از : امیر حسین آمویی
عنوان : برعکس! خیلی فرق داره!
خانم سپهری
متأسفانه خیلی فرق داره! من و احیانا دیگر خوانندگان میل داریم بدانیم شما دقیقا کدام شعر در مد نظرتان هست که هم عاشقانه است و هم سکسی و هم در آن شاعر زن و مرد را در بیان احساسات جنسیشان طوری تصویر کرده که "فاعل وار" هستند نه "مفعول وار".
با تشکر
۵۰۴۰۹ - تاریخ انتشار : ٣۰ آذر ۱٣۹۱
|
از : آزاده سپهری
عنوان : اشعار مربوطه
فرقی نداره کدومش شعرش. هر کدوم که مربوط به رابطه عشقی یا جنسی با زنه.
۵۰٣۹۴ - تاریخ انتشار : ۲۹ آذر ۱٣۹۱
|
از : امیر حسین آمویی
عنوان : ابهام در نظام استدلال منطقی
خانم سپهری
لینکی که دادهاید، لینک شعر خاصی نیست! لینک کلی وبسایت است! کدام یک از اشعار مد نظر شماست. لظفا آن را مشخص و لینکش را ارائه کنید.
در مورد آقای یغمایی هم سخنتان را نمیتوان پذیرفت! عدم پذیرش استدلال شما نه ناشی از فارسی شما بل که از نقطهی ابهامی در نظام استدلالی منطقی شماست.
ممنون.
۵۰٣۷۹ - تاریخ انتشار : ۲٨ آذر ۱٣۹۱
|
از : آزاده سپهری
عنوان : این هم نمونه ای از اشعار عاشقانه در رد ادعای شما
آقای امیرحسین آمویی،
نمی دانم اشکال از زبان فارسی من است که شما متوجه منظورم نمی شوید یا اشکال از جای دیگری ست. ما در دهه های گذشته شاعران مرد زیادی داشته ایم و داریم که تصویری که از زن در اشعارشان ارائه می دهند، "مفعول وار" نیست. یک نمونه ی خیلی معروفش آقای ایرج جنتی عطایی ست که ترانه هایش را خوانندگان معروفی مانند داریوش و ابی خوانده اند. خواهش میکنم به سایت ایشان رجوع کنید، متن چند تا از ترانه های عاشقانه ی ایشان را با دقت بخوانید و تصویر زن را در آن با تصویر زن در این شعر آقای وفا یغمایی مقایسه کنید که چیزی بیش از یک "شیئ" دلربا و هوس برانگیز نیست.
http://www.janatie-ataie.com/lyrics/lyrics.htm
.
۵۰٣۷۵ - تاریخ انتشار : ۲٨ آذر ۱٣۹۱
|
از : امیرحسین آمویی
عنوان : زبان شعر در غزل عاشقانه و بیان احساسات و عواطف سکسی کارکرد دیگری دارد!
خانم آزاده سپهری
یکم: ظاهرا ما ایرانیان وقتی در عالم خیالاتمان میخواهیم دموکرات شویم، به قول خارجیها کاتولیکتر از پاپ میشویم!
دوم: بارها عرض کردم، بار دیگر هم عرض میکنم: کارکرد زبان در شعر، آن هم در غزل عاشقانهی سکسی چیز دیگری است. دو هزار سال دیگر هم بخواهی چنان غزلی بگویی چیزی شبیه به همین در خواهد آمد، حتی در بهترین دموکراسیها، و پیشرفتهترین جوامع از نظر حقوق انسانی و اخلاقی!
سوم: من یادم نمیآید که دولتآبادی از احساسات مارال هم در آن لحظهی شور و عشقورزی سخنی گفته باشد. اساسا نمیتوانست و نمیتواند هم چیزی حقیقی، زنده و "ملموس" (!) بگوید. کاش از خود مارال (یا زنی دیگر) میپرسید!
سوم: باید دید اگر یکی از خانمهای خوانندهی این آراء به جای مارال میبود بازهم چنین احساس خشونتی را که شما مدعی هستید میکرد یا نه!
چهارم: حق با شماست ما باید با بدفهمیهامون و افکار نادرستمون برخورد کنیم. درست است ما در جامعهی بیمار زندگی کردهایم و این بیماری را با خودمون هم به هرجایی بردهایم. اما اینها به غزل "عاشقانه" هیچ ربطی نداره و از هیج جای آن نمیتوان خشونت مردانه و انفعال زنانه را استنباط کرد.
پنجم: این بحث ظاهرا دچار یک دور باطل شده و راهش را در مسیر
نقد ادبی منطقی و کارکر زبان در حوزهی غزلِ سنتیِ عاشقانه ی در حوزهی بیان احساسات سکسی گم کرده است.
به امید آزادی و آگاهی بیشتر
آمویی
۵۰٣۴۰ - تاریخ انتشار : ۲۷ آذر ۱٣۹۱
|
از : آزاده سپهری
عنوان : فرهنگ بیمار
آقای امیر حسین آمویی،
خب این رو که تا به حال حداقل پنج شش بار اینجا گفتم که تصویر زن در این شعر "مفعول گونه" است و هنوز هم روی حرفم هستم. در مورد "بدرانمت" که به خشونت ربطش داده بودم، متوجه اشتباهم شدم. ولی این شعر با یکسری تصویرسازی های خود، نوعی عشق ورزی خشن رو در ذهن تداعی میکنه. مثلا با تصویر زن به عنوان آهو و مرد به عنوان پلنگ. آقای وفا یغمایی در یکی از کامنت هاشون از صحنه "عشق ورزی" محمد با مارال در کتاب کلیدر به عنوان صحنه ای پرشور و جذاب و زیبا اسم بردند. از نظر من ولی آن صحنه هیچ زیبایی نداشت و بیشتر به تجاوز شبیه بود.
من نه هیچ مشکل شخصی با شما دارم و نه با آقای وفا یغمایی. ولی فکر میکنم مهمترین "وظیفه" ما در شرایط کنونی برخورد با عقاید خودمون و دیگرانه. مهم هم نیست کجا و در چه زمینه ای. ما هر چقدر هم روشن باشیم، حامل یک فرهنگ بیماریم که در زندگی شخصی و اجتماعی و آثارمون بازتاب پیدا میکنه. خودم رو هم تافته جدا بافته نمیدونم و خیلی وقت ها مچ خودم رو میگیرم و متوجه این قضیه میشم و خوشحال هم میشم اگه دیگران چنین مواردی رو بهم گوشزد کنن. به هر صورت ما در اون جامعه بزرگ شدیم و هنوز هم خیلی بیشتر تحت تاثیر فرهنگ اونجا هستیم تا کشورهایی که در آن زندگی میکنیم.
۵۰٣٣۶ - تاریخ انتشار : ۲۷ آذر ۱٣۹۱
|
از : امیر حسین آمویی
عنوان : شاعر در این شعر زن را ستوده و او را توانای مطلق دانسته است
خانم آزاده سپهری
این که شما زن ایرانی را سربلند و آزاد و برابر با مردان و فعال و صاحب سرنوشت خویش میخواهید کاملا قابل درک و ستودنی است. این پرچم را مدتهاست زنان ایرانی برافراشتهاند و آقای یغمایی هم تا جایی که از نوشتههاشان پیداست از سالها پیش در همین جبهه بوده و هستند.
اگر میل دارید با مردسالاری و جلوههای آن در شعر و ادبیات دست و پنجه نرم کنید، برایتان آرزوی توفیق فراوان دارم و از شما خواهش میکنم آثاری را هدف انتقاد قرار دهید که در آنها زنان را «ضعیفه» و از لحاظ حقوقی «نصف مردان» و «مهجور» میدانند. اما شعر آقای یغمایی از آن گروه نیست. در همین شعر تصویری که از زن ارائه شده بسیار هم عالی است. شاعر گفته است :
گل من دلم، دل من گلم ، عسل و گلاب و می و هلم
مه و موج و کشتی و ساحلم، چه بگویمت چه بخوانمت
تو بگو چگونه بنوشم از، نه لبت، دو چشم سیاه تو
که تو بیکرانه به حسنی و من ناتوان ...
توجه کنید: زن در این تصویر ماه است، موج است، کشتی [نجات] است، ساحل [نجات و آرامش] است، و علاوه بر اینها همهی شیرینیها و عطرهای نازنین دنیا هم به او داده شده و مرد بیچاره، نه تنها در خیالات خودش با معشوق عشق میورزد و او را میبوسد، بل که دست آخر هم اقرار میکند که: «من ناتوانم و مگر تو کمک کنی از راه محبت تا بشناسمت.»
میبینید که این تصویر انفعالی نیست و اصلا به فعل و فاعل و مفعول (یعنی خودرأیی مردان و انفعال زنان) ربط ندارد. همان طور که گفتم «شعر محل بیان احساسات فرد شاعر است». شاعر نمیتواند تجربهی فردی و خیالی خود را در این مورد که با آن روبرو هستیم به آن صورت که مد نظر شماست بیان کند. افعال را هم نمیتوان در این مونولوگ شاعرانهی تخیلی به افعال جمع تبدیل کرد و حتی اگر هم بتوان چنین کرد نمیتوان شاعر را اخلاقاً موظف به چنین کاری دانست. در یکی دو مورد هم شاعر این کار را کرده که نادرستی استنباط شما را نشان میدهد.
سخن اولتان را که فراموش نکردهاید؟ در یک عبارت کوتاه نه تنها شاعر را فرد خشنی دریافتید، بل که شخصیت مرد شعر را فاعل (مردسالار) و شخصیتت زن شعر را مفعول (قربانی آمال او) دانستید و در واقع از این طریق شاعر و تفکر او را به انتقاد گرفتید.
به راستی مقصودتان چیست: میخواهید بگویید شاعر تفکر مردسالارانه و خشونتخواه دارد؟ در مورد "بدرانمت" که معلوم شد بدخوانی رخ داده! وقتی میگویید مشکل تصویری ست که از او (زن) ارائه شده و به نظر من "مفعول"وار است، خوب میخواهید بگویید که شاعر تصویر نادرستی (یعنی انفعالی) از زن در این شعر خود ترسیم کرده است.
برایتان موفقیت آرزو میکنم.
۵۰٣۲۶ - تاریخ انتشار : ۲۶ آذر ۱٣۹۱
|
از : آزاده سپهری
عنوان : تصویر فاعل و مفعول
دوست عزیز، آقای امیر حسین آمویی،
مرسی از پاسخ تان. فکر میکنم منظورم را بد فهمیده اید. من که نگفتم مردان شاعر بیایند از زبان زنان حرف بزنند تا به آنها "فاعلیت" ببخشند. منظور من تصویری بود که از زن یا مرد در شعرمان بازتاب پیدا میکند. شما میتونی از عشق خودت به یه زن بنویسی (کاری که این شعر کرده)، ولی اینکه اون زن رو چگونه نشون میدی، به دید خودت برمیگرده. اگه بخوای زن رو "فاعل" نشون بدی، به این معنی نیست که بعد مجبور باشی از زبان اون حرف بزنی. و حتی زنان شاعر میتونن اشعاری از زبان زن بنویسند، ولی در اونها زن باز هم نقش مفعول رو داشته باشه. این به طرز تفکر برمیگرده، و نه به جنسیت شاعر. و البته زنانی هم هستند که تصویرشان از مرد "مفعول"وار و ابزاری ست، که این هم به نظر من همانقدر منفی ست.
در این شعر همانطور که در یک کامنتم گفته بودم، مشکل این نیست که زن خودش حرف نمی زنه، مشکل تصویری ست که از او ارائه شده و به نظر من "مفعول"وار است. که مثلا خودش "نمی دود"، بلکه او را "می دوانند". مسلما هر کس با خلاقیتی که داره، به شکل دیگری یک موضوع مشخص رو مطرح میکنه. مثلا در این شعر میشد به جای اینکه "فاعل" همه ش "مفعول" رو به کارهایی بکشونه، افعال در حالت جمع به کار می رفتند (مثلا بدویم، به جای بدوانمت) و یا مثل موردی که آقای یغمایی توضیح دادند (جامه ها بدرانیَم، بدرانمت) افعال مناسب برای هر دو سوژه به کار گرفته میشد. البته راههای دیگری هم هست که همانطور که گفتم هر کس با سلیقه و توانایی خود میتواند از آن بهره بگیرد.
.
۵۰٣۰۵ - تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱٣۹۱
|
از : اسماعیل وفا یغمائی
عنوان : عشق و شور عاشقانه در دیگر آثار
دوستان عزیز. فارغ از دستور زبان اگر شورمندی بسیار نیرومند تر از جامه دراندن در این غزل را میجوئید. صد غزل عاشقانه پابلو نرودا شاعر بزرگ جهانی، آنجا که خود را تبدیل به ببر میکند و به معشوق میگوید چون بیائی برای آب نوشیدن چون آهوئی، من چون ببر منتظرم و تو را خواهم خورد و بر استخوانهایت تا ابد به نکهبانی خواهم ایستاد. صحنه عشق ورزیدن قهرمان اثر یاشار کمال بزرگ در اینجه ممد در غار و سوزاندن لباسهایشان در اتش و در سوز برف عشق ورزیدن. عشقورزیهای قهرمانان آثار نیکوس کازانتزاکیس در ازادی یا مرگ و عشق ورزیدن شورمندانه قهرمان اثر فراموش نشدنی محمود دولت آبادی با مارال در جلد اول کلیدر و.. اثاری نظیر این را بخوانید.من منجمله شورمندی و شناخت خود را در جوانی از اینها گرفته ام و زیان ندیده ام نه در زندگی خود و نه در سرودنها مطمئنا کسانی که جامه دراندن در یک غزل را بر نمی تابند در برابر این بزرگان ادب جهان انگشت به دهن خواهند ماند و نیز بسیاری اثار دیگر. نهان کردنی نیست که من زنان را بعنوان زن. مادر خواهر . همسر.دوست. معشوق یا عاشق و.. بسیار دوست میدارم و میستایم و بی زن در وجودهای مختلف اگر هستی ممکن بود جز برهوتی بی شور و شیدائی نبودولی غزل عاشقانه را به بزرگواری نظر کنید که نمیشود در بندش کرد و با آرزوی اینکه زنان و مردان در همه جا و منجمله ایران به آزادی و برابری و شعور آگاهی در خور دست یابند و دست یابیم
۵۰٣۰۴ - تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱٣۹۱
|
از : امیر حسین آمویی
عنوان : مردان شاعر نمیتوانند احساسات فاعلانهی زنان را در شعر به نمایش گذارند
با سلام
خب. خوشبختانه یکی از مشکلات خانم سپهری و احتمالا دیگر خوانندگان ساکت در این مورد حل شده است. ولی مشکل اساسیتر همچنان باقی است و آن "موضوع فاعل و مفعولی" است.
