تاریخ هجری مسلمانان از چه زمانی شکل گرفت؟ - ب. بی نیاز (داریوش)

نظرات دیگران
  
    از : علی کبیری

عنوان : بابا ایوالله!!
تصورم این بود که این جناب امیر خلیلی بعد از مشاهده ی اطلاعیه ی دانشگاه مونستر، خجالت زده شده و شاید بخود آید. ولی بعضیها خجالت را خورده و آبرو را قی کرده اند. شایسته است خوانندگان محترم ملاحظه کنند که چه کسانی دارند برای ما تاریخ مینویسند؟!

این آقا در همین پائین صفحه ی حاضر چنین داد سخن میدهد:

« از طرف دیگر پروفسور Kalisch ، استاد رشته اسلام شناسی ( آلمان)، بعد از اینکه به واقعیت تاریخی محمد شک کرد کرسی تدریس در دانشگاه را از دست داد...»

ملاحظه میکنید؟ میگوید " پروفسور Kalisch کرسی تدریس در دانشگاه را از دست داد"

ترجمه ی فارسی اطلاعیه دانشگاه مونستر در مورد پروفسور کالیش بشرح زیر است:

(( بیو گرافی کوتاه
پروفسور دکتر کالیش متولد سال ۱۹۶۶ در هامبورگ است. نامبرده در ۱۹۹۴ اولین امتحان را با موفقیت در دانشگاه هامبورگ گذراند. سه سال بعد، وی موفق به اخذ درجه ی دکترا از دانشکده حقوق و اقتصاد وابسته به دانشگاه فنی دارمشتادت آلمان با تز " منطق و انعطاف در متدولوژی حقوق قضای اسلامی" شد. در ۱۹۹۸، کالیش موفق به گذراندن دومین امتحان ازدانشگاه هامبورگ شده و در هامبورگ به شغل وکالت اشتغال ورزید...........از فوریه ۲۰۰۵ تا ژوئن ۲۰۱۰ در سمت رنیس بخش مطالعات اسلامی در مرکز مطالعات ادیان بوده است. از ۲۴ ژوئن ۲۰۱۰ ، نامبرده در سمت پروفسور (استاد) در رشته ی "تاریخ انتلکتوئل خاورمیانه در اواخر عصر باستان" در دپارتمان زبانشناسی، مشغول به تدریس میباشد.))

توجه میفرمائید؟ دانشگاه اظهار میکند که پروفسور کالیش در سمت استاد (پروفسور) هنوز هم مشغول تدریس در آن دانشگاه است. ولی همچنانکه حضرت دکتر مسعود امیر خلیلی در پائین همین صفحه مدعی شده است، "پروفسور کالیش کرسی تدریس در دانشگاه را از دست داده است!!"

سپس در پاسخ به انتقاد من راجع به دروغگوئیش، حرفش را عوض کرده و چنین میگوید:

« در رشته زبان شناسی ( Philologie) تدریس می کند.» در صورتی که دانشگاه اعلام کرده است که پروفسور کالیش در رشته ی "تاریخ انتلکتوئل خاورمیانه در اواخر عصر باستان" در دپارتمان زبانشناسی، مشغول به تدریس میباشد. تفاوت دو جمله را ملاحظه میکنید؟ واقعاً که...

واقعاً مایه ی تعجب و حیرت است وقتی مشاهده میکنیم که همچه اشخاصی لقب دکتر را پشت اسمشان یدک کشیده و برای ما تاریخ مینویسند!! شرم و خجالت هم خوب چیزیست اگر بعضیها داشته باشند!!
۵٣۰٣۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ فروردين ۱٣۹۲       

    از : احمد احمدی

عنوان : این همه نتیجه ی سرسری بودن است
به همه ی خواننده گان، از جملی سرکار کبیری

این ها همه نتایج سرسری بودن است و انسانهای سرسری همیشه عصبی هستند و افترا می زنند.
اینکه محمد وجود داشته یا نه، اینکه اسلام از ایران برخاست یا توسط سازمان سیا و از سیاره ی مریخ به کره ی زمین آمد، اینها همه اش حدس و بحث است که می تواند بصورت شیرین صورت بگیرد. ولی آدم اینقدر سرسری نباید باشد که تا کسی از کتابی انتقاد کرد، با چماق "۲۰۰ میلیون" نفر این کتاب را تائید کرده اند، بحث ها را کشت.
بخش دوم مقاله آقای بی نیاز متشر شده است و من دیگر در اینجا کامنتی نمی نویسم.
امیدوارم بحثها در مورد بخش دوم دوستانه تر، شفاف تر و لذت بخش تر ادامه یابند.

با درود فراوان
۵٣۰۲٣ - تاریخ انتشار : ۱۲ فروردين ۱٣۹۲       

    از : احمد احمدی

عنوان : Fall Kalisch & Entlassung
من که مطالب و اطلاعات و بحث های مربوط به اخراج وی را در شبکه پیدا کردم.
با کمی جستجو می توان این داده ها را یافت.
۵٣۰۱۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ فروردين ۱٣۹۲       

    از : احمد احمدی

عنوان : _۲_Fall Kalisch
http://www.balkanforum.info/f۲۶/islamprofessor-entlassen-۳۳۶۹۹
۵٣۰۱۰ - تاریخ انتشار : ۱۲ فروردين ۱٣۹۲       

    از : مسعود امیرخلیلی

عنوان : Kalisch
آقای کبیری
من نوشته بودم که کرسی استادی را از Kalisch گرفته اند که خود شما نیر به آن اشاره کرده اید :

" Ehemaliger Lehrstuhlinhaber für Religion des Islam "
" Ehemaliger " این معنی را می دهد که Kalisch قبلا کرسی (Lehrstuhlinhaber) داشته و الان ندارد، اما چون Kalisch پروفسور و کارمند است دانشگاه نمی تواند او را احراج کند. اما همانطور که نقل قول شما به زبان آلمانی به آن اشاره می کند امروز Kalisch نه به عنوان پروفسور اسلام شناسی بلکه:
"Seit dem ۲۴. Juni ۲۰۱۰ hat er die Professur für Geistesgeschichte im Vorderen Orient in nachantiker Zeit am Fachbereich Philologie"
در رشته زبان شناسی ( Philologie) تدریس می کند.

آقای کبیری خیلی تشکر از این نقل شما به زبان آلمانی که گفته منرا تایید کرد.
۵۲۹۹۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ فروردين ۱٣۹۲       

    از : علی کبیری

عنوان : انتشار مطالب نادرست!
آقای خلیلی

بر اساس اطلاعات امروزِ دانشگاه MÜNSTER در مورد پروفسور Kalisch که لینک آن در زیر آمده است:

http://www.uni-muenster.de/GGVO/MitarbeiterInnen

ایشان هم اکنون در آن دانشگاه مشغول به تدریس میباشند. اطلاعیه دانشگاه به زبان آلمانی در مورد ایشان بشرح زیر است:

Prof. Dr. Sven Kalisch

Professur für Geistesgeschichte im Vorderen Orient in nachantiker Zeit
(Ehemaliger Lehrstuhlinhaber für Religion des Islam)

Telefon: +۴۹ ۲۵۱ ۸۳-۲۶۱۱۹

E-Mail: kalisch@uni-muenster.de

تحصیلات دانشگاهی و سابقه ی کار kalisch در دانشگاه MÜNSTER، بر طبق همان لینک بالا بشرح زیر است:

Kurzbiografie

۱۹۶۶ ist Prof. Dr. Sven Kalisch in Hamburg, Deutschland, geboren. ۱۹۹۴ legte er sein erstes juristisches Staatsexamen an der Universität Hamburg ab. Drei Jahre später folgte die Promotion am Fachbereich Rechts- und Wirtschaftswissenschaften der Technischen Hochschule Darmstadt, Deutschland, mit dem Titel "Vernunft und Flexibilität in der islamischen Rechtsmethodik". An der Universität Hamburg legte Sven Kalisch ۱۹۹۸ sein zweites juristisches Staatsexamen ab und war bis ۲۰۰۱ als selbstständiger Rechtsanwalt in Hamburg tätig. ۲۰۰۲ folgte seine Habilitation im Fach Islamwissenschaft an der Universität Hamburg mit dem Titel "Fiqh und Uṣūl al-fiqh in der Zaidīya – Die historische Entwicklung der Zaidīya als Rechtsschule". Von Februar ۲۰۰۵ bis Juni ۲۰۱۰ war Prof. Dr. Sven Kalisch Lehrstuhlinhaber für Religion des Islam am Centrum für Religiöse Studien. Seit dem ۲۴. Juni ۲۰۱۰ hat er die Professur für Geistesgeschichte im Vorderen Orient in nachantiker Zeit am Fachbereich Philologie

در یادداشتهای زیر بکررات بطور مستقیم و غیر مستقیم به شما تذکر داده ام تا از تبلیغ مطالب نادرست خودداری کنید که متأسفانه چنین نکردید. اطلاعیه ی بالا در مورد Kalisch نیز از جمله تبلیغ همین اطلاعات نادرست از جانب شماست. بنابراین من با شمادیگر بحثی ندارم.
۵۲۹٨۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ فروردين ۱٣۹۲       

    از : احمد احمدی

عنوان : نتیجه گیری من
سرکار کبیری،

تنها نتیجه ای که من از نوشته های شما گرفته ام این است که شما انسانی افواهی هستید که کمتر کتاب خوانده اید و بیشتر نام کتابها را یادداشت کرده اید که چند نفر روی آن کار کرده اند. می دانید چند قرن است که چند نفر روی تورات و انجیل و قرآن کار کرده اند؟ و چند میلیون نفر به آن باور دارند.

شما انسانی عصبی و متعصب و متاسفانه کند ذهن هستید و نوشته های دیگران را بدرستی نمی خوانید.
بیش از این ارزشی در برخورد به شما نمی بینم. ولی:

لیلی واقعا مرد بود یا زن؟

من، هم در "مرد" بودن شما تردید دارم، و هم در "زن" بودن لیلی!

حالا حالی تان شد؟
۵۲۹٨۶ - تاریخ انتشار : ۱۱ فروردين ۱٣۹۲       

    از : مسعود امیرخلیلی

عنوان : ” ۱۹ استاد دانشگاه ”
آقای کبیری
اول، این واژه ” مع الفارق ” چه معنی را می دهد. اینکه ” ۱۹ استاد دانشگاه ” یک موضوعی را تایید کنند دلیل به درستی آن نیست. استاد دانشگاه شهر مونستر ( آلمان)، انگلبرت وینتر و بئاته دیگناس ( امریکا) که کتاب " روم و ایران " را نوشته اند به جنگ افسانه ای یرموک ، بین بیزانس و اعراب، در سال ۶۳۶ باور دارند. بیش از ۹۰ درصد از استاد های اسلام شناس در اروپا تاریخ طبری (اسطوره طبری) را درست می دانند. از طرف دیگر پروفسور Kalisch ، استاد رشته اسلام شناسی ( آلمان)، بعد از اینکه به واقعیت تاریخی محمد شک کرد کرسی تدریس در دانشگاه را از دست داد.
علم تاریخ جزو علوم انسانی است و نه علوم طبیعی که نظریه ها در آزمایشگاه به اثبات برسند و دیگر کسی نتواند آنها را رد کند. و در خاتمه، فکر نمی کنم این ضرب مثل شما: " تخم مرغ دزد شتر دزد میشود،" ربطی به گفتمان ما داشته باشد.
۵۲۹٨۰ - تاریخ انتشار : ۱۱ فروردين ۱٣۹۲       

    از : علی کبیری

عنوان : با منطق و ادب سخن بگوئیم!
جناب آقای احمدی

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست/سخن شناس نئی جان من، خطا اینجاست!!

بی پرده باید به شما یادآوری کنم که در سخن شما استدلالی مشاهده نمیشود تا براساس آن قابل پاسخگوئی باشد. ولی لازمست چند نکته را یادآوری کنم:

۱- آیا از نظر منطقی درست است قبل از آنکه کتابی را خوانده باشیم، در باره ی آن به قضاوت بنشینیم؟ من در این نوع قضاوت هیچگونه استدلالی چه منطقی و چه بی منطق، نمی بینم.

۲- آقای امیر خلیلی قبلاً از کارِ هویلند راجع به تاریخِ نقل گفتاری از سوفرونیوس ایراد وارد کرده اند. عین اظهار ایشان در همین پائین صفحه قابل مشاهده است که میفرمایند «...هویلند نگفته است که در چه تاریخی این سند نوشته شده است...» در پاسخ به ایشان پیشنهاد کردم ( پیشنهاد کردم نه گرد وخاک!) که رابرت هویلند هم دارای ایمیل دانشگاهیست و هم در فیسبوک است. شایسته است قبل از قضاوت در باره ی کار او که چرا دقیقاً به تاریخ خبر اشاره نکرده یا هر انتقادی که به کار او وارد است، با او تماس بگیرید و اگر پاسخ منطقی دریافت نکردید، سپس به قضاوت بنشینید. آیا این پیشنهاد غیر منطقی بود؟ رابرت هویلند یک آدم زنده است و انتقاد هم به کارِ او وارد است. تکرار میکنم، انتقاد به کار او وارد است. تازه، کارِ چه کسی بی نقص و ایراد است؟ آیا گرد وخاک کرده ام؟

۳- به نتیجه گیری ایشان انتقاد کردم که مقایسه ی بین یک کتابی که خوانده اید و کتاب دیگری که نخوانده اید، منطقی نیست. آیا این انتقاد من بی مورد است؟ عنوان کتابی که آقای امیر خلیلی خوانده اند، " اسلام از دید دیگران" است. حالا اگر جناب امیر خلیلی در باره ی این "موضوع" کتابی مینوشتند، آیا قرار بود نظر خودشان را ابراز دارند یا نظر دیگرانی را که در آن کتاب آورده اند؟ طبعاً جریر طبری هم یکی از آنها است. اما اینکه طبری مثلاً دو سده پس از ظهور اسلام، تاریخ نوشته است، بحث دیگریست و کسی که در باره ی موضوع بالا مینویسد، حق ندارد دید خودش را هم در آن دخالت دهد. مگر اینکه عنوان کتاب فی المثل " بررسی و نقدِ اسلام از دید دیگران" باشد. امیدوارم نظرم را به روشنی توضیح داده باشم.

