از : وحید داور
عنوان : پاسخ به خانم شیدمهر
خانم شیدمهر عزیز،
هم نظر با ادگار الن پو در آن نوشته، "فلسفه ی سرودن" (Philosophy of Composition) من نیز بر آن ام که شاعر باید بتواند کار خود را توضیح دهد، البته اگر آش را مانند شارلاتان های ادبی که می توانند ساعت ها در باب شکوه مسودات خود داد سخن دهند، شور نکند.
من سال ها سال پیش خواهم مرد
وقتی که می گفتیم عیسا خدای ماست
و سربازان قیصر
ما را برهنه در قفس شیر می افکندند (در این پاره به کشتار نخستین مسیحیان در امپراتوری ی روم نظر داشته ام)
وقتی که می دویدیم پای پرآبله
ما آهوان جلیل و تُرک سبیل چخماقی (ارجاع این سطرها دقیقن به کشتار ارمنی ها به دست ترکان عثمانی ست)
با شش پَر و شمشیر دمشقی پی مان می کرد (البته که این روزها دال دمشق به مدلولی جز خون نمی رسد! شمشیر دمشقی گویا بهترین و براترین نوع شمشیر عربی بوده است. واژه ی دمشق این جا به تکرار واج "ش" نیز، برای تداعی کردن صدای بیرون آمدن شمشیر از نیام کمک می کند)
"آهوی ارمنی! آهوی ارمنی! (اشاره ی این سطر به زنان زیبای ارمنستان است)
تُرکی چگونه تو را کشت؟" (همان، نسل کشی ی ارمنی ها!)
و راز اعظم را می دانستیم
می دانستیم چرا چشم غزال و نرگس یحیا
حتا درون دیس پر از خون باز اند و ناز می فروشند (سطرهای پیش، ما را آماده می کنند تا به این سطر برسیم، سر بریده ی آهو [ی ارمنی/مسیحی] در دیس، یادآور سر بریده ی یحیا است [ذکر قتل یحیا را در فرگرد ششم انجیل مرقس بخوانید]. ناگفته نگذارم که یحیا بشارت گوی آمدن مسیح بود. این سطرها مهم ترین گره گاه و پاساژ شعر را می سازند. حالا آماده ی رسیدن به تلمیح به ماجرای اتوبوس نویسندگان ایم، و برداشت شما درست است)
و باز، می دانستیم چرا اتوبوس را در راه ارمنستان به دره می اندازند (درست گفتید)
"هر که مرا پرسید
بگو اتوبوس رفت
بگو اتوبوس رفت و مرا به دست توفان سپرده اند" (همان اشاره ی بالا، اما می دانیم که فرمان اتوبوس را مسعود توفان از دست راننده ی مزدبگیر گرفت، نمی دانیم؟ پس لطفن هم طوفان بخوانید، هم توفان. در واقعیتِ "آواز ایروانی" از دست توفان هم کاری ساخته نی ست و طوفان، اتوبوس را به دره می اندازد)
دور است پیدای ام کنی
دور است پیدای ام کنند
دور است با چرم خشک سندل به استخوان کعب و
صلیب خالکوب چغر بر کتف (خب، می تواند به داستان تصلیب هم اشاره کند، بیش از آن باید از تصویری بامعنا و مرتبط، برای انتقال عاطفه ای دردناک کمک می گرفتم. تصویر گویاست: همه ی آن چه از تن آن که در گذشته در خواهد گذشت، باقی مانده، استخوان کعب و قسمتی از پوست خشکیده ی روی کتف است که خال صلیبی را بر آن کوبیده اند. باقی کرم و گلبرگ و کود و کافور است)
تن ام را میان گلبرگ و کرم به تو واگردانم
و آن گاه آن گاه
بر کافور و کود خواهی گریست (کالبد تجزیه شده ی گوینده ی شعر به کود بیشتر شبیه است تا تن آدمی. کافور هم که می دانیم، خوشبو ست، اما از افشاندن اش بر مرگ و مرده چه سود؟)
شاید حالا تماشای حرکت های عمودی و افقی در این شعر آسان تر باشد. گویی آهوان صحرا، ارمنی های آغازه ی قرن بیستم، یحیای تعمیددهنده و نویسندگان ایرانی در این "آواز ایروانی" هم-سرنوشت می شوند.
به راستی به شما برای خاطر شعرهای خوب تان و نگاه دقیق تان به این شعر، مدیون ام.
سلام،
وحید داور
۷۲٨۱۵ - تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱٣۹۴
|