نگریستن در کار کوروش بزرگ - اسماعیل خویی

نظرات دیگران
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام بر جویبار. این قافله ها درفش به دستان اند --- لیک، خود گویند که: «ز مستان اند!
در دیده و دل خونِ جهان است
بس آه در این سینه نهان است
فریاد بسی کردم از این دست چو مویم
چون گوش ندارد جهان، من چه بگویم!؟

سلام بر جویباران زلال میهنم که به هم پیوسته، رود می کردند. روانِ پُر سرود می گردند، تا به هم آمده دریا شوند پر خروش. برای این شدن، عشق می خواهد و شور نوشا نوش.
در این لحظه تلخ تاریخ ما به مردم زلال احتیاج حیاتی داریم. بدبختانه دروغگویان اما بیشمار ان اند.
متأسفانه بسیاری که مدعی هستند در سر بزنگاه می گریزند؛ اما سخت منتظرند تا به فصل پیروزی در پاتیل فرصت خود، انگبین ریزند. و با شناختی که از این جماعت فرصت طلب دارند، مسیرشان می دهند. و آنها "شادمانه"مسیر می خورند؛ تا تکفیر شدگان حق طلب در بغداد زندگی بی یار بمانند در کنار درفش بدستان منجمد و منتظر. و افسوس که آدمی برای نواله ای این همه را بسیار آسان به جان می خرد. یعنی شرم، انسان گرایی و شرف به راحتی به نیش آزمندی می دَرَد! سکوت پیشه می کند، و نیشتر ناجوانی و زنده زنده مردن، به دست خود به چشم زلال اندیشه.

« ... گفت: مرد را بر آن بالا بستند و گفتند: اینک سنگ اش زنید. هیچ کس دست به سنگ نبرد. پس عده ای خود فروش آوردن و آنان بر مرد سنگ زدند خونبار»

« ... گفت: هر کسی به وسع خود می زد. و مرد چون کوه ایستاده بود. پس شبلی نیز دست برد و کلوخی پرتاب کرد. مرد، های های گریست. گفتند: دست نگه دارید! و پرسیدند: تو بیداد جهان ز ما دیدی و نگریستی، اینک گریه ات از برای چیست!؟
مرد گفت: اینان که می زنند، نمی دانند. او اما می داند و می زند! گریه ام برای خود نبود»
چه بگویم بیش از این؟
شرم دارم.

زیر نویس ۱ - نقل به مضمون است. ناصر خسرو قبادیانی می گوید: خسته و گرسنه و خاک آلود به بغداد در آمدم. پای افزارم بر پای بند نمی شد از پارگی. پس به دکه ی پینه دوزی رفتم تا گیوه ی پاره ام بدوزد. تا گیوه ام و درفش در دست گرفت، غباری از بازار روبروی دکه اش بر خاست. گیوه به زمین پرت کرد و درفش در دست بدان سامان شتافت. مدتی گذشت؛ بر گشت. دیدم که سر و جانش به خون آلوده است و تکه ای گوشت خون آلود بر سر درفش نهاده.
پرسیدم: این چه حکایت است!؟
پینه دوز گفت: خبرچینان و جاسوان خبر آورده بودند که ناصر خسروی تکفیر شده، امروز به بغداد در آید. چون غبار برخاست، نیک دریافتم که اوست. پس تکه ای از جانش بر کندم تا بهشت خود خریده باشم.
ناصر خسرو می گوید: دست دراز کرده گیوه ی نادوخته ی خود خواستم و گفتم: در شهری که ناصر خسرو وارد شود، حتی لحظه ای درنگ نخواهم کرد.
پس خسته و گرسنه و خاک آلود از بغداد به بیرون زدم.
۴٨۹۰۲ - تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱٣۹۱       

    از : Juybar

عنوان : لیثی حبیبی - م. تلنگر
لیثی حبیبی - م. تلنگر gerami man dar in salha az neveshtehaye shoma besyar lezzat bordam. Omidvaram keh zudtar bagardid.
Juybar
۴٨٨۹۴ - تاریخ انتشار : ۲۶ مهر ۱٣۹۱       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : ادامه ی کامنت قبلی
برای همگرایی و دوستی هرچه بیشتر خلق های ساکن ایران عزیز، ما یک وسیله ی مشترک داریم، که نام اش زبان «فارسی دری» است. این زبان، اینک برای ایرانیان فراتر از زبان «خلق فارس» است. زیرا همه ی ایرانیان را به هم ارتباط می دهد.
پس گذشته از بر قراری ارتباطات رسمی و دولتی به وسیله ی این زبان، و گذشته از ارتباط همه ی ما ایرانیان در جهان کتاب، این زبان مشترک و ملی در کوچه و خیابان کل کشور در بر قراری ارتباطات روزمره ی ما نیز وسیله ی ماست.
داشتن حقوق فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی خلق های ساکن ایران، هرگز نباید بتواند حضور این زبان مشترک را لوث کند، یا حذف نماید. زیرا همانطور که پیشتر نوشتم، برای ما این زبان دیگر فقط زبان خلقی به نام «فارس» نیست، بلکه زبان مشترک همه ی ایرانیان است. همانطور که مرکزنشینان باید وضعیت دیگر خلق ها را دقیق دریابند۱، تا اتحاد ما هرچه محکمتر گردد؛ ما نیز وظیفه مندیم که این ضرورت بسیار مهم را با فراستی که لازمه ی این لحظه ی خطیر و پر خطر تاریخ است، نیک درک کنیم.

کوتاه سخن: بدون داشتن زبان مشترک و ملی، بسیار گاه ما در برابر هم مردم کر و لال می مانیم. اینک چنان نیستیم، زیرا همه فارسی می دانیم.

۱ - چندی پیش یک حرفی در تهران بر سر زبان ها بود که پول ایران به جای تومان، دارد به فارسی یا پارسی بدل می گردد. چنین عملیاتی بی هیچ تردیدی خوشایند دشمنان میهن ما خواهد بود. اگر قرار است پول ایرانی نام دیگری یابد، آن نام باید شامل همه ی ایرانیان گردد. پس پول ملی ما را می توان ایرانی نامید. یعنی بجای یک تومان می توان گفت یک ایرانی. ولی به پول مشتر و ملی نمی توان گفت یک پارسی یا یک فارسی. اگر در آغاز اینگونه بود، فرق می کرد. ولی امروز، دامن زدن به این نوع تحریکات، هرگز به سود مادر مشترک رنج دیده، جنگ دیده، زخمی و غارت شده ی ما ایرانیان - ایران - نیست. مگر اینکه نقشه ای ضد میهنی پشت اش خوابیده باشد. که آن را نیز ما وظیفه مندیم با هوشیاری ویژه ی خود خنثی سازیم؛ تا چوب بی دقتی های خود را دیگر نخوریم.
این مشت را به عنوان یک نمونه آوردم از کل خرمن زندگی مشترک ما. در هر زمینه ای این نکات ظریف باید رعایت گردد، تا اتحاد بزرگ و مشترک ما، هرگز شکسته و یا لطمه پذیر نشود.
همین.
۴٨٨٨۴ - تاریخ انتشار : ۲۶ مهر ۱٣۹۱       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : نوشتم: که بیش از این حرفی برای گفتن ندارم و ...
ولی خیلی لازم است که یک نکته ی بسیار حیاتی را توضیح دهم. ایران گرایی خردمندانه برای همه ی ما مفید است. اما این ایران گرایی نباید به یک مرکز گرایی و ناسیونالیزم کور کشیده شود.
پس در ایران فردا همه ی خلق های ایران باید دارای حقوق مساوی باشند. ترکمن، آذربایجانی، کرد، بلوچ، لر، عرب، گیلک، مازندرانی، تالش، فارس و ...
یعنی هیچ خلقی نباید بر دیگری برتری داشته باشد چون ایرانی تر است. زیرا آن نگاه سَمت گیرانه می تواند بسیار خطرناک باشد.
نمونه های زیادی می توان آورد؛ برای اینکه وقت عزیز مردم را نگیرم، به یک نمونه ی برجسته بسنده می کنم.
تبریز شهری ترک نشین است و به زبان ترکی آذربایجانی سخن می گوید. من بخشی از روشن بینی خود را به یک سال تحصیلی که در آن شهر اهل کتاب و روشن، زیسته ام، مدیونم. این شهر قهرمان پرور ستار خیز، بار ها در سرنوشت ایران کهن نقشی حیاتی داشته است. اگر تهران قلب ایران است، تبریز سر آن است.
اگر ما بتوانیم به این وسعت نظر برسیم، برده ایم. وگرنه می توانیم در یک پیچ و شتاب تاریخ، دست به خود زنی بزنیم.
مباد هرگز چنان!
۴٨٨۷٣ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣۹۱       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : بله ...
بله، جناب اسماعیل وفا یغمایی عزیز، منظورم شما بودید.

بیش این چیزی برای گفتن ندارم. پس دست همگان را گرم می فشارم، و فعلاً بدرود.
۴٨٨۷۲ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣۹۱       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : پوزش از حافظ شیراز: «می شنود»، درست است
«شاه ترکان سخن مدعیان می شنَوَد
شرمی از مظلمه ی خون سیاووشش باد!»
۴٨٨۷۱ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣۹۱       

    از : peerooz

عنوان : دفاع از اصول
چون من برای دفاع از اصول ، خود را وارد بحثی کرده ام که بین دو صاحب نظردر جریان است لازم است که کمی بیشتر در این باره سخن بگویم.

به باور من امپراتوری ایران باستان همانند امپراتوری های مشابه بود و با وجود همه پیشرفت ها ، در مقایسه با مثلا تمدن یونان ، خدمات فوق العاده ای به علم و هنر و فلسفه نکرد و حتی قسمت عمده تاریخ ما را هم دیگران نوشتند. بنا بر این کورش را ما بزرگ و پیامبر نکردیم ، دیگران کردند و کتیبه های بازمانده و استوانه " قلابی!" بسهم خود موید این گزارشاتند .

از نظر من اهمیت ایران باستان برای ما ایرانیان در آنست که با همه بالا و پایین
رفتن ها ، ما توفان حملات سهمگینی را از سر گذراندیم و استوار پا بر جا مانده و
فرهنگ بد و یا خوب خود را حفظ کردیم. دولت های آشور و کلده وغیره یا از بین رفتند و یا در فرهنگ دیگران هضم شدند. این بما نوید میدهد که توفان جمهوری اسلامی را نیز از سر بدر خواهیم کرد.

علاوه بر آن ، ما با سیاست های ابلهانه جمهوری اسلامی ، در دنیا بد نام و یا در بعضی نواحی منفوریم. بسیاری از اوقات خیلی از ما برای فرار از این بدنامی خود را Persian مینامیم. وجود بزرگوارانی چون کوروش و یا مصدق بما یاری میدهد که در موارد لزوم از خود دفاع کرده و این مفاخر را به رخ معاندین بکشیم که ما همیشه این نبوده ایم و " از اسب افتاده ایم نز اصل ".

میدانم که هر مطلب و موضوعی موافق و مخالف دارد ولی برای مساله ای
که به آبروی ما بستگی دارد مخالفت بیجاست و از این جهت من با کسانی که سعی در تخریب این شخصیت ها دارند موافق نیستم و گناه آنها را نمی بخشم . باستان پرست هم نیستم .
۴٨٨۶۷ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣۹۱       

    از : اسماعیل وفا یغمایی

عنوان : در دانستن حقیقت
نمیدانم ایا منظور نویسنده گرامی لیثی حبیبی از محقق تاریخ من بوده ام یا نه.در هر حال من بدون آنکه ادعای محقق بودن در تاریخ را داشته باشم از سال ۱۳۶۷ تا اکنون برای پاسخ دادن به سئوالات خود و اینکه شناخت تاریخ قبل از آن را درست نمیدانستم و احساس میکردم آنچه باور داشته ام نادرست بوده روی تاریخ ایران و تاریخ اسلام کار میکنم... در هر حال در یاداشت قبل اشاره کردم باید دید شخصیتهای تاریخی چه تاثیر مثبتی در تاریخ داشته اند و آنها را با معیارهای اخلاقی نسنجید. معیار اخلاقی در تاریخ همیشه لنگ میزند. اشاره به ناپلئون کردم. او کم خونریزی نکرد ولی در زندان سیاسی مرحوم محمد رضا شاه! در سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ کتابی از محقق تارله خواندم که در کل چون بنیادهای فئودالیزم را در هم کوبیده و به رشد بورزوازی که مرحله ای متکاملتر است یاری رسانده پس تاثیر تاریخی اش مثبت است. به گمانم مارکس میگوید ( نقل به مضمون) سرعت حرکت تکاملی تاریخ در دیکتاتوریهای متمرکز و یکپارچه سریعتر است تا دیکتاتوریهای خرد و ریز. من می دانم در ۲۵۰۰ سال قبل در یک نظام شاهنشاهی حتما خشونت بوده است ولی آنچه در باره کورش گفته میشود افسانه نیست و حتما حقایقی وجود داشته که بیادگار مانده است. میدانیم ایران با شناسنامه ایران قبل از کورش وجود نداشت. مادها یک پل بودند میان دوران اساطیری و افسانه ای و دوران باستانی ولی هوشیاری و نبوغ کورش بود که ایران را در عرصه تاریخ پدیدار کرد و مرزهای جغرافیائی مشخصی به آن داد یعنی ایران حقیقی با ملیتهایش توسط کورش جنبه حقوقی پیدا کرد و اقوام پراکنده ایرانی در ظرف مدت پانزده سال تقریبا تحت فرماندهی کورش ایران را تبدیل به یک امپراطوری کردند و این از نظر تکامل تاریخ بسیار مهم است.کورش با توجه به شرایط تاریخی و دولتهای اطراف خود میدانست اگر نجنبد خورده خواهد شد پس جنبید و قبل از آنکه خورده شود ف خورد و با کارسازی ارتشی که خود مبتکر آن بود آغازگر و مامای تولد ایران شدو حدود پانزده قرن ایران سیر و سلوک کرد و اگر به نظر من آلترناتیو طبیعی ایران دوران ساسانی یعنی مزدک و جنبشش توسط انوشیروان سرکوب نشده بود ما با حمله اعراب مواجه نمیشدیم و ایران سیر طبیعی خود را طی میکرد و این تناقض تاریخی و فرهنگی ما را به دست ملایان نمی افکند و می توان تصور کرد که ایران می توانست کشوری پیشرفته باشد که منجمله یکی از ادیان مطرح جهان را که پیامبرش در درون مرزهای خودش زاده شده بود نمایندگی میکند و من سابقا مسلمان مجاهد را در سال شصت و هفت و هشت دچار این تناقض نمی نمود که چرا نام خدا و پیامبر و امامان من و خمینی و ملایانش یکی است و هر دو پیرو یک کتابیم و لی سالهاست داریم با هم میجنگیم. برویم و تاریخ ایران را بخوانیم و ببینیم چگونه پس از سقوط دولت متمرگز و گسترده ساسانیان با تمام معایبشان چطور ایران اسلامیزه و تکه تکه شد تا در هر گوشه اش فئودالی سر برآورد و حکومت کند و همزمان سامانیان در شمار و صفاریان در جنوب و علویان در جای دیگر دائم در جنگ و ستیز باشند و نیز تمام یا اکثریتشان حلقه بگوش خلیفه بغداد و ایران طی هزار و چهار صد سال سلسله حکومتهائی را تحمل کند که بجز صفاریان و زندیان و پهلوی هیچکدام ریشه ایرانی نداشتند و در حقیقت تاریخ ایران تبدیل به حکومت قبایل جنگچوی صحرا نشین بر مردم مظلوم شهر و روستا گردید و نیز همزمان دریائی از خرافه و خفت مذهبی و آخوندی چنان تا اعماق ایران نفوذ کرد که امروز هم ویروس آن حتی نه در میان آخوندها بلکه در میان مخالفان جنگجوی آن ، مجاهدین زنده زنده وشاداب است و سر انجام حضرت امام خمینی و نکبتی که ایران را بر لبه پرتگاه قرار داده زاده همین گسست هولناک تاریخیی است که هنوز در کشاکش آن گیج و منگیم و به کلام دلسوزانه خوئی میپیچیم. بیائیم و قضاوت تاریخی کنیم. آیا بهتر بود شارل مارتل در برابر مسلمانان در جنوب فرانسه شکست میخورد تا در قرن نوزدهم بجای ناپلئون یک ملای مسلمان سردار فاتح فرانسویان میشد و امروز مردم فرانسه دچار همان تناقضی میبودند که در مملکت ما هست و ایا بهتر نبود حکومتهای البته جبار ایرانی ابصورت دوران باستانی ادامه میافتند تا ما بتوانیم در مرحله ای از تاریخ دیکتاتوری را تبدیل به دموکراسی بکنیم و از این همه تناقض فرهنگی که نمود سیاسی دارد رها باشیم. اینجاست که میتوان کورش و موقعیت او را علیرغم اینکه در جنگ با ماساژتها زخم برداشت و کشته شد میتوان بر فاتحان سال ۲۱ هجری برتری داد و قبول کرد نقش داریوش علیرغم جباریت و بیرحمی اش و اینکه گاه برای نمایش اقتدارش از میان دو شقه پیکر محکومین کشته شده میگذشت متکاملتر از نقش فاتحان ایران بوده است. من از بیست سالگی به دنبال سوسیالیسم ابتدا در درون مذهب و بعد بیرون از آن بوده و هستم و شلاق و شکنجه زندانهای شاه را میشناسم ولی بارها فکر کرده ام اگر شاه با سرکوب نهضت ملی و مصدق آلترناتیو طبیعی را که شاهی او را هم به رسمیت میشناخت از بین نمیبرد ما امروز شاید هنوز حکومتی سلطنتی داشتیم ولی وضعمان بهتر ازاین روزگار بود.آیا این دلیل سلطنت طلبی من است؟ نه بلکه این تفاوت میان قضاوت تاریخی و اخلاقی را نشان میدهد.شکنجه گران شاه در زندان مشهد نظیر بابائی و ناهیدی و عضدی و دانشمندی در شکنجه البته خشونتهای خود را داشتند ولی این باعث نمیشود که من به دلیل روزها توهین و شلاق و هفته ها سلول و بعد زندان قضاوت خود را در حیطه اخلاقی محصور کنم .من فکر میکنم همانطور که زمینه های سقوط دولت ساسانی از دوران کشتار مزدکیان آغاز شد زمینه های سقوط شاه در بیست و هشت مرداد سال سی و دو شکل گرفت و موجب شد تا یکبار دیگر ما سقوط وایران را اینبار نه به دست ارتش بیگانه واز بیرون بلکه بوضعی هولناکتر توسط ارتشی از خود مردم و از درون مرزها شاهد باشیم. فراموش نمیکنم و به درد یاد می آورم که خودمن چقدر در این کار به سهم خود نقش داشته ام و چقدر طول کشید تا بدانم میان جباریت کورش تا خالد ابن ولید وخمینی و خامنه ای چقدر فاصله است و تفاوت کشتارهای شاه در کمیت و کیفیت با کشتارهای خمینی چقدر است. الان واقعیتها پشت سر ماست وبقول سارتر کار از کار گذشت ولی شاید دانستن حقیقت و پراکندن آن برای نسل اینده مفید باشد. با درود و احترام. اسماعیل وفا یغمائی
۴٨٨۶۶ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣۹۱       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : با سلام مجدد. متأسانه در دوران ما همه چیز را با دوربین سیاست نگاه می کنند و در نتیجه بر رسی بی طرفانه، علمی و تاریخی بسیار دشوار می گردد.
نامی شاکری بسیار عزیز، منظور من دوره بندی توحش و بربریت نبوده؛ کمی از تاریخ اطلاع دارم. منظور من وحشی گری های آدمیان بوده بی داشتن هیچ قانونی. چرا به ۲۵۰۰ سال پیش برویم، بیایید از وحشی گری بی حد "انسان" در دور و نزدیک بعد از آن برایتان مثال بزنم. در ضمن تمدن مرکزی یک سامانی نمی تواند همیشه همه گیر باشد. چنانکه در همین قبل از انقلاب اکتبر، هنوز در بعضی نقاط از جمله قزقیزستان از آدمی «مانغورت» درست می کردند، تا مانند یک ماشین از او سود بجویند. واژه ی تمدن نباید ما را از جامعه شناسی زمانه ها و پیچ هایشان دور بدارد. یعنی چه؟
یعنی اینکه باید همه جوانب، همیشه دیده شود. حتی اگر با دشمن خونی خود طرفیم، باید همه ی جوانب را دید. وگرنه با اطلاعات ناکامل - کلی دانی - یا سَمت گیری، پرت می گردیم، بی آنکه بدانیم، اطلاعات ما ناکافی و ناکامل است و قضاوت به سرعت انجام گرفته، شاید حتی سَمت گیرانه که ضد تحقیق است بوده.
حوادث گذشته های دور را نمی شود سد در سد دقیق کرد. از جامعه آن روز نمی توان تحلیلی به روشنی روز داد. اگر دادیم، باید بدانیم که تسلیم خیال خود شده ایم. این جملات که من می نویسم، انشا نویسی نیست. هر کدام مفهوم علمی خود را دارد. از زاویه ی حقیقت یابی تاریخی و ... می توان آنها را گسترده نمود.

مقایسه اما برای تدقیق به ما کمک می کند. نادر شاه، حتی چشم فرزندش را کور می کند. بسیاری از شاهان و سلاطین، حتی با نزدیکان خود چنان کرده اند؛ چه برسد به بیگانه. رگ امیر کبیر در زمان خود خیلی مترقی را، به دستور شاه نزدیک او در حمام می زنند. سلطان محمود غزنوی وقتی هندوستان را گرفت، بعد از حتی خراب کردن ساختمان ها - گفت شکل ساختمان ها اسلامی نیست تا می توانید خراب کنید - و قتل و غارت بی حساب، پادشاه هند را آورد و در میدان شهر به بردگی فروخت. و کوروش با همه ی ویژگی های امپراتورانه ی خود، ۲۵۰۰ سال پیش بردگی را لغو کرد. که کندوی زرین اش، هنوز برجای مانده درخشان.
در زمان حمله ی مغول وقتی نشابور مقاومت کرد، دستور داده شد که بعد فتح شهر حتی سگ و گربه اش نیز کشته شود. تیمور لنگ، وقتی اصفهان را فتح کرد در دروازه های شهر از کله ی آدمیان مناره ساخت و شب ها بر مناره ها مشعل می سوخت تا وارد شوندگان به شهر و هم خود مردم شهر بدانند که با چه کسی طرف هستند. قضاوت را در باب دیروز دور تاریخ، باید با فاکت انجام داد و در عین حال باید بسیار محتاط بود. زیرا هر چقدر ما از ۲۵۰۰ سال پیش اطلاعات داشته باشیم، اندک و ناقص است. بسیار اندک است. در مورد مردم خرده پا را به حساب نیاوردن، جهان امروز ما از ۲۵۰۰ سال پیش خیلی بدتر است. زیرا آن زمان سازماندهی خرابکارنه و بهره برداری از انسان مظلوم، با این وسعتی که امروز وجود دارد، هرگز وجود نداشته. فرق اش فقط این است که با نام "دمکراسی" از فقیر و فقرا نیز رای می ستانند، تا بیرحم همچنان در سر بمانند. مبارک را بر می دارند، مرسی را با "دمکراسی" بجایش می گذارند. گروه مرسی از مبارک دیکتاتور و ظالم پیشرفته تر نیست. در بعضی موارد خیلی عقب افتاده تر می باشد.
آقا محمد خان قاجار وقتی کرمانِ مقاومت کرده را گرفت، از چشم، تپه ها درست کرد. کرمان بسیار سال مشهور بود به شهر کوران. اگر این توحش نیست، نام اش چیست!؟
البته بسیاری عقیده دارند که چون در کودکی خایه هایش را کنده بودند، او از بشریت انتقام گرفت. من به علل کنش ها در اینجا نمی پردازم. نمونه وار تاریخ دیروز را ورق می زنم.

از یک تاریخ دان ترکیه ای شنیدم که می گفت: در آن کرانه وقتی جنگ در می گرفت - حتی بین خودی ها - آن طرف که جنگ را برده بود؛ بازنده ها را در دو طرف جاده ها در خارج شهر ها و روستا ها، بر بالای درختانی که نوکشان را تیز کرده بودند، می نشاندند و آن چوب در جانان، مدتی برای عبرت دیگران جسدشان آن بالا همچنان می ماند. و تا زمانی که چوب درشان فرو شدگان، زنده بودند، دسته دسته به تماشایشان می رفتند؛ تا نوع عکس العمل شان را در آخرین لحظات زندگی ببینند، مانند سینما و تأتر امروز. مثل این بود که شما امروز به سیرک و یا سینما می روید. این اگر بربریت نیست، نام اش چیست!؟ منظور من این جهان وحشی بی قانون بود، نه دوره بندی تاریخی آن.

نقل به مضمون است: ... و چون یکی از نزدیکان سردار عرب به دست ایرانیان در آن جنگ کشته شد، دستور داد راه آب آسیاب را ببندند و در دره ی آبرو، ایرانیان را دسته دسته سر بزنند تا از خونشان آسیاب بچرخد، گندم خرد کند و او نان اش را بخورد و آرام گیرد. پس سد ها جلاد، ایرانیان را سر می زدن پی در پی، تا اینکه روز از نیمه گذشت. ولی خون لخته می شد و روان نمی گشت تا آسیاب بچرخد. پس به سردار عرب رجوع کردند که اجازه دهد کمی آب بر خون لخته شده ی ایرانیان اضافه کنند تا به حرکت در آید. اجازه داد؛ آسیاب چرخید، و او نان اش بخورد و آرام گرفت.