۴- استدلال ایشان با انگشت گذاشتن بر روی یک مورد از کتاب " اسلام از دید دیگران،" و تعمیم آن به کیفیت کار هویلند در کلیه ی موارد، ازنوع مغالطه ی " آزمایش یک جزء از کل و تعمیم نتیجه ی آن به کلّ" است. این نوع استدلال از جنبه ی منطقی ایراد دارد. مثل اینکه مثلاً ما آمار بگیریم که اهالی یک کوچه همه دزد و قداره کش هستند. پس نتیجه اینکه اهالی آن محل همه دزد و قدار کش میباشند. این نوع نتیجه گیری منطقی نیست. از نظر حساب احتمالات و آمار ریاضی نیز این نوع نتیجه گیری علمی بحساب نمیآید.

حال اگر آقای امیر خلیلی، به مطالب کتاب "اسلام از دید دیگران" مظنون هستند، بهتر است تا در این باره مقاله ای تهیه کرده و بطور مستند آنرا مورد انتقاد قرار دهند. من که وکیل وصی رابرت هویلند نیستم. تلاش من در اینجا اینست که از طریق مباحثه موفق به یافتن بهترین راه حل شویم.

۵- فرموده اید « روشهای شما غیر قابل قبول هستند و من در رفتار شما ناهنجاری های زیادی را مشاهده می کنم. از گردو خاک کردن بر سر تعداد صفحات یک کتاب تا دادن آمار تعداد "پرفسور"هائی که روی "قرآن" های شما کار کرده اند و...»

انتقاد شما را هنگامی وارد میدانم که "ناهنجاری های زیاد" مرا که مشاهده کرده اید، مورد بمورد اشاره کنید تا از این منبعد نه تنها از "گرد وخاک کردن" خودداری کنم، بلکه تشکر وامتنان خودم را هم نسبت به شما که مرا به راه راست هدایت کرده اید، ابراز دارم. من که ادعا نکرده ام حرفهایم آیه های نازل هستند. ضمناً من کجا اظهار کرده ام که "پروفسور" هائی بر روی "قرآن" من کار کرده اند؟ لطفاً مدرک ارائه کنید. بنظر میرسد ذهن شما " Selective "است. ولی اگر با بررسی متن نوشته ی آقای بی نیاز، غرور تاریخدانی شما را جریحه دار کرده ام، حتماً مرا خواهید بخشید که بخشش از بزرگان عملی بس پسندیده است.

۶- فرموده اید « بنظر می رسد که شما خود با عالم ارواح ارتباط دارید و دائما به افراد اتهامات واهی می زنید:
"...لطفاً ابتدا کتاب را مطالعه کرده و سپس در باره ی آن نظر ابراز فرمائید...." »

خب. پس بیآئیم و مطابق خواسته ی شما از آقای امیر خلیلی چنین تقاضا کنیم:
«...لطفاً کتاب را مطالعه نکرده و در باره ی آن نظر ابراز فرمائید...»
آیا این پیشنهاد مطابق میل و خواسته ی شماست؟!

۷- فرموده اید «حیف است که شما خود را قاطی بحثی می کنید که خود دنبال هیچ حقیقتی نیستید و دائما از آنچه که موجود است دفاع می کنید. »

با عرض معذرت، همه ی ما چند روز است که داریم قصه ی لیلی و مجنون را میگوئیم، حال شما آمده اید و از ما سئوال میکنید که آیا لیلی مرد بود یازن؟! تازه همانقدر که شما محق به بیان نظرتان هستید، من هم حق دارم نظرم را در اینجا بیان کنم. ولی بنظر میرسد که شما هنوز پیام را نگرفته اید. منظور از این مباحثه ها، نزدیک شدن به واقعیت است و نه "حقیقتی" که شما بیان داشته اید. بین واقعیت و حقیقت به اندازه ی یک جهنم فاصله وجود دارد. حقیقت تنها در ذهن شما یا در ذهن دیگران است. ولی واقعیت آن چیریست که همه ی ما در پی نزدیک شدن (نسبیت) به آنیم. اسلام در بیشتر از ۱۴۰۰ سال پیش ظهور کرده و ما اکنون داریم به ۱۴۰۰ سال قبل نقب میزنیم. امیدوارم که زیر آوارِ تاریخ له ولورده نشویم.

۸- فرموده اید « برایتان کمی تردید آرزو می کنم. »

منهم برای شما غوطه ور نشدن در گرداب مغالطه را آرزو میکنم.
۵۲۹۷٣ - تاریخ انتشار : ۱۱ فروردين ۱٣۹۲       

    از : احمد احمدی

عنوان : روشهای شما غیر قابل قبول هستند
آقای کبیری،
روشهای شما غیر قابل قبول هستند و من در رفتار شما ناهنجاری های زیادی را مشاهده می کنم.
از گردو خاک کردن بر سر تعداد صفحات یک کتاب تا دادن آمار تعداد "پرفسور"هائی که روی "قرآن" های شما کار کرده اند و...

بنظر می رسد که شما خود با عالم ارواح ارتباط دارید و دائما به افراد اتهامات واهی می زنید:
"...لطفاً ابتدا کتاب را مطالعه کرده و سپس در باره ی آن نظر ابراز فرمائید...."

این رفتار چه معنائی دارد.
خود شما یک مثال دیگر بزنید و از آقای امیر خلیلی بخواهید که آن مثال را برای شما روشن نماید.
شما که قصد ندارید در اینجا یک کرسی دانشگاه افتتاح نمائید و "سکه" دریافت کنید؟

حیف است که شما خود را قاطی بحثی می کنید که خود دنبال هیچ حقیقتی نیستید و دائما از آنچه که موجود است دفاع می کنید.

برایتان کمی تردید آرزو می کنم.

احمد احمدی
۵۲۹۵۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ فروردين ۱٣۹۲       

    از : علی کبیری

عنوان : Robert Hoyland
آقای امیر خلیلی

مقایسه ی کتاب معرفی شده از طرف اینجانب با کتاب اسلام از دید دیگران، قیاس مع الفارق است. این یک کتاب پژوهشی دانشگاهی است که ۱۹ استاد دانشگاه در رشته های مختلف آنرا مرور و ویراستاری کرده اند. در مورد اشاره ی شما به یک مورد مربوط به روایت اظهارات Sophronius، میتوانید با نویسنده که هم در Facebook است و هم دارای ایمیل دانشگاهیست، تماس گرفته و توضیح بخواهید. بخصوص در کتاب اسلام از دید دیگران، ایشان سعی نکرده است تا نظر خود را در موردی تحمیل کند. فقط به ذکر نظر دیگران بسنده کرده است. شایسته است بر اساس " مشت نمونه ی خروار است" شخصیت افراد را ارزیابی نکنیم. که ارزیابی جزء ما را به نتیجه گیری در مورد کل رهنمود نمیشود. این مثال مغالطه آمیز رایج در میان ما ایرانیان که میگویند " تخم مرغ دزد شتر دزد میشود،" ایراد منطقی دارد. لطفاً ابتدا کتاب را مطالعه کرده و سپس در باره ی آن نظر ابراز فرمائید. متشکرم.
۵۲۹٣۶ - تاریخ انتشار : ۹ فروردين ۱٣۹۲       

    از : احمد احمدی

عنوان : بحثها جالب بودند
دوستان عزیز - من از نظرات و بحثهای ارائه شده (بجز یک مورد) لذت بردم. اطلاعات ارائه شده از سوی آقای امیر خلیلی بسیار جالب و نظرات آقای مادرباوران بسیار تازه و جاذب بودند. امیدوارم چنین بحث هائی بصورت دوستانه تر در مورد بخش های بعدی صورت بگیرد.
برایتان آروزی موفقیت می کنم.
احمد
۵۲۹۲۷ - تاریخ انتشار : ۹ فروردين ۱٣۹۲       

    از : مسعود امیرخلیلی

عنوان : Robert G. Hoyland
آقای کبیری

در کتاب ۸۷۲ صفحه ای Robert G. Hoyland ، تحت عنوان :
" Seeing Islam as others saw it. A survey and analysis of the Christian, Jewish and Zoroastrian writings on Islam. Princeton ۱۹۹۷.

به تمام اسناد قرن هفت و هشت میلادی در رابطه با اسلام اشاره شده است. اما نویسنده در این کتاب سعی کرده است این سندها را با خبر های طبری و نویسندگان عرب سده ۹ و ۱۰ تطبیق دهد و درستی این تاریخ نویسان سنتی ایرانی و عرب را تایید کند. به عنوان مثال Hoyland به نوشته ی از Sophronius ( کشیش اروشلیم بین سال های ۶۳۴ تا ۶۳۸ ) اشاره کرده است که اعراب از " یک پیروزی به پیروزی دیگری دست یافتند، تمام دهات را ویران کردند و کلیسا های را آتش زدند." Hoyland نگفته است که در چه تاریخی این سند نوشته شده است ( سند اصل است یا یک رونوشت از سال های بعد ). هیچ نشانه ،یا سند باستان شناسی ( حفاری ) تا به امروز این خبر Sophronius از اتش زدن کلیساها را ثابت نکرده است. اینجا هم باید، برای باز سازی تاریخ سده ۷ و ۸ میلادی، با احتیاط به Hoyland استناد کرد. اشکال دیگر توضیح این اسناد است که به طور مثال " ویران " کردن دهات برای اسلام شناس امروز معنی جنگ و پیروزی اعراب را می دهد، یا اگر در سندی آمده باشد که اعراب به سرحدات کشور های مجاور دستبرد زدند به حمله اعراب تفسیر می شود، مانند خبر " یو حنا ابن الفنقی ’ ( John bar Penkaye ) ، راهب کلیسا در شرق سوریه ( اواخر قرن ۷ میلادی ) که از سرقت های اعراب خبر داده است.
۵۲۹۱۵ - تاریخ انتشار : ٨ فروردين ۱٣۹۲       

    از : علی کبیری

عنوان : تاریخ نویسی
هم میهنان گرامی آقایان امیر خلیلی و احمدی،

با دیدگاههای شما در مورد اینکه بجز تئوفیلوس اِدسائی (حتماً توجه دارید که چند تئوفیلوس در تاریخ وجود دارند و بهمین سبب، نسبِ "اِدسائی" را برای مشخص کردن به یکی از آنها که مورد نظر ماست، پس از ذکر نام وی افزوده ام ) و اینکه دوران زندگی وی نزدیک به برهه ی زمانی تغییر حکمرانان ساسانی به اعراب میباشد، موافقم. تئوفیلوس درسال ۶۹۵ میلادی و مرگش با حدود چند روزی فاصله با مرگ المهدی خلیفه ی عباسی و در حدود سال ۷۸۵ میلادی، بر اساس تاریخ پاسخ وی به سوگلی حرمسرای خلیفه تخمین زده میشود که در آن مرگ خود را که به واقعیت پیوست، پیش بینی کر ده بود. در مورد سه فرد دیگر که در نوشته ی قبلی به نام آنها اشاره کرده ام، اشاره به روایتهای تاریخی از جانب افراد دیگری بجز مورخین اسلامی میباشد. ولی در مورد اینکه این سه نفر وقایع تاریخی ماقبل خودشان را از نوشته های تئوفیلوس اِدسائی یا از روایتهائی از قول او برداشته باشند، Robert Hoyland که یکی از شاگردان Patricia Crone بوده و به نوبه ی خود استاد تاریخ اسلامی در دانشگاههای آکسفورد و پرینستون و به زبانهای عربی و یونانی و بگمانم آرامی هم احاطه دارد، کتابی تحت عنوان زیر که حاصل یکی از پژوهشهای آکادمیک وی میباشد و زیر نظر هیأتی از اساتید معروفِ عضو Translated Texts for Historians دانشگاه آکسفورد منتشر کرده است. کتاب پژوهشی نامبرده بنامِ

Theophilus of Edessa"s Chronicl and the Circulation of Historical Knowledge in
Late Antiquity and Early Islam

نوشته است. در کتاب مذکور که بالغ بر ۳۶۸ صفحه و مقدمه ای از پژوهشگر بالا با ۴۱ صفحه است، شامل گزارشهای تاریخی و بخصوص در رابطه با اسلام، از سال ۵۹۰ میلادی که از چگونگی مرگ هرمز چهارم پادشاه ساسانی شروع شده و تا سال ۷۶۷ میلادی مصادف با "شورش زرتشتیان ایران بر علیه اعراب" را در بر میگیرد. در این کتاب، رابرت هویلند بجز گزارشهای تاریخی تئوفیلوس، گزارشهای تاریخی دیگری را نیزبصورت مختصر با برداشت و ذکر منبع آنها در هر برهه ی زمانی و جمله به جمله یا پاراگراف به پاراگراف، ذکر کرده و باهم تطبیق داده است. تعدادی از آن منابع مربوط به تئوفانس معترف و میکائیل سوری و آگاپیوس شهید میباشند. ولی از گزارشهای تاریخی دیگری نیز نام برده و هرجائی که کپی کاری یا استقلال در گزارشها بوده است، به آنها نیز اشاره کرده است. مطالعه ی این کتاب تا حدود زیادی بما کمک میکند تا صحت وسقم گزارشهای مورخین اسلامی را در مطالعه ی تطبیقی تاریخی با مورخین غیر اسلامی، مشخص کنیم.

