روزنامه ی آلمانی «تاکس سایتونگ»
به کره زمین خوش آمدید، اروپائیان محترم!
قباد بخشی
•
آیا این طبیعی است که یک ابرقدرت خودخواه و خودشیفته و خود مقدسبین بخواهد بدون اعتنا به انتخابات، حقوق بشر و قوانین بینالمللی و طبیعی و انسانی، گلوی شما را بفشارد و حق حیات مستقل را از شما بگیرد؟ چیزی که در گذشته برای خیلی از آن دسته از کشورهای جهان اتفاق افتاد که در رده بندی متحدان غربی و یا وابستگان آنها قرار نداشتند. اگر طبیعی نیست پس: صمیمانه به روی کره زمین خوش آمدید!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱٨ بهمن ۱٣۹۵ -
۶ فوريه ۲۰۱۷
ترامپِ شریر، تعهدات و همکاریهای محور فراآتلانتیکی را ویران میکند. این شاید برای شما اروپائیان احساسی سرد و تهدید آمیز به همراه داشته باشد ولی مدتهای زیادیست که وضعیتی طبیعی بر روی کره زمین بوده است.
بچه های قلدر در مدرسه ابتدایی اغلب مرا اذیت می کردند. این برایم خیلی ناعادلانه و آزاردهنده بود. اگر بخواهم منطقی به مسئله نگاه کنم، باید بگویم که من برتریهای زیادی به آنها داشتم ولی شما میتوانید یک لحظه مقررات مدرسه را تصور کنید که چگونه انسان بی دفاع است لحظه ای که یک نفر پوزه آدم را به خاک میمالد و او حتی نمی تواند به عنوان قربانی در مقابل آن مقررات از خودش دفاع کند.
در آن شرایط کسی به فریادم نمیرسید و به من کمکی نمیکرد. هیچ قدرتی، نه ناتو و نه اتحادیه اروپا و نه سازمان ملل! سرنوشت من برای رسانههای جهانی هم اصلاً نبود. در آن میان، فقط یک ایتالیایی، بهترین دوستم، به نام لارس گیانکارلو در کنارم بود. البته زمانی که او هم مثل من هنوز خیلی کوچک و ضعیف بود.
اما به لحاظ درونی من خیلی قوی بودم. هر وقت که عینک شکسته و دفتر و کتابهای پاره ام را از حیاط مدرسه جمع می کردم، می دانستم که من تنها کسی نیستم که با او در جهان اینگونه رفتار می شود. بهطور غریزی می دانستم که من یک نمونه از قربانیان مناسبات و روح حاکم بر جهان هستم و این به من کمک می کرد تا برای آینده بیشتر آماده شوم. برای مناسباتی پیچیده تر و پدیده هایی جهانشمولیتر. و من آماده شدم و حالا خوب می دانم که آن چیست: پدیده ای به نام ترامپ برای ما اروپائیان!
آری، پدیده ترامپ. تجسم یک حباب بزرگ دلالی و زورگویی، که هم اکنون تمام زمین را به زور اشغال کرده است. این پدیده برای من، البته یک پدیده کاملا طبیعی و اجتناب ناپذیر بود. اگر قرار باشد که ما اروپائیان از تمام انسانهایی که از جنگ و فقر و دیکتاتوری دائما در فرار هستند به عنوان «طوفان فراریان» یا «امواج پناهجویان اقتصادی» نام ببریم چرا باید از این حادثه غیرقابل کنترلتر و دهشتناکتر با عنوانی انسانی یاد کنیم.
تنها با شبح جهانگیر
آن شبح زور و قلدری دوران دبستان در من احساسی بوجود آورد که الان همه اروپاییان به یکباره بدان مبتلا شدهاند. ناگهان، انسان خودش را تنها میبیند و در مقابلش موجودی مثل ترامپ ظاهر میشود و تمام آن احساسات مشترک برتری فراآتلانتیکی و اتحاد برادرانه دو سوی اقیانوس کبیر از مقابل چشمانش محو می شود. مثل این میماند که آن احساس امنیت و مصونیتی که یک کودک دبستانی در سایه مادرش دارد، ناگهان از بین برود. مادری که هر روز صبح لقمه زنگ تفریح مدرسه را درکیف فرزندش می گذارد.
من نمیتوانم بفهمم که چرا اینک همه وحشتزده شدهاند. یک رئیس جمهوری از امریکا که فریاد «آقایی امریکا» یا «نخست امریکا» را سرمی کشد و قوانین صادر می کند و تمام قدرت ابرقدرتی اش را می خواهد به کار گیرد و به نام آزادی و اشتغالزایی، همه دنیا را زیر سلطه کنسرنها و ابرسرمایه داران خانگی بیاورد، دقیقاً چه چیز جدید و غافلگیرکننده ای اتفاق افتاده است؟ لطفاً بپرسید که در ایران (۱۹۵٣)، گواتمالا( ۱۹۵۴)، کوبا (۱۹۶۱)، شیلی (۱۹۷٣)، هندوراس (۱۹٨۲)، پاناما (۱۹٨۹) و یا عراق (۲۰۰٣) و یا خیلی جاهای دیگر چه اتفاقی افتاد غیر از آن چیزی که امروز شما احساس میکنید؟
این عصر «دوره کاپیتالوسِین*» نام دارد.
