از : نویسنده مطلب امضاء محفوظ
عنوان : پرسش
دوست عزیز بهروز الف حقیتش چندین بار نوشته شما را دقیق خواند م ولی منظورتان را متوجه نشدم . شما مرحمت نمایید منظورتان را روشن و واضح بیان فرمایید تا اگر ابهامی هست بنده به سهم خود در رفع آن تلاش کنم . پیشاپیش از لطف شما تشکر می نمایم . ضمنا نکته ای را حضورتان عرض نمایم بنده با نقل این موضوع به هیچ عنوان در صدد ایجاد افتراق نیستم . بلکه هدفم تلاش در روشن شدن مسئله است . وبه اتحاد نیروها علیه اوباشان ولایی می اندیشم . اتهام رفیق بازی و ... در این شرایط به امر مبارزه حیاتی ما در عرصه های تعیین کننده ضربه می زند . که شخصا مطمئن باشید اینسان مواردی در نگارش مطلب حتی به ذهن بنده خطور نکرده و نمی کند .
۶٨۶٨۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣۹۴
|
از : البرز
عنوان : اگر به جای ۳۲۱ در لینک ذیل بنویسی ۳۲۱
آقای محمودی گرامی، اگر به جای ۳۲۱ در لینک ذیل بنویسی ۳۲۱ موفق به دیدن تصاویر خواهی شد
http://iran-archive.com/start/۳۲۱
۶٨۶٨۴ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣۹۴
|
از : بهروز الف
عنوان : ایا خواهان روشن شدن مسائل تاریخی هستیم
در پانوشت مطلبی نوشتم که نه ادعا بود و نه دیمی نویسی. دلایلم را با ذکر علت و بازگویی گلوله باران کردن پایگاه مهرآباد جنوبی. متاسفانه گویا رفیق بازی بر روشن شدن وقایع تاریخی و مشخص شدن علت لو رفتن آدرس پایگاه ارجحیت دارد. بی جهت نیست که تاریخ ما را صاحبان قدرت و دیکتاتور ها می نویسند و نسل جدید با اتکاه به این تاریخ جعلی تبر را بر ریشه هر چه مبارزه و پیکار علیه دیکتاتور ها هست سخت میزند و مبارزه معنایی جز ندانم کاری مبارزین پیدا نمیکند و چماقداران و شکنجه گران خبر نگار شده کیلویی مبارزین را با وقاحت تمام آخوندی تروریست نام میدهد. تا زمانی که بخاطر همسازمانی بودن و رفیق بازی از باز شدن پرونده های همانند لو رفتن پایگاه هراس داریم و پرده بر آن می افکنیم، تروریست ها انقلابی جا زده میشوند و انقلابیون، تروریست. بقولی از ماست که بر ماست. به امید روزی که سایتی، نشریه ای، تریبونی محل و زمانی را برای روشن شدن حقایق لو رفتن ها، در نظر گیرد تا تاریخ مخدوش تحویل نسل جدید ارائه ندهیم
۶٨۶٨۰ - تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱٣۹۴
|
از : جلیل محمودی
عنوان : عکس ها قابل رویت نیست
آقای اژدر بهنام
شما محبت کرده اید و سایتی را معرفی نموده اید که قرار بود عکس هایی از خانه ای که رفیق بزرگوار حمید اشرف در آن ترور شد و به قتل رسید را نمایش دهد ولی متاسفانه از طریق آدرسی که دادید عکس ها قابل مشاهده نیست. لطفا در صورت امکان آدرس دقیق تری برای مشاهده ی تصاویر ذکر کنید.
۶٨۶۷۱ - تاریخ انتشار : ۱۱ خرداد ۱٣۹۴
|
از : البرز
عنوان : اواخر دهه هفتاد میلادی
وقتی خاطره نقل شده از جانب هموطن ارجمند امضاء محفوظ را می خوانم، و سپس نظرات پای آن را مرور می کنم، ناخودآگاه به یاد فیلمی انگلیسی به نام "زندگی بِرایان" که در اواخر دهه هفتاد میلادی ساخته شده است.
لینک ذیل ترجمان آلمانی فیلم در یوتیوب است، که مطمئنم ترجمان انگلیسی و فرانسوی آن را هم میتوان در یوتیوب یافت
https://www.youtube.com/watch?v=qJoiKmQH۰PY
۶٨۶۴٣ - تاریخ انتشار : ٨ خرداد ۱٣۹۴
|
از : ع کار
عنوان : سیانور
چه تفاوتی می کند!؟کلت-مسلسل-نارنجک-تیرباران-دار-زیرشکنجه-موشک یاسیانور!