البته گزارشهای بیشتری در مورد آن برهه ی تاریخی وجود دارند که باید کسانی که مسلط به ادبیات و زبانهای لاتین یا آرامی یا یو نانی یا سُریانی یا آرامی-اتیوپی و غیره هستند، آنها را مورد استفاده قرار داده و با ترجمه ی آنها به فارسی، درستی روایتهای راویان اسلامی را ثابت یا رد کنند. ملت و کشور ما از بابت این روایتهای راویان اسلامی بسیار خسارت و صدمه دیده است و بهمین سبب هر کسی در حد توانش وظیفه دارد تا روشنگران را آگاه نماید. با تشکر از دوستان محترم که با سئوالهای خود مرا ارشاد کردند.
۵۲۹۰٨ - تاریخ انتشار : ٨ فروردين ۱٣۹۲       

    از : احمد احمدی

عنوان : چرا تاریخ را وارونه می کنید؟
جناب آقای کبیری

با توجه به اینکه "...تئوفیلوس اِدِسائی و اگاپیوس شهید و میکائیل سوری و تئوفانس " که شما به آنها اشاره کرده اید فقط تئوفیلوس که قدیمی تر از سه شاهد دیگر است ارزش تاریخی دارد. سه شاهد دیگر نقل قول از تئوفیلوس آورده اند و میکائیل سوری حتی ۴۰۰ سال بعد !! خبر یک تاریخ نویس که ۴۰۰ سال بعد از حادثه تاریخی به دست ما می رسد اعتبار ندارد. نکته دیگر : وقایع نامه تئوفیلوس در دست نیست و ما این تاریخ شناس را از نقل قول های تاریخ نویسان جوان تر می شناسیم. این اخبار تاریخ نویسان جوان تر خبر های دست دوم هستند و می بایست به احتیاط به آنها اشاره کرد. شما نام سبئوس، تاریخ نویس ارمنی قرن ۷ ، را فراموش کردید که از جنگ قادسیه خبر داده است . تاریخ به زبان یونانی سبئوس نیز در دست نیست و یک ترجمه به زبان ارمنی از قرن ۱۱ در اختیار ما است. اینجا نیز باید با احتیاط به سبئوس رجوع کرد، ترجمه کننده می توانسته نظریان خود را نیز به تاریخ سبئوس اضافه کند.."

علاقه مندم بدانم، آیا شما، که بنظر می رسد استاد دانشگاه باشید، این موضوعات را نمی دانستید یا اینکه واقعا فقط با ردیف کردن این آدمها قصد سرکوب و خالی بندی را داشته اید؟

لطفا طفره نروید و جواب بدهید.

متشکرم
۵۲٨٨۵ - تاریخ انتشار : ۶ فروردين ۱٣۹۲       

    از : مسعود امیرخلیلی

عنوان : متد تاریخ نویسی
آقای کبیری

نخست این اشاره شما : " که آقای بی نیاز مطالب را از روی دست شما کپی کرده اند..." اعتراض من به آقای بی نیاز در سایت گویا نیوز شتابزده بود، شتابزده به این علت که مقاله آقای بی نیاز در سایت گویا نیوز یک رساله ( دانشگاهی ) نبود که نویسنده موظف باشد از منبع خبری خود نام ببرد. تاریخ باستان ایران و تاریخ اسلام را غربی ها نوشتند و هر نویسنده ایرانی که در این موارد مطلبی، یا کتابی بنویسد به نوعی از این غربی ها کپی برداشته است. اگر قرار باشد که ما هر جمله ای در هر مقاله ی از اسلام را علامت گذاری کنیم که از کجا برداشته ایم پانوشته ها بیشر از خود نوشته خواهد شد. در کامنت قبلی من اشاره به جایگزینی سلسله ساسانیان به امیر های را عرب کردم. این نظریه را من جایی خواندم که الان منبع آنرا به یاد ندارم، اما با این وجود به آن اشاره کردم ( در یک رساله دانشگاهی نمی توانستم بدون منبع این مطلب را بنویسم ).

از این چهار شاهد: " تئوفیلوس اِدِسائی و اگاپیوس شهید و میکائیل سوری و تئوفانس " که شما به آنها اشاره کرده اید فقط تئوفیلوس که قدیمی تر از سه شاهد دیگر است ارزش تاریخی دارد. سه شاهد دیگر نقل قول از تئوفیلوس آورده اند و میکائیل سوری حتی ۴۰۰ سال بعد !! خبر یک تاریخ نویس که ۴۰۰ سال بعد از حادثه تاریخی به دست ما می رسد اعتبار ندارد. نکته دیگر : وقایع نامه تئوفیلوس در دست نیست و ما این تاریخ شناس را از نقل قول های تاریخ نویسان جوان تر می شناسیم. این اخبار تاریخ نویسان جوان تر خبر های دست دوم هستند و می بایست به احتیاط به آنها اشاره کرد. شما نام سبئوس، تاریخ نویس ارمنی قرن ۷ ، را فراموش کردید که از جنگ قادسیه خبر داده است . تاریخ به زبان یونانی سبئوس نیز در دست نیست و یک ترجمه به زبان ارمنی از قرن ۱۱ در اختیار ما است. اینجا نیز باید با احتیاط به سبئوس رجوع کرد، ترجمه کننده می توانسته نظریان خود را نیز به تاریخ سبئوس اضافه کند. این اشاره شما : " با معلوم کردن حول و حوش آن، به حفاری و گمانه زنی در نقاط مختلف پرداخته " نیر برای من ،مانند سکه های امویان با نقش هراکلیوس در کامنت قبلی شما ، روشن نیست که منظوز شما چیست. در رابطه با باستان شناسی میدان جنگ من مختصری اینجا نوشته ام:

http://www.chubin.net/?p=۹۵۳۵
برای دسترسی به نوشته باید اعداد ۹۵۳۵ را به لاتین برگردانید !! .
۵۲٨۷۹ - تاریخ انتشار : ۶ فروردين ۱٣۹۲       

    از : مزدک مادرباوران

عنوان : ۲۰۰ میلیون سال پیش؟
آقای کبیری،

مایه تاسف است، که کامنت من شما را اینچنین برافروخته کرده و به "۲۰۰ میلیون سال پیش" پرتاب نموده است.

بد نیست بدانید که ما هر کدام روش های کاملا متفاوتی در بررسی گذشته داریم و این تفاوت نباید اینچنین موجب برافروختگی و اتهام زنی شما گردد. کمی "سعه ی صدر" داشته باشید!

یکی از پروفسورها، بنام اسرائیل فینکل اشتاین ( که حتما باید معرف حضور شما هم باشد) ماهها و سالها "کنده کاوی" نموده است و تا بخواهید کوزه و سکه پیدا کرده است، تا از جمله ثابت کند که "حضرت سلیمان" وجود نداشته است!!!

خب، اینکار وی فقط موجب مزاح من می گردد.

برای من حضرت سلیمان چه وجود داشته باشد و چه نداشته باشد، دارانی یک نکته بسیار مهم است.
من مدلی را برای بررسی سرگذشت بشر پی ریخته ام، که در آن، با در کنار هم گذاردن رخ پاره هائی (پازل هائی) ، تصویری را به همه نشان خواهم داد، که تابحال نشان داده نشده است.
شما حتما ماجرای دو مادر و یک کودک، که مورد مشاجره بوده و سلیمان با "قضاوت" خود، مادر اصلی را پیدا نمود شنیده اید.
این داستان حداقل سه هزار سال قدمت دارد. سه هزار سال است که کسی نپرسیده است، پدر این کودک که بوده است. سه هزار سال تمام!
برای من، این و بسیاری از "داستان" های دیگر، فاکتهائی هستند، که بدون سکه یابی، سرگذشت بشریت را منعکس می کنند. نه فقط این، بلکه نحوه تولد محمد، سهراب، داستان زیگفرید و اسب تروا و بسیاری دیگر، "کد" هائی هستند که بگونه ای کاملا متفاوت قابل ترجمه هستند. از داستان سلیمان و دو مادر من این نتیجه را می گیرم:
مادر تباری یعنی، اگر زنی آبستن شود و فرزندی بدنیا بیاورد، کسی نپرسد که پدر کودک کیست!
این، از نظر من بیانی انسانی، عاشقانه و "روولوسینونر"، به معنای باز گشت گرا می باشد. این برای من بیانی پرفسورمآبانه نیست، بلکه شورشگرانه است که خواهان آزادی عشق برای همه ی انسانهاست. چنانکه در دوران و عصر "جاهلیت" (جاهلیت!!!) نیز چنین بوده است. این یعنی، بسیاری "زن و شوهر" هائی که دیگر خواهر و بردار شده اند، بخودشان بازگردند و عشق را بر خود ممنوع نکنند!

در تمام کامنت های، همچنین آخرین کامنت، سعی کرده بودم با مثالهائی، که از زمان حال نیز حکایت می کنند، نشان دهم که "بازسازی" گذشته که هیچ، شما نمی توانید حتی حالا را "حال سازی" کنید! (مثال مربوط به "چراغ خاموش"!)

از شما خواهش می کنم در این زمینه از این روشهای نخ نما استفاده نکنید و دیگران را نیز بیهوده به صرف داشتن نگاههای متفاوت، به "خلط مبحث" متهم نکنید:

"... ۳- یا تشریف ببرید به منطقه ی وقوع جنگ و با معلوم کردن حول و حوش آن، به حفاری و گمانه زنی در نقاط مختلف پرداخته و اگر اسکلتهای بجا مانده ی کشتگان آن جنگ و ادوات جنگی و غیره... را که در آنجا مدفون شده اند، پیدا کردید، با روشهای علمی امروزه قدمت آنها را و حتی جد و آبادشان را معلوم کرده و ادعای خودتان را پس بگیرید. ۴- یا اگر چیزی پیدا نکردید، ما را سرِ کار گذاشته و وعده ی سر خرمن دهید..."

این روشها بسیار کهنه و فرسوده در این مباحث جائی ندارند. شاید بهتر باشد که مثبت بنگرید و با روحیه ای دوستانه به قضایا بنگرید. شما قطعا می دانید که "کاوشگران" قبل از هر چیز حدس می زنند و بعد بدنبال کندو کاوی می روند.

شما آشکارا با این نوع برخورد گفته اید: "خفه خون" بگیر!!!

در مقابل شما باید این جمله معروف (احتمالا راسل) را تکرار کنم که: زنده باد حدس!

در ضمن، بد نیست بدانید که روش شما برای بسیار مضحک تر از آن است که شما بتوانید آنرا تصور کنید. هر سکه شما را به تلاش وادار خواهد کرد، تا نظریه ی جدیدی بدهید و اگر کسی مدارک و "سکه" های مورد نظر شما را نه "منطقه ی وقوع جنگ" بلکه در صحرائی کاملا ناشناخته پیدا کند، آنگاه دیگر تمام رخ پاره های شما بهم خواهند ریخت!

در پایان علاقه مندم بدانم، که آیا واقعا مساله بر سر ۲۰۰ "میلیون" سال پیش بوده است، یا شاید ۲۰۰ "میلیارد" سال؟

اگرچه برای شما "...ما در همین برهه ی چندساله هم کُمیتمان لنگ است." اما برایتان آرزوی پیدا کردن سکه های جدیدی می نمایم.

با سپاس

مزدک مادرباوران
۵۲٨۷٣ - تاریخ انتشار : ۶ فروردين ۱٣۹۲       

    از : علی کبیری

عنوان : لوث کردن موضوع بحث!
باتشکر از دیدگاه آقای مادر باوران.

لازم به تذکر است که ایراد وارد کردن به لغتنامه ی دهخدا کار ساده ای نیست. علت آنست گواینکه لغتنامه بنام دهخدا مشهور شده است، ولی متخصصان و مترجمان و زبانشناسان بسیاری بر روی آن کار کرده اند. لذا من خود را در مقامی نمی بینم که معانی لغات این لغتنامه را مورد ایراد قرار دهم. سهل است که تاکنون نشنیده ام کسی معنی لغتهای آنرا غیر از آنهائی بداند که در آنجا ذکر شده اند. به هر صورت، اگر شما لغتنامه ی بهتری سراغ دارید، مرا از فیض اطلاعتان محروم نفرمائید.

دیگر اینکه شما با کلی گوئیهایتان که ربطی به موضوع ندارد، بنا دارید تا موضوع مورد بحث را لوث کرده و بحث را از مسیر اصلی منحرف نمائید. این اشکال بسیار بزرگی در منطق و نحوه ی استدلال شما است. ضمناً شما نمیتوانید با تکیه به فرضیات، واقعیت چیزی را ثابت کنید. این نوع برخورد با مقوله ها، نه بقول معروف محکمه پسند است و نه منطقی.

