از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : در ادامه ی کامنت قبلی: «اگر فرخنده زن نبود ...». آری، به زن در آن خطه ظلم خیلی بیشتری می شد و می شود؛
در این هیچ شکی نیست؛ اما آنچه بر سر فرخنده آوردند رسم حاکمان و شاهان و خان های افغانستان است که در اعصار قبلی رواج داشته بر علیه زنان و هم مردان حق طلب و یا مظلوم.*
در افغانستان بر عکس ایران لقب «خان» حتمن نباید مورثی باشد؛ بلکه اول نام خالی و یا با «جان» است، و وقتی پول کافی یافت، به «خان» بدل می گردد. خان حق دارد گستاخ باشد، چون پول دارد. مردم افغانستان در این باب کنایه ای ظریف دارند که می گوید: «مردم دارا پول برای خود دارند، و احترام نزد دیگران!»
در افغانستان قدیم ارباب و خان حق داشت در خانه ی خود، جلوی چشم زن و بچه اش به پسرکی که از خانواده ای فقیر گرفته و به خانه ی خود آورده، لباس زنانه بپوشانَد و با او همخوابه شود.
شنیدم که آن رسم ننگین استفاده ی جنسی از پسرکی مظلوم دوباره رایج شده.
در افغانستان نبوده ام، ولی در حد این قلم ضعیف تحقیقات و نوشتجاتی در باب آن سر زمین دارم. افغانستان را دوست می دارم و به همین خاطر در باره ی معضلات آن بی تفاوت نیستم.
دکتر نجیب الله حرف های تکان دهنده ای گاه می زد تا شاید جهان بیدادگرِ یورش آورده را تلنگری گردد، که نشد.
* نوشتم: «اما آنچه بر سر فرخنده آوردند رسم حاکمان، شاهان و خان های افغانستان است که در اعصار قبلی بر علیه زنان و هم مردان حق طلب و یا مظلوم رواج داشته.
یک نمونه از هَزاران: نقل به مضمون - میر غلام محمد غبار - تاریخ نویس واندیشمند انقلابی افغانستان در جلد دوم «افغانستان در مسیر تاریخ» از جمله چنین می نویسد: نادرخان(پدر ظاهر شاه مشهور)، وقتی دریافت که نبی الله خان چرخی ناراضی است و از نارسایی ها می گوید؛ مسئول کارد دربار خود را به نزد او فرستاد که بیا تا به اطراف کابل رویم و چَکَر زنیم چو همیشه. مأمور به خانه ی نبی الله خان رفت و به همراه او و برادر و دوستان اش با ماشین شاه به کاخ آمدند. اینبار اما استقبال با همیشه فرق می کرد.
دربانان گفتند: بمانید تا شاه خود به نزد شما آید.
شاه از پله ها پایین آمد.
ماشین اش را آوردند و بین او و مهمانان قرار دادند. سپس شاه برگشت و گفت:
«نبی الله خان! افغانستان به شما چه بدی کرده که خیانت می کنید؟
مرد جواب داد: افغانستان می داند که خائن کیست.
شاه که از خشم سیاه شده بود فریاد زد: بزنیدش!
مرد تا جلوی دشمن صدای ناله اش از دهان بیرون نیاید، فقط فرصت کرد دستمال از جیب در آوَرَد و در دهان خود بچپانَد. بخشی از گارد درباری جلوی برادر او و مهمانان را گرفتند و باقی با پاشنه ی تفنگ به جان مرد افتادند. رییس گارد پیش آمد و گفت: با سر نیزه ی تفنگ ها بزنید.
یکی گفت: می میرد.
شاه فریاد زد: بزنید تا بمیرد!
هجده دقیقه آن قصابی انسان ادامه یافت تا مرد چون جوالی گوشتی گشت.
دیر تر پسرکی هفده ساله و دانش آموز روزی انتقام نبی الله خان را با یک گلوله گرفت و شاه را نقش بر زمین کرد بی جان.
بعد افراد خانواده و فامیل نبی الله خان چرخی را یا کشتند و یا در زندانی بندی کردند. کودکان خانواده ی او آنجا بزرگ شدند. جایی غیر از حیاط زندان و آسمان را ندیده بودند.
روزی گوسفندی را جلوی در زندان سر می زدند که از دست نگهبانان در رفت و به داخل حیاط زندان رسید. دخترکی که چنان موجود غریبی هرگز ندیده بود، با دیدن آن گوسفند غش کرد و نقش بر زمین شد.
در روز به دار آویختن آن جوان، جلاد قبل از آویختن او انگشت اش را می برید و می گفت: با این شلیک کردی؟ و آن آزاده مرد حتی یک آخ نگفت. از رفتن خون از جان اش تقریبن دیگر مرده بود که به دارش آویختند.
حالا اگر این دولت های جدید و آن خون ریزان قدیم را با دکتر نجیب الله شریف، دلسوز و مدرن مقایسه کنیم، خواهیم دید که افغانستان چه درّ گرانبهایی را از دست داده.
۶٨۴۶۹ - تاریخ انتشار : ۲٨ ارديبهشت ۱٣۹۴
|