آناتومی (کالبد شناسی) اندیشه (ایدئولوژی) خمینی - رضا راهدار

نظرات دیگران
  
    از : مسعود فرهودی

عنوان : خطاب به بنده ی شریف خدا و اعوان و انصارش
با احترام به نظرات هر بنده خدائی باید عرض شود که وقتی سنگ ها بسته باشند و سگ ها باز، می توان با توسل به خرافه های مذهبی و ملی و سنتی و غیره به عوامفریبی پرداخت و توده ها را به دنبال خود کشید.
آیت الهن آدولف هیتلر در آلمان، حجه الاسلام موسولینی در ایتالیا و شیخ الشیوخ فرانکو در اسپانیا نیز با حمایت اکثریت مردم روی کار آمدند و دمار از روزگار مردم در آوردند.
اکثریتی که فقط تحت ارشاد دار و دسته واحدی باشد، رأی اش پشیزی نمی ارزد.
رأی اکثریت زمانی ارزش دارد که در جامعه روشنگری آزاد باشد و باندهای قاتل و آدمکش و جانی در بند باشند.
بندگان خدا حداقل باید به این حقیقت امر پیش پا افتاده واقف باشند و گرنه سرشان حسابی کلاه خواهد رفت.
با دعای خیر برای همه بندگان و اعوان و انصار خدا
۴۵٨۴٣ - تاریخ انتشار : ۱٨ خرداد ۱٣۹۱       

    از : بنده خدا

عنوان : عیبش گفتی حسنش را هم بگو
دوست گرامی
خمینی هر کاری که کرد مطابق بود با نظر اکثریت مردم دلیل آن اولاً حمایت و پشتیبانی جانانه مردم از جبهه ها بود که همین پشتیبانی ملی از عوض شدن نقشه ایران جلوگیری کرد . ممکن است گفته شود این مردم هر وقت مملکتشان مورد هجوم واقع شود صرفنظر از اختلافشان با حکومت جاناً دلاً از کشورشان دفاع می کنند اما واقعه بیست شهریور و اشغال ایران توسط قوای متفقین در ظرف سه روز خلاف آنرا ثابت می کند.
دومین دلیل تشییع جنازه خمینی است که با حضور برنامه ریزی نشده بیش از ده میلیون نفر صورت گرفت .
آری دوست من بزرگترین هنر خمینی اداره کشور بر اساس خواست اکثریت مردم بود و این یعنی مهمترین بخش دمکراسی ... اگر واقعاً به آن معتقدید. پایدار باشید
۴۵٨۴۱ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣۹۱       

    از : رضا راهدار

عنوان : با تشکر
فکر میکنم تم اصلی نوشته را نگرفتید. نوشته ادامه دارد.
۴۵٨٣۱ - تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱٣۹۱       

    از : میم حجری

عنوان : عشق بره به گرگ؟
عشق یگانه نیروی نبرد با نفرت است!؟

ترفند مارتین لوترکینک در این حکم برملا می گردد:
به جای نور، عشق قرار می گیرد و به جای تاریکی، نفرت!
و بلافاصله عشق به عنوان «یگانه نیروی نبرد» قلمداد می شود.

خودفریبی و عوامفریبی هزاران فرم دارد.
این هم یکی از آنها ست:
عشق مجرد (انتزاعی) در هر صورت، در دیالک تیک عاشق و معشوق جامه مشخص می پوشد، نفرت هم به همین سان.
و لذا این سوال پیش می آید که عشق به کی و یا به چی یگانه نیروی نبرد کذائی بر ضد نفرت به کی و به چی محسوب می شود؟

تبلیغ عشق بره به گرگ ـ علیرغم طنین هومانیستی خوشایندش ـ بوی کشتارگاه غرقه در خون می دهد.

توصیه معقول به مارتین لوترکینگ و پیروانش این است که نخست دندان های تیز و دراز گرگ را باید بیرون کشید و بعد به منبر رفت و عشق بره به گرگ را موعظه کرد.

در غیر اینصورت، موعظه انتزاعی هومانیست های کوته بین به گمراهی گله ی بره منجر خواهد شد و بره های خدا را به قتلگاهی مخوف «رهنمائی» خواهد کرد!
۴۵٨۲۰ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣۹۱       

    از : مسعود فرهودی

عنوان : میوه ممنوعه
نوشته های دکتر رضا راهدار باید مستقلا مورد بررسی علمی قرار گیرند.
من فقط دو جمله ایشان در آغاز مطلب را مورد تأمل قرار می دهم:
«نفاقی که خمینی از بدو ورودش به ایران (بهمن ۱۳۵۷) پاشید میوه تلخی بار آورد که هنوزهم پس از سی و سه سال مزه زندگی و شوق زیستن در آرامش، شادی، و صفا و صمیمیت را درایران زمین زهرکرده است.
میوه ممنوعه ای که هر که از آن خورد از بنیاد آدمی خویش جدا گشته و گویی ددی شد که انسان را به شکار گرفته است. »


در جهان بینی دکتر، مرگ «آرامش، شادی، و صفا و صمیمیت» از سال ۱۳۵۷ شروع می شود.
اگر خمینی نمی بود، مردم ایران در «آرامش، شادی، و صفا و صمیمیت» بسر می بردند.
تجارب شخصی نسل قبل از سال ۱۳۵۷ و بررسی اوبژکتیف (عینی) جامعه ایران اما حکایتی دیگر دارند:
قبل از خمینی نیز قلدری دیگر و قبل از او نیز به همین سان قلدران دیگر به نمایندگی از طبقه حاکمه در مقیاس ملی و بین المللی یر سر کار بودند.
فاجعه با ورود خمینی ادامه یافته و تشدید گشته است.
نفاق و مرگ «آرامش، شادی، و صفا و صمیمیت» علت اوبژکتیف ـ سوبژکتیف دارد و نه فقط سوبژکتیف.
جامعه طبقاتی نه جامعه مبتنی بر «آرامش، شادی، و صفا و صمیمیت»، بلکه جامعه مبتنی بر استثمار و ستم و زورگوئی است.
نفاق در ذات جامعه طبقاتی است.
قلدران با و بی عمامه بر فراز جامعه بشری شناور نیستند، بلکه به نمایندگی از طبقات انگل روی کار می آیند و اراده آن طبقات اجتماعی را مادیت می بخشند، یعنی بدان جامه عمل می پوشانند.
برای دیدنش به فهم و فراست تئوریکی (به مراکسیسم ـ لنینیسم) نیاز مبرم است:

شعور اجتماعی تعیین کننده وجود اجتماعی نیست.
بلکه درست برعکس، وجود اجتماعی است که تعیین کننده شعور اجتماعی است.
خود نهاد روحانیت از آسمان نازل نشده، بلکه محصول سطح توسعه معین مادی و معنوی جامعه ایران بوده است و از سال ۱۳۵۷ ظهور نکرده است.
روحانیت و ایدئولوژی مذهبی تشیع از دیرباز وجود داشته است و دست در دست با دربار و دولت به عوامفریبی می پرداخته است.
پس از اوجگیری تفرقه میان دربار و روحانیت، درباریان عوامفریبانه فریاد می کشند که دیو آمده است و « میوه ممنوعه ای» آورده است که «هر که از آن خورده از بنیاد آدمی خویش جدا گشته و گویی ددی شده که انسان را به شکار گرفته است.»
این هم نوع دیگری از عوامفریبی است.
کردوکار ددان و دیوان دربار، پس از شکست جنبش ملی شدن نفت تفاوت ماهوی با کردوکار خمینی و همگنانش نداشته است.
۴۵٨۱۹ - تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱٣۹۱