یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

دمکراسی و
"خوانش های" خوب و بد "روشنفکران دینی"


پرویز دستمالچی


• به جای"اسلام" بازی و تقدس آن، باید حیثیت انسان را به جای آن نشاند و آن را مقدس و خدشه ناپذیر دانست، حیثیتی که مرز دینی- مذهبی، یا مرام- مسلکی، یا جنسیتی، یا ملیت و نژادی نشناسد. حقوق مساوی همه در برابر قانون را به جای احکام و موازینی نشاند که سراسر تبعیض و بی عدالتی است، از کتاب "مقدس" تا بعضا اندیشه های روشنفکران دینی- مذهبی اش که حکومت دینی می خواهند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ٣ تير ۱٣۹۴ -  ۲۴ ژوئن ۲۰۱۵


امروز، به ویژه در بخش خاورمیانه جهان اسلام، گروهای رنگارنگ مسلمانان بنیادگرا در نبرد با دشمنان و "کفار"اند. "برادران" مسلمان ("خواهران" هم مرتبا به آنها اضافه می شوند) یکدیگر را می کشند، هرکس دیگری را، به نام اسلام و به نام مبارزه با "کفر" و مبارزه با دشمنان اسلام. ناظران مانده اند که اسلام چیست و کافر کیست که فرد مسلمان به نام آن دست به قتل "برادر" و هر کس دیگر می زند؟ چه باید کرد که به این وضع پایان داده شود.
حکومت اسلامی ما نیز از همان ابتداء تا کنون چنین بوده است. هر کس به نام اسلام، اما با "خوانش"(قرائت) خود، دیگری را متهم کرده است که او"مسلمان" نیست.
اگر حکومت و دین(یا هر ایدئولوژی دیگر)با هم پیوند زده شوند، سرانجامش چنین خواهد بود. مارکسیست "واقعی" را همواره رفیق استالین تعریف می کرد، البته بنابر مصالح قدرت خویش، و"یهودی" را گشتاپو(سازمان اطلاعات و امنیت آلمان در دوران نازیسم). انگیزه کسانی که برای قدرت و ثروت یا برتری موقعیت اجتماعی چنین می کنند(و کرده اند) روشن است. آنها هر چیزی را "ابزار" کسب قدرت و ثروت ناحق خود می کنند، حتی "خدا" را. خدای آنها همان ثروت و قدرت است که برای آن دست به هر جنایتی زده اند و می زنند و بخش بزرگی از "روحانیانی" که برای حکومت امام زمان سینه چاک می دهند، از جمله اینان اند. پیش از "انقلاب اسلامی" برای گرفتن سهم امام، و اکنون برای سهیم شدن در قدرت و ثروتی که ولایت فقیه به "ارمغان" آورده است.
سخن من در اینجا با این کسان نیست، زبان"اقناع"آنها، زبان قدرت است. سخن در اینجا با کسانی است که "ایدئولوژی" زده شده اند و به عنوان مومن مسلمان نسنجیده و نیاندیشیده مال و جان خود را بر کف گرفته و برای اسلام، اما عملا در خدمت تحکیم قدرت و انباشت ثروت حاکمان، از سر نادانی، دست به هر کار خلاف تا قتل می زنند. در پائین همه یکدیگر را می کشند، و در بالا قدرت و ثروت جا به جا می شود. و در این میان "روشنفکرانی" وجود دارند که توجیه گر جنگهای دینی- مذهبی می شوند تا حقانیت اسلام واقعی، "خوانش" خود را، به اثبات رسانند و نمی بینند که هر خوانشی تنها مبین حدود ذهنیت و افق دید گوینده آن است، هرچه محدودتر، بدتر. به این دلیل "خوانش"ها متفاوت اند. عده ای با خوانش خود به دنبال خمینی رفتند، عده ای به دنبال طالبان، عده ای به دنبال بوکو حرام می روند، و عده ای دیگر پیرو داعش می شوند و...، و دمکراسی یا حقوق بشر نه محصول یا منتج از "خوانش" از دین، بل محصول رشد و تکامل اندیشه و معرفت انسان از بیرون دین بود و کلیسا آن را نه در اثر "رفورمهای" مارتین لوتر، بل در میانه دهه ۱۹۶۰(حدود چهار سد سال پس از لوتر) و در اثر فشار از بیرون پذیرفت، زیرا راه دیگری موجود نبود.
