رج به رج نقش محرومیت
مهتاب جودکی
•
زبیده بیشتر وقتش را در خانه است، غذا میپزد، جارو میکند، بچهداری میکند و دو، سه ساعتی را هم میگذارد برای کار. «چون شوهرانمان زیاد کار نمیکنند. حتی کشاورزی هم نمیکنند. سواد ندارند. کار که نیست. مگر اینکه یک ماه از سال بروند کارگری. زندگی با یک ماه کارگری که نمیچرخد، میچرخد؟» او و زنان دیگر چند سالی است پارچهها را از کسی میگیرند و به سفارش آنها نقش میزنند؛ روسری، ساری، رومیزی...
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۴ ارديبهشت ۱٣۹۶ -
۲۴ آوريل ۲۰۱۷
شهروند-ردیف نخهای سیاه رج به رج روی پارچه نارنجی پیراهن بلند «زبیده» نقش زده و آینههای دایرهای میان نقشها زیر آفتاب چشمک میزنند. حصیرِ رجهای پیراهن روی شلوار و شال هم تکرار شده. زبیده میگوید ٦ ماه طول کشیده تا این لباس، لباس شود. «این که شما دخترتهرانیها میپوشید خیلی ساده است. ٥ دقیقه میروید یک مغازه و لباس مال شماست، اما ما زحمت میکشیم، چشممان را میگذاریم، ماهها وقت صرف میکنیم، کمردرد و گردندرد میگیریم و مچمان کمکم قوت از دست میدهد. حالا این لباس را ببین.» نه فقط زبیده که هم خودش و هم چهار دختر قد و نیمقدش لباس بلوچی رنگ به رنگ به تن کردهاند، که تمام دختران بلوