از : جواد مفرد کهلان
عنوان : انتقاد از خود
در شهر ما در سوئد هم مقوله از همین قرار است. بهشتی است این شهر از سر سبزی و تمیزی و تأمین اجتماعی خانواده. از نواقصاتش یکی این است که ما جهان سومی و چهارمی ها به غضب بی فرهنگی فرهنگی و سیاسی در ممالک خودمان گرفتار آمده ایم. شراب می خوریم. گوشت خوک نمی خوریم. گرچه ذبحش درستتر و گوشتش به همان پاکی است. هر که هم بخورد کثیف و کافرش پنداریم حتی اگر صاحب خانه باشد. از کار ننگ داریم. از گداخانه بخوریم ننگ مان نشود. ولی زندگی انگلی در جامعه ابداً ایرادی ندارد. هر چه آشغال دم دست مان باشد. به سوی طبیعت زیبای کنار خیابان و پارک ها پرت میکنیم. خیالمان هم نیست که در کجائیم بلند بلند با زبانهای خاورمیانه ای داد و هوار راه می اندازیم. بی خیال اینکه اینجا شهر هرت نیست. انسان در جامعه ای که زندگی میکند مسئولیت دارد. چربی شکم می اندوزیم. گر چه سیاوش کسرایی گفت: زندگی آتشگهی زیباست. گر بر افروزی رقص شعله اش در هر کران پیداست. با توجیهات ناروا خود را فریب می دهیم. امپریالیستها بلا سرمان آوردند. قبول اگر بلا از سرت به دور شده، برای چه چراغ زندگی منطقی ات خاموش است و ...
٣۲۲۰۵ - تاریخ انتشار : ۱۴ آبان ۱٣٨۹
|