و از این دست در تاریخ خونین بشری بی شمار است. ولی بسیار گاه خبر کلی است که ما را دعوت به داشتن احتیاط بیشتری می کند. کوروش یک شخصیت تاریخی است. ربطی به این و یا آن گروه سیاسی ندارد. هیچ ربطی ندارد. از کوروش گفتن، مثل گفتن است از اینکا ها و مایا های سرخ پوست است. هیچ ربطی به سازمانی نو پا که بعد از انقلاب ایران تشکیل شده، ندارد. ما حق نداریم که تاریخ ایران کهن را برداریم و دو دستی به این و یا آن سازمان سیاسی جوان که کمتر از ۳۳ سال سن دارند، بسپارَیم. کمتر از ۳۳ سال، زیرا در سال های اولیه ی حکومت اسلامی، هنوز سلطنت طلب ها سازمان سیاسی نداشتند. اگر همه ی این سال ها را هم در نظر بگیریم، می شود ۳۳ سال. تاریخ ایران کهن اما، با همه ی نیک و بد اش، از آنِ همه ی ایرانیان است. سلطنت طلب ها بخشی از آن مردم هستند، نه همه ی شان.
بیایید در باب ۲۵۰۰سال پیش، با احتیاط بیشتری تحلیل کنیم. زیرا من و شمای برابری طلب و انقلابی و حق طلب و زیبا اندیشه و عدالت خواه، می توانیم به اشتباه با نگاه امروزین خود، هزاره ها را بنگریم، و خود را پرت کنیم. مباد چنان! زیرا ظلم است در حق خود. برای اینکه اطلاعات ما به هیچ رو کافی نیست. بروید عبید جان را ورق بزنید و ببینید تاتار چه کار ها کرده. یکبار دکتر اسماعیل خویی عزیز، همین موضوع را مطرح کرد، که ریختند سرش که: تاتار خلقی محترم است و ... اشاره ی خویی و من و ... به خلق شریف تاتار که امروز می زید و نان دست رنج خود را می خورد، نیست. اشاره به آن زمانی است که تسلط داشته و آن کار های باور نکردنی را کرده است. آنها را نباید مخفی کرد؛ بلکه برای ثبت در تاریخ باید بی هیچ تعصبی گفته شود.
فرقی نباید بکند که این اخبار در باب چه خلقی است - ترک، فارس عرب و ...
در سرای تاریخ و تحقیق باید همه را به یک چشم نگاه کرد. حافظ جان شیراز که هنوز بعد قرن ها می خرامد به ناز، را ورق بزنید و ببینید این مرد منصف و عاشق و شریف به تیمور چه می گوید. حافظ می گوید آن مناره ها را که درست کرده ای، از سر ما مردم یک قبا است.
بسیاری قوم گرایانه، سرسری و یکوری می خوانند و حتی با این شیوه تحقیق می کنند! حتی حافظ منصف را محکوم می کنند. در حالی که حافظ همیشه از زیبایی زیبا رویان ترک سخن به میان آورده.
آنقدر که از زیبایی ترک ها گفته، ازدیگران نگفته:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمر قند و بخارا را
و ...

ولی در ارتباط با تیمور او را از مردم شریف و زحمتکش ترک جدا می سازد، و به او می گوید: "ترک لشکری". به او می گوید: «شاه ترکان»
«به تنگ چشمی آن ترک لشکری نازم
که حمله بر من درویش یک قبا آورد»

«شاه ترکان سخن مدعیان می شوند
شرمی از مظلمه ی خون سیاووشش باد!»


اینکا ها و مایا های سرخ پوست که اینک از علم دوستی و فراست و کیاست و مهر انسانی شان فراوان و با تحسین، حتی در همین اروپا - هم شرق و هم غرب - سخن گفته می شود، مثل همین حسن آقای خودمان در الموت، سرخ پوستان گوش به فرمان، با اشاره ی آنها، جان می سپردند. ولی همین رهبران سرخ پوست، نیکی ها و جوانی ها، چون کوروش امپراتور نیز داشتند. که امروزه با زبان ستایش نیز از آنان یاد می شود. به همین خاطر نوشتم که ما ایرانیان بیگانه پرست، اگر با کوروشی در تاریخ دیگران روبرو می شدیم، حالا در جهان سخن حلوا حلوایش می کردیم. افسانه ها برایش می سرودیم.
شاکری عزیز،از این دست می توان فراوان نوشت، بگذار به همین بسنده کنم و بیش از این وقت عزیز مردم را نگیرم.
کوتاه سخن: ۲۵۰۰ سال پیش ر ا نباید به قرن خود، به نگاه خود کشید، بر عکس باید به ۲۵۰۰ سال پیش رفت، و بعد - چون گوشه های گُم، بی حساب وجود دارد - باید با احتیاط زیاد، نظر داد.
من یک انترناسیونالیست ام. همه انسان های جهان برایم عزیز هستند. تعصب به کسی ندارم. ولی چنانکه از فراست و نیکی مثلاً اینکاها و مایاها، ی سرخ پوست دفاع می کنم، از زیبا اندیشگی هموطن خود که برده داری را در آن زمان، تکرار می کنم: در آن زمان ممنوع اعلام کرده، نیز قدر دانی می کنم.
پیوسته پیروز و شاد باشید

آن عزیزی که خود را محقق تاریخ معرفی کرده، ای کاش به فاکت های تاریخی که در این اندک بگنجد، نیز رجوع می داد، تا سخنشان روشنگر شود و بر جای بمانَد. زیرا چنان سخنی را باد گذر زمان به راحتی می روبد؛ و نمی گذارد که در اذهان ماندگار بنشیند. به عبارتی دیگر خواننده یا شنونده، باید حادثه ی دیروز را کمابیش ببیند، تا تأثیر اش برای دیر و دور تاریخ بر صفحه ی جان اش بنشیند.

کوتاه تر سخن: متأسفانه جهان "سیاسی"، قبیله گرا و عمیقاً سَمت گیر ما، توان دیدن حقایق تاریخی را آنطور که باید، ندارد. و این نوع نگاه، بدبختانه حتی گاه محققین شریف زبان شناسی را نیز در شبکه ای عنکبوتی، چون اسیران بی دفاع، با خود دارد! کافی است که آدمی در نوجوانی و یا جوانی با خوراکی - اطلاعاتی سَمت گیرانه - مسموم گردد، باقی دیگر دست خودش نیست.
وای بر ما، اگر تلاشی جدی برای در هم شکستن تعصب خود و اطرافیان خود، و بت های اذهان خود انجام ندهیم!
۴٨٨۵۶ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣۹۱       

    از : اسماعیل وفا یغمائی

عنوان : عادتهای مادر باره قضاوت تاریخی
سلام بر دکتر خوئی. من سالهاست روی تاریخ ایران کار میکنم.به طور خلاصه بگویم ما ایرانیها از چپ و راست و میانه قضاوتمان در باره مسائل تاریخی یک قضاوت اخلاقی است و نه تاریخی. در مورد شخصیتهای تاریخی باید دید مجموعه کارکردهایشان چه بوده و نه اینکه فلان یا بهمان کار ضد اخلاقی یا انسانی را کرده اند. تاریخ خونین است. سراسر و مثلا ناپلئون بیش از کورش خونریزی کرد ولی مجموعه کارکردهایش ایا به نفع حرکت تاریخ بود یا نه.در مملکتی که تاریخش حاوی یک تناقض دردناک است وفرهنگش مورد تهاجم یک فرهنگ بیگانه قرار گرفته و حاصل این تهاجم زایش جمهوری اسلامی است و هنوز که هنوز است میان باورهای مردم و روشنفکران به دلیل همین تناقض یک دنیا فاصله وجود دارد و آلترناتیو رزیم شاه یعنی خمینی صد بار بدتر از رزیمی بود و هست که آن را سر نگون کرد مقاله دکتر خوئی جالب است. کورشدارای نقش تاریخی بسیار مثبتی در تاریخ ایران بوده است اگر چه طبعا کار کردهای نظام سلطنتی اش در بیست و شش قرن قبل نواقص و تاریکیهای خود را داشته است
۴٨٨۴۷ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣۹۱       

    از : peerooz

عنوان : توضیح
جناب شاکری،
بین زمان کوروش تا زمان استالین و بوش تقریبا ۲۵۰۰ سال فاصله است ولی بین
زمان کوروش تا توحش ، احتمالا در سرزمین ایران شاید جز ماد ها تمدنی وجود نداشته باشد. فرض کنیم مادها و متمدنین دیگر ۲۰۰۰ سال در این ناحیه حکومت کرده بودند باز کوروش ۵۰۰ سال به توحش نزدیکتر بود تا به تمدن استالینی. منظور این بود. تمدن یونان ۳۰۰-۲۰۰ سال بعد این ناحیه را بوجود خود مفتخر کرد.