اگر درست فهمیده شده باشد، احتمالا منظور موضوع "فاعلیت" مرد و "مفعولیت" زن در آن رابطه مورد انتقاد قرار گرفته. من از وجوه دیگر موضوع که قابل طرح و بحث هستند میگذرم و مستقیم میروم به سراغ "حق فاعلیت زن" در آن رابطه که مخصوصا مطابق است با اصول دموکراتیک و حقوق بشر در حتی رابطهی جنسی! حقیقت این است که تاریخ روابط جنسی در "ایران درونی" و "ایران بیرونی" مظهر فاجعهای در این زمینه است: نه تنها غالب مردها اعتقادی به فاعلیت زن در این زمینه نداشته و هنوز هم ندارند، بلکه خود زنان نیز یا معتقد به این فاعلیت نیستند و یا کمتر شهامت بیان آن را داشته اند. این احتمال هست که در اشعار نوع سنتی قدیمی نمونههایی از اشعار زنان به دست رسیده باشد. ظاهرا رابعهی عَدَویه نخستین شاعر زن ایرانی پس از هجوم اسلام به ایران است که احساسات زنانهی خودش را در رابطهای عاشقانه به نمایش گذاشته است. در منظومههای ویس و رامین و خسرو و شیرین، علیرغم این که قلم مردانه در کار نگارش بوده، در جاهایی به احساسات زنانه توجه شده است. از داستان طاهرهی قرهالعین هم تا حدودی باخبر هستیم و میدانیم که اشعاری به ائ نسبت داده شده که حاکی از بیان فاعلانهی احساسات زنانه در رابطهی عاشقانه است. به احتمال نزدیک به یقین اشعار این زن شاعر را ازبین بردهاند. از شعرای جدید، قبل از همه فروغ فرخزاد تمامی دیوار سرد و آهنین ممنوعیت شعر و بیان احساس زنانه را به طور فاعلانه در هم شکسته و عصر نوینی را در تاریخ شعر زنانه گشوده است. بعد از کسان دیگری راه او را پی گرفتهاند که یکی از برجستهترین نمونههایش خانم سیمین بهبهانی است که در اشعارش با لطافت و ظرافت احساسات زنانه را به طور فاعلی و آگاهانه به نمایش گذاشته اند. اما این اواخر خانم زیبا کرباسی بیشتر از دیگران به رکگویی زنانه روی آورده تا شعر زنانه. نمونهاش همین شعر "آکله" است که علی رغم شعر نبودنش، نمایشگاه جسارت و شجاعت است.
این ها را گفتم تا به خانم آزادهی سپهری بگویم، اولا سراسر فاعلیت مردانه نبوده، بلکه زنانی هم از خود فاعلیت زنانه نشان دادهاند. ثانیا، این زنان هستند که باید با سرودن شعرهای ناب زنانه، احساسات خاص خودشان به صورت روشن و فاعلانه بیان کنند. اگر قلم مردانه بخواهد احساسات زنانه را در هر زمینهای، مخصوصا در زمینهی سکس بیان کند، چیز هجو و مسخرهای در خواهد آمد. نمونهاش اشعاری است که به قرهالعین نسبت دادهاند.
از این ها گذشته، دنیای شعر دنیای داستان نیست و هیچ شاعری به حکم این که شاعر است و احساسات خود را به نمایش میگذارد – زیرا که شعر بیان احساسات شخص شاعر است نه دیگری – حتی اگر بخواهد، نمیتواند احساسات زنان را به طور فاعلانه تصویر و تشریح کند، چه رسد به این که بیان شاعرانه هم به آن بدهد.
بنابر این، آزاده خانم، اگر دوست دارید در این عرصه شاهد نمایش فاعلانه احساسات زنانه باشید باید خودتان شروع کنید و شعری بگویید و خوانندگان هم لذت ببرند.
با امید توفیق
۵۰٣۰٣ - تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱٣۹۱
|
از : پروین کرد
عنوان : هرکسی بر حسب فهم گمانی بکند !
جناب اسماعیل وفا یغمائی : نمیدانم من کند ذهن یا بکلی کور ذهن تشریف دارم یانه ! اما برحسب فهم قلیلم/ این سرودهء بسیار زیبای شمارا آوازی از سر دردی تلخ و عمیق و سرخوردگی و امید برباد رفته گی ای سیاسی و نه باصطلاح (عشق صوری)! دریافتم . نمیدانم تا چه حد درغلط هستم ؟ همراه با سرودهء دردمندانهء شما /منهم در ماهور هم آوا با پریسا سی دلم خودم خواندم " به حریم خلوت خودشبی چه شود (نهفته) بخوانیم //به کنار من بنشینی و به کنار خود بشنانیم..... ... شده ام چو هاتف بینوا اااا به بلای هجر تو مبتلااااا نرسد بلا به تو دلبرا .. گر ازین بلا برهانیم ..؟برای اینکه بیش ازین به (عاشق درنده خو) متهم نشوید بهترست معلمان دستور زبان وادب فارسی را به آرشیو شعر و ادبیات سایت به امان امام زمان رها شدهء (دیدگاه) که درآن آخرین نوشته اتان بتاریخ نوامبر است ۲۰۱۱رجوع دهید تا بدانند که شما نه زن و معشوقه ستیز که انسانی بس دردمندهستید .اما نک دریدن معشوق و جامهء اورا که متآسفانه (پرده دری) را در پشت دریچه های پرده کشیده دوست دارید و همین گناهتان بس ! برداشت من از شعر وآواز بسیار زیبایتان سیاسیت و انتظار هیچگونه توضیحی هم از جانب شما ندارم و بیش ازین دردسرتان نمیدهم .با سپاس
۵۰۲۹٨ - تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱٣۹۱
|
از : آزاده سپهری
عنوان : یک مورد بحث مثل اینکه به نتیجه رسید
مرسی آقای وفا یغمایی، فکر کنم مشکل این دراندن حل شد. اگر در همان کامنت اول درست توضیح داده بودید، این بحث دراندن خاتمه پیدا میکرد. من بدرانیم را حالت جمع فرض کرده بودم و در ارتباط با جامه، و بدرانمت را خطاب به طرف مقابل.
ولی خب، با این وجود همچنان سر حرفم هستم. چون این "بدرانمت" ای رو که اشتباه خوانده بودم، فقط به عنوان چاشنی قضیه دیده بودم. در مورد موضوع فاعل و مفعولی همچنان نظرم باقی ست.
۵۰۲۹۷ - تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱٣۹۱
|
از : اسماعیل وفا یغمایی
عنوان : مشکل در کجاست. در شعر یا در داوری
دوستان عزیزی که از کلمه بدرانیم بدرانمت بر اشفته اید. جدا متاسفم که مساله نه چندان پیچیده ای مثل این قابل درک نیست
در خانه ببندم و پرده ها، بکشم به پشت دریچه ها
که کسی نبیند و جامه ها، بدرانیم! بدرانمت
معنی می شود بدرانیم جامه های مرا.کمی دستور زبان کار کنیم! حرف «م» در بدرانیم به جامه ها بر میگردد یعنی تو بدرانی جامه های مرا و حرف «ت» به جامه های دیگری یعنی بدرانم جامه های ترا. متاسفم که باید توضیح بدهم که اگر قصد دراندن معشوق بود کلمه جامه ها ضرورتی نداشت و فقیر میتوانستم بسرایم مثلا:
در خانه ببندم و پرده ها، بکشم و سپس به تبر و کارد
چو پلنگ و شیر وچنان که گرگ،بکشانم و بدرانمت
وسپس درون دیگ مسین،بپزانمت به روی اجاق
پس از ان نشینم و تا به ته، بخورم ترا بمزانمت!
از شوخی گذشته اساسا چرا از یک شعر عاشقانه و راحت که هر کسی میتواند در آن احساسات خود را به کسی که دوست دارد بیابد این گونه برداشت میشود. ضعف دستور زبان در غربت است، یا پیشداوریهای مکتبی ومذهبی وار.در هر حال آنچه جالب است توجه به مساله خشونت و عکس العمل نسبت به آنست که اشکالی ندارد هر چند منظور نظر این شعر نیست با تشکر.
۵۰۲۹٣ - تاریخ انتشار : ۲۴ آذر ۱٣۹۱
|
از : امیر حسین آمویی
عنوان : چه تفسیری بهتر از این "تحویل"
به آقای یغمایی
راستش میخواستم دو کلمهی دیگر راجع به فرمایش آقا رضا و عقیده ی آزاده خانم بنویسم، ولی بیانات ایشان را دو باره "بخشاً" خواندم و "بلاخره" به این نتیجه رسیدم که بهتره از "تحویل و تفسیر" و "تأیید صحت و سقم" شپشو و بدرانمت بگذرم، و بقیه را به خوانندگان وا گذارم.
۵۰۲٨۴ - تاریخ انتشار : ۲۴ آذر ۱٣۹۱
|
از : آزاده سپهری
عنوان : "تکنیک" های سکسی
ببخشید که بدون اینکه کسی جواب آخرین کامنتم را داده باشد، دوباره در اینجا نظرم را می نویسم. جواب آقای وفا یغمایی را دوباره با دقت خواندم و متوجه شدم که ایشان منظور من از تفکر "فاعل و مفعولی" را به نوع سکس یا "تکنیک" های گوناگون در سکس ربط داده اند. در صورتی که تفکر "فاعل و مفعولی" به اینکه چه کسی در سکس چه میکند، ربطی ندارد و به دید ما از انسان ها (در این مورد مشخص، زن و مرد) برمی گردد. در این نوع تفکر، زن کمتر صاحب اختیار است، نیازها و خواسته هایش مورد توجه قرار نمی گیرد و با تصمیم و اراده خود عمل نمیکند، بلکه او را به عمل می کشانند. در واقع بیش از آنکه یک انسان با شخصیت و حقوق کامل باشد، ابزاری ست در دست فاعل (در این مورد مشخص، مرد). چنین تفکری به وضوح در این شعر دیده می شود: لباسش را در می آورند (یا می درند)، به جای اینکه بچشد، به او می چشانند، به جای اینکه بدود، می دوانندش و ...
مورد دیگر که به رابطه عشقی بر می گردد، این است که در تفکر فاعل و مفعولی، مرد همیشه به عنوان عاشق (کسی که به زن عشق می ورزد، فاعل) و زن به عنوان معشوق (کسی که مورد عشق مرد قرار گرفته، و نه کسی که خودش هم عشق می ورزد) ابراز وجود می کند. که البته در رابطه با این شعر من بیشتر مواردی که بالاتر ذکر شد، در نظرم بود و این مورد آخر می تواند بحث را به انحراف بکشاند.
.
۵۰۲٨٣ - تاریخ انتشار : ۲۴ آذر ۱٣۹۱
|
از : امیر حسین آمویی
عنوان : به هیچ وجه تفسیر من نیست؛ حقیقتِ خود شعر و زبان آن است
آزاده خانم گرامیتر
با سلامی بیخشونتتر و گرمتر،
خطابیهی یادداشتان را به بنده مقایسه کنید با سطرهای آخر آن بخش که به من مربوط است: از طرفی من را گرامی میدانید و از طرف دیگر برای شاعر شعر اظهار تأسف میکنید که شخصی مثل من از شعرش طرفداری میکند. نخست این که من از شعر آقای یغمایی هنوز طرفداری نکردهام! هرچند که آن شعر را خیلی دوست دارم، در کجای پاسخ من به شما طرفداری از آن شعر وجود دارد؟ راستی چه اشکالی در من دیدهاید که طرفداریام را از شاعر مایهی تأسف خود میدانید؟
دوم این که شما خیلی راحت از روی این چند سطر نوشتهی من راجع به شخصیت تأسفبارم قضاوت کردهاید! میبینید که! شما هم شخصیت آقای یغمایی را به اتکاء یک بند از یک شعر و هم من را به اتکاء یک یادداشت مورد انتقاد و ارزیابی قرار دادهاید!
بروم سر اصل مطلب:
"بدرانمت"، همان طور که دیگران هم اشاره کردند، در ساختار زبانی به کار گرفته شده به معنی "به در آورم تو را از جامهات" به کار رفته است. عرض کردم که زبان شعر با زبان روزمره تفاوتهای اساسی دارد. بعد افزودم که حتی اگر "بدرانمت" را به مفهومی که شما میل دارید بفهمید، بگیریم، یعنی جر دادن و پاره کردن، باز هم در چهارچوب منطقی داستان ِ شعر - آن گونه که هست (و تفسیر شخصی من هم نیست، آن طور که شما ادعا میکنید) – آن گاه خواهید دید که این "دراندن" دراندنی است بجا و مناسب شرایط محیط و محاط بر حوادث داستان. بعید میدانم که بخواهید روشنتر بگویم!
در مورد ساختمان افعال هم خوبست به نوشتههای زبانشناسان ایرانی از جمله محمد رضا باطنی و فرهنگهای فارسی رجوع کنید.
با آرزوی بهروزی و تساوی مطلق فاعلی میان زنان و مردان
۵۰۲۷۹ - تاریخ انتشار : ۲۴ آذر ۱٣۹۱
|
از : رضا اسدی
عنوان : نیاز به تحویل و تفسیر واژه ها و یا دقت در سرودن؟
احتمال اینکه تحویل و تفسیر این شعر برای شاعران و ادیبان سهل و ساده باشد، اما برای من که به شعر و سرود علاقمند هستم ولی تا آن میزان آگاهی ندارم چنین امکانی نیست.
شاید به همین علت باشد تا با شناختی که از شاعر داشتم از بکار بردن کلماتی از نوع " بدرانمت" متعجب شوم. پس میشود به این نتیجه رسید که بهتر است تا برای یک رسانه عمومی شعری سروده شود و دقتی در سرودنش بکار رود که به احساس قشری از جامعه خدشه وارد نکند.
در ضمن اینجانب در مقاله قبلی شما نویسنده عزیز و گرامی، بدون دفاع و یا طرفداری از مخاطبانتان توصیه نموده بودم که کلماتی از قبیل " شپشو" با سطح و محتوای مقاله تاریخی شما تناسبی ندارد. و در جواب نوشته بودید که "اگر خوشم نیامده ببخشم".
ضمن تایید بر صحت و سقم تمامی آنچه که در آن مقاله نوشته بودید تاکید میکنم که بکاربردن چنان کلماتی به مانند همین کلمه"بدرانمت" که در شعر"عاشقانه" بکار بردید بر وزن مقالاتی که شما با زحمت فراوان مینویسید اثر گذارهستند.
۵۰۲۷٨ - تاریخ انتشار : ۲۴ آذر ۱٣۹۱
|
از : آزاده سپهری
عنوان : پاسخ
دوست گرامی، آقای امیر حسین آمویی،
سلام و ممنون از جوابتان.
فکر میکنم فارسی م در اون حدی باشه که این شعر رو درست بفهمم و احتیاجی به ترجمه شما، که در واقع بیش از آنکه ترجمه باشه، یک تفسیر شخصی ست (و از نظر من نادرست) احتیاجی نباشه.
از آنجا که بدرانمت در خطاب به معشوق گفته میشه، و نه در خطاب به جامه یا لباس طرف، نمیدونم چطور میشه از نظر دستوری این دراندن رو به جامه ربط داد. قافیه هر چقدر هم تنگ باشه، بلاخره یکسری محدودیت های زبانی وجود داره که آدم مجبوره برای جلوگیری از سو تفاهم رعایت کنه.
من کی و کجا راجع به شخصیت شاعر قضاوت کردم؟ چگونه از همین یک جمله ناقص من چنین برداشتی کرده اید؟ من فقط به تفکر فاعل و مفعولی بازتاب یافته در این شعر اشاره کردم، همین! اگر به معنی دقیق فاعل و مفعول دقت کنید، به ادعای من پی می برید. البته برای آقای اسماعیل وفا یغمایی متاسفم که کسی چون شما از این شعرش طرفداری میکند که میل درانده شدن را در زنان "طبیعی" میداند!
دوست گرامی، آقای اسماعیل وفا یغمایی،
خیلی ممنون از وقتی که برای جواب گذاشتید.
حرف هایی که خطاب به آقای آمویی زدم، بخشا در جواب به شما هم هست. من فقط در مورد این یک شعر شما قضاوت کردم و نه در مورد کل کارنامه شعری تان. در این کار اشکالی نمی بینم، همچنین در گرفتن یقه ی حافظ و سعدی و فردوسی و بقیه :)))
.