من در این بحث تلاش میکنم تا در حد دانش و بینش خودم، از لغزش و بروز خطا در استدلال آقایان جلوگیری کنم. شما هم به نوبه ی خود اگر در باره ی موضوع مورد بحث نظری دارید، با کمال میل و طیب خاطر پذیرا خواهم شد. ولی لطفاً ما را به ۲۰۰ میلیون سال قبل رجوع ندهید که ما در همین برهه ی چندساله هم کُمیتمان لنگ است. شاد باشید.
۵۲٨۶۰ - تاریخ انتشار : ۶ فروردين ۱٣۹۲       

    از : مزدک مادرباوران

عنوان : باید جانب انصاف را رعایت کرد
آقای کبیری،

من نگاهی به دهخدا کردم. این هم نتیجه ی آن:

"امیرالمومنین . [ اَ رُل ْ م ُءْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) سرورمومنان . || لقب خلفای اسلام بود. سبب پدید آمدن لقب امیرالمومنین برای خلفا آنست که چون بیعت مردم بر ابوبکر مقرر شد صحابه و دیگر مسلمانان او را خلیفه رسول اﷲ می نامیدند و این امر همچنان بر همین منوال بود تا ابوبکر درگذشت و چون پس از وی بیعت باعمر پیش آمد مردم او را خلیفه خلیفه رسول اﷲ میخواندند و گویی مردم این لقب را بسبب بسیاری ِ کلمات و تتابع اضافات سنگین میشمردند. در همان روزگار مردم فرماندهان سپاه را امیر میخواندند، و امیر صفتی است مشتق از امارت . و هم مردم عصر جاهلیت پیامبر (ص ) را امیرمکه و امیر حجاز خطاب میکردند و صحابه نیز سعدبن ابی وقاص را بلقب امیرالمسلمین میخواندند زیرا وی امیر لشکریان قادسیه بود که قسمت معظم مسلمانان را در آن روزگار تشکیل می دادند. اتفاقاً یکی از صحابه عمر را «ای امیرالمومنین » خطاب کرد و مردم این لقب را پسندیدند و تصویب کردند و او را بدان خواندند. گویند نخستین کسی که عمر را بدین لقب نامید عبداﷲبن جحش بود وبرخی گویند عمروبن عاص و مغیرهبن شعبه او را بدین لقب خوانده اند و بقولی پیکی خبر فتح بعضی از لشکریان را آورد و همین که داخل مدینه شد از عمر پرسید و می گفت : امیرالمومنین کجاست ؟ اصحاب عمر که این ترکیب را شنیدند آنرا نیکو شمردند و گفتند راست گفتی بخدای نام اوست و از آن پس وی را بدان خواندند و در میان مردم بمنزله ٔ لقبی برای او تلقی گردید و آنگاه خلفای پس از وی این لقب را بوراثت از وی گرفتند و آنرا نشانه ای از خلافت شمردند و هیچکس در تمام دوران دولت بنی امیه در این لقب و نشانه ٔ خاص با ایشان شرکت نمیکرد. (از مقدمه ٔ ابن خلدون ترجمه ٔ محمد پروین گنابادی ج ۱ ص ۴۴۹). || در نزد شیعه به علی بن ابیطالب (ع ) امیرالمومنین گفته میشود. رجوع به علی ... شود."

آیا از نظر شما دهخدا نظر کرده ی پیغمبر بود یا خود دهخدا با "خدا" رابطه داشت و حرف وی آیه ی "فرهنگی" است.

شما که از نحوه ی "پژوهش" آقای بی نیاز انتقاد می کنید، آیا خودتان جانب انصاف را رعایت می کنید؟
مگر دهخدا زبان شناس بود؟ اگر قرار است که این کلمه اینقدر نقش مهمی ایفا نماید، باید ریشه ی این کلمه از نظر زبان شناسی بطور دقیق نشان داده شود. وگرنه گوش ما از این "برخی گویند"ها آنقدر پر است، که به یاوه گوئی های دهخدا که هیچ، حتی اگر خود خدا هم از سر گیج سری ظهور کند، دیگر گوش ما بدهکار وی نخواهد بود.

بیائید صادق باشید. ببنید از ادیان یهودی و مسیحی چه باقی مانده است. آنها البته باقی مانده اند، اما صادق باشیم، تمام ادعاهائی که در مورد "عهد عتیق" می شود، بجز بخش "شاهنشاهی" آن، همه اش از میانرودان "دزدیده" (برگرفته) شده بودند.

در مورد مسیحیت نیز قضیه بهمین ترتیب است. و قرآن؟ اگر نخواهیم ادعا کنیم که قرآن خود برمبنای آن دو "دین" بنیاد گذاشته شده بود، حداقل باید به این همه تناقضات و "برملا شدن ها" پاسخ بدهد.
اتفاقا این اسلام است که باید به تمام تناقاضات مسیحیت و یهودیت پاسخ بدهد.
یهودیان به مسیحیان می گویند، خیلی ساده بگویم، "این غلط ها چیه که می گوئید؟"

اسلام این "شانس" یا "مزیت" را داشت، که پس از این دو "دین"، اعلام موجودیت کند و خود را ادامه دهنده و "ختم" کننده اعلام کند. اما این "بدشانسی" را هم داشته است، که همه ی بنیادهایش بی بنیاد از آب در آیند.

خوشبختانه دیگر این بحث مطرح نیست که قرآن یکدفعه و بصورت صحافی شده ی چاپخانه های مصری توی بغل محمد افتاد.
هر آخوندی هم که صادق باشد و قصد سکوت کردن نداشته باشد، اعلام می نماید که قرآن کلام یک انسان است. و تازه چنین ادعائی بر فرض صحیح بودن همه "گویند" هاست.
مثلا سری به کتاب بیست و سه سال علی دشتی بزنید. وی ابتدا قبول کرده است که روایات همه صحیح هستند(ضمن انتقادات و "تصحیحاتی" که وارد کرده است)، بعد سعی کرده، چون خود یک آدم سیاسی بوده، با تفکر سیاسی خودش قضایا را توضیح دهد.

امروزه تناقضات بسیار فراوانند. عجله برای جمع و جور کردن این تناقضات البته کار اشتباهی است. آنهم با این دقتی که برخی علاقه مندند یا مثلا با هیجان انجام می دهند. هیجانی که البته قابل فهم است. زیرا دروغها آنچنان بزرگ هستند، که هر انسانی که مقدار زیادی از این اطلاعات و منابع را بخواند، بصورت خودکار وارد دنیای فانتزی می شود و نتایج ممکنی را تصویر می نماید.

لازم نیست که راه دوری برویم. من حتی "مشروطیت" را مثال نمی زنم، بالاتر، حتی "انقلاب" ۵۷ هم پیشکش!
همین اوضاعی که پیش روی چشمان ما جریان دارد را مثال می زنم:

همه چی بصورت "زنده" جلو روی ما جریان دارد. فیلم های آن پخش می شود. همه ی سخنرانی ها قابل دسترس هستند. هزاران "تحلیل" گر نشسته اند و شب و روز رفتار این و آن را "جمع" بندی می کنند. دست آخر همه شان گیج شده اند که جریان چیست! و برخی نیز دیگر سنگ تمام گذشته اند و می گویند که فلان جریان "چراغ خاموش" جلو می آید.
فکر نکنید که این "سیا"صد"مداران" خرفت شده اند. نه! قاطی کرده اند!

فلان جریان "چراغ خاموش" جلو می آید.

خوشتان آمد؟ جوک از این قشنگ تر شنیده اید؟ همه شان هم "روباه" سیاست هستند!
شاید بهترین دروغ سیزده بدر هم این باشد که فلان جریان "چراغهایش را روشن کرده است"!!!

و حالا نه فقط "دقت" گرایان، بلکه شما نیز می خواهید با همان دقت ثابت کنید که این "گویند" ها صحیح بوده اند؟
شما نیز می خواهید با یک سکه، "همه چیز را سکه کنید؟"

آیا عجیب است که در این یا آن مکان در شبه جزیره مزبور، این یا آن لوح پیدا شود، که متعلق به صد سال (صد سال) پیش از پیدایش ادعائی اسلام بوده و موضوعات مشابهی را نیز مطرح کرده است؟
آیا شما تعجب خواهید کرد اگر در فلان روستای خراسان آثاری پیدا شود که حکایتی از حکایات شاهنامه ی فردوسی را بازگو (بهتر است گفته شود "پیش گو") کرده باشد؟

بربریت و توحش امپراطوری ساسانی (و روم) تمام ساختار های روابط انسانی جوامع کوچکتر را متلاشی می کرد تا به اهداف ضد انسانی خود برسد. از جمله کوچ دادن اجباری بسیاری از اقوام، که بسیاری از مناسبات زیبا و دوستانه ی کودکان، جوانان، بازیهای آنها، شادی ها و عشقهای آنها، و و و را نابود می کرد و بسیاری در جریان این کوچها تاب نیاورده و از پای در می آمدند و بسیاری نیز در جریان مقاومت سلاخی می شدند و و ...و بسیاری از این اقوام "ملکه ی سبا" در نقاط مختلف امپراطوری ساسانی "اسکان" داده می شدند.

چگونه است که همه کورکورانه داستان و فیلم های هالیوودی "اسپارتاکوس" را قبول می کنند، (که البته و در واقع خود اسپاتاکوس نیز در پی ایجاد امپراطوری جدیدی بود)، اما این امکان، که این اقوام کوچ داده شده در امپراطوری ساسانی نیز زمانی بر همین امپراطوری چیره شده باشند، قابل قبول نیست؟ (اتفاقا سرگذشت بسیاری از امپراطوری ها چنین بوده و همه ی آنها در جریان حمله ی "بیرونی" دچار فروپاشی نشده بودند، آیا نیاز به مثال دارید؟)

و اینکه اینها، بعدها، خواه بعلت رابطه ی "زبانی"، یا گذشته ی نابود شده شان، خواه بعلل معادلات نیروها و یا بهر دلیل دیگر که ما فعلا نمی دانیم، امپراطوری جدید خود را به "گذشته ی متعلق بخود" نسبت داه باشند؟

آیا کسی حق ندارد که بگوید، من فکر می کنم که با داده های موجود، چنین امکانی نیز محتمل می باشد؟

آنچه مسلم است، این است که داستانهای شیرین شکل گیری اسلام همه شان باید از نو، و دقیقا از نو و با بی اعتمادی مطلق مورد موشکافی قرار بگیرند و در این کار دست همه را فشرد و امکان خطا در نتیجه گیری را پذیرفت.

بدترین خطا، همانا تکرار خطای ابن هیشام است، که حدسهای خود "صادقانه" بجای واقعیات نشاند.

اما اگر ابن هیشام، علیرغم این حدسها، رد پائی را برای امروز بجای گذاشت، تا بدانیم که حتی دویست سال پس از مرگ محمد، هنوز نگاه زمانه ی ابن هیشام نسبت به "پیغمبر" چگونه بوده و "ابوالقاسم" چگونه بدنیا آمد، ولی حدسهای عجولانه ی کنونی ما هیچ ارزشی برای آیندگان نخواهد داشت!

با سپاس

مزدک مادرباوران

http://www.pitahura.gmxhome.de
۵۲٨۵۷ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۲       

    از : علی کبیری

عنوان : کدام متدولوژی؟
آقای امیر خلیلی،

با تشکر از دو پاسخ شما. اما در این دو پاسخ نشانی از متدولوژی معروف شما نیست، بجز ادعای صرف. در اینجا شما به عنوان دادستانی که در مقابل قاضی یا هیأت منصفه میخواهد وقوع امری را ثابت کند، در مقابل پژوهشگران و مردم قرار دارید. بنابراین باید با دلائل و مدارک و قرائن محکمه پسند، وقوع هر ادعائی را که دارید، ثابت کنید. هر دوی شما آقایان هنوز نتوانسته اید دفاع نهائی را در تبرئه ی متهم تاریخ بعمل آورید.

در انتقاد زیر به تفصیل به مدارک آقای بی نیاز اشاره کرده و با منطق ادعاهای ایشان را رد کرده ام. بنظر میرسد که آقای بی نیاز مطالب را از روی دست شما کپی کرده اند. سبب این اشاره مربوط به اعتراض قبلی شما در خبرنامه ی گویا و نیز اقرار ایشان در مقاله ی حاضر است.

اینکه ایشان به یک سکه و دو مدرک باستانشناسی، و با تحریف و پنهانکاری مطالب آنها اشاره میکنند، نه تنها اسلوب متددولوژیک نیست، بلکه دستکاری در و پنهانکاری مدارک تاریخی به منظور به کرسی نشاندن ایده ایست که اگر با همچه روالی پیش رود، باید بجای ادعای طلبکاری از اجداد آل سعود در ویران کردن مملکت و کشتار مردم ما، مبالغی هم دستی و با عرض معذرت به آنها بپردازیم که چنان تهمت بی اساسی را به جد و آباد آنها وارد کرده ایم. تازه این اول کار است و این رشته سرِ دراز دارد.

تنها به یک مورد از ادعای شما و شاگرد کلاستان بسنده میکنم. پیش از ورود به این مورد، نمیدانم شما از کجا متوجه شده اید که من تاریخ را به روایت طبری تعقیب میکنم. اگر شاهدی بر این مدعایتان دارید، لطفاً در همین جا ارائه دهید. بهرحال، بجز تاریخدانان و تاریخ نویسان مسلمان، کسان دیگری هم وجود داشته اند که شهادت به وقوع جنگ بین ایرانیان و تازیان در مراحل مختلف و حتی در نهاوند داده اند. پس شما چند راه بیشتر در پیش ندارید: ۱- یا شهادت تئوفیلوس اِدِسائی و اگاپیوس شهید و میکائیل سوری و تئوفانس معترف را در مورد وقوع آن جنگها رد کنید، ۲- یا اگر شهادت آنان را قبول ندارید، مدارکی از باستانشناسانی که در تعقیب فی المثل وقوع یا عدم وقوع جنگ نهاوند بوده اند، ارائه دهید، ۳- یا تشریف ببرید به منطقه ی وقوع جنگ و با معلوم کردن حول و حوش آن، به حفاری و گمانه زنی در نقاط مختلف پرداخته و اگر اسکلتهای بجا مانده ی کشتگان آن جنگ و ادوات جنگی و غیره... را که در آنجا مدفون شده اند، پیدا کردید، با روشهای علمی امروزه قدمت آنها را و حتی جد و آبادشان را معلوم کرده و ادعای خودتان را پس بگیرید. ۴- یا اگر چیزی پیدا نکردید، ما را سرِ کار گذاشته و وعده ی سر خرمن دهید.