منظور از مقایسه کوروش با استالین و بوش این بود که فرض را بر این گذاشتم که ظاهرا کورش در نظرشما فرقی با سایر امپراتوران نداشته بلکه شاید از نظر سرکار خانم کامنت گذار , نه تنها یکی از بزرگترین جانیان تاریخ است بلکه بخاطر جعل استوانه حقوق بشر باید بکمک مصاحبه شونده اخیر ایشان ، بقایای او بدار آویخته شود.

این حد توانایی منست و تاب مشاجره با همراه شما را هم ندارم. مقاله را هم دقیقا نخوانده ام چون از سینه زنان افتخارات ایران باستان نیستم. بقیه هم بین شما و مقاله نویس است.
۴٨٨۴۴ - تاریخ انتشار : ۲۵ مهر ۱٣۹۱       

    از : نامی شاکری

عنوان : چند توضیح دیگر:
من بطور خیلی خلاصه بر این نکته تاکید کرده ام که در تحلیل علمی تاریخ با "کیش کورش پرستی" که امری سوبژکتیو است نمی توان از امرعینی قاطع و تعیین کننده ای مثل اقتضائات " نظام" غافل شد. مثال هایی هم که دوست عزیزمان از استالین و جورج بوش آورده، وامی داردم به گفتن اینکه؛ انتساب چنین سجایا و فرامینی به کورش (کبیر) درست مثل این است که استالین درقلمرو کشورهای سوسیالیستی "آنوقت موجود"؛ فرمان دهد که کارگران حق ندارند از صنایع و بانک ها سلب مالکیت کنند، یا جورج بوش درعراق و افغاتستان فرمان دهد که کسی حق ندارد نیروی کار انسانی را بخرد یا مالکیت شخصی بر کارخانه یا بانک داشته باشد و..
انتساب اخلاقیات یا روش هایی که درآن دوران برای حاکمان موضوعیت نداشته و مربوط به دوران جدید است،عالمانه نیست .حتی مفهوم جمهوریت جدید با مفهوم جمهوریت قدیم متفاوتند و اشتراکات کمی دارند. احتمالا دوستان می دانند که "مردم" در آن دوره به تمام شهروندان یا "باشندگان" یک قلمرو گفته نمی شد.فقط مردانی که دارای دارایی معینی بودند، مردم به شمار می آمدند و مشمول دمکراسی و جمهوریت بودند.زنان، بردگان (اعم از زنان و مردان) و نادارها، در شمار مردم نبودند.
ضمنا :
این بحث که ایران دارای دوره ی تاریخ برده داری (یا مشابه آن) بوده در بضاعت این کامنت ها نیست . ماهیت امپراتوری چیزی جزکشورگشایی ، گسترش قلمرو،تحصیل نیروی کاررایگان(و نه ارزان)از طریق "قهر"(جنگ یا ارعاب) نیست و این ها اموری اخلاقی و در ید اختیار کورش واسکندر و چنگیز وغیره نیستند. اموری ذاتی نظام ها هستند و در عین حال، فرض وجود پادشاهان نیکخواه و عادل منتفی نیست .
دوره هخامنشی با دوره ی توحش و بربریت فاصله ی معنا دارد دارد. جایی که سخن از تمدن هخامنشیان و تمدن یونان و روم می رود؛ چه جای سخن گفتن از توحش و بربریت است،که به "مهرورزی" کورش (کبیر) در آن دوران،در مقایسه با بربرها و وحشی ها مباهی باشیم.
اما در مورد دکتر خویی عزیز! شخصا از معدود هم نسلان خودم هستم که دکتر اسماعیل خویی را بعنوان یک ترقیخواه(با عرض پوزش و استغفار، انقلابی)، یک روشنفکر، یک فلسفه دان و فیلسوف، یک شاعرو بطور خلاصه یک آدم حسابی، می شناخته و عزیز می داشته ام. اما عمیقا باور دارم که آن دکتر اسماعیل خویی تمام شده و به تاریخ پیوسته است. متاسفم اما چنین باوری دارم و آرزو می کنم که ای کاش ، آقای دکتر به بازنشستگی تن می داد و صرفا به انتقال دانش و تجارب ذیقیمتش به شاگردان وارادتمندانش می پرداخت. ای کاش.کم نیستیم در این میان که "ترقی معکوس" می کنیم! (اخبار روز اجازه دارد که این بخش از کامنت مرا در صورت مصلحت حذف کند.)
۴٨٨٣۷ - تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱٣۹۱       

