در جهان بینیِ حکیم عطّار نیشابوری - علیرضا قلاتی

نظرات دیگران
  
    از : علیرضا بزرگ قلاتی

عنوان : به عزیز دوستی که تکواره وحیدی بوده در گفته هایش و داوری در نکته هایش...
و من نه اندر شبی،که اندر لازمان،میبینم
آن کوهِ پیر را با آبشارهایی از اشک و آه
و دامانی پُر،از سیب و سبزه و سنجد
با خشت هایی وزین بر خرابه هایی به گنج نشسته
و مردمانی که دل هاشان ز غم،بر زانویِ اُشتران شکسته
و کبکانی همه ساق در خون از خوابِ مار پریده
هم آوا با باغبانان و جنّیان،حوریان و خونیان
جملگی آتشِ عشقی عظیم بر جان و جگر زده
در سماعی صوفیانه به سانِ آسمان
بر گِرداگِردِ آن چنارِ پیر
در بانگِ خویش جمله اتفاق میکنند، که آری،،،آری،،،
باز هم...
شعرِ عرفان را به دست افشان و چنگ
قُدسیان در عالمِ بالا زنند...
آی قلاتیان،نامِ هیچکسِ شاعر را بر زبان جاری کنید
تا همه را وقت ها خوش شود
چه سالهاست که در آن دیار جز خوشنامی و دلی به زلالیِ آینه
از ایشان چیزِ دیگری باقی نمانده
و این است رستگاریِ عرفانکِ شاعر
در هر جایی از آن دیارِ شراب که بانگِ نوشانوشِ میگساران جاریست
نامِ عرفانکِ شاعر تکواره نُقلِ مجلسِ رندان است...
و این است رستگاریِ اعظم!
اگر تو این همه قول باور نداری
نک برو و از همان دو باغبان بپرس...
نگنجد ماضی و مستقبل آنجا
که حالِ او ورایِ لازمان بِه.
۷۰۹٨۷ - تاریخ انتشار : ۱۹ آبان ۱٣۹۴       

    از : علیرضا قلاتی

عنوان : خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو...
آنچه کز اسرار گفتند ای پدر
جملگی بودند مشتی بی خبر
کشفِ اسرار اَر نیارد کیشِ تو
فاش ازین بِه کس نگوید پیشِ تو
من نی اَم فخرُالمُحَقّق چون فُلان
همچو احمد اُمّی اَم ای فاضلان
باشد اعجازِ من اندر این سجِل
عشق و اشک و درد و فقر و وحیِ دل...
۷۰٨۷٨ - تاریخ انتشار : ۱۵ آبان ۱٣۹۴