۵۰۲۷٣ - تاریخ انتشار : ۲۴ آذر ۱٣۹۱
|
از : اسماعیل وفا یغمایی
عنوان : درانیدن جامه و نه معشوق
خانم آزاده سپهری .نظر خانم آزاده سلیمانی درست است.بدرانیم و بدرانمت برمیگردد به جامه ها و نه معشوق ودست بستگی اجباری در غزل که آهنگ و قافیه ها و ردیفها چنین برداشتهائی را گاه به ذهن می آورند.زیرا اگر معشوق را پلنگ اسا یا چون آنسانهای کانیبال! بدرانیم یا عاشق را، مایه ای برای عشقورزی نمیماند!.در ضمن من در عشق به تفکر فاعل و مفعولی معتقد نیستم اگر دو نفر همدیگر را دوست داشته باشند فارغ از شرع و قوانین این و آن مکتب و نظرات گرد و خاک گرفته ای که ابتدا مذاهب و بعدها مکاتب وضع نمودند عشق می ورزند و بخودشان مربوط است که فاعل باشند یا مفعول یا هردو یا هیچکدام یا اگزیستانسی که خودشان خلق میکنند و عشق است که داوری میکند و فرمان میدهد . آرزو کنیم که آن مبنای شور و تنظیم رابطه واقعی وجود داشته باشد بقیه اش جای نگرانی ندارد. حافظ میفرماید
وه که دردانه ای چنین نازک
تا سحرگاه سفتنم هوس است
باید یقه آن بزرگوار را گرفت
در ضمن تشکر از توجه شما باید تاکید کنم با یک شعر هر چند نظر شما درست هم باشد نباید قضاوت کرد.من شاید چند صد غزل و شعر در رابطه با عشق و رابطه عاشقانه زن و مرد که از زیباترین وجودهای زندگی کوتاه ماست سروده ام یکی از آنها را از نظر شما میگذرانم. با آرزوی اینکه گرمای عشق همیشه گرما بخش جانتان باشد. اسماعیل وفا یغمائی
------------
ترا دوست دارم ای محبوب
____________________
ترا دوست دارم ای محبوب
ای معشوق، ای زن
تا نه نیمی از جهان
بل تمام جهان را ، تمام آدمیان
را دوست داشته باشم
ترا دوست دارم ای محبوب
تا تمام زنان را دوست داشته باشم
حتی زنانی که مرا ترک کرده اند
و زنانی که ترکشان گفته ام
ترا دوست دارم ای محبوب
تا طبیعت را
و جان زنانه طبیعت را دوست داشته باشم
طبیعت را که می روید وبارور می شود
طبیعت را که می زاید و میبخشد و میپرورد
چون زنی، مادری، معشوقی، خواهری و یا دختری
طبیعت که ما را چون مادری از آغوش خود بر می آورد
چون زاده می شویم
و طبیعت که چون مادری ما را در آغوش می کشد
چون میمیریم
ترا دوست دارم ای محبوب
تا صلح را دوست داشته باشم
چون لبخند تو
تا زیبائی و مهربانی را
چون رخسار و گیسوان و دستان تو
تاشعور را
چون اندیشه تو
و تا طعمهای جهان را دوست داشته باشم
چون طعم لبان تو و طعم پوست تو
ترا دوست دارم ای محبوب
تا بتوانم ترا دوست داشته باشم
و بتوانم خود را بشناسم و دوست داشته باشم
ترا دوست دارم ای محبوب
تا بتوانم ببینم و بشنوم
ببویم و لمس کنم و بچشم
تا بتوانم شاعر باشم و خاموش نمانم
و مردان شعرهای مرا
در گوش محبوب خود زمزمه کنند
و زنان را دوست بدارند
ترا دوست دارم ای محبوب....ا
ا
۵۰۲۵٨ - تاریخ انتشار : ۲٣ آذر ۱٣۹۱
|
از : امیر حسین آمویی
عنوان : شخصیت واقعی شاعر و طول و عرض درکی "فمینیستی"(؟) از شعر
آزاده خانم، با سلامی خالی از خشونت
شاعر به زبان ساده، که البته استعاری است، میگوید:
چه اشکالی داره اگه یک شب سر راهت شراب بپاشم، و راضی ات کنم و بکشونمت به خلوت خودم؛ در و پنجرهها رو ببندم، پردهها رو بکشم و من لباسهای تو رو در بیارم و تو لباسهای منو در بیاری؛ بعد من تو رو بیاندازم رو زمین و تو منو بیاندازی و من هی تن لختت رو ماچ کنم و به تو جان بدهم و از تو جان بگیرم و لبهات رو بچشم و تو لبهای من رو بچشی، تو بدوی کنار و من دنبالت بدوم ولی برای معاشقه، «نه برای کشتن» و میوههایت را (پستانهایت را) هی ماچ کنم و بمکم و تکانت بدهم تا بیشتر برایم میوهی عشق بریزی و بنشونمت جلوی خودم و هی چشمهای سیاهت را ماچ کنم و از آنها بنوشم، ای کسی (یا چیزی) که در نهایت خوبی هستی و من تو رو نمیشناسم؛ شاید تو اجازه بدهی که من با لطف و وفا و مهربانی تو را بتونم بشناسم؟ نمیدونم، شاید تو به من بتونی بگی!