    از : هایده ترابی

عنوان : ...
خوئی این مقاله را در سال ۲۰۰۸ پیش از روشنگریهای علمی درباره ی آن متن کذائی کورش دوم نوشته بود. تکیه وی به همان نسخه ی جعلی است که ۱۴ سطر اضافی دارد و درباره اش به حد کافی نوشته شده است. گمان نمی کنم که خوئی بار دیگر چنین سهل انگارانه به داوریهای بی پایه ضد تاریخی درباره ی نقش کورش تکیه کند. اخبار روز اگر به این بحث خیلی علاقمند است، چرا مقالات مرا پس از گذشت سه - چهار سال در این باره بازچاپ نمی کند؟ متأسفانه گردانندگان این سایت هم در بازچاپ نوشته ها و بازتاب دیدگاهها تبعیضهائی ویژه اعمال می کنند. نگارنده این کامنت از جمله نویسندگانی است که اغلب با بی توجهی مسئولان امور این سایت مواجه شده است. جای شکرش باقی است که دیگر کامنتم را حذف نمی کنند، عصر نو آن را هم حذف می کند.
۴٨٨٣۵ - تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱٣۹۱       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام بر دکتر اسماعیل خویی و بر همه سلام
چند روز پیش پای مقاله ی محمد علی اصفهانی بسیار عزیز نوشتم که وقت و امکان نوشتن نیست فعلاً. ولی امروز که شعر ویدا فرهودی را خواندم، دیدم به من می گوید: لیثی حبیبی تو غلط می کنی که پای چشمه ی روان و رقصان من چیزی ننویسی و بروی! که تسلیم شده، نوشتم. زیرا دیدم « وقتی تاریخ می ایستد، شاعران به راه می افتند»! حال که آنجا نوشتم، بگذار چند جمله هم اینجا بنویسم و بروم پی کارم.
نامی شاکری عزیز، آنچه پیروز عزیز گفته فوندامنت نگاه خرد گرایانه است. اگر ما زمان را در نظر نگیریم، خود، خود را پرت کرده ایم. آندفعه در بحث با ا - آذری عزیز، همین موضوع زمان را پیش کشیدم.
در ثانی اگر ما توان دیدن همه ی جوانب کار را نداشته باشیم، باز پرت می شویم. خیلی ها می گویند احسان طبری نماز خوانده و ... ولی همان طبری در کمتر از یک صفحه کاغذ که با فرازی از شعر سیاوش کسرایی آغاز کرده، رمان زمان را با تاریخ در هم آمیخته و بر صفحه ریخته ماندگار. اگر ما یک سویه نگر باشیم، با همان منطق حق ما را نیز زیر پا می نهند.
از سوی دیگر، مگر در زمان کوروش سیستم دیگری هم بوده، که او بر نگزیده. آن زمان یا باید باج پرداز دیگری می شدی و یا قدرتمند.
بگذار باز بر گردم به همان سخن پیروز خردمند که منطقی زیبا را به عرصه ی سخن دوانیده نیک. کوروش در عصر بربریت و توحش آن خاطره را از خود بر جای نهاد. داستان کوروش کبیر یک افسانه و یا نقل نیست؛ بلکه فاکت اش بر جای مانده عسلی. مگر کندوی انگبین نشان اش را ندیده اید!؟ که در جهان بعد از بیش از ۲۵۰۰ سال، دست به دست می گردد. یاد کردن از کوروش بزرگ، سلطنت طلبی نیست، بلکه ارج نهادن نیکی است در تاریخ. اگر دیگران چنان شخصیتی داشتند ما ایرانیان بیگانه پرست حالا حلوا حلوایش می کردیم بر سران خود.
این نوع موضع گیری، یک بدی بزرگی هم دارد و آن این است که کوروش را ارث پدری فقط سلطنت طلب ها می سازد؛ در حالی که آن بزرگ تاریخ از آنِ همه ی ایرانیان و کل بشریت است.
کوتاه سخن: بیایید همیشه زمان را در نظر داشته باشیم؛ و هم در قضاوت منصف باشیم تا آن شویم که باید. تقدیر از کوروشِ دارای کندوی عسلی تاریخ، هیچ ربطی به سلطنت طلبی ندارد. به قول مردم سلاویان شرق، میانه ی طلایی را دیدن و انگبین خواهی است. ما ایرانیان اغلب یا رومی رومیم و یا زنگی زنگ؛ و این خوش آیند نیست؛ زیرا می زند بر زخم دل خسته چنگ.
۴٨٨۱٨ - تاریخ انتشار : ۲٣ مهر ۱٣۹۱       

    از : خواننده

عنوان : با احترام
ﺑر شاعر رنجدیده سخت نگیرید
۴٨٨۱۷ - تاریخ انتشار : ۲٣ مهر ۱٣۹۱       

    از : peerooz

عنوان : Spacetime و یا فضا- زمان
" زمان " کیفیت مجهول و کم شناخته شده ایست که شاید روزی معمای آن برای بشر حل شود.

در علم فیزیک و ریاضی مبحثی ست بنام Spacetime و یا فضا- زمان ( ویکیپدیا )
که به وقایع از چهار بعد طول - عرض - ارتفاع - زمان مینگرد که درک آن حتی برای
متخصصین نیز مشکل است. گرچه در این فرضیه چهار بعدی ، زمان از مکان جدا نیست ولی بی فایده نیست که ما در مشاهدات روزانه خود عامل زمان را نیز منظور بداریم.

جناب شاکری میفرمایند " پادشاه بزرگوار غلط می کند که هرروز به جایی لشگر می کشد،خون و خون ریزی راه می اندازد ، ظفرمندانه بر قلمرو امپراتوری می افزاید و همزمان هم از این بذل و بخشش های اومانیتستی می فرماید!".

مشابها میشود گفت " استالین غلط می کند که هرروز به جایی لشگر می کشد، خون و خون ریزی راه می اندازد ، ظفرمندانه بر قلمرو امپراتوری می افزاید و همزمان هم از این بذل و بخشش های اومانیتستی می فرماید!". و یا

" جورج بوش غلط می کند که هرروز به جایی لشگر می کشد، خون و خون ریزی راه
می اندازد ، ظفرمندانه بر قلمرو امپراتوری می افزاید و همزمان هم از این بذل و
بخشش های اومانیتستی می فرماید!". و یا چنگیز خان و ناپلئون و هیتلر.

شاید هر سه بیان درست باشد ولی یکی از آنها دوهزارو پانصد سال پیش و در دوران نزدیک به توحش صورت گرفت که ما حتی جزئیات آنرا هم نمیدانیم و این دو واقعه اخیر در دوران تمدن ! صورت گرفتند و جزئیات آنها ثبت شده است.

نتیجه ؟! آیا تفاوتی بین این واقعه ها وجود دارد؟ اگر دارد، آن تفاوت چیست؟ زمان است؟ ویا اینکه کوروش اولین فردی بود که " از این بذل و بخشش های اومانیتستی می فرمود "؟

باید بگویم که من مقاله را سرسری و پس از کامنت جناب شاکری خواندم.
۴٨٨۰۹ - تاریخ انتشار : ۲٣ مهر ۱٣۹۱       

