از : ﻋﻠﻴﺮﺿﺎ بزرگ قلاتی
عنوان : ستایش جاهل
بر این بیغاره ای ناکس چه گویی
تو گو زین پایه کلپتره چه پویی
بد آموزی کنی ناپختگان را
چو واعظ منبر و رطل گران را
محالست آنکه روبه شیر گردد
شغاد از مرگ رستم سیر گردد
در اشعار ار بگردد جفت بَربَد
هنوزش کلک عرفان زو بچربد
به شعرم موم معنی آنچنان است
که گویی آب در دستم روان است
تو دان اینجا هرآنکو جو بجوید
محالست آنکه زو گندم بروید
نیارستی تو دیدن چشمهٔ هور
از آن گشتی تو همچون موشَک کور
تو شعر خوش شنیدی همچو شکّر
زبان را تلخ آهختی چو خنجر
هنوزت بوی شیر اندر دهان است
ترا شیری ندانم بر چه سان است
بر آن خر مانی ای جاهل که شمشیر
ندارد سود در پالانش٘ بر شیر
یکی زاغش هماره بود کابوس
که در عالم نباشد هیچ طاووس
نوای شعرکت از بس که بُد خام
تو گویی در گوشم بود دشنام
هر آنکس زاغ باشد رهنمونش
به گورستان کند وی باژگونش
ستایش دان که گر از جاهل آید
چو بهمن بر وجودت زایل آید
تو دانی آنچه گویی لاف باشد
محالست بوریا زر باف باشد
تو اندر وقت استنجا چه گویی
ز بوی گفت خود جنّت چه پویی
هر آن کز شهد حلوا دور باشد
اگر حنظل خورد معذور باشد
مفصل را بر آن جاهل چه باید
که مجمل هم برآن گلخن نشاید
که جاهل نامه زان شد اختصاری
که گر گویم بچربد از هزاری
کنونت از سرِ حق این بگفتم
بدو دُرِّ حقیقت خوش بسفتم
چو فردا نکته دانان نامه خوانند
ندانم بر من مسکین چه رانند...
۶٣۱٣٨ - تاریخ انتشار : ۶ تير ۱٣۹٣
|