ایده داشتن میتواندباعث اختراع شود، ولی آن اختراع باید قابل تحقق باشد.
۵۲٨۵۶ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۲       

    از : مسعود امیرخلیلی

عنوان : پاتریشیا کرون
آقای کبیری :
"یکی از روشهای متدولوژیک مطالعه ی تاریخ، روش پاتریشیا کرون است. اگر چه استدلال وی در بیشتر موارد مورد انتقاد تند اسلام پژوهان قرار گرفته، ولی حتی یک نفر هم نتوانسته حکمی بر باطل بودن استدلال وی بدهد "
حق با شما است آقای کبیری، به عقیده پاتریشیا کرون :

" می توان با اندک امیدی سرآغاز تاریخ اسلام را بازسازی کرد اگر ما، بدون رجوع به اسناد اسلامی، به یافته ها و اکتشافات از حفاری ها ( باستان شناسی ) و به پاپیروس ها از این دوره استناد کنیم ":

Without correctives from outside the Islamic tradition, such as papyri, archaeological evidence, and non- Muslim sources, we have little hope of reconstituting the orginal shapes of this early period. -۱

همچنین ‘ پاتریسیا کرون ‘ نیز اشاره می‌کند که : ” تاریخ نویسان سنتی ( طبری و نویسندگان عرب قرن ۸ و ۹ – امیرخلیلی ) اطلاعات و جزئیات زیادی ارائه داده‌اند، اما هیچ سندی را ضمیمه این اطلاعات خود نکرده‌اند. ”

What the tradition offers is thus a mass of detailed information, none of wich represents straightforward facts. -۱

مقاله آقای بی نیاز و کامنت های مختصر من نیر با روش پاتریشیا کرون نوشته شده اند : بازساری تاریخ قرن ۷ با رجوع به سنگ نبشته ها ، پاپیروس و سکه ها .

۱ - Patricia Crone, Meccan trade and the rise of Islam, Oxford ۱۹۸۷, P.۲۲۲- ۲۳۰
۵۲٨۵٣ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۲       

    از : علی کبیری

عنوان : نشستن بر جایگاه پژوهشگر!
ایشان میفرمایند: « همانگونه که در نوشتار پیشین [۱] گفته شد، اسلام نه بر پایه‌ی قرآن که بر احادیث یا اسطوره‌های اسلامی شکل گرفته است. احادیث و قصه‌های اسلامی حداقل ۱۵۰ سال پس از شکل‌گیری نهایی این دین به رشته‌ی تحریر در آمدند...» ولی در نوشته ی پیشین، ایشان این واقعیت را ثابت نکرده بودند که اسلام نه بر پایه ی قرآن بلکه مبتنی بر احادیث و روایات اسلامی شکل گرفته است. بنابراین آقای بی نیاز نمیتواند بر اساس ادعائی که قبلاً قولش را داده ولی هنوز موفق به اثبات آن نشده اند، به آن ادعا استناد کند. این نوع نتیجه گیری از نوع مغالطه ی بی ربط یا نبودن پیوند بین مبتدا و خبر یا مبتدا و منتها میباشد. از نظر منطقی، هر اظهاریه یا گزاره ای دارای یک مبتدا و یک خبر و یک نتیجه است. مدعی با آوردن مبتدا موفق به نوید خبر شده و پس از آن نتیجه گیری میکند. حال اگر نقصی عمدی یا غیر عمد در مبتدا باشد، بنابراین منتها و نتیجه هم ناقص خواهند بود. این درست مشابه یک سیستم الکترونیکی بر اساس جبر منطق است که داده با بازده در ارتباط است بشرطی که سیستم در آن دستکاری نکند.

در ایراد به یکی از موارد نوشته ی پیشین ایشان، به وی در مورد Gerd Puin که متخصص در خواندن متون عربی در دانشگاه زارلند بوده و به عنوان کارشناس خطو ط عربی از سوی دولت یمن به بررسی ۳۵۰۰۰ تکه از نوشته های عربی حجازی ( به عربی حجازی توجه شود) بر روی پاپیروس، که شامل قرآن نیز میشده است و با آزمایش قدمت آنها، با آزمایش کربن ۱۴به این نتیجه رسیده است که آن تکه ها متعلق به حدود ۱۰۰ سال قبل از هجرت محمد بوده است. نتیجه ی دیگری که آن پژوهشگر گرفته است آنست که آن متون قرآنی بر روی نوشته های دیگری که پاک شده و قابل خواندن نیستند، نوشته شده اند. ضمناً ایشان مدعی شده است که نوشته های قابل خواندن متعلق به ۱۰۰ سال پیش از هجرت محمد میباشند. ادعای ایشان در مورد تعلق آن نوشته ها به حدود ۱۰۰ سال قبل از هجرت محمد، که با آزمایش کربن ۱۴ بر روی پاپیروسها انجام گرفته و با توجه به نوشته های قبلی برروی پاپیروسها که پاک شده و متون قرآنی بر روی آنها نوشته شده اند، هم میتواند قدمت قرآن را به حدود ۱۰۰ سال قبل از هجرت ثابت کند و هم نمیتواند. علت اینطور توجیه میشود که بعلت محدود بودن پاپیروسهای نو و گرانی آنها در دوره ای که متون قرآنی بر روی آنها نوشته شده است، ممکنست کاتبان متون عربی قبلی را پاک کرده و متون قرآنی را بجایشان نوشته اند. این فرض من میتواند به این طریق باطل شود که پژوهشگران دانشگاه زارلند که درحال مطالعه ی میکروفیلمهای آن پاپیروسها هستند، بتوانند ثابت کنند که نوشته های پاک شده که بطور محو هنوز هم قابل مشاهده هستند، متون متفاوتی از قرآن میباشند که حدود ۱۰۰ سال قبل از متون خواندنی آن پاپیروسها، نیز وجود داشته اند، که این مستلزم در انتظار نشستن نتیجه ی مطالعات و کشف مدارک مستند دیگری در مورد قرآن خواهد بود. با توجه به اینکه نسخه های اصلی پاپیروسها اکنون در اختیار دارالمخطوطات یمن بوده و فعلاً اجازه ی بررسی به پژوهشگران را نمیدهد. بنابراین ادعای اینکه اسلام نه بر اساس قرآن بلکه بر اساس احادیث و اسطوره ها بوجود آمده، ادعائی بی پایه و حاصل وهم و خیال نویسنده میباشد، چون هم اکنون لااقل دو نسخه از قرآن، یکی به عربی حجازی و دیگری به خط آرامی، که قدیمی تر از روزگار عباسیان است، در دسترس قرار دارند. در مورد نسخه ی آرامی قرآن که از سوی کریستف لوکزنبرگ، استاد دانشکاه زارلند، ترجمه شده و متون قرآن آرامی را بر اساس معانی هر واژه ی آرامی تفسیر کرده و نتیجه گرفته است که قرآن اصلی به زبان آرامی بوده است، تقریباً هیچیک از اسلام شناسان با عقیده ی ایشان موافق نیستند.

آقای بی نیاز به کوچ محمد و عدم درج آن در قرآن اشاره کرده است. این اشاره ی ایشان وارد نیست، با مرور نوشته ی قبلی ایشان زیر عنوان "اسلام‌شناسی سنتی در برابر دین‌شناسی" در موارد متعدد اشاره کرده اند که در قرآن زمان ومکان وقایع ذکر نشده است. پس اگر این متد روال نوشتن قرآن باشد، چگونه ایشان متوقعند که زمان هجرت محمد از مکه به مدینه در قرآن ذکر شده باشد. پس این ادعای ایشان در مورد استناد به قرآن برای تعیین مبداء هجرت، ناوارد و حتی با ادعای نوشته ی قبلیشان هم در تناقض است

و اما ادعای آقای بی نیاز با اتکاء به تاریخنویسی هجری از سوی ایرانیان و بخصوص حدود ۲۰۰ سال پس از هجرت محمد، به اوج خود میرسد. ایشان به سه مدرک اشاره کرده اند که اوّلی وجود یک سکه که احیاناً در دارابگرد فارس در سال ۴۱ (۴۱ بر چه مبنائی؟ که جناب بی نیاز نه تنها مبنای سال ۴۱ را بیان نکرده، بلکه جمله ی "بسم الله در روی آن را نیز حذف کرده است! ) که بر روی آن به فارسی پهلوی میانه لقب امیرالمومنین ذکر شده و دیگر سنگ نوشته ی موجود در حمام قدره به زبان یونانی با علامت صلیب در ابتدای نوشته و بسال ۴۲ عربها و نیز سنگ نوشته ی طائف در سال ۵۸ ( که مبنائی برای آن ذکر نشده و آقای بی نیاز بدون ذکر " بسم الله" حک شده برروی آن و با اضافه کردن "سال عربها" در ادامه ی آن، آنرا تحریف کرده است). پاسخ به کشفیات تاریخی جناب بی نیاز آنست که بر طبق مدارک تاریخی موجود که هیچکس در درستی آنها تردید ندارد، کلیه ی خلفای اموی نسبت به پیروان سایر ادیان انعطاف بخرج میدادند و حتی مسیحیان در دربار آنها به مقامات بالائی رسیده بودند. این واقعیت که در زمان حکومت امویان، دین مسیح به بهترین وجهی تبلیغ میشده و کشیشهای مسیحی مورد احترام خلفای اموی بوده و حتی دانشمندان مسلمان را تشویق میکردند تا وارد مباحثه با دانشمندان مسیحی شده و نسبت به فرا گیری حکمت ومنطق یونانی و رومی، کوشش کنند. و باز بنا به شواهد تاریخی، کشیشهای مسیحی و مسیحیان در بارگاه خلفای اموی به مقامهای بالای کشوری دست یافتند. بنابراین، ضرب سکه در فارس به خط پهلوی میانه و نقر تصویر پادشاهان ساسانی برروی آنها و نیز سنگ نوشته ای در قدره با علامت صلیب، که باستانشناسان بر اساس مدارای خلفای اموی در رابطه با ادیان دیگرمعتقدند که به دست یک مسیحی کنده کاری شده و همین مسیحی علامت صلیب را در ابتدای نوشته قرار داده، بر اساس همین انعطاف و تحمل خلفاء اموی نسبت به سایر ادیان بوده است. باید اضافه کنم که در مورد سکه هائی که در زمان امویان در کشورهای دیگر ضرب شده اند نیز به همین منوال بوده است. به عنوان مثال، سکه های اموی ضرب شده در قلمرو تسخیر شده ی امپراتوری بیزانس که بر یک روی سکه های طلای متعلق به ۷۲ تا ۷۴ هجری برابر با ۶۹۲ بعد از میلاد مسیح، که در یک روی سکه ها تصویر هراکلیوس و همراهانش و در طرف دیگر آنها علامت مسیحی صلیب با عبارت عربی "بسم الله الّا وحده هو محمد رسول الله" یا "بنام الله. الله دیگری جز او نیست. محمد پیامبر الله است." منابع:

۱- M. L. Bates, "History, Geography And Numismatics In The First Century Of Islamic Coinage"
۲- J. Walker, A Catalogue Of The Muhammadan Coins In The British Museum, ۱۹۵۶, Volume II
۳- G. C. Miles, "The Earliest Arab Gold Coinage", The American Numismatic Society Museum Notes, ۱۹۶۷, Volume ۱۳
۴- S. Album & T. Goodwin, Sylloge Of Islamic Coins In The Ashmolean, ۲۰۰۲, Volume I, The Pre-Reformed Coinage Of The Early Islamic Period, Ashmolean Museum: Oxford, Plate ۴۱, Nos. ۶۰۷
وچندین منبع دیگر.

آقای بی نیاز در مقاله ی خود اشاره به سکه ی ضرب شده در دوره ی معاویه کرده وچنین مینویسد:

« ۱- سکه‌ها: معاویه که نام اصلی او ماآویا [معاویه معرب این نام است] بود در سال ۶۶۲ میلادی یعنی ۲۰ سال پس از شکست ایران در جنگ به اصطلاح نهاوند در دارابگرد [یا دارابجرد در استان فارس و یکی از پایتخت‌های ساسانی] به نام خود سکه زد. در وسط سکه، نگاره‌ی پادشاه ساسانی است و کنار آن به زبان پهلوی و به خط آرامی نوشته شده:
ماآویا امیری وروشینیگان [MAAVIA AMÎR-i WURROYISHNIGÂN] که به عربی «امیرالمومنین» ترجمه شده است. ولی واژه‌ی امیرالمومنین برخلاف اسلام‌شناسی سنتی نه به معنی «سرور مومنان» بلکه به معنی «رئیس محافظان» می‌باشد [از ریشه‌ی «امن»]. این سکه که هنوز نگاره‌ی پادشاه ساسانی را دارد و معاویه به عنوان «رئیس تأمین‌کنندگان امنیت» قلمداد شده، نشانگر آن است که بین ایرانیان و عرب‌های ساسانی توافق حاصل شده بود...»
ملاحظه میکنیم که بی نیاز با مشاهده تصویر یک پادشاه ساسانی بر روی سکه معاویه، نتیجه میگیرد که برای تشکیل حکومت اسلامی، بین ایرانیان واعراب ساسانی! از پیش توافق حاصل شده بود!!

اولاً- آقای بی نیاز میتوانند به وبسایتی که نشانیش را در بالا داده ام، مراجعه کرده و ملاحظه کنند که بر روی کلیه ی سکه های ضرب شده در دوران امویان، در هر کشوری تصویر پادشاه آنجا نقر شده است. آیا این به آن معنیست که قبل از ایجاد حکومت اسلامی در آن کشورها، از قبل بین مردم آنجا و اعراب ساکن آن تبانی شده بود؟ و پاسخ ایشان در مورد سکه های بیزانس در دوره ی امویان که تصویر هراکلیوس و خانواده اش بر روی آنها نقر شده است، چیست؟

ثانیاً- موضوع دیگر مربوط به معنی کردن لغت "مومن" از جانب ایشان است که به عنوان "محافظ" قلمداد شده و معاویه نیز به عنوان "رئیس تأمینیه" نامیده شده است. بد نیست ایشان سری به لغتنامه های معروف فارسی چون دهخدا و معین بزنند و خلاف نظر خودشان را به بینند. مگر آنکه ایشان در فهم معانی لغات از دهخدا هم دهخداتر باشند.

در مورد اثبات عدم وجود تاریخ هجری قبل از عباسیان، آقای بی نیاز برای اثبات ادعای خود دست به تحریف یک مدرک تاریخی زده است. ایشان با اشاره به کشف یک نوشته بر پاپیروس، اظهار میدارد که در آن نوشته که به دو زبان عربی و یونانی میباشد، اشاره ای به تاریخ هجری نشده است. باید به اطلاعشان برسانم که مدرک پاپیروسی مذکور بنام PERF ۵۵۸ بوده و متن عربی آن چنین است:

۱ - بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما اخذ عبد اله
۲ - ابن جبر واصحبه من الجزر من اهنس
۳ - من خلیفه تدراق ابن ابو قیر الاصغر ومن خلیفه اصطفر ابن ابو قیر الاکبر خمسین شاه
۴ - من الجزر وخمس عشره شاه اخری اجزرها اصحاب سفنه وکتئبه وثقلاءه فی
۵ - شهر جمادی الاولی من سنه اثنین وعشرین وکتبه ابن حدیدو

در سطر ۵ نوشته ی بالا، تاریخ " ۲۲ جمادی الاوّل" به وضوح به چشم میخورد، که این ماه یکی از ماههای تاریخ هجری میباشدکه بر خلاف ادعای جناب بی نیاز به تاریخ هجری در آن اشاره شده است.

مدرک دیگر باستانشناسی مربوط به کشف سکه ای بتاریخ ۱۷ هجری است که در کتابی با همکاری دو اسلامشناس به نامهای کوک و کرون به وجود آن اشاره شده است که به دو زبان عربی و قبطی بر روی آن تاریخ گذاری شده است.

همچنین ، ایشان میتوانستند سری به سایت http://www.grifterrec.com/coins/islam/arab_sas/arabsasanian.html
زده و نگاهی به سکه های اسلامی و تصویر آنها در یک دوره ی ۳۰ ساله که مربوط به دوران اولیه اسلام در ایران (تغییر از ساسانی به اسلامی) در موزه ی بریتانیا است، بزنند. بر روی این سکه ها به عربی (جَیِّد)، بسم الله، لِللّه، بسمِ الله ربی، بسمِ الله المالک، بسمِ الله رب الحُکم، لله الحَمد، حَسَباهوُ الله، حک شده اند. ضمناً J. Walker در کتاب A Catalogue Of The Muhammadan Coins In The British Museum صورت کلیه ی سکه های اسلامی در موزه ی بریتانیا را داده است.

باید به ایشان تذکر دهم که اتکاء وی به گفته های اولیگ که صرفاً از دید یک مسیحی تلاش کرده با آوردن شواهد متناقض ( همانطوری که در مبحث پیشین به آنها اشاره کرده ام) از نظر تاریخی فقط جنبه ی نظریه دارد و هنوز درستی یا نادرستی ادعاهای ایشان ثابت نشده است. بسیار متعجبم که آقای بی نیاز بدون احساس مسئولیت و مطالعه بر اساس صحت یا سقم مطالب نوشته شده مقاله ی از بغداد به مرو توسط اولیگ، اقدام به ترجمه ی آن کرده و اکنون نیز بر مبنای تئوری بی اساس وی، خود اقدام به اختراع نظریات جدید و ادعاهای بی پایه کرده است. این کار ایشان با ادعای قبلیشان که مدعی شده اند اسلام را به روش متدولوژیک مورد بررسی قرار خواهند داد، در تعارض آشکار است. یکی از روشهای متدولوژیک مطالعه ی تاریخ، روش پاتریشیا کرون است. اگر چه استدلال وی در بیشتر موارد مورد انتقاد تند اسلام پژوهان قرار گرفته، ولی حتی یک نفر هم نتوانسته حکمی بر باطل بودن استدلال وی بدهد. به این میگویند "روش متدولوژیک." شایسته است آقای بی نیاز از منابع مستندتر دیگری که به وفور در دسترس هستند، استفاده کنند تا نه خود به نتایج نادرست برسند و نه خوانندگان را گیج و گمراه کنند.
۵۲٨۴٨ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۲       

    از : خواننده

عنوان : گپِ قهوه خانه ای
اگر منظور "گپِ قهوه خانه ای" است که هیچ ایرادی ندارد و حتی مفید هم هست.
اما اگرمنظور "دانستن و فهمیدن" است، منابعِ علمیِ باستانشناسی و ایرانشناسی در غرب کم نیستند.
عجیب است که دوستان (که ظاهراً همه ساکنِ غرب اند) بجای متونِ علمی و تخصصی، به این متونِ غیر علمی و غیرِ تخصصی می چسبند.

اگر واقعاً علاقه دارید، به لیستِ کتبِ ایرانشناسی انتشاراتِ C.H. Beck در آلمان نگاه کنید (بیش از ۲۰ کتاب). یا از موزه محلِ خود بخواهید که لیستی از کتبِ ایرانشناسی دراختیارتان قرار دهند (اینکار را با کمالِ میل می کنند)، یا به بخشِ ایرانشناسیِ دانشگاهِ محلِ خود تلفن کنید و لیست بخواهید.

این عرض بنده مخالفت با بحثِ آزاد و تبادل نظر نیست. منتهی به این ترتیب که با هم بحث کنید، هیچ نتیجه آموزش ئی برای هیچ کس نخواهد داشت.
۵۲٨۴۵ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۲       

    از : مسعود امیرخلیلی

عنوان : سکه های هراکلیوس
آقای کبیری،
منظور شما از این گفتار که " .. سکه های بیزانس در دوره ی امویان که تصویر هراکلیوس و خانواده اش بر روی آنها نقر شده است .. " چیست؟ آیا منظور این است که اعراب اموی سکه های ضرب کرده اند که بر روی آنها " تصویر هراکلیوس و خانواده اش " دیده می شوند، مانند سکه های معاویه که در فارس ضرب شده اند و نقش خسرو پرویز را نشان می دهند، یا اینکه بیزانس در دوران امویان ( لقب امویان در دوره عباسیان مرسوم شد و معاویه از از این واژه استفاده نکرده است) در سرزمین های تحت تسلط خود سکه های با تصویر هراکلیوس ضرب کرده است. اما ما تا زمانی که برای بازسازی تاریخ قرن ۷ ایران به افسانه های هزار و یک شب " تاریخ طبری " رجوع کنیم نمی توانیم تصویری تا حدی درست از این دوران ارائه دهیم. اشکال ما خود تاریخ نیست، بلکه متد تاریخ نویسی ( دانشگاهی ) است. اعراب در سال های ۶۴۰ و ۶۴۲ در کرمان و سیستان به نام خود و با خط پهلوی و نماد های آتشکده زرتشت سکه ضرب کردند. این اعراب از خارج به ایران نیامده بودند (حمله نکرده بودند )، این ها عرب های ایرانی بودند که از همان اوائل دوره ساسانیان در ایران زندگی می کردند: پس ما می توانیم این اعراب را اعراب دروه ساسانیان بنامیم ، یا عرب های ساسانی. اما به چه دلیل معاویه سکه های خود را با خط پهلوی و نماد های زرتشتی در داراب ضرب کرد ( به طور قطع نه به دلیل اقتصادی، که سکه پول است ) و نه در سوریه ، یا عربستان؟ ضرب سکه های اعراب قبل از جنگ به اصطلاح نهاوند و سکه های امیر های عرب (معاویه ، عبدالملک مروانان و...) در ایران نشان می دهند که این اعراب ایرانی بودند و برای ایرانیان به قدرت رسیدن اعراب فقط عوض شدن یک حکومت با حکومت دیگری را معنی می داد : تغییر حکومت از سلسله ساسانیان به امیر های عرب. بعد از قرن ها تاریخ نویسی ( از نوع طبری آن) از حمله عرب های بادیه نشین به ایران قبول این حقیقت مشکل است، اما سکه ها این حقیقت را بیان می کنند.
۵۲٨۴۲ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۲       

    از : احمد

عنوان : علمی دیدن تاریخ
آنچه من از نوشته آقای بی نیاز میفهمم تأکید ایشان بر فهمیدن علمی تاریخ است قطعأ ایشان و همفکرانشان هنوز در ابتدای کار هستند
تاریخ اسلام در ایران به نظر هر ذهن کنکاشگری تا کنون روایتی و فعله ای بر اساس کتب بی اعتباری نوشته شده است و از ابزار علمی همچون حفاری و سکه و لوح برای توضیح استفاده نشده است. قطعأ یک جنبش ایمانی پس از سرکوب خشن رقیب در سکه عکس شاه قبلی را نمی گذاشته است و قطعأ امیر المومنین یک دین جدید در لوحش صلیب نمی کشیده است. بنابراین آغاز اسلام بنام یک دین نوین نمی توانسته در دوران معویه ویا مروان باشد
در ضمن آیا سندی فیزیکی تا کنون یافت شده که مبین حمله اعراب غیر ایرانی به رهبری عمر به دولت ساسانی باشد؟ آنچه واضح است ایران پس از شکست از بیزانس در مدائن فاقد دولت مرکزی می شود
من از این که یک نگاه جدید که به شواهد فیزیکی بها می دهد در صدد توضیح تاریخ ملتی علم گریز بر آمده بسیار شادم
۵۲٨٣۵ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۲       

    از : علی کبیری

عنوان : توضیح اضافه
آقای بی نیاز در مقاله ی خود اشاره به سکه ی ضرب شده در دوره ی معاویه کرده وچنین مینویسد:

« ۱- سکه‌ها: معاویه که نام اصلی او ماآویا [معاویه معرب این نام است] بود در سال ۶۶۲ میلادی یعنی ۲۰ سال پس از شکست ایران در جنگ به اصطلاح نهاوند در دارابگرد [یا دارابجرد در استان فارس و یکی از پایتخت‌های ساسانی] به نام خود سکه زد. در وسط سکه، نگاره‌ی پادشاه ساسانی است و کنار آن به زبان پهلوی و به خط آرامی نوشته شده:
ماآویا امیری وروشینیگان [MAAVIA AMÎR-i WURROYISHNIGÂN] که به عربی «امیرالمومنین» ترجمه شده است. ولی واژه‌ی امیرالمومنین برخلاف اسلام‌شناسی سنتی نه به معنی «سرور مومنان» بلکه به معنی «رئیس محافظان» می‌باشد [از ریشه‌ی «امن»]. این سکه که هنوز نگاره‌ی پادشاه ساسانی را دارد و معاویه به عنوان «رئیس تأمین‌کنندگان امنیت» قلمداد شده، نشانگر آن است که بین ایرانیان و عرب‌های ساسانی توافق حاصل شده بود...»
ملاحظه میکنیم که بی نیاز با مشاهده تصویر یک پادشاه ساسانی بر روی سکه معاویه، نتیجه میگیرد که برای تشکیل حکومت اسلامی، بین ایرانیان واعراب ساسانی! از پیش توافق حاصل شده بود!!

اولاً- آقای بی نیاز میتوانند به وبسایتی که نشانیش را در نوشته قبلی داده ام، مراجعه کرده و ملاحظه کنند که بر روی کلیه ی سکه های ضرب شده در دوران امویان، در هر کشوری تصویر پادشاه آنجا نقر شده است. آیا این به آن معنیست که قبل از ایجاد حکومت اسلامی در آن کشورها، از قبل بین مردم آنجا و اعراب ساکن آن تبانی شده بود؟ و پاسخ ایشان در مورد سکه های بیزانس در دوره ی امویان که تصویر هراکلیوس و خانواده اش بر روی آنها نقر شده است، چیست؟

موضوع دیگر مربوط به معنی کردن لغت "مومن" از جانب ایشان است که به عنوان "محافظ" قلمداد شده و معاویه نیز به عنوان "رئیس تأمینیه" نامیده شده است. بد نیست ایشان سری به لغتنامه های معروف فارسی چون دهخدا و معین بزنند و خلاف نظر خودشان را به بینند. مگر آنکه ایشان در فهم معانی لغات از دهخدا هم دهخداتر باشند.
۵۲٨٣۱ - تاریخ انتشار : ۵ فروردين ۱٣۹۲       

    از : امین

عنوان : کوشا و پاکیزه بمانیم
آقای مزدک, چقدر تاریخ انسانها را درست و راست فهمیده ای. هر آدمی که با چشم عقل و صداقتی رها از هرگونه جانب داری به سرگذشت انسان بپردازد بی تردید به آنچه می رسد که شما رسیده ای. شیر پاک مادرت نوش جان انسان دوستت.
۵۲٨۲۲ - تاریخ انتشار : ۴ فروردين ۱٣۹۲       

    از : مسعود امیرخلیلی

عنوان : عرب ساسانی
آقای مزدک مادرباوران

نقل شده است (*) که اعراب در ارتش ساسانیان نیز خدمت می کردند. در قطعه شعری تحسین آمیر از هراکلیوس، در رابطه با پیروزی بیزانس در جنگ ۶۲۲ ( ارمنستان ) بر ساسانیان، از یک ژنرال عرب در ارتش ساسانیان نام برده شده که علیه هراکلیوس در جنگ ارمنستان شرکت داشته است. شاعر همچنین اشاره به یک سرباز فراری ایرانی می کند که به هراکلیوس پناه آورده بود. هراکلیوس پس از پیروزی در جنگ ۶۲۲ ژنرال عرب ساسانی را می بخشد.
این ژنرال عرب در ارتش ساسانیان یک ژنرال ساسانی عرب بود.