دمکراسی بیش از هر چیز محصول تقسیم قدرت به قوای سه گانه، نظارت و کنترل آنها، تقدم حقوق به ارزش، و انتقال منشاء قدرت به خواست و اراده ملت(در برابر اراده خدا یا پادشاه) و التزام آن به حقوقی پیشاحکومت و برای همه، التزام به حقوق بشر است. دمکراسی بدون حقوق بشر و حقوق اساسی- شهروندی اصولا غیر قابل تصور است. ساختار دمکراتیک حکومت(قدرت) با رفتار دمکراتیک فرد، دو پدیده متفات اند. خوانش خوب از دین می تواند منجر به رفتار خوب مومنان شود تا آنها در کار غیرمومنان دخالت نکنند و برداشتهای خود از دین را بدل به حقیقت مطلقی که باید به زور حکومت برهمگان تحمیل شود، ننمایند. در انقلاب فرانسه یا روسیه، که نه تنها دینی- مذهبی نبودند، بل برعکس، با وجود انتقال حق حاکمیت به مردم در دو شکل متفاوت، باز هم به دلیل تمرکز قدرت و نه تقسیم آن، اما اینبار در دست مردم یا نمایندگان آنها، نه تنها از شدت دیکتاتوری و استبداد کاسته نشد، بل بر آن چندین برابر نیز افزوده شد. در نتیجه، "نو اندیشان" دینی باید در درجه اول به نقد حق حاکمیت "امام پنهان" بپردازند تا بتوان در پی آن، با سلب حق حاکمیت خدا- پیامبر- دوازده امام، زمینه را برای یک نظام دمکراتیک فراهم آورد. نظامی که در آن هرکس مجاز باشد به دنبال "خوانش" خود برود، البته بدون تعرض به حقوق دیگران.
اگر در جامعه ارزش(خوانش) به جای حق(حقوق) بنشیند و قدرت به جای قانون، اگر حقوق بشر جای خود را به حقوق اسلامی(احکام و موازین شرع) دهد و قرآن قانون اساسی شود که درستی یا نادرستی سیاستها بر اساس آن سنجیده شوند، نه تنها به دمکراسی نخواهیم رسید، بل وضع همین خواهد بود که اکنون در جوامع خودسر "اسلامی" وجود دارد، جنگ هر کس با دیگری تا نابودی کامل. چرا چنین می شود؟ ابتداء یک یادآوری و نگاهی کوتاه به کتاب "مقدس" و چند نتیجه گیری از آن از سوی مومنان:
" شما که ایمان دارید! پدران و مادران خویش را، اگر کفر را بر ایمان برگزیده اند، به دوستی می گیرید. کسانی از شما که با ایشان دوستی کنند، خودشان ستمگرانند."(قرآن مجید، ترجمه ابوالقاسم پاینده، سوره توبه، آیه ۲۳)
" کسانیکه کافر شده اند، هرگز اموال و اولادشان در قبال خدا سودشان نمی دهد و آنها، خودشان، هیزم جهنمند." (همانجا، سوره آل عمران، آیه ۱۰)
" هرکه جزاسلام دینی جوید از او پذیرفته نشود وهمو در آخرت از زیانکاران است." (آل عمران، ۸۵)
"شما که ایمان دارید! سوای مومنان، کافران را به دوستی مگیرید، مگر خواهید برای خدا بر ضد خودتان دلیلی روشن پدید آرید." (نساء، ۴۴)
" کسانی که با خدا و پیغمبر او می ستیزند و در زمین به فساد می کوشند، سزایشان جز این نیست که کشته شوند یا برادر شوند، یا(یکی از) دستها و (یکی از) پاهایشان به عکس یکدیگر، بریده شود یا از آن سرزمین تبعید شوند، این رسوائی آنها، دراین دنیاست و در آخرت عذابی بزرگ دارند. مگر کسانیکه پیش از آنکه برآنها دست یابید، توبه کنند، بدانند که خدا آمرزگار رحیم است." (مائده، ۳۳ و ۳۴)
" با کافران کارزار کنید تا فتنه نماند، و دین ها یکسره خاص خدا شود..." (غنیمت، ۳۹)
"مومنان فقط آن کسانند که به خدا و پیغمبر او ایمان آورده، آنگاه شک نیاورده اند و با مالها و جانهای خویش در راه خدا جهاد کرده اند، آنها خودشان، راست گویانند." (‍حجر، ۱۵)
"و چون به آنکسان که کفر می ورزند برخوردید گردن زدن هاست و چون بسیار بکشیدشان، بندها محکم کنید(و اسیر گیرید) و پس از آن یا منت نهید یا فدا گیرید تا حالت جنگ از میان برخیزد، اگر خدا می خواست از مشرکان انتقام می کشید ولی(نکرد) تا شما را بهمدیگر بیازماید و کسانیکه در راه خدا کشته شده اند اعمالشان نابود نشود" (محمد، ۴)
" و چون ماههای حرام به سر رسیدمشرکان راهرجا یافتید بکشید و اسیرشان کنید وبازشان دارید و برای(دستگیر کردن) ایشان درهر کمینگاه بنشینید. اگر توبه آوردند و نماز کردند و زکات دادند، راهشان را خالی کنید که خدا آمرزگار و رحیم است." (توبه، ۵)
" ای پیغمبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت گیر. جایشان جهنم است که سرانجامیست بد." (توبه، ۷۳)
"خدا به مردان منافق و زنان منافق و کافران آتش جهنم وعده داده است که درآنند جاودانه همان بس اشان است، خدا لعنتشان کرده وعذاب دایم دارند." (توبه، ۶۸ )
"چرا درباره مومنان که خدا به سبب اعمالی که کرده اند سرنگونشان کرده است دو گروه شده اید مگرمی خواهید آنرا که خدا گمراه کرد هدایت کنید! هرکه را خدا گمراه کند راهی برای او نخواهی یافت. دوست دارند شما نیز کافر شوید، و یکسان باشید، ازآنها دوست مگیرید تا در راه خدا مهاجرت کنند، اگر پشت بکردند هر کجا یافتیدشان بگیرید و بکشیدشان و از آنها دوست و یاور مگیرید." (نساء، ۸۸ و ۸۹)
" کسانی را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندارید. بل، زندگانند و نزد پروردگار خویش روزی می برند." (آل عمران، ۱۶۹)
" خدا از مومنان جانها و مالهایشان را خرید(در مقابل این) که بهشت از آنهاست در راه خدا کارزار کنند، بکشند و کشته شوند، وعده خواست که در تورات، انجیل و قرآن بعهده او محقق است و کیست که به پیمان خویش از خدا وفادارتر است، به معامله (پرسود) خویش که انجام داده اند شادمان باشید، که این کامیابی بزرگ است." (توبه، ۱۱۱)
و در صورت لزوم، می توان دهها آیه دیگر نیز اضافه نمود که مسلمانان را انسانهای "برتری" می داند که حق کشتن دشمنان(کفار و...) را دارند.
در آن دوران(زمان حکومت و پیامبری محمد) برای"مومنانی" که باید در راه "اسلام" به جنگ "کفار" بروند و بکشند و کشته شوند، اسلام و دشمن مفاهیمی روشن بودند. مومن کسی بود که با محمد باشد، کافر کسی که با او نباشد و اسلام، همان سخنان محمد بود. چیز دیگری وجود نداشت. دنیای اسلام در محدوده نقطه کوچکی در شبه جزیره عربستان در میان چند قبیله حداکثر چند سد یا چند هزار نفره می گشت و نه در دنیای امروز، با یک میلیارد و دویست میلیون مسلمان، پراکنده در سراسر دنیا، پیرو دهها و سدها دین و مذهب و فرقه کوچک و بزرگ، با فرهنگهای کاملا متفاوت و جوامعی بسیار عقب مانده تا مدرن و امروزی، از با سواد تا بیسواد و با روحانیان و رهبران دینی- مذهبی(مکلا و معممی) که همگی مدعی "خوانش" درست از محمد و اسلام اند.
روشن است که در چنین شرایطی"خوانشها" متفاوت تا متضاد می شوند، با توجه به اینکه حتی خود کتاب"مقدس" نیز اصولا سراسر ضد و نقیض گویی و دارای آیه های"ناسخ و منسوخ" است. تحت این شرایط، هیچ دلیل قانع کننده ای وجود ندارد که فرد عقب مانده "خوانش" فرضا خوب فلان "روشنفکر" دینی یا اسلامی را بپذیرد. و اصولا برای ساختار دمکراتیک حکومت پذیرش خوانش"خوب" پیش شرط لازم و ضروری نیست، زیرا خوانش خوب از دین بر می گردد به رفتار و کردار فردی و دمکراسی مربوط می شود به ساختار حکومت و نوع تقسیم و کنترل قدرت.
شاید مثال تاریخی آلمان، نمونه خوبی باشد که با این پدیده چگونه باید رفتار کرد. در جنگ دوم جهانی، اکثریت تقریبا مطلق ملت آلمان تحت تاثیر ایدئولوژی ناسیونال- سوسیالیسم(نازیسم) بود. از سیاست نژاد پرستانه و کشتار دسته جمعی دگراندیشان و دگرباشان دفاع می کرد و خواهان جنگ علیه سایر ملل تا نابودی آنها و اشغال سرزمین هایشان بود. پس از پایان جنگ، باید با ملتی که در تقریبا اکثریت مطلق خود نه تنها چنین می اندیشید، بل عمل کرد و حدود پنجاه میلیون کشته درونی و بیرونی از خود برجای نهاد، چه می کردند؟ سیاست راهبردی دوگانه: ابتداء ساختار حکومت را از یک نظم تامگرایانه به نظامی دمکراتیک و با التزام به حقوق بشر تغییر دادند، تا در سایه برابری حقوق شهروندان در برابر قانون، هیچکس نتواند به حدود کس دیگری تجاوز کند، بدون توجه به آنکه او( هر دو طرف) چه می اندیشند و خوب و بد برای آنها چیست. یعنی برابری در حقوق(امر عمومی) و کثرت در افکار و اندیشه ها (امر خصوصی). و مبارزه با اندیشه ها و افکار نادرست، مبارزه با خوانشهای بد، مبارزه با ذهنیت هایی که تنها "خود" را حقیقت مطلق می دیدند از راه آموزش و پرورش شروع شد، تا در یک مدت دراز، در سایه حراست از حقوق همه و ایجاد امنیت، بتوان انسانی تربیت کرد که نه تنها از سر ترس از قانون و مجازات، بل از سر اعتقاد و ایمان درونی، بر اساس وجدان، به حقوق دیگران احترام بگذارد و حقوق آنها را رعایت کند.
در رابطه با اهمیت ساختار حکومت(باز، آزاد و دمکراتیک)برای انسان و جامعه ، باز نمونه آلمان، یکی از بهترینها است: پس از پایان جنگ، آلمان دو نیمه شد، یکی ساختاری باز گرفت و دیگری ساختاری بسته. توجه شود: یک ملت، یک تجربه تاریخی، یک سطح فرهنگ و دانش و علوم، یک روحیه کار و زندگی و... همه چیز یکی، اما دو ساختار متفاوت حکومت. یکی در پروسه نه چندان دراز تاریخی از میان رفت و دیگری بدل به یکی از قدرتهای اقتصادی جهان شد که در اتحادیه اروپا حرف اول را می زند. این دو مثال، نشانگر اهمیت ساختار حکومت برای جامعه است، انسان بدون آزادی هم خود را نابود خواهد کرد هم جامعه را. باید جامعه ای باز ساخت، تا تحت حراست آن بتوان اندیشه های "نو" آورد، اندیشه هایی که بدون ترس از بیان حقایق، با گذر از میدان نقد مطلق اندیشه، سربلند بیرون آیند و "نو" بودنشان را عملا اثبات کنند. "نو" اندیشی روشنفکران دینی، اگر در درجه اول پذیرش دمکراسی و حقوق بشر نباشد، چرخش به دور خویش است. دمکراسی و حقوق بشر اندیشه های بیرون از دین و مذاهب و برآمده از خرد و نقد دگمهای دینی- مذهبی اند که در زمان پیدایش ادیان اصولا نمی توانسته است وجود داشته باشند.
البته اگر قرار باشد قرآن منشاء و مبداء اعتقادات و ایمان ما، و درستی و نادرستیها در سیاست قرار گیرد، در آنصورت با استناد به حداقل شش آیه می توان مدعی شد که این دین به غیر از اعراب، هیچ ربطی به دیگران ندارد: "هیچ پیامبری را به قومی نفرستادیم مگر آنکه زبان او زبان همان قومی باشد که برای آن فرستاده شده است، (سوره ابراهیم، آیه ۴)".
" برای هر قومی پیامبری فرستادیم تا بدانان بگوید که خدای یگانه را بپرستند و از طاغوت دوری گزینند. در جمع اینان اقوامی بودند که به یاری خدا راهمنایی شدند، و اقوام دیگری که به گمراهی رفتند، (نحل، ۳۶)".
" برای هر قومی راهنمایی فرستادیم،(رعد، )".
" برای موسی تورات را فرستادیم و او را به هدایت قوم بنی اسرائیل مامور کردیم، (سجده ، ۲۳)".
" به قوم عاد، برادری از خودشان را به نام هود به رسالت فرستادیم،(هود، ۵۲-۵۰)".
"ما این قرآن را به زبان عربی بر تو وحی کردیم تا با آن مردم ام القری(مکه) و پیرامون آن را هشدار دهی،(شوری، ۷).
اما فعلا نمی خواهم تا به آنجا پیش بروم، خواستم به یک نمونه از تضادهای اساسی و غیر قابل حلی اشاره کنم که "روشنفکران دینی" پاسخی علمی و قابل پذیرش برای آن نخواهند یافت. به این دلیل، و بنابر سد دلیل دیگر، بهتر همان است که دین در حوزه خصوصی- فردی و ایمانی- اعتقادی خود بماند و در همان محدوده اصلاحات لازم و ضروری انجام گیرد، زیرا اگر خرد و علم اساس پژوهش آن شود، دیگر نه از اسلام چیزی خواهد ماند و نه از روشنفکران دینی- مذهبی که می خواهند با آن جامعه ای بنا کنند که بهتر از نمونه های "غربی" باشد. بهتر همان است که راه رفته شده بشریت در"غرب" مورد توجه قرار گیرد و دین از حکومت جدا و به عنوان امر شخصی حدود کاربردش همان وظایفی باشد که امروز در جوامع باز و دمکراتیک انجام می هد.
روح الله خمینی، هم ایت الله اعظم بود، هم "امام" شد و هم رهبر انقلاب اسلامی و نظریه پرداز اصلی آن و هم پایه گذار حکومت دینی در ایران. یعنی او از هر نظر "مرجعی" مطمئن برای مومنان و روشنفکران دینی- مذهبی بود و هنوز هم بعضا هست، از فدائیان اسلام تا اصلاح طلبانی که حکومت دینی می خواهند، از خلخالی بنیادگرا(که بعدا اصلاح طلب!؟) شد تا سروش(ها) که از دست حکومت اسلامی خود ساخته و پرداخته سرانجام مجبور به ترک وطن و رفتن به دیار"کفر" شدند تا در آنجا آزادانه در باره خوانش خود تبلیغ کنند. در نتیجه می توان به خمینی به عنوان مرجع و اسلام شناس استناد کرد. در اینجا می خواهم نگاه با انسان را از زاویه اندیشه یک شخصیت بزرگ اسلامی نشان دهم تا شاید روشن شود که اگر جوامع اسلامی با چنین اندیشه های شرم آوری به چنین منجلاب هایی کشیده نمی شدند، عجیب می بود و چرا هریک مومنان در دیگری "دشمن" می بیند:
" کافر یعنی کسی که منکر خدا است یا برای خدا شریک قرارمی دهد، یا پیغمبری حضرت خاتم الانبیا، را قبول ندارد، نجس است و همچنین اگر در یکی از اینها شک داشته باشد و نیز کسی که ضروری دین یعنی چیزی را که مثل نماز و روزه مسلمانان جزء دین میدانند منکر شود، چنانچه بداند آن چیز ضروری دین است و انکار آن چیز برگردد و به انکار خدا یا توحید یا نبوت، نجس می باشد"(آیت الله خمینی، توضیح المسائل، مسئله ۱۰۶)‌.
" تمام بدن کافر حتی مو و ناخن و رطوبتهای او نجس است"(همانجا مسئله ۱۰۷)
" اگر پدر و مادر و جد و جده بچه نابالغ کافر باشد آن بچه نجس است"( همانجا، مسئله ۱۰۸)
"اگر مسلمانی به یکی از دوازده امام دشنام دهد، یا با آنان دشمنی داشته باشد، نجس است"(همانجا، مسئله ۱۱۰)
توجه نمایید که با این تعاریف و خصوصیات تقریبا همه مردم دنیا(به غیر از شیعیان دوازده امامی مکتب اصولی) کافراند و نجس. و این امر حتی در برگیرنده یک میلیارد و سد میلیون اهل سنت نیز می شود، زیرا آنها نیز اصولا نه مذهب شیعه را قبول دارند و نه دوازده امام را و در نتیجه با آنان "دشمنی" می ورزند. از نگاه خمینی(و نیز سایر مراجع یا پیروان و مقلدان او)این انسانها "نجس"اند. و نجاست چیست؟ یازده چیز است: "... اول بول(ادرار) دوغائط (مدفوع انسان) سوم منی... ششم سگ و خوک، هشتم کافر ..."(همانجا مسئله، ۸۳).
یعنی(بنابر کتاب مقدس) فردی به دلیل اعتقاد به دین و مذهب یا مرام و مسلکی به غیر از "اسلام" باید کشته شود و همین فرد از نگاه بزرگان آن اصولا نه انسان که "چیزی" در حد مدفوع انسان و سگ و خوک، و نه تنها محروم از حتی حقوق فرد مسلمان، که واجب القتل است، باید کشته شود. چه از همان ابتدا "کفر" را برگزیده باشد و چه بعدا، یعنی ابتداء مسلمان بوده و سپس از آن خارج شده باشد و حاضر به بازگشت نباشد، که اینبار نامش"مرتد" است و به دلیل تغییر عقیده، خروج از اسلام باید کشته شود:
"... شخصی که از اسلام به کفر روی آورده مرتد نامیده می شود و آن بر دوقسم است.
۱- مرتد فطری وآن کسی است که یکی از پدر ومادرش درحال انعقاد نطفه اش مسلمان بوده وبعداز بلوغ اظهار اسلام کرده وآنگاه ازاسلام خارج شده است .
۲- مرتد ملی و آن کسی است که پدر ومادرش درحال انعقاد نطفه وی کافربوده وبعد از بلوغ اظهار کفرکرده وکافر اصلی شده و سپس اسلام آورده و بعداً به کفر بازگشت نموده است، مانند کسی که اصلاً مسیحی بوده ومسلمان شده وسپس به مسیحیت بازگشت نماید.»( امام خمینی، تحریرالوسیله، جلد ۲ برگ ۳۶۶).
" ... مرتد فطری اسلامش ظاهراً پذیرفته نیست، و درصورتیکه مرد باشد حکمش اعدام است... مرتد ملی توبه داده می شود و در صورت امتناع از توبه اعدام می شود. و احوط این است که برای توبه سه روزی به وی مهلت دهند، و در صورت امتناع روز چهارم وی را اعدام کنند... درحکم به ارتداد بلوغ، خرد، اختیار و قصد معتبر است... فرزند مسلمان یا مرتد چه ملی و چه فطری قبل از ارتداد پدر، مسلمان محسوب می شود و بنابراین اگر فرزند بالغ شد و کفر را برگزیند، از وی خواسته می شود که توبه کند و (به اسلام باز گردد) وگرنه اعدام است..."(همانجا، برگ ۴۹۴ تا ۴۹۶).
نیاز به یادآوری نیست که اندیشه های مراجع در درجه اول در تطابق و منتج از کتاب "مقدس" است و بعد به سنت و احادیث پیامبر و سپس دوازده امام استناد می شود. و روشن است که مرجع تعریف و تعیین "کفر" یا "ارتداد" مراجع هستند نه هرکس که خود را "روشنفکر" دینی نامید.
با تشکیل حکومت اسلامی، از آنجا که قرآن مومنان را به مبارزه با "کفر" فرا می خواند(نک. به آیه های بالا)، این حق قانونا به هر مومن کس یا ناکسی نیز منتقل شد بدون آنکه حق ویژه "غیرقانونی" فقها و مجتهدان در باره صدور حکم اعدام برای کفار و مرتدان(دگراندیشان و دگرباشان) از آنها سلب شده باشد:
" قتل نفس در صورتی موجب قصاص است که مقتول شرعاً مستحق کشتن نباشد و اگر مستحق قتل باشد قاتل باید استحقاق قتل او را طبق موازین در دادگاه اثبات نماید". (قانون مجازات اسلامی ، قصاص ،‌ ماده ۲۲۶)
در اینجا قانون به فرد مومن اجازه می دهد بنابر تشخیص و قضاوت خود، کافر و مرتد را تعیین و به قتل برساند. یا "در صورتی که شخص کسی را به اعتقاد قصاص یا به اعتقاد مهدورالدم بودن بکشد و این امر بر دادگاه ثابت شود و بعداً معلوم گردد که مجنی علیه قصاص و یا مهدورالدم نبوده است، قتل به منزله خطاء شبیه عمداست . و اگر ادعای خود را در مورد مهدورالدم بودن مقتول به اثبات برساند قصاص و دیه از او ساقط می شود" تبصره ۲ از ماده ۲۹۵).
به زبان ساده: فردی مومن، بنابر اعتقادات و قضاوت خویش، به این نتیجه می رسد که فلان شخص مهدورالدم (کشتن اش واجب) است و او را می کشد، بدون مجازات. اگر بعداً مشخص شود که فرد(مومن) اشتباه کرده و مقتول مهدورالدم نبوده است، در این حالت" قتل به منزله خطاء شبیه قتل است. و اگر قاتل ادعای خود را اثبات کند، درآنصورت مجازاتی برای او نیست و"قصاص و دیه از او ساقط است".
قانون جنگل حکومت اسلامی از این حد نیز فراتر می رود: "هرفرد یا گروهی که بر اساس مبارزه با محاربان و از بین بردن فساد در زمین دست به اسلحه برند محارب نیستند"( ماده ۱۸۴ قانون مجازات اسلامی).
در اینجا مومنان مجازاند حتی گروههای مسلح تشکیل دهند و خودسرانه به جنگ "محاربان" و از بین بردن فساد بر روی زمین بروند‌، البته بنابر تشخیص و قضاوت خود. اسید پاشی ها یا تمام قتلهای "ناموسی" یا سیاسی از جمله چنین توجیه شده اند. و نهاد حکومت اسلامی چه می کند؟ او نیز هر که را به اسلام یا مقدسات آن "توهین" کند، خواهد کشت: " هرکس به مقدسات اسلام و یا هر یک از انبیا، عظام یا ائمه طاهرین (ع) یا حضرت صدیقه طاهره(س) اهانت نماید، اگر مشمول حکم ساب النبی باشد اعدام می شود و درغیر این صورت به حبس از یک تا پنج سال محکوم خواهد شد. (قانون مجازات اسلامی، ماده ۵۱۳) .
به اینها حق ویژه فقها و مجتهدان در صدور حکم "ارتداد" برای قتل دگراندیشان را نیز اضافه کنید. از صدور حکم قتل سلمان رشدی از سوی خمینی و دفاع "روشنفکران" رنگارنگ دینی از او تا نمونه قتل پزشک و نویسنده آذربایجانی، رئیس"مجمع نویسندگان آزاد"، رافق تقی، در۱۹ نوامبر۲۰۱۱ به دست یک بنیادگرای اسلامی پس از صدور حکم قتل از سوی آیت اله محمد فاضل لنکرانی و پسر، مراجعی که از کیان اسلام دفاع کردند، کسانی که در ایران نشسته اند و حکم قتل حتی یک شهروند کشور مستقل آذربایجان را صادر می کنند. از کسب مجوز از مراجع برای قتلهای مخالفان بیرون تا قتلهای سیاسی زنجیره ای در درون کشور.
جهان اسلام، پس از گذشت حدود هزار و چهار سد سال، هنوز در همان مرحله ابتدایی "یا با من یا تو را می کشم" ایستاده است، با قانون یا بی قانون. هرکس، یا گروه و دسته، خود را حقیقت مطلق می داند و کمر نه تنها به قتل دگراندیشان، بل نابودی فرهنگ و تمدن انسان بسته است. آنچه اسلام امروز به ما ارائه می کند، وحشتناک است، از ولایت فقیه گرفته تا طالبان، از داعش تا بوکو حرام، از الشباب تا حزب الله، از حماس تا فدائیان اسلام. و امروز از سوی داعش ویدئویی به نمایش گذاشته شد که در آن مخالفان را زنده زنده یا می سوزانند، یا غرق می کنند یا منفجر!

به جای"اسلام" بازی و تقدس آن، باید حیثیت انسان را به جای آن نشاند و آن را مقدس و خدشه ناپذیر دانست، حیثیتی که مرز دینی- مذهبی، یا مرام- مسلکی، یا جنسیتی، یا ملیت و نژادی نشناسد. حقوق مساوی همه در برابر قانون را به جای احکام و موازینی نشاند که سراسر تبعیض و بی عدالتی است، از کتاب "مقدس" تا بعضا اندیشه های روشنفکران دینی- مذهبی اش که حکومت دینی می خواهند. تاریخ بشر هیچ حکومت یا جامعه دینی عادلانه ای را نشان نمی دهد. عدل منتج از خرد انسان خود بنیاد است و نه دگمهای برآمده از فراز او. راه زندگی مسالمت آمیز مسلمانان با هم و در کنار هم، با هر خوانشی، و نیز با پیروان سایر ادیان یا مرامها و مسلکها، تنها در استقرار دمکراسی و حقوق بشر و تقدیس حیثیت انسان است، نگاه کنید به تجربه تمام جوامعی که امروز در رفاه و صلح اجتماعی زندگی می کنند.   

تماس با نویسنده:
Dastmalchip@gmail.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست