در جهان بینیِ حکیم عطّار نیشابوری
علیرضا قلاتی
•
آن منجّم یک شبی در بوستان
گِرد کردی پاره ای از دوستان
تا بگوید شمّه ای از نحس و سعد
خوشه ی پروین بجنباند ز جعد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۵ آبان ۱٣۹۴ -
۶ نوامبر ۲۰۱۵
آن منجّم یک شبی در بوستان
گِرد کردی پاره ای از دوستان
تا بگوید شمّه ای از نحس و سعد
خوشه ی پروین بجنباند ز جعد
هفت گردون کوهه ی سرکش کند
از هلالش نعل در آتش کند
زلفِ چون شوله به رویش تر نهد
تاجِ اکلیلش به رویِ سر نهد
گوید از سعدُالخبیهِ آن ودود
از منازل هایِ آن سعدُ السعود
می نمود استارگان آن خود پرست
با علامات و اشاراتِ دو دست
تا که شد لختی ز علمِ خویش شاد
ناگهانش در بُنِ چاهی فتاد
با دلی پر خون به قعرِ چاه گفت
این سزایِ آن کزان درگاه گفت
تا بدانی کانچه گویند انبیا
بُد مثالش این به عرشِ کبریا
هر که آرد آیه ای زان بارگاه
آخرالامرش فرو افتد به چاه
شو برون از چاهِ نف٘س ای بینوا
تا به کی کلپتره بندی بر خدا
عقل و جان را گردِ ذاتش راه نیست٭
از صفاتش هیچ کس آگاه نیست
آن مگو چون در اشارت نایَدَت٭
دم مزن چون در عبارت نایَدَت
چیست گردون؟سرنگونی پایدار٭
بی قراری دائما بر یک قرار
در رهِ خود پا و سر گم کرده ای٭
پرده ای در پرده ای در پرده ای
کارِ عالم حیرت است و عبرت است٭
حیرت اندر حیرت اندر حیرت است
پیشوایانی که رَه بین آمدند٭
گاه و بیگاه از پیِ این آمدند
جانِ خود را عینِ حسرت ساختند٭
دین و ایمان را به حیرت باختند
جمله عاجز روی بر خاک آمدند٭
در خطابِ ماعَرَفناک آمدند
هر زمان این راه بی پایان تر است٭
خلق هر ساعت در آن حیران تر است
هر خسی واقف نشد زاسرارِ او٭
نیست کارِ هر گدایی کارِ او
واصفان(انبیا) را وصفِ او در خَورد نیست٭
لایقِ هر مرد و هر نامرد نیست
کفر کافر را و دین دیندار را٭
ذرّه ای دردت دلِ عطّار را
علم باید گر چه مرد اهل آمدست٭
تا بداند کاخرش جهل آمدست
درنگنجد عالم الاسرار را
ختمِ هر معنی که بو عطّار را
تا بدانی ختمِ آنچ اسرار بود
بر حکیمِ اعظم آن عطّار بود
خواهم از دادار توفیقی به کام
تا کنم آن نامه در حقّش تمام...
(ببود عرفان بسی در قفلِ پندار
رها گشت از کلیدِ عشقِ عطّار
به عالم برفشاند از نورِ خامه
ز شمسِ عشق این عطّار نامه)
٭ابیات مشخّصه از عطّار است که در پرده ی اسرار(رندی) در حقیقت هستی سروده چنانکه حافظِ بزرگ از ایشان به عنوان پیرِ معنوی خویش هماره یاد کرده
سالها پیرویِ مذهبِ رندان کردم...
من به سر منزلِ عنقا نه به خود بردم راه
ختم یا قطعِ آن مرحله با مرغ سلیمان کردم
که اشاره به هدهد در منطق الطیر عطّار است
در غزلِ الا ای طوطیِ گویای اسرار
اشاره ی حافظ به بازرگان و طوطی در اسرار نامه ی عطّار است
در همان غزل گوید
سخن سربسته گفتی با حریفان
عطّار در منطق الطیر گوید
حالِ خود سربسته گفتم اندکی
خود سخندان داد بدهد بی شکی
در همان غزل حافظ گوید
خرد هر چند نقدِ کاینات است
چه سنجد پیشِ عشقِ کیمیا کار
عطّار در اسرار نامه گوید
خرد هرچند نقدِ کاینات است
ولیکن عشق اکسیرِ حیات است
در مصرعِ
به می سجاده رنگین کن گرت پیرِ مغان گوید
اشاره ی حافظ به احوالِ شیخِ صنعان در منطق الطیر است که سجاده را به می رنگین و قرآن سوزی تا الخ...
در مصرع بعد
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل هها
اشاره ی حافظ به سالکِ فکرت عطّار در مصیبت نامه ست
و ازین شیوه چندان بسیار است که آن را کتابی جداگانه میبایست،لاجرم اندکی بگفتیم و ختم کردیم
(بر اهلِ نظر پوشیده نیست که نظرِ حافظ در بابِ عطّار کلا بر خلافِ بزرگانِ دیگریست که وی فقط
خواسته در قدرت ِ شاعریِ خویش به ایشان جواب گوید)
|