    از : امیر حسین آمویی

عنوان : پیام واقعی دکتر خویی چیست؟
آقای شاکری
با سلام
پیش از انقلاب که ما می‌دانستیم «چه نمی‌خواهیم» اما نمی‌دانستیم «چه می‌خواهیم!» هر رژیمی را به رژیم شاه ترجیح می‌دادیم. می‌گفتیم که "هر چه باشد، بهتر از این است"! غافل از این که همیشه بدتر از آنچه که هست هم ممکن است و دیدیم و می‌بینیم! ببینید چه شده که اکنون ما و بسیاری از روشنفکران ما به اینجا رسیده‌ایم که فکر کنیم "آنچه که بود بهتر از این بود!" گیج فکری و سردرگمی اپوزیسیون در داخل و خارج ابعادی باورنکردنی پیدا کرده است. سراشیب سیاهفکری و افتراق شیبی هولناک پیدا کرده و بازار داغ تهمت زنی غلغله است. ایرانیان، هم در جهل مرکب و هم در جعل اتهام نسبت به هم گوی سبقت می‌ربایند.
اما دوست عزیز این اتهام به دکتر خویی که همه او را می‌شناسیم، نمی‌چسبد! آنچه در گفتار ایشان آمده اشاره دارد به سابقه‍ی آزاداندیشی در زمان کوروش! بر خلاف آنچه شما نوشته‌اید، کوروش تنها با یهودیان نبود که با مدارا و دوستی رفتار کرد. سیاست او در ایجاد یک دولت بزرگ و واحد، که ناشی از ضرورت زمانه بود، او را به ایجاد امپراتوری پارس برانگیخت و در این راه سیاست مسالمت‌جویانه را پی‌گرفت. مگر شما وقتی از دموکراسی آتن یاد می‌کنید، آن را عین دموکراسی‌های امروزی می‌بینید؟ دیگر این که، به شهادت تقریبا تمامی مورخان قدیم و جدید، ما در ایران، نظام برده‌داری نداشتیم و این از ویژگی‌های شگفت تاریخ ماست. نمی‌خواهم بگویم در ایران برده نبود؛ بود ولی وضع بردگان نیز در ایران با آنچه در یونان و روم بود بسیار متفاوت بود. اگر از نوشته‌های مورخان حزبی روسی بگذرید که همه چیز را به میل تئوریسین‌های (؟) حزبی و به دستور حزب می‌فهمیدند و می‌نوشتند، تمام آثار ارزشمند نوین به این حقیقت اشاره دارند. در ایران، ما در عوض نظام رعیتی درازآهنگی داشتیم که تا زمان "انقلاب سفید" که اساس آن نظام را در هم ریخت و در عین حال روستائیان را آواره و بدبخت کرد، ادامه داشت، بدون آن که از پس آن یک نظام سرمایه‌داری پیشرو و صنعتی ایجاد شود و طبقه‌ای که آن را اصطلاحاً پرولتاریا می‌گویند شکل گیرد. روستائیان به شهرها هجوم آوردند: انبوهی بیکار که از نظر اندیشه همچنان عقب مانده و تاریک باقی مانده بودند؛ همان ها که انقلاب پنجاه و هفت را بر روی دوش گرفتند.
بنا بر این مسأله‍ی برده‌داری و این چیزها مطرح نیست. مسأله این است: در زمانی بسیار دور، پادشاهی بسیار بهتر از آن با آحاد مملکت رفتار می‌کرد که اکنون مشاهده می‌کنیم. این به معنای خواست ایجاد نظام کهنه‍ی پادشاهی هخامنشی نیست، به معنی آرزوی سلطنت محمد رضا شاه پهلوی هم نیست. اما اگر شاهی یا ملکه‌ای، چنان که در برخی از ممالک اروپایی، بتواند یک نظام دموکراتیک در جایی برقرار کند که در آن حقوق بشر با موازین کنونی مراعات گردد، اشکالی دارد؟ فورا باید به شما بگویم که به هیچ وجه سلطنت‌خواه نیستم، چرا که آن را شکلی کهنه می‌دانم. جمهوری "شکلی" و فقط "شکلی" بهتر از آن است! نگران محتوی باشید! کسی را متهم نکنید. ما باید بلوغ فکری خودمان را، اگر به آن رسیده‌ایم، با صبر و تأمل و اندیشیدن ژرف و قضاوتی متناسب با معیارهای نوین، نشان دهیم.
خلاصه کنم: سخن دکتر خویی عزیز نه از سر سلطنت‌خواهی که به عشق آزادی‌طلبی نوشته شده است و تنها آنان می‌توانند از صورت ظاهر کلمات پیام شفاف و واپسین آن را دریابند، که نگاه از صورت ظاهر برگیرند و به معنا بپردازند. آیا این گفته تفسیر دیگری از همان جهل سالهای قبل از پنجاه و هفت و ظاهربینی حاکم بر ایران نبود که ما را اکنون در گرداب هولناک و سیاه تیره روزی و جنگ و بدبختی و افیون و غیره و غیره انداخته است.
۴٨٨۰۵ - تاریخ انتشار : ۲٣ مهر ۱٣۹۱       

    از : نامی شاکری

عنوان : شاه پرستان جدید!
این آیین "کورش پرستی" که به کوری چشم "رژیم آخوندی" به مد روز روشنفکری تبدیل شده ، آدمی مثل دکتر اسماعیل خویی را هم مشمول استثناء نگذاشته است . دو مورد را قابل تامل می دانم :
اول : اشاره به این فرمان تاریخی که : در سراسر ایران زمین همگان آزادند و "هیچ کس نباید دیگری را به بردگی بگیرد" و استنتاج اینکه : "بیانگر بینشی‌ست که از آن همتایان همزمان‌اش سده‌ها فرهیخته‌تر و پیشرفته‌ تر است..." بسیار عامیانه است و فراموش می کند که در سراسر ایران زمین ، کسی کسی را محض تفریح و تفنن به بردگی نمی گیرد، بلکه در آن "نظام" که مبتنی بر کشورگشایی، گسترش قلمرو امپراتوری و تحصیل نیروی کار رایگان است، فرمان پادشاه بزرگوار، تعیین کننده نیست، همان ضرورت های تاریخی تعیین کننده است که مغلوبان را به انبوه بردگان تنرل می دهدو وگرنه، می شد گفت که پادشاه بزرگوار غلط می کند که هرروز به جایی لشگر می کشد، خون و خون ریزی راه می اندازد ، ظفرمندانه بر قلمرو امپراتوری می افزاید و همزمان هم از این بذل و بخشش های اومانیتستی می فرماید!
دوم : بسیاری از آنها که کورش را مثلا به واسطه بزرگواری اش در مقابل " قوم بهود" گرامی می دارند، فراموش می کنند که "قوم یهود" در مقابل امپراتور فاتح ، عددی به حساب نمی آمد.وقتی قوم مغلوب به "باژ و سرباز دادن سالانه" تن می دهد و شاه فاتح را هم ، چون پیامبری می ستاید، شاه فاتح باید دیوانه باشد که " تیره‌ی یهود را در "پرستیدن خدای و بر پا داشتن پرستشگاه ویژه‌ی خود" آزاد نگذارد! ضمنا آزاد گذاشتن دیگران برای پرستیدن یا نپرستیدن خدا در کجای تحلیل تاریخی "ما" قراردارد؟
۴٨۷۷۹ - تاریخ انتشار : ۲۱ مهر ۱٣۹۱       

    از : امیر حسین آمویی

عنوان : چرا؟
جناب دکتر خویی

با سلام.

آیا شما هم فکر می‌کنید که این گفتار شما در مورد کوروش به گستره‍ی ادبیات مربوط است؟ من تعجب می‌کنم از ویراستاری که متوجه پیام اصلی شما در این نوشته‍ی گرانقدر شما نیست. این که کوروش در زمان خویش برده‌داری را منع کرد، نشانه‍ی مترقی بودن اندیشه و دیدگاه اوست. درسی که ما باید از او بگیریم این است که چگونه در روزگار کنونی خود قانون دموکراتیک، رعایت و اجرای آن قانون، پرهیز از ستم و پرهیز از استثمار کارمندان و کارگران را در دستور اندیشه و عمل خود بگذاریم. این چه ربطی به ادبیات دارد؟

ضمناً یادداشتی بر شعری از شما فرستدم که ظاهرا "خورده شد"! نخواستم بگویم ... .
۴٨۷۷۶ - تاریخ انتشار : ۲۱ مهر ۱٣۹۱