مرگ - رامیز روشن

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : ای برادر جان! بیشرمی ز آن ِ آدمیست --- شرم او، هم، گاه گاهی مرهمیست، من کلاغم یک کلاغ خوب و ناز --- هم، کلاغی های من باشد نیاز ...
گر کلاغی می کنم، هستم کلاغ --- لیک، ذات این "بشر" گشته چلاغ
..........................

سلام به رامیز روشن و حمید بخشمند و بر همه سلام

شعر از عمقی بر خوردار است. شعر از غوغا و غلغلی درونی سخن می گوید که شاید حرف دل بسیاران است در خلوت وجدان؛ وقتی که آتش است، نان ِ جان.

اما عزیزان من، برای بیان احساسات خود به جانوران و پرندگان و ... نتازید. داستان کلاغ به بی شرمی و با شرمی ربطی ندارد. اگر می خواهید طبیعت، پرندگان، جانوران ... را به شعر بکشانید، پس پیشاپیش ویژگی ها شان را نیک بدانید. وگرنه کار شما هرچقدر زیبا، به ضد خود بدل می گردد.

پیوسته پیروز و شاد باشید
٣۰۵۲۵ - تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱٣٨۹