از : peerooz
عنوان : یک بام و دو هوا را
چون کسی تا کنون کامنتی اضافه نکرده مجبورم به یاد گرامی مادرم که اگر در آن
روزگار فمنیست نبود مسلما ضد فمنیست هم نمیتواند باشد گفتار او را که همه میدانیم و مربوط به مطلب است تکرارکنم. این داستان را صد بار برای ما گفته بود.
نیمه شب تابستان ، مادر از خواب بیدار شده و به دختر میگوید دختر شوهرت را
بغل کن مبادا بچاد و دو قدم آنطرف تر به عروس میگوید پناه بر خدا ، دختر ، بچه
داره از گرما خفه میشه ، برو آنطرف تر . و غرغر عروس که قربان برم خدا را .
۴۱٨۵۵ - تاریخ انتشار : ۱۴ آذر ۱٣۹۰
|