از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : زیر نویس شماره ی ۱
از این دست فراوان می توان مثال آورد که در زیر می آید؛ اما برای اینکه سخن کوتاه شود، به یکی بسنده می کنم.
بسیاری از افرادی که در شورا های شهر و روستا هستند و یا سِمَت های دیگری در میهن ما دارند، انسان هایی دلسوزند؛ برای جنایت و غارت نیامده اند؛ ولی همان ها خیلی خوب می دانند که در برابر هر کسی نباید ایستاد حتی اگر قانون به خشن ترین شکل ممکن به زیر پا افتد. این را به مرور سیستم فساد با کمک نیرو های ویژه ی گوناگون خود که در ادارات مختلف دارد، به آنها آموخته. چنان آموخته که با یک تلفن کوتاهِ صدایی خشک و خشن، بعد از لحظاتی، دیگر معترضی در کار نیست.
یعنی انسان هایی شریف، شده اند همان «گاه هستند و گاه نیستند؛ یعنی نیستند».
البته افرادی نیز هستند که به کار های شخصی تری روی آورده اند تا در لجن ساخته ی دست زورگویان سود جوی حکومتی و یا نزدیک به حکومت فرو نروند. این افراد گاه با تحصیلات عالی، چوپانی می کنند، یا روی مزرعه ی پدری و یا در مغازه ای، کارگاهی نزد دوستی مشغول بکار می شوند؛ و یا مسافرکشی می کنند و ... و خود نمی آلایند.
افرادی نیز هستند که برای فساد سر نمی نهند، و چون از قدرت و امکاناتی نیز برخوردارند حذف آنها آسان نیست. این دسته از افراد در سرتاسر ایران غارت شده اندک اند؛ نسبت به جمعیت هشتاد میلیونی ایران، بسیار اندک اند.
پس در چنین شرایطی کسی وارد شورای های شهر و روستا و ... می شود که می داند «گاه هستم و گاه نیستم» را پیشاپیش پذیرفته تا کمی لقمه ی خود چربتر سازد؛ یا حد اقل آنچه دارد را از دست ندهد. یعنی پذیرفته که لجن مالی به خود، خاص او نیست؛ موضوعی همگانی است و او نیز بخشی از همگان می باشد. اگر غیر از این بود، در همان تست های آغازین کنار زده می شود، مگر حسابی پشتوانه دار باشد؛ زیرا غارتگران در طول کار وقت چانه زدن با کسی را ندارند. به همین خاطر صدای معترض بسیار خشن در هم کوبیده می شود تا هم او مزاحم حال دزدان نشود و هم بیننده بدانند -اگر نمی داند - که با کسی شوخی ندارند.
در چنین سیستمی اگر کلاغ سفیدی پیدا شد و ایستاد روی نظرات خود، اولین کاری که می کنند این است که کار اش را بسیار بیهوده و پر ضرر جلوه دهند و چند لیچار و متلک ارزان را نیز در بابِ ناسودمندی کار او در جامعه چنان رواج می دهند که حتی گاه نزدیکانش به سر زنش او می پردازند. این سخن من در باب مردمِ یکی از آگاه ترین و روشن ترین استان های ایران ما است، یعنی استان گیلان؛ حال ببین جاهای دیگر چه خبره.
برگردیم به موضوع مشخص: همین یک سال پیش عده ای غارتگر بیرحم جانی ضد طبیعت و ضد انسان و انسانیت با اجازه ی مرکز استان و مقامات محلی دزدکی وارد جنگل دهستان «تاسکو»، ی ماسال شدند و برای اینکه حداکثر دزدی و غارت در مدتی کوتاه انجام گیرد؛ بالا بلند ترین و کهن ترین درختان را که نسل ها دیده بودند سر فراز و گاه قطرشان به چند متر می رسید، ناجوانمردانه بر زمین زدند و بار کامیون ها کردند و روانه ی شهر ماسال شدند.
بچه های دلسوز ماسال دزدان را گرفتند و با کامیون هایشان بردند و تحویل مقامات شهر دادند. مقامات شهر ماسال نیز با آنها ابراز همدردی کردند و پذیرفتند که بریدن هر نفر از آن درختان جز غارت و جنایت و ویرانی طبیعت میهن نیست.
روز به سود دزدان غارتگر به بیگاه کشیده شده بود*؛ پس، مسئولین به جوانان دلسوز گفتند: بروید و فردا صبح بیایید تا غارتگران را با هم تحویل نمایندگان قانون دهیم تا مجازات گردند.
صبح بچه های معترض ماسال وقتی رسیدند، هیچ اثری از دزدان غارتگر سرمایه های ملی ندیدند؛ گویی از ازل نبودند! در مرکز استان، رییس کل دزدان و همکاران در ماسال با دخالتِ شبانه ی خود شبروانه وقتی که خورشید حضور نداشت، صورت مسئله را پاک کرده بودند و تمام.
می گویند در این باب رشوه ی کلان پرداخت شده. می گویند مسئولین در مرکز و هم در شهرستان ماسال نیز خورده اند. می گویند همه می دانند و می دانند که «پالیزداری» شغلی خطرناک است، پس سکوت پیشه کرده اند و زشتی به اندیشه تا لقمه از دهانشان کسی نستانَد و یا سنگی پیش پایشان نیفتد راهبند. آنها خط قرمز ها را تعلیم دیده اند؛ یعنی دیگر لازم نیست از ما بهتران هر روز گوشزد کنند.
باقی حرف های روزمره شان در باب مبارزه با فساد مصرف داخلی دارد؛ زیرا همانطور که آقای توکلی نماینده ی مردم تهران در مجلس گفته بود: «فساد در ایران سیستمی شده.»
و خوب است این را نیز اضافه کنم که تخصص «خط قرمز» شناسی خاص درون میهن بلا دیده ی ما نیست؛ بسیاری از هم میهنان حتی بسیار مدعی و بسیار "بشر دوستِ" ما در این رشته در همه جای جهان متخصصینی نامدارند و بشر دوستانی زیرک و وقت شناس و موج سوار چنان، که مپرس.
اعلامیه پشت اعلامیه صادر می کنند آزادی خواهانه؛ شعر در باب آزادی می گویند؛ مقاله و داستان می نویسند؛ از عدالت و اجرای قانون همه جا سخن در کار است؛ و از این دست، نه اندک که بیشمار است؛ اما پشت ماسک وقتی که پس اش می زنی، صورت یک مار است.
فاکت دوسد و بیش می توان آورد، بگذار وقت خوانندگان را نگیرم.
۶۷۶٨۱ - تاریخ انتشار : ۲۶ فروردين ۱٣۹۴
|