از : شباهنگ
عنوان : ضرورت آگاهی بر جهل
جناب دستمالچی گرامی،
شما مینویسید: «به جای اسلام بازی و تقدس آن، باید حیثیت انسان را به جای آن نشاند و آن را مقدس و خدشه ناپذیر دانست». این سخن درستی است، ولی به همان بداهتی است که فرضا بگوییم: برای فتح قلهی یک کوه باید از آن کوه بالا رفت! اما پرسش اینجاست که اگر تجهیزات کوهنوردی و کفش و لباس مناسب و آذوقهی کافی نداشته باشیم، گفتن اینکه باید از کوه بالا رفت چه دردی را درمان میکند؟ هنگامی میتوان حیثیت انسان را به جای دین نشاند که جامعهی ما از فرهنگی «خدامحور» به فرهنگی «انسانمحور» گذر کرده باشد. به عبارت دیگر، نخست تصور ما ایرانیان باید از عالم و آدم از بنیاد دگرگون شود تا بتوانیم به جای خدا، انسان را در کانون توجه خود قرار دهیم. این، کاری است که در غرب انجام شده است. جوامع غربی طی سدهها با افسونزدایی از جهان، «خدا» را از ساحت اجتماعی و سیاسی طرد کردند و سرانجام خیلی مودبانه به «خدا» یک صندلی در بیرون از جهان، یا در حفرههای قلب مومن مسیحی تعارف کردند. بر این پایه توانستند نظامی ارزشی بسازند که در کانون آن انسان و خرد خودبنیاد او ایستاده است. فرهنگها هم درست از طریق تفاوتها در همین نظامهای ارزشی از یکدیگر تفکیک میشوند. اما پرسش اصلی اینست که چنین امری (یعنی جایگزین کردن انسان به جای خدا) در جامعهای دینی چون جامعهی ما چگونه محقق میشود؟ ما با کدام ابزارهای ذهنی و با کدام زور فکری میخواهیم چنین امری را تحقق بخشیم؟ جامعهای که سنت اندیشیدن در آن تا این اندازه فقیر است که بیش از هزار سال است چراغ دانش در آن خاموش شده و در تاریخش جز چند شاعر شوریدهسر و عارفمسلک چیزی برای عرضه نداشته و امروز در اوایل قرن بیست و یکم هنوز یک مشت روحانی تاریکاندیش که انگلیترین قشر اجتماعی هستند بر آن حکم میرانند و پس از نزدیک چهل سال ویران کردن جامعه هنوز محکم بر اریکهی قدرت تکیه زدهاند، تا چه اندازه قادر است از زهری که دین هر روز در رگهای آن تزریق میکند، پادزهر بسازد؟ گفتن اینکه غربیها این کار را کردند پس ما هم میتوانیم بکنیم مشکلی را حل نمیکند. تجربهی غرب متعلق به غرب است. غرب هم فیلسوفان و متفکران گردن کلفتی داشت که پایههای نظری و فکری روشنگری را ساختند و هم روشنفکران و نخبگان صادقی که این افکار و اندیشهها را به درون جامعه بردند و آن را به فرهنگ در میان مردم و نیروی مادی و اجتماعی تبدیل کردند. ولی ما چه داریم؟ ما نه اولی را داریم و نه دومی را! متفکر و اندیشهپرداز که مطلقا نداریم و ناچاریم همهی اندیشهها را از متفکران غربی وام بگیریم. «روشنفکران» و «نخبگان»مان هم که به عوض «یار شاطر»، «بار خاطر» هستند. یا در زمرهی همین شیادانی هستند که نام خود را «روشنفکر دینی» گذاشتهاند و فقط دغدغهی دین دارند و میخواهند بینشهای ۱۴۰۰ سال پیش صحرای حجاز را رنگ و روغن امروزی بزنند و به خورد جماعت بدهند. یا در زمرهی کسانی هستند که ظاهرا سکولار و حتی آتهایست هستند، ولی نه در دین اسلام مشکل و مسالهای میبینند و نه در فرهنگ عاشورایی و امام زمانی این جامعه! یک عده به افکار متفکران غربی چسبیدهاند بدون اینکه سنجشگرانه از خود بپرسند این افکار تا چه اندازه برای جوامعی چون ایران کاربرد دارند و ما به ازای آنها نزد ما چه میتواند باشد؟ دسته دیگر هم که مثلا «چپ و ظاهرا آتهایست» هستند هنوز به نسخههای لنین و استالین و مائو چسبیدهاند و دارند نقشه میکشند که چگونه میتوان پدر «نئولیبرالیسم» و «امپریالیسم» را درآورد یا اگر در جامعهی امام زمانی ایران دری به تخته خورد و ناگهان «انقلاب سیاسی» روی داد و رژیم سرنگون شد، آیا چپها باید کل قدرت را به دست بگیرند و فورا «دیکتاتوری پرولتاریا» برقرار کنند، یا بهتر است اول برای دوران گذار با «احزاب بورژوایی» دولت ائتلافی تشکیل بدهند؟! خلاصه ما در چنین وضعیت نظری فلاکتباری هستیم و مشکلات و پرسشهایمان نزدیک بینهایت و راهحلها و پاسخهایمان نزدیک صفر است! من شخصا هم راهحل آمادهای برای برون رفت از این وضعیت رقتبار ندارم. ولی فکر میکنم «نخبگان» ایرانی نخست باید یک دوران طولانی «آگاهی بر جهل» را طی کنند. (این امر طبعا شامل حال همه و از جمله خودم هم میشود). زیرا آگاهی بر جهل خویشتن، مقدمهی دستیابی به آگاهی واقعی است و تا ما بر جهل و نادانی خود آگاه نشویم، فقط مشغول «اظهار لحیه» و «فاضلمآبی» هستیم. فعلا کاری که در حد فردی میتوان کرد اینست که با همهی توان و زور فکری ممکن باید دین را نشانه رفت و بطور سازشناپذیر و بیملاحظه به نقد آن پرداخت. هیچ بده و بستانی هم با به اصطلاح «روشنفکران دینی» مجاز نیست. ما باید به راه خودمان برویم، چون هر مصالحهای با آنان به التقاط فکری میانجامد و ما را از نقد رادیکال دین بازمیدارد. نباید فراموش کرد که اسلام بزرگترین و محکمترین سد در راه رشد و تعالی جامعهی ایران در همهی گسترههاست. رگههایی از چنین رویکردی در نوشتهی شما به چشم میخورد و همین هم انگیزهی من برای نوشتن این کامنت و در میان گذاشتن این پرسشها و تردیدها بود.
۶٨۹۱٨ - تاریخ انتشار : ٣ تير ۱٣۹۴
|