من نمیخواهم در حال حاضر کاملاً در یک احساس «ترامپی» ضد امریکایی گرفتار شوم. در مورد مفهوم یا بیهودگی دخالت در امور سایر کشورها می توان بحثهای زیادی کرد. هرچه باشد، در قرن بیستم جنگ سردی هم وجود داشت و همچنین حکومتهایی چون شوروی و یا دولتهایی که آنها هم از خودشان نام خوبی بهجا نگذاشتند. ولی نه چندان خارج از میدان و محور فراآتلانتیکیُ بودند دوستان زیاد و وفاداری همچون آلمان و کشورهای اروپای غربی که گروههای بزرگ اقتصادیشان را به دنبال دوستان امریکایی برای غارت در جهان روانه می کردند و برای مردمان ویرانی و شوربختی به ارمغان میبردند. سرنوشت تلخ دهقانان و کشاورزان افریقایی مثال خوبی برای این همکاریهای فراآتلانتیکی بود.
چیزی را که من میخواهم توجه شما را به آن جلب کنم این احساس است که: آیا این طبیعی است که یک ابرقدرت خودخواه و خودشیفته و خود مقدسبین بخواهد بدون اعتنا به انتخابات، حقوق بشر و قوانین بینالمللی و طبیعی و انسانی، گلوی شما را بفشارد و حق حیات مستقل را از شما بگیرد؟ چیزی که در گذشته برای خیلی از آن دسته از کشورهای جهان اتفاق افتاد که در رده بندی متحدان غربی و یا وابستگان آنها قرار نداشتند. اگر طبیعی نیست پس: صمیمانه به روی کره زمین خوش آمدید!
حالا همه در یک قایق
در مقابل، ولی ما اروپائیان تا کنون، نه اینکه سرمان را زیر برف کردیم و چیزی را ندیدیم و یا با بی تفاوتی از کنارش گذشتیم و یا اینکه در روابط تجاری سلطه گونه، غارت مواد اولیه و استعمار اقتصادی سایر کشورها خیلی کم همکاری کردیم، نه کاملا برعکس، ما اروپائیان خیلی فعالانه در پیش بردن آن ماشین ویرانگر شرکت داشتیم. حالا ترامپ همچون شبحی روی سر ما خراب میشود و ما در بحث های تلویزیونی از وحشت این شبح سنگین و غیرعادی به همدیگر خیره می شویم. (چرا که مثلاً برای ما آلمانیها، صحبت از این است که صنعت اتوموبیل آلمان در مکزیک باید تحت مقررات گمرگی قرار گیرد. آه، چه فاجعه بزرگ جهانی!، چه تهدید بزرگی برای ارزشهای تمدن غربی!).
مردمانی از طیف سیاسی ما، روزانه با نیم نگاهی به چهره خونسرد باراک اوباما به خود اطمینان می دادیم که ما همگی قایق درستی را انتخاب کردیم و با آرامش در آن قایق جای گرفتیم که ما را در مسیر جامعهی جهانیِ بهتری پیش میبرد. اگرچه خیلی آهسته ولی دائمی و مطمئن. شاید از نظر ما، این احساس چندان نادرست هم نبود. ولی اکنون برای اولین بار شیرفهم شدیم که در مقابل یک ابرقدرت دیوانه شده ای قرار داشتیم که هر آن میتواند دیوانه شود و حالا شاید بتوانیم کمی با این یا آن کشور درحال توسعهای همدردی داشته باشیم که در قرن گذشته چنین احساسی داشتند و یا به شکلی ظالمانه ای با آنها معامله و به طرز زورگویانههای با آنها رفتار شد.
حال، ما هم، همگی دشمن هستیم، این عهدِ پدیده ترامپ است.
پدر من در دبستان به من توصیه کرد که خودم را با یک چماق مسلح کنم تا بتوانم از خودم در مقابل قلدرهای کلاس دفاع کنم. این توصیه ولی چندان ضروری نبود زیرا من خودم به شکلی با آن قلدرها دوست شدم و به آنها پیوستم و از آن پس این لارس بیچاره، دوست ایتالیایی ام بود که دائما مورد آزار و اذیت قرار می گرفت. من دیگر از تیم بازنده ها خارج شده بودم. اگر بخواهم کمی طنزآلودتر بگویم، اینکه: هنوز برای ما اروپائیان امیدی وجود دارد. هنوز جامعه جهانی فراآتلانتیکی کاملاً از دست نرفته است ولی برای حفظ آن باید به قلدرها پیوست!
* عصر کاپیتالوسِین Kapitalozän یا Kapitalocene :
عصر «کاپیتالوسِین» یک دوره زمین شناسی در جغرافیای انسانی ست. در این نوشتار منظور جان سالم به در بردن ازفرایند نابودی یک دوره است. برای توضیح آن باید ابتدا اشاره ای کنم به دوره دیگری از زمین شناسی. شاید شما با دوره زمینشناسی آنتروپوسِین (Anthropozän یا Anthropocene) آشنایی داشته باشید. موضوع بحث انگیز و جالبی در جغرافیای انسانیست. آنتروپسین هم مثل دوره کرتاسه یا ژوراسیک و یا اَبَردوران ائون هم یک دوره خاص زمین شناسی است. منظور این است که بشریت در این دوره به واسطه شخم و معدن، شهرها و بمبهای اتمی، اتوبانها و یا جاده های زیر دریایی، کره زمین را چنان زیر و رو کرده است که رد آن پس از هزار میلیون سال قابل شناسایی میباشد.
عصر کاپیتالوسین از دیدگاه اقتصاد سیاسی چپ همان توسعه دوره آنتروپوسین است با این تفاوت که در این دوره دیگر این انسان نیست که کره زمین را به لحاظ جغرافیایی تغییر می دهد بلکه این سرمایه داران هستند که آنتروپوسهای این دوره اند. اگر جهانی نگاه کنیم، میتوانیم بگوییم که این دوره در زمینه قلع و قمع طبیعت مدتهاست که شروع شده است و اکثریت بشریت در مقابل هیچ عکسالعملی از خود نشان نمی دهد.
|