نگریستن در کار کوروش بزرگ
اسماعیل خویی
•
ستایشانگیزترین کار او، اما و البته، همانا ناروا کردن بردهداری در شاهنشاهیی پهناور خویش است. فرمان او که: در سراسر ایران زمین همگان آزادند و "هیچ کس نباید دیگری را به بردگی بگیرد"، همچنان که هست، بیانگر بینشیست که از آن همتایان همزماناش سدهها فرهیختهتر و پیشرفتهتر است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۱ مهر ۱٣۹۱ -
۱۲ اکتبر ۲۰۱۲
هستند هم میهنانی که کورش را از پیام آوران میشمارند. دلیل اینان این است که کتاب "آسمانی" پنداشتهی تورات با سپاس و ستایش از او یاد میکند. این که آیا پیامآور شمردن یا نا شمردن کورش چیزی به یا از بزرگیی او میافزایدیا می کاهد پرسشیست که پاسخ من یکی بدان نمیتواند به جز "هیچ کدام" باشد؛ چرا که در خرد من گنجاندنی نیست که هیچ انسانی از مادر زاده بتواند- مگر در گمان و رویا – با چیزی در "فراکیهان"، که نمیدانیم و نمیتوانیم بدانیم چیست و کجاست و چگونه است، پیوندی هوشمندانه داشته باشد یا بگیرد. پیامآور انگاشتگان را من آموزگارانی نامآور میشناسم که برخی از آموزههای هر یک، و بیشتر آموزههای برخیشان، به راستی درست یا نیک و پاکدلانه نیز نیست. برای نمونه، بودا و زرتشت و عیسی به راستی از نیکمردان تاریخ تکامل انساناند. محمد ابن عبدالله را، اما، من یکی از نیکخواهی و مهربانی و پاک نهادیی یک بزرگ آموزگار اخلاق بیبهره مییابم. در چشم من او تنی از نبرد آیینآوران یا استراتژیستهای بزرگ تاریخ است: سپهسالاری همچون آتیلا، هانیبال، اسکندر، چنگیز، و حتا ناپلئون یا هیتلر. او از تیرههای گوناگون و پراکنده و دشمن خوی عرب میتواند ملتی یگانه پدید آورد و ایشان را برای کشورگشایی و – بر ویرانههای دو امپراتوریی نیرومند پیش از خود – بنیاد نهادن امپراتوریای بزرگ که آماده کند: امپراتوریای که در آن "امت" گسترده و پرشمار "اسلام" سراسر سرسپردگان ناگزیر فرمانفرماییی عرب خواهند بود.
کورش نیز از همین گونه نبرد آیینآوران و امپراتوری سازان بزرگ است. آنچه او را بر دیگر همتایان همزمان و پیش و پس از خود برجستگیهای چشمگیر و خوشایند انسانی میبخشد همانا تفاوتهای بزرگی ست که او با اینان دارد: در پندار و در کردار و به گفتار.
در این راستا، بسنده خواهد بود که شخصیت و کار کورش، چون یک شاهان شاه، را با شخصیت و کار نوهی او خشایار شاه برابر نهیم، آن هم به گفتاورد از افلاتون. افلاتون، در کتاب "نوامیس" یا "قوانین" خود، خستو میشود که چهار هنر اخلاقی-اجتماعی در فلسفهی خود، یعنی خویشتنداری، دلیری، دانایی و دادگری، را از زرتشت آموخته است، و که، در دربار ایران، این چهار هنر به شاهزادگان آموخته میشده است.
آموزاندن این هنرها به خشایار، اما، گویا در او چندان کارگر نمیشود. علت این چگوگی همانا پرورش درباریی اوست که به دست و زیر نگاه کنیزان و للگان انجام میگیرد. ناز و نوازش چاپلوسانهی اینان و در دسترس داشتن شاهزاده همه چیز جهان آن زمان را از خشایار نوجوانی میسازد خودخواه و دیگر آزار و ننر، که همگان از خرد و بزرگ را بردگان بیارج خویش مییابد و خود را خدای و خدایگان همگان. به هیچ روی، پس، شگفتیآور نیست این که چنین کسی، چون به شاهان شاهیی ایران میرسد، خودکامهای خشک مغز و خونریز باشد که حتا دریاها را نیز فرمانبر بی چون و چرای خویش بخواهد و بداند. از چنین فرمانفرمایی آیا شگفتی آور است اگر کارهای دیوانهوار سر بزند؟
نوشتهاند که، در به یادم نیست کدامین سال از شاهنشاه بودن خویش، خشایارشاه بر آن میشود تا خواست و کار شکست خورده ی پدر را دیگر بار دنبال گیرد و بکوشد تا یونان را نیز از آن شاهنشاهیی بسیار پهناور ایران کند. ستارهبینان و آسمانخوانان او پیشگویی میکنند چندمین ماه از ماه چندم آن سال، برای لشکر کشیدن دریاییی ایران به اسپارت روز خجستهایست. پیش میآید، اما، که آن روز دریا سخت توفانی باشد. خشایارشاه سپاهیان نیروی توانمند دریاییی خود را میفرماید تا، یکان یکان و هر یکی را تازیانهای در دست، در کنارهی دریا صف کشند و موجهای نافرمان را به تازیانه بندند و، بدینسان، دریا را کیفر دهند: بدین گناه که از رای و خواست شاهان شاه ایران سرپیچیده است!
در برابر خشایار شاه و درست صد و هشتاد آن سوتر از او، پدر بزرگاش کورش را داریم که فرزند کوهستان و سختیها و درشتناکیی زندگانی کردن در میان شبانان بود. ناداری و گرسنگی کورش نوجوان گاهگاه ناگزیر میداشت تا، به همراه شبانان، به راهزنی دست یازد. و ناگفته نگذارم، در همین جا، که همین واژهی "راهزنی" راست که پژوهشگر نام آور و تاریخپژوه والاگهر اسلام، الحاج الحجت الاسلام و المسلمین الناسید صادق الخلخالی، معروف به الجلاد القتال، در کتاب ارجمند خود دربارهی کورش "راهزنی" – یعنی "راهی که زنان می روند"-میخواند و ازاین خوانش نبوغآسا نتیجه میگیرد که کورش نوجوان تنفروشی میکرده است!
باری، فرزند کوهستان و پروردهی شبانان، هم از آغاز کودکی، با گرسنگی، بیخان و مانی و رنج و شکنج انبوهههای گوناگون مردم نه تنها آشنا میشود که این همه را با استخوان و خون و گوشت وپوست خود میمزد و درمییابد. و چنین است که او، چون به شاهان شاهیی ایران میرسد و گسترهی شاهنشاهیی خویش را تا بسی بیشتر از نیمی از جهان فرهنگمند آن روزگار می گستراند، فرمانفرمایی ست خردمند، دردآشنا، مهربان و مردمنواز. کورش سعدیوار بگویم، از بیادبان زمان خویش ادب آموخت. او در رفتار همتایان خویش در کشورهایی همچون چین و مصر درنگریست و دریافت که ستم کردن بیرون اندازه به مردمان و برده داشتن ایشان بی بهره داشتنشان از هر گونه آزادی، در امپراتوریهای بزرگ، برآیندی ندارد مگر پیوسته برشوریدن مردمان، بدان سان که روزگار امپراتوری سراسر به لشگر کشیدن و سرکوب کردن مردمان گوناگونی میگذرد که یوغ فرمانفرماییی آن امپراتوری را بر گردن می دارند. شاهنشاه خردمند و دورنگر ایران بر آن شد که زندگانیی فرهنگیی مردمان گوناگون ایران را با خودشان واگذارد و از ایشان به باژ و سرباز گرفتن سالانه بسنده کند و خشنود باشد. رفتار او با تیرهی یهود و آزاد گذاشتن ایشان در پرستیدن خدای و بر پا داشتن پرستشگاه ویژهی خویش نمونه ای است از این دست. و با سپاس و ستایش یاد کردن تورات از آن بزرگمرد، به هیچ روی، از او پیامآوری نمیسازد. که جای هیچ غمی هم نیست.
ستایشانگیزترین کار او، اما و البته، همانا ناروا کردن بردهداری در شاهنشاهیی پهناور خویش است. فرمان او که: در سراسر ایران زمین همگان آزادند و "هیچ کس نباید دیگری را به بردگی بگیرد"، همچنان که هست، بیانگر بینشیست که از آن همتایان همزماناش سدهها فرهیختهتر و پیشرفتهتر است. و پاسخ این پرسش که انگیزه ی کورش در دادن این فرمان انسانگرایانه بیشتر سیاسی بوده است یا اخلاقی، هرچه باشد، از شکوه و والاییی شیوهی اندیشیدن او هیچ نمیکاهد. و ما ایرانیان، با نگریستن در این که، در میان انبوههی امپراتوران و شاهان و شاهنشاهان ایرانی و انیرانی، بزرگواری همچون کورش هخامنشی را نیز در تاریخ باستانی خویش داشتهایم، می توانیم سرافراز باشیم و به خود ببالیم.
زادروز خجستهی این دردانهی سراسر تاریخ ایران زمین را به هم میهنان و به آزادگان و آزادیخواهان و آزادیجویان جهان شاد باش میگویم.
سی ام اکتبر ۲۰۰٨، بیدرکجای آتلانتا
|