می بینید که در این سناریو "بدرانمت" نمیتواند به معنی "پاره کردن زن یا آهو" باشد، موضوع "در آوردن" لباس اوست! تا فقط بعد از آن به مرحلهی معاشقه برسد! نمیتوان اول او را "درید" و بعد با او معاشقه کرد! اول لباس را در میآورند و بعد معاشقه! و هیچ معاشقهای هم منجر به پاره کردن حریف نمیشود، مگر "گاه" که پاره شدن قسمتی ضرورت دارد و طبیعی هم هست! که، به همین دلیل، در این سناریو میتواند درست و منطقی باشد، مگر نه؟
اما: بعضیها را انگار با اسلحه دنبال کردهاند که زود باش ایراد بگیر! جای شکرش باقی است که "هزار واژه بناممت" را به معنی "هزار بد و بیراه" به تو بگویم نگرفتهاید!
و مگر اصلا با بدخواندنی یک شعر میتوان به منش و شخصیت شاعر پیبرد!؟ آن هم شاعری که تمام عمرش را صرف مبارزه با خشونت و جهل و زور و ستم کرده است؟ ادعای شما ادعای بزرگی نیست؟ کژفهمی فمینیستی و سوء تفسیر این غزل برای رسیدن به آن نتیجه جز افتادن در چاه گمراهی نیست! شما چه طور "بدرانمت" را که در بیت دوم به کار رفته دیدهاید و زیر ضرب انتقاد از موضع فمینیستی گرفتهاید، اما مثلا ندیدهاید که میگوید:
به مقدمت جام می بفشانم / فکنم، فکنی / بستانم ز تو جان و جان بدهم به تو / از تو چشیدهام، بچشانمت / تو بیکرانه به حسنی و من ناتوان. کدام یک از اینها "نمونهی بارز تفکر فاعل و مفعولی در سکس" (سکس فلسفی! نه فلسفهی سکس!) است؟ تازه "بدرانمت" با ایهامی که در این سناریو و ساختار بیانی شعر به کار رفته، همان طور که گفته شد، به معنی بیرون آوردن معشوق از لباسش و عریان کردن حقیقت اوست (که به گمان من حقیقتی فلسفی است). از این گذشته، شما خانم هستید: اگر فرض شما را درست بگیریم، بفرمایید به ما بگویید آیا در فلسفهی سکس یا سکس واقعی، هیجان ناشی از خواستن در زنان به شکل رویا یا حتی میل به "درانده" شدن در نمیآید؟ رویایی که جزئی از لوازم رسیدن به اوج لذت، یعنی همان، ارگاسم است؟
دیگر این که زبان شعر استعاری شعر، خانم، با زبان معمولی روزمره میلیونها فرسخ فونکسیونال فاصله دارد (هرچند که زبان عادی نیز پر از استعارات است)! چیزی مینویسی، اما مقصود چیز دیگری است! نمونههایش را خود در میان دواوین اشعارتان بیابید!
نکته ی آخر این که اگر ما طول و عرض درک فمینیستی خود را به آن صورت که شما در عرصهی ادبیات و زبان گل و گشاد گرفتهاید، تعیین کنیم، آن وقت سر از دنیای نامفهوم و خطرناکی در خواهیم آورد. در چنین دنیایی اگر مثلا مادری به دخترش بگوید: "قربونت برم الهی!" مقصودش واقعا از "قربان رفتن" چیست؟ آیا میخواهد بگوید بساط ذبح من را پهن و خونم را برای دخترم حلال کنید؟ آیا آن وقت از نظر شما به کار بردن "قربونت برم" نشانهی مازوخیزم خشن و بیمارگونهی مادرانه نیست؟
۵۰۲۵۵ - تاریخ انتشار : ۲٣ آذر ۱٣۹۱
|
از : پروین کرد
عنوان : همین چند روز پیش آخرین جامهء نخ نما شدهء آن( عشق خاص)بر بام عالم دریده شد ...
ودیگر نیازی به پرده کشیدن بر دریچه ها نیست . شما حق دارید درد را فریاد کنید چرا که نه تنها معشوق بس بیوفا /خودرارآی /خودخدا بین و زن ستیز است و هزاران عاشق و دلبسته اش رابه دم تیغ فرستاد ه. که از مخفیگاه نماینده اش را ببارگاه قوادان عشق وانسان کش جهانی میفرستد تا آن عشق خاص (ظهور بر منبر ) را بهر قیمت برایش گدائی کند. شما از پس این معشوق بر نمیآئید چرا که اوبیش ازآن درخودش حل شده که بگذارد (به نهایت اش رهی گشوده شود) اشعارتان متین و دردمندانه و زیباست و حیفست که انتگریسم فمینیستی پا برهنه برایش حکم صادر کند !
۵۰۲۵۲ - تاریخ انتشار : ۲٣ آذر ۱٣۹۱
|
از : آزاده سلیمانی
عنوان : جامه دراندن
همنام دوست داشتنی، گمان کنم منظور جامه دریدن باشد:
«که کسی نبیند و جامه ها، بدرانیم! بدرانمت»
۵۰۲۴۶ - تاریخ انتشار : ۲٣ آذر ۱٣۹۱
|
از : آزاده سپهری
عنوان : "فاعل و مفعول"
نمونه ی بارز تفکر فاعل و مفعولی در سکس!
همراه با چاشنی خشونت (بدرانمت!)
.
۵۰۲۴۲ - تاریخ انتشار : ۲٣ آذر ۱٣۹۱
|