* -A.Pertusi, Georgio di Pisidia Poemi. I. Panegerici. Edizione critica

traduzione e commento ,Ettal, ۱۹۵۹
۵۲٨۱٣ - تاریخ انتشار : ۴ فروردين ۱٣۹۲       

    از : خواننده علاقه مند

عنوان : آقای مزدک
جناب آقای مزدک،

از اطلاعات و "کامنتهای" شما لذت بردم. تا جائی که من اطلاع و مطالعه دارم (در این زمینه خاص)، با شما همنظر و موافقم. من گمان می کنم، حدس می زنم، که دوستان نخست متوجه منظورِ نشده یودند.

با درود فراوان بر شما.
۵۲٨۰۲ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣۹۲       

    از : مزدک مادرباوران

عنوان : اصلا باور نمی کردم...
سرکار آقایان بی نیاز و امیر خلیلی،

چه جالب!

امیدوارم که از زبان تند من در آغاز این کامنت رنجیده خاطر نشوید، ولی من فکر نمی کردم که شما ندانید که من نیز از "گذشته" ی وقایع رخ داده در این مناطق اطلاع دارم و اینکه، نه فقط در فلات "ایران"، بلکه در سراسر جهان چنین "کوچ" هائی، بصورت اجبار صورت گرفته اند و هنوز هم صورت می گیرد.

شاید من نتوانستم در کامنتی کوتاه، جوهر کلامم را بیان نمایم.
"عربهای ساسانی"، حتی اگر تمام پروفسورهای دنیا هم آنرا بکار ببرند، من درآوردی است. همانطوریکه گفتم، بنظر من، در نقل نتایج "پژوهش" های دیگران حساس بود و بهتر است این واژه ها تاکیدا بصورت نقل قول بیان شوند. بویژه آنکه شما بیشتر مترجم هستید تا محقق.

وقتی که ما از امپراطوری ساسانی نام می بریم، مقصود حاکمیت اصلی یک قوم است، و آن هم قوم ساسانی است.
در آن موقع این امپراطوری نام دیگری نیر نداشت و طوایفی که قوم ساسانی را تشکیل می دادند، از مزایای مالیاتی برخوردار بودند.
شما قطعا می دانید که در امپراطوری هخامنشیان نیز، طبق آنچه هرودوت گفته است، قوم یا اقوام فارس، از دادن مالیات معاف بودند.
همین وضعیت را نیز مثلا مردم روم در امپراطوری روم داشتند، با این تفاوت که "روم" خود نام یک شهر نیز بود و اگر کسی از "مسیحیان روم" نام ببرد، مقصود مسیحیانی را شامل می شود، که در روم زندگی می کردند و اگر کسی از "مسیحیان امپراطوری روم" یاد کند، مقصود مسیحیانی را شامل می شود که در چهار چوب جغرافیائی و تحت سیطره ی این امپراطوری قرار داشتند. در امپراطوری روسیه ی شوینیست های بلشویکی نیز گرجی ها و ساکنین مسکو از مزایای مالیاتی برخوردار بودند. ولی امروزه کسی به گرجی ها "روس" نمی گوید.

از نظر من، "پروفسور" های "غربی" در بکار گیری و ساختن ِ این واژه ها "عادت" کرده اند و یدی طولانی دارند. شاید تا پانصد سال دیگر بکار گیری چنین واژه گانی در "غرب" ممنوع شود. شاید!

اما بکار گیری مثلا "گینه ی فرانسه" فقط نشان دهنده ی مالکیت "کشور" فرانسه بر این منطقه است. اما گفتن "گینه ی فرانسوی" معنائی بسیار متفاوت خواهد داشت.

در طول زندگی بشر، فجایع بسیاری از طریق جابجائی های اجباری اقوام یا قتل عام آنها صورت گرفته است. یکی از این جابجائی های اجباری، مثلا انتقال جنایتکارانه و هولناک بیش از شصت میلیون از سیاهپوستان آفریقا به قاره ی آمریکا بوده است، که تنها چهار میلیون نفر از آنها زنده به آمریکا رسیده بودند.
http://dawah.de/denk_mal_drueber_nach/die_schwarzen_und_die_usa.htm

حتما شما نیز واژه هائی چون "آمریکای سفید" را شنیده اید؟ واژه ی "عرب های ساسانی" همانقدر - در نگاه اول - من درآوردی است، که "سیاه های سفید"!

اما من اصلا باور نمی کردم که بسیاری از خیلی از ایرانیان "وطن پرست" اینقدر از "داده" های امپراطوری "ایران عزیز" پر و انباشته باشند، که به این سادگی بتوانند، بدون انزجار از این گذشته، قلم بزنند:

"...متأسفانه تعداد این کوچی های اجباری هم بسیار بودند..."

متاسفانه؟ تعداد؟

کسی از این فجایع ابراز تاسف می کند، که هنوز در جانب کوچ دهندگان قرار دارد!

بیائید و کمی از این سرزمین، از این اردوگاههای اجباری، فاصله بگیرید و کل کره ی زمین و کل انسانها را مد نظر قرار دهید. اینقدر "محدوده" گرا نباشید!

شما قطعا می دانید که همه ی انسانها، برخلاف ایده های تبهکارانه ی داروین، از یک مادر (نظریه ی "میتوکوندریا" را قطعا باید بدانید)، و نه ضرورتا از یک پدر زاده شده اند. همه، همه از آفریقا آمده اند، در آغاز همه آزادانه سفر می کردند (من به این موضوع در گپ "از اسطوره ها تا روانشناسی مشروحا خواهم پرداخت) و شواهد نشان می دهد که تا حدود هشت هزار سال پیش، یعنی از حدود دویست هزار سال پیش تا هشت هزار سال پیش، هیچ جنگی میان انسانها رخ نداده بود.

هر پژوهشگری که می خواهد "تاریخ" بشر را دنبال کند - من البته از واژه ی "سرگذشت" بشر استفاده می کنم - باید از همین جا شروع کند. و در مسیر این جابجائی، به بررسی دگرگونیهای زندگی بشر بپردازد، آنها نه بصورت وقایع نگارانه، بلکه سرگذشت وار!
سرگذشت بشر دارای "نقاط" ویژه ای است که به کمک آن، کل این وقایع را، بدون آنکه با کشف یک سکه یا یک سنگنوشته "کله پا" شود، می توان به محک نشاند!

اگرچه ما هنوز مجبوریم از کلماتی چون قوم فارس، اقوام عرب، آلمانی ها و غیره استفاده کنیم، اما چیزی بنام "نژاد" وجود خارجی ندارد و فقط ساخته ی اندیشه های تبهکارانه ی روشنگران دوره ی "روشنگری" اروپاست!

از نظر ژنتیک و بیولوژیک و "علمی"، چیزی بنام نژاد وجود ندارد!

برای چنین بررسی ای، بررسی سرگذشت بشر، البته نگاه متفاوتی نسبت به "انسان" ضروری است. شما با نگاهی بسیار سنتی، کهنه و قدیمی، نگاهی "یهودی-مسیحی-اسلامی-ایرانی" به انسان نگاه می کنید و هر چه را که از فیلتر این نگاه بگذرد، روی کاغذ می آورید.

هدف شما چیز دیگریست، بنا بر آنچه که شما مدعی هستید، حال هرچه می خواهد باشد، ولی شما متوجه نیستید که هیچگاه به این هدف نخواهید رسید.
زیرا از نظر شما فقط مهم همین هدف است و برخورد شما به "داده"، یعنی یکی از جنبه های مهم تشکیل دهنده ی "انسان"، بصورت فله ای و بیگانه وار است!
(در مورد نگاه متفاوت به انسان، می توانید به شروع این بحث در گپ های "زاد آفرینی : بازخوانی ی سرگذشت ِ نگاه بشریت به زاد آفرینی!"، "بخش پنجم : هرکسی جهان را آنگونه که نیست می بیند! (توِّلد "ایدا") " رجوع نمائید.

برای شما مهم نیست که بکار گیری این واژه ها چه اثرات زیان باری بر روی انسانها، عادت کردن آنها به آن و خطرات آن دارد و چگونه جنگ و کشتار را در انسانها "مصون" می نمائید!

من برای این بررسی سرگذشت بشر، کل این سرگذشت را در ابتدا به دو بخش تقسیم کرده ام:
پیش از متوجه شدن و آگاهی انسانها به نقش عمل جنسی در تولد کودک و پس از آن!

آگاهی و وقوف انسانها به این مساله، در گپ سوم "ونوس ویلندورف : نگاهی به بنیانهای مادرسامانی ! " خواهد آمد.

زندگی بشر پس از این وقوف را نیز به دو بخش تقسیم کرده ام: پیش از طوفان نوح و پس از آن! (از اینرو واقعه ی طوفان نوح، محل جغرافیائی و صحت و سقم آن برایم اهمیتی درجه دوم دارد). زیرا بدون وقوف بر نقش رابطه ی جنسی، یک "ذوج"، یک مرد و یک زن، تصور "داستان" طوفان نوح غیر ممکن است!

همه ی جوامع بشری، همه ی کوچ کنندگان از آفریقا، همه ی اقوام و طوایف از این "نقاط زندگی" عبور کرده اند، خواه از طریق "خود-توجهی"، و خواه از داده هائی که از دیگران به آنها منتقل شده و یا بصورت اجباری!

برخلاف ادعاهای "روشن"فکر"ان" از نظر من بسیار عقب مانده ی اروپائی، دگرگونی های زندگی بشر نه ناشی از تکامل نیروهای "تولید"، بلکه از تاثیرات ماتریکسی این داده ها و مهمترین آنها، وقوف بر این کشف (زاد آفرینی) رخ داده اند و مالکیت، در آغاز بصورت این وقوف شروع گردید، مالکیتی که در ابتدا از نگاه و زاویه ی دید مردان رخ داد و "بچه ی من" وارد زندگی انسانها گردید.

اگر بخواهم این بخش را کوتاه بیان نمایم، ما وارد زندگی پدرسامان، پدرسالار و مردسالار شدیم.
تصور، و "داده" های این نوع زندگی هنوز وجود نداشتند و شروع به پیدائی نمودند: فلسفه، سپس ادیان، بعد تدوین سیاست، سپس روانشناسی!
امروز ما وارد جهان "داده" ای متفاوتی شده ایم که آگاهانه به آن نمی پردازم.

در آغاز هنوز "خدایان" - این واژه را مسامحتا بکار می برم - همه زن بودند، کم کم خدایان مرد وارد زندگی انسانها شدند و نقشی برتر یافتند. در اواخر دو سه هزار سال پیش، یک خدای بزرگ مرد تلاش نموده بود که چند خدای باقیمانده ی زن را کنار بزند. چنین بود اهورامزدا و آناهیتا، الله و لات و عزی، و یهوه و آستارته و و و...

این خدایان اما هنوز سنگ بودند، ساخته ی آشکار خود بشر بودند. این، بطور خلاصه، با نگاه و دنیای پدرسامان همخوانی نداشت. از این ببعد، این "خدا" در جهت خاصی حرکت کرد.

تمام شواهد نشان می دهند که چنین خدئی نه توسط "لاویست" ها (که به غلط از آنها بعنوان قوم یهود یاد می شود)، یعنی نه در "یهوه"، و نه توسط بطلمیوس منجی و مسیحیت وی ( که بغلط از عیسی یاد می شود) و نه در "خدای نجات دهنده" و یا خود نجات دهنده بعنوان "خدا" (اگرچه مهم این است که با مسیحیت، پدر به مقام خدائی رسید - همان پدر عیسی، که خداست!)، و نه در جریان حوادث قرون شش، هفت و هشت میلادی در منطقه ای که امروزه "خاورمیانه" نامیده می شود، بلکه پس از آن رخ داده است.
کسانی که بعد ها گرد چنین خدائی جمع شدند، از روی "کلک" نگفته بودند که این آخرین "دین" است. زیر این "خدا" پایان نظریه ی تدوین شده ی نگاه پدرسالاری بود.

این "خدا"، چنانچه همه ی شواهد نشان می دهد، از دل نظریه های عرضه شده ی قدیمی تر از خود در مورد "خدا" پدید آمده بود و عجیب نیست که امروزه نیز، مسیحیانی که نمی خواهند "آبستنی" مریم را به "خدا" نسبت بدهند، به نظریات و بحثهای همان دوره، یعنی قرون نهم و دهم میلادی نزدیک می شوند (من کاملا خلاصه نموده ام)

هیچ تصور پدر سالارانه ای نمی تواند و نتوانسته است که خدائی فراروی این خدا "عرضه" نماید. از اینرو، این خدا، این تک خدائی نیز بپایان خود رسید.

به بیان دیگر، به بن بست رسید و نیچه نمی دانست که متوجه ی پایان تک خدائی شده بود، وقتی که گفته بود" خدا مرده است".
ولی مفهوم این دوره ی جدید از چند خدائی چیست؟ این موضوعی است که در گپ "از اسطوره ها تا روانشناسی" به آن خواهم پرداخت.

از اینرو، اگرچه جالب توجه است که مشخص شود، چه فرقی میان مسیحیان یونانی، مسیحیان رومی، مسیحیان یهودی، مسیحیان مصری و گنوستی و الحمادی یا اسکندریه وجود داشت، اما اینها همه در یک مجموعه می گنجند و کشف این یا آن طومار (مثلا طومار های "قمران" یا "کمران" یا طومارهای "الحمادی") هیچ تاثیری بر تحلیل این روند نمی گذارد.

در مورد اسلام نیز چنین است. شواهد بسیاری وجود دارد، که در آن دوره ای که گویا اسلام در "عربستان" بوجود آمد، امکان تکوین "داده" ای ِ چنین "خدائی" وجود نمی داشت.
من تمام کتابهای عهد قدیم، جدید و قرآن و سیره محمد و غیره را دقیق و با خلاصه برداری ِ "داده ای" خوانده ام. ( از آنجا که شغل من "پردازش داده های هوشمند" می باشد، از روش های داده ای که عموما خود بنیان گذار آنها هستم، استفاده می کنم)

اقوام ساکن در "خراسان بزرگ"، تازه پس از پیدائی "قرآن" به اهمیت چنین "کتابی" پی بردند، و اینکه زبان فارسی نیز به یک "قرآن" نیاز دارند:

بنام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد

و این همان است که - باز هم - در آغاز قرآن هم آمده است. در همان ابتدا:

الف لام میم ...ذلک الکتاب لاریب فی!!!

دقیقا: "کزین برتر اندیشه برنگذرد" و ".ذلک الکتاب لاریب فی"

مناسبات حاکم بر آن دوره ی "عربستان" نیز نشان می دهد که برخلاف "روشن"فکر"ران" حقارت زده، سرشار از نفرت و خرفت و نژاد پرست مشروطه، زندگی بسیار زنانه، زیبا، پراز جشن و سرور، سرشار از عشق و شهوت و آزاد، مانند زندگی انسانهائی که تا پیش از سه هزار سال پیش در فلات "ایران" می زیستند، و مانند زندگی مثلا "اتروسکا" ئی های روم و "استون هنج" های بریتانیا و بسیاری از قبایل کنونی آفریقا حاکم بوده است. جهان، در هیچ جای کره ی زمین دیگر گون نبود!
(در این مورد، شما را به بخش ششم گپ زادآفرینی رجوع می دهم)

خود "داستان" تولد "محمد" نشان از چنین اوضاعی می دهد. داستان تولد محمد و همچنین "سهراب"در شاهنامه بسیار شبیه به هم هستند و بسیار زیبا می باشند. (رجوع کنید به بخش ششم گپ "زاد آفرینی"، تحت عنوان "هنگام که بشریت بی مادر شد!"

مقالات شما، که بازنویسی پژوهش های دیگران است، جنگی مذهبی است که در چهارچوب "مدرنیسم"، جغرافیائی و جنگ اقوام و شکل گیری مجدد آنها و بازتولید کشتار و "کوچ" های "تاسف" بار است. شما به هیچ نتیجه ی دیگری نخواهید رسید!

مقالات شما، بصورت موضع "سهمگین" و اثباتی شما طرح می شوند، و نه پژوهشگرانه. شما معتقدید که چنین بوده است. ولی بیشتر آنچه که شما اثباتی طرح می کنید، حدس هستند.

شاید بهتر می بود، که در هر مورد چندین ایده و حتی نظر مخالف آورده شود. همه جا تاکید شود که "احتمالا"، "بنظر می رسد"، "شاید" و حتی بیش از هرچیز سعی شود فقط بر نفی و عدم اثبات آنچه که امروزه بصورت "داده" به ما منتقل شده است، و تاریخ مصرف آنها بپایان رسیده است، انگشت گذاشته شود.

برای کسی که قصد پژوهش دارد بسیار اهمیت دارد که طرفدار هیچ قبیله، نظر یا قومی و منافعی نباشد.

تمام امپراطوری ها، نیاز به یک اساسنامه داشته اند (آخرین ِ آنها همین "حقوق بشر" می باشد) و همانگونه در جائی گفته ام:

"پرچم حقوق بشر آنقدر خونین شده است، که کمونیسم باید بدنبال رنگ دیگری برای پرچم خود باشد!

باید به ادیان با نگاهی کاملا متفاوت نگاه کرد. نه خدا، نه آدم و حوا، نه بهشت و جهنم، و نه داستان طوفان نوح و ستایش و روزه گرفتن و و و و... هیچکدام متعلق به ادیان یهودی، مسیحی یا اسلام نیستند. بنابراین بایدابتدا این ادیان را تجزیه و تحلیل کرد، کل آنها را، و مغز اصلی و جوهره ی آنها را نشان داد. آنگاه می بینیم که بسیاری از آنچه که به ادیان نسبت داده می شود، ربطی به آنها ندارند و بسیاری از آنچه از آنها سلب می گردد، در مغز استخوان آنها جای دارند. بهمین دلیل هم مسیحیان آلمانی و یوگوسلاوی و روسی و انگلیسی و سوئدی و مصری باهم تفاوت بسیار دارند و مسلمانان فارس و عرب و ترک و لر وکرد افغانی و مصری نیز یکی نیستند!

این ادیان، همه، پیمانهای پدرسامانه ای هستند.

اینکه مردم ساکن در اردوگاهی که امروزه "ایران" نام دارد به کدام سو خواهند رفت، بحث دیگری است.اما نمی توان بسادگی برای این مردم هویت تراشید و اسلام را "ایرانی" کرد و ایران را "اسلامی"!

هر دوی این پروژه ها شکست خورده اند.

بشریت نیاز به پیمان دیگری دارد -و نه "حقوق" - پیمانی که در هشت هزار سال پیش در قلب همه ی انسانها جای داشت و بایستی دوباره وارد زندگی انسانها شود.

با سپاس و با پوزش از طولانی شدن کامنت

مزدک مادرباوران

http://www.pitahura.gmxhome.de
۵۲۷۹٨ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣۹۲       

    از : بی نیاز

عنوان : مزدک گرامی
ابتدا با سپاس برای کامنت‌تان،

«عربهای ساسانی» مفهوم من در آوردی نیست. این عنوان به مجموعه‌ی عربهایی گفته می‌شود که تعدادی از پادشاهان ساسانی آنان را از مناطقی مانند شام به میانرودان و خراسان بزرگ به اجبار کوچ دادند. متأسفانه تعداد این کوچی های اجباری هم بسیار بودند. مورخان به این مردم، «عربهای ساسانی» می‌گویند و نه «عربهای ایران» برای این که آنها به ویژه در خراسان بزرگ ریشه نداشتند و توسط پادشاهان ساسانی (نه همه) به اجبار کوچانده شدند. شما می توانید تحت عنوان «مسیحیت در ایران» در دانشنامه‌ی ایرانیکا نگاه کنید یا هر منبع دیگری.
معاویه (که البته نام اصلی‌اش ماآویا بود)، عبدالملک مروان، هارون الرشید و ... - برای این که فقط چند نام برده باشم- همه متعلق به عرب‌های ساسانی بودند و زادگاه آنها در قلمرو آن زمان ایران بود. البته باید یادآوری کنم که زبان غالب این انسانها عمدتاً سُریانی بوده تا عربی‌‌ای که ما امروز می‌شناسیم.
در ضمن گوهر چنین نوشتارها یا بحث‌ها اساساً برای برانگیختن پرسش [یا بهتر بگویم ایجاد شک به «دانش» تاکنونی خودمان ]‌ است تا اثبات حقایق. حقیقت احتمالاً در جایی قرار دارد که نه من می‌دانم و نه - احتمالاً - پژوهشگرانی که در این راه گام نهاده‌اند.

شاد و تندرست باشید
بی نیاز
۵۲۷٨۹ - تاریخ انتشار : ٣ فروردين ۱٣۹۲       

    از : مسعود امیرخلیلی

عنوان : عرب های ایرانی در دوران ساسانیان
آقای مزدک مادرباوران

ساسانیان در سال ۲۴۱ شهر عرب نشین الحضر ( ۸۰ کیلومتری جنوب موصل – Hatra ) را که در کناره رودخانه دجله قرار داشت به تصرف خود در آوردند و اعراب این منطقه را به شرق ایران انتقال دادند. شاپور اول به شهر انطاکیه ( Antiochia ) حمله کرد و کشیش مسیحی و تمام پیروان کلیسا را اسیر و در جندی شاپور اسکان داد. به نقل از زرتشت شناس معاصر آلمانی ،Stausberg ، شاپور اول ده ها – یا صد ها هزار از مسیحیان مناطق سوریه، کاپادوکیه و کیلیکیه ( ترکیه امروز ) را به ایران انتقال داد. زرتشت شناس آلمانی همچنین اشاره می کند که به علت ازدواج مسیحیان انتقال داده شده با پیروان ادیان دیگر دین مسیح قوی ترین اقلیت دینی در ایران به شمار می آمد. دوباره خسرو اول در سال ۵۴۰ تمام شهروندان انطاکیه را به گروگان گرفت و در منطقه میان رودان ( بین النهرین ) در شهر جدیدی بنام ” انطاکیه خسرو ” متوطن کرد.
نقل می شود که تالار پذیرایی کاخ تیسفون با نقاشی های از این انتقال شهروندان انطاکیه تزئین شده بود.

انتقال ساکنان مناطق تسخیر شده به داخل سرزمین ایران بخشی از سیاست خارجی دولت ساسانیان را تشکیل می داد. بدین ترتیب در دوران ساسانیان اعراب نه فقط همسایگان غربی ایران بودند، بلکه در داخل خاک ایران نیز زندگی می کردند. از:

http://www.chubin.net/?p=۲۰۹۳
۵۲۷٨٣ - تاریخ انتشار : ۲ فروردين ۱٣۹۲       

    از : مزدک مادرباوران

عنوان : در باره ی صیغه ی "عرب های ساسانی"
سرکار بی نیاز،

ترجمه و بازنویسی تحقیقات دیگران مساله ای است و بکار گیری ابداعات هدفمند چیز ی دیگر.
من اگرچه خود جزو کسانی هستم که بدلائلی متفاوت، نگاه متفاوتی نسبت به پیدایش اسلام و وجود تاریخی کسانی مثل موسی و عیسی و زردشت و محمد دارد، اما در قضاوت تاریخی بودن این یا آن نظریه هنوز بسیار محطاط بوده و با نتیجه گیری عجولانه مخالفم.

اما برای من، شاید تنها نکته ی جالب و تازه در مقالات برگرفته از تحقیقات دیگران، واژه ی "عرب های ساسانی" می باشد.
درست مثل اینکه بگوئیم "عربهای پهلوی" یا مثلا "ترکهای کرد" و یا "کرد های ساسانی" و غیره.
ساسانیان یک خاندان بودند که یک امپراطوری را ایجاد کرده و بر ملتهای دیگر حکومت می کردند.
چه شد که ناگهای سرو کله ی عده ای عرب در "خراسان بزرگ" پیدا شد، در مقالات برگرفته شما از محققین دیگر خالی است.
در آن موقع هم نام ایران به این امپراطوری اطلاق نمی شد و نمی توان از "عربهای ایران" نام برد. شاید بتوان از عربهای ساکن خراسان نام برد.

در فرهنگ امپراطوری، یا مثلا امپریالیسم، برخی کشورهای افریقائی را با نام "صاحبان" آن "می شناخت" و مثلا اگر فرانسه بخشی از "کامرون" را تصرف می کرد، از آن بنام "کامرون ِ فرانسه" یاد می شد. امیدوارم شما قصد چنین واژه سازی بازی را نداشت باشید.

در اینکه مردم مناطقی که امروزه در محدوده ی جغرافیائی معروف به تاجیکستان، افغانستان و ایران زندگی می کنند، نقش مهمی در پیدایش اسلام داشته اند، تردیدی ندارم و برای من چیز تازه ای در بر ندارد، ولی اینکه شما با استناد به یار شاطر به این دقت معتقد هستید که "این خلفا قاعده را بر این نهادند که به کسی به جز ایرانیان، به ویژه ایرانیان خراسانی، اعتماد نکنند. در نتیجه برجسته‌ترین شخصیت‌های دربار خلفای عباسی ایرانیان بودند" جای بسی تردید دارد.

شما، و تمام پژوهشگرانی که فقط با این یا آن سکه چند قرن را با دید "پوزیتویستی" تحلیل می کنند، دچار یک خطای بزرگ هستید: شما بر متن همان نظراتی به جمع آوری "فاکت" و تحلیل آن می پردازید، که پیشینیان شما در دروان حسادت و نفرت مشروطه چیان!

ایران فقط یک محدوده ی اجباری جغرافیائی را نشان می دهد. امپراطوری روس، چه در دروه ی تزارهای پیشا بلشویکی و چه در دروه ی بلشویکهای شوینیست، یک امپراطوری در برگیرنده ی اقوام و ملل بسیاری بود و امروزه اطلاق روس مثلا به یک قزاق، ناسزا تلقی می گردد.

آنچه که مسلم است، این است که "ایران" کنونی با بحران هویت عمیقی روبروست و "احمدی-مشائی" ها هم نمی توانند یک هویت پلاستیکی ایرانی- اسلامی برای مردم زندانی در این محدوده ی جغرافیائی درست کنند.

از اینرو، تولیدات شما از نظر من فقط در چارچوب هویت سازی تصنعی برای شروع و بازسازی یک امپراطوری از دست رفته قابل توضیح است.

یکی از "پروفسور" هائی که امروزه دست به چنین کاری زده است، اسرائیل فینکل اشتاین است، که تابحال سعی کرده است تصویر متفاوتی از دین یهود ارائه نماید.

بیائید و بجای نتیجه گیری های عجولانه، فقط به ذکر نتایج پژوهشهای دیگران بپردازید.
رابطه ی امپراطوری ساسانی با اعراب مرزهای این امپراطوری و امپراطوری رم، و پیدایش مسیحیت، یهودیت و اسلام، بسیار پیچیده تر از این نتیجه گیری های از نظر من بسیار ساده لوحانه است. در این زمینه هنوز ده ها پژوهش لازم است.

با سپاس

مزدک مادرباوران

mazdak.madarbavaran@pitahura.com
۵۲۷۷۵ - تاریخ انتشار : ۲ فروردين ۱٣۹۲