
من شعر شما را چند بار با دقت خواندم. آن را درک نمی کنم. ما ایرانیان با نگاه معنوی و عاطفی امان به شعر، شاعران را کمک نمی کنیم. گمراه می کنیم! بسیار کم هستند کسانی که جرئت کنند به بی معنا و بی سر و ته بودن شعر شاعری بخصوص اگر شاعر معروفی باشد، اعتراف کنند. من اعتراف می کنم که از شعر شما هیچ سر در نیاوردم. پیشنهادی دارم آقای مانی! آن را به حساب بی خبری من از دنیای نویسندگی نگذارید. این پیشنهاد قابلیت عملی دارد. مقصود خودتان را از این شعر به نثر بنویسید. بگذارید به کمک این نثر، خودتان و خوانندگانتان قضاوت کنند که آیا شعر فوق را بیهوده نسروده اید؟! نثر کردن شعرتان امکان این قضاوت را برای همه فراهم می سازد. صراحت مرا دوستانه بپذیرید. خیلی چیزها در میان ما باید افسون زدائی شوند. شعر و شاعری یکی از آن هاست. این برای همه ما مفید خواهد بود.
۲۹۹۵۴ - تاریخ انتشار : ۱۵ مرداد ۱٣٨۹       

    از : عزیز عزیزی

عنوان : حیرت اندر حیرت
دوست عزیز جناب مانی، میان این دایره حیرت انگیز، ما را هم مات و مبهوت کردید؛ مگر چه شده؟ اگر خصوصی نیست، ای کاشکی ما هم میفهمیدیم.
۲۹۹۴۷ - تاریخ انتشار : ۱۵ مرداد ۱٣٨۹