اما...هرگز ازمرگ نه هراسیده ام
اگرچه دستانش ازابتذال شکننده تربود
هراس من-باری-همه ازمردن درسرزمینی ست
که مزدگورکن
ازآزادی آدمی
افزون باشد....زنده یاد همیشه بامداد.
۶٨۶٣۵ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣۹۴
|
از : نویسنده مطلب امضاء محفوظ
عنوان : پاسخ به یک عدم دقت پرسشگر
دوست عزیزی که پرسیده اید آن خانه ای که حمید اشرف بعضا به آنجا تلفن می زد کجا بود ؟ شما مرحمت نمایید نوشته را دوباره بخوانید . از منبعی به ساواک گزارش می رسد که محلی است که حمید اشرف بعضا به آن جا تلفن می کند . عزیزم چه کسی گفته محل الزاما خانه است . شاید مغازه ای بود ، شاید تعمیرگاهی بود و.... من شخصا نمی توانم بپذیرم حمید اشرف در آن شرایط از خانه ای تیمی به منزل پدرش یا حتی دوستانش تلفن بزند . می توان با نظرات حمید اشرف موافق بود یا نبود . ولی اینکه او فرد باهوشی بود شخصا تاکنون ندیده ام کسی در آن تردید کند پس اینکه او اینسان بی احتیاطی نماید و به منزل حتی دوستانش که مسلما تحت کنترل بود امکان نداشت تلفن کند . در ضمن من از پسر عمه ام هرگز نپرسیدم آن محل کجا بود .
۶٨۶۲۰ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣۹۴
|
از : اژدر بهنام
عنوان : آیا این خانه موشک باران شده است؟
دوست عزیز "امضا محفوظ" از قول پسر عمه خود می نویسد: "خانه را موشک باران کردیم"
حالا به این عکسها نگاه بکنید که خانه را پس از درگیری نشان می دهد.
http://iran-archive.com/start/۳۲۱
آیا این خانه موشک باران شده است؟ اگر خانه موشک باران شده بود، آیا خانه به این شکل دیده می شد؟
من نه در بیرون خانه و نه در درون آن اثری از موشک باران نمی بینم. شما چطور؟
۶٨۶۱٨ - تاریخ انتشار : ۷ خرداد ۱٣۹۴
|
از : نویسنده مطلب امضائ محفوظ
عنوان : یاد آوری دوستانه به آقای رهگذر
آقای رهگذر عزیز حضورتان عرض نمایم بنده ساکن تهران نیستم و طبعا با نام خیابان های تهران دقیق آشنا نیستم . برای همین نوشتم طرف های سه راه آذری . به گمانم آن آدرسی که شما مرقوم فرموده اید نباید چندان با سه راه آذری فاصله داشته باشد . ضمنا عزیزم در نظر داشته باشید که صدها نوع موشک وجود دارد . طبعا وقتی به خانه ای در تهران موشک می زنند از موشکهایی استفاده نمی کنند که کل منطقه را به آتش کشد . نیز خودم شخصا آن خانه را دیده ام م هیچگاه رگبار گلوله خانه را آنسان ویران نمی نمود . من البته ( با وجودی که نام آقای سامع را نشنیده ام ) اصلا این جسارت را به شما یا ایشان نمی کنم که سخن خلافی گویند . من از شما پرسشی دارم . آیا ساواک که می دانست حمید اشرف چند بار از دست آنها با درگیری فرار کرده است . صرفا با تهدید اینکه منطقه در محاصره است خودش را به همراه دوستانش تسلیم می کرد . یعنی ساواکی ها اینقدر ساده بودند ؟
۶٨۶۰۹ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣۹۴
|
از : siamak farid
عنوان : porsesh
با سلام و ممنون از دوست ناشناسی که این خاطره را نقل کرده است. حالا یک سئوال کلیدی باقیست که آن خانه ای که حمید اشرف به آن زنگ می زد کجا و خانه کی بود؟ خانه پدر و مادرش؟ خانه یکی از رفقایش؟ به نظر من پاسخ به این سئوال می تواند تا حدی وضعیت را روشنتر کند. اگر خانه پدر و مادرش بود حمید باید مطلع می بود که تلفن ممکن است تحت نظر باشد.
۶٨۶۰۷ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣۹۴
|
از : نویسنده مطلب امضاء محفوظ
عنوان : پوزش و تصحیح اشتباه
دوست عزیزی که محبت نموده اید و پرسشی دوستانه مطرح فرموده اید . چون این پرسش شما سبب شد که من نوشته را دوباره خواندم . در تاریخ نقل ماجرا من اشتباه کرده ام . پسرعمه ام بعد از انقلاب چند سال مخفی بود . ومن مطلقا وی را نمی دیدم . این پرسش شما سبب شد که من پی به اشتباهم در ذکر تاریخ نقل ماجرا توسط وی ببرم . پس از سال ها ، من بعد از انقلاب وی را در اواخر سال ۱۳۶۱دیدم . در اوایل سال ۱۳۶۲ وی این ماجرا را برایم نقل کرد . از بابت اشتباه در این مورد از شما و خوانندگان مطلب صمیمانه پوزش می طلبم .ضمنا این موضوع را تاکنون جایی ننوشته ام . ولی به تنی چند از دوستان نزدیکم گفته ام . نیک به خاطر دارم ساختمانی که زنده یاد حمید اشرف ورفقایش را در آنجا کشتند نمای سیمانی قهوه رنگی داشت . ضمنا وقتی وی ماجرا را با آب و تاب نقل می کرد . چند بار با تاکید گفت که در ساواک از حمید اشرف سیمای شوالیه ای ترسیم می کردند ونام وی برای ما خیلی هراس انگیز بود . حتی وی نقل می کرد که در پل راه آهن تهران به سمت جوادیه حمید اشرف را محاصره کرده بودیم که وی با پریدن بر روی قطاری که از زیر پل رد می شد فرار کرد . وی به هیچ عنوان در نقل ماجرا قصد دروغ گویی یا اغراق ، نداشت . حقیقتش تاکنون ده ها بار در پل راه آهن ایستاده ام و با تعجب نگاه کرده ام که یک فرد چطور می تواند از آن ارتفاع به پایین بپرد . ضمنا دوست عزیز پرسشگر حضورتان عرض نمایم که پسرعمه ام مطالب و موضوع های زیادی در مورد کارهایشان در ساواک برایم مطرح کرده است . که تاکنون جایی مطرح نکرده ام . نه اینکه قصد لاپوشانی داشته باشم . اصلا به فکرم نمی رسید که این موضوع ها را باید مطرح کرد حتما در این مورد مخصوصا چند موضوع که به نظرم مهم هستند را خواهم نوشت .
۶٨۶۰۲ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣۹۴
|
از : حمید رهگذر
عنوان : روایتی دیگر
اگر طبق گفتهی راوی، خانه موشکباران شده باشد، اجساد ساکنان خانه (حمید و دیگران) پس از این موشکباران علیالاصول باید غیرقابل تشخیص باشند. مهدی سامع از اعضای باقیماندهی سازمان چریکها روایت دیگری از حادثه دارد:
"نیمهشب تیرماه سال ۱۳۵۵ در سلول کمیتهی مشترک در حالت خواب و بیدار بودم. نگهبان در سلول را باز کرد و گفت روپوشت را بینداز روی سرت و بیا بیرون. […] برایم عجیب بود که چرا صبح به این زودی مرا به بازجویی میبرند. […] مرا سوار ماشین زندان کردند. یک نفر دیگر هم در صندلی مقابل من نشسته بود. روی سر هر دو ما روپوشهایمان بود. من از پاهای کوچک و ظریف نفر روبهرویم حدس زدم که یک زن است. ماشین مسافتی را به سرعت طی کرد و به منطقهای رسید که صدای تیراندازی به صورت رگبار میآمد. این شکل از تیراندازی خیلی طول کشید. برای یک لحظه فکر کردم که به میدان تیر رسیدهایم و زندانیان سیاسی را دارند گروهگروه اعدام میکنند. سرعت ماشین به تدریج کم میشد تا این که ماشین متوقف شد. تیراندازی حالت تکتیر پیدا کرد. فاصلهی تکتیرها به تدریج بیشتر و بیشتر میشد تا اینکه دیگر صدای تیری به گوش نرسید. ماشین اندکی حرکت کرد و وقتی توقف کرد در عقب ماشین را باز کردند و هر کدام از ما را با یک نگهبان به بیرون ماشین هدایت کردند. فقط پاهای پوتین پوشیدهی افراد را میدیدم. از کنار یک زمین بدون ساختمان رد شدیم و داخل یک خانهی چند طبقه شدیم. در پاگرد ورود به پلهها جسد یک گروهبان یا استوار افتاده بود. ما را از پلهها بالا بردند. […] تعداد زیادی افسر و بازجو آنجا بودند. یک نفر روپوشی را که روی سرم بود کمی بالا زد. […] من و آن رفیق دیگر را بالای سر یک جسد بردند. همان لحظهی اول شناختم. پیکر فرمانده در حالی که روی پیشانیاش یک حفره ایجاد شده بود، با چشمان باز به آسمان نگاه میکرد. او حمید اشرف بود که با این نگاه مرگ را حتی در بیجانی به سخره گرفته بود. بازجو از من و رفیق دیگر پرسید «خودشه؟» و ما هر دو گفتیم بله. نه بازجو نیاز به آوردن اسم داشت و نه ما قدرت درنگ در پاسخ. […] تمام این صحنه بیشتر از نیمدقیقه طول نکشید […] در محوطهای که در جلو خانه وجود داشت جسد تعداد دیگری از رفقا بود. همهی پیکرها برخلاف پیکر حمید غرق خون بود […] من یوسف قانع خشک بیجاری را شناختم، ولی چیزی نگفتم. ما را به ماشین برگرداندند. یک نفر با لباس مرتب به ما گفت که روپوشهایمان را از روی سرمان برداریم و چند سیگار به من و رفیق دیگر داد. در این حالت نگهبانی در کنار ما نبود. من خود را به همراهم معرفی کردم و او هم گفت: «من زهرا آقانبی قلهکی هستم.» من از زندهیاد زهرا که مدتی بعد اعدام شد، پرسیدم داستان چیست؟ علت این ضربات چیست؟ و او هم متحیرتر از من چیزی نمیدانست."
*سامع، مهدی، سـه رویــداد: تخــــتی، حمــید اشـــرف و سالـگرد سیاهکل، وبلاگ شخـــصی، ۱۴ بهمن ۱۳۸۹.
بر اساس نفوذ اطلاعاتی ساواک در گروه چریکهای به اصطلاح فدایی خلق، یکی از مخفیگاههای قابل اهمیت این گروه در منطقهی مهرآباد جنوبی، بیستمتری ولیعهد، خیابان پارس، کوچهی رضاشاه کبیر، کشف و مدتی تحت مراقبت واقع و پس از کسب اطلاعات مورد نیاز به کمیتهی مشترک ضد خرابکاری مأموریت داده شد تا عملیات لازم را جهت ضربت زدن به منزل امن مزبور و دستگیری ساکنین آن به عمل آورد. به همین مناسبت پس از بررسیهای لازم و تهیه مقدمات کار، منزل تیمی مورد بحث در ساعت ۲۳ روز ۸ / ۴/ ۲۵۳۵ [۱۳۵۵] محاصره و در ساعت ۴:۳۰ همان روز به وسیلهی بلندگو به ساکنین خانهی موصوف اخطار گردید بدون مقاومت خود را تسلیم نمایند. لکن ساکنین منزل ضمن سوزانیدن مدارک با مسلسل، اسلحهی کمری و نارنجک جنگی مأمورین را مورد حمله قرار داده و قصد داشتند پس از شکستن حلقهی محاصره متواری شوند که با آتش متقابل مأمورین مواجه و سرانجام عملیات پس از چهار ساعت زد و خورد خاتمه و ده تروریست ساکن منزل مورد نظر معدوم گردیدند. (حمید اشرف، گزارش ساواک به ریاست ادارهی دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی.)
*نادری، محـمود، چریکهای فدایی خلق، نخستین کنشها تا بهمن ۱۳۵۷، ج.۱، تهران: موسسهی مطالعات و پژوهشهای سیاسی، بهــار ۱۳۸۸، صص ۶۶۷-۶۹۵. شابک: ۱-۶۶-۵۶۴۵-۹۶۴-۹۷۸٫
http://rasaaneh.com/۲۰۱۴/۰۱/D۹۸۵D۸B۱DAAF-D۸ADD۹۸۵DB۸CD۸AF-D۸A۷D۸B۴D۸B۱D۹۸۱/
۶٨۶۰۱ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣۹۴
|
از : دوست
عنوان : یک پرسش
دوست گرامی، تنها یک پرسش دارم و آن اینکه همانطور که نوشته اید پسر عمه شما این خاطره را سال ۱۳۵۸ برای شما تعریف کرده و از آن زمان ۳۶ سال می گذرد، چطور شده که تا کنون این ماجرا را جایی مطرح نکرده اید؟ و یا اگر کرده اید خوب می شد که آنرا هم می نوشتید.
۶٨۵۹۹ - تاریخ انتشار : ۶ خرداد ۱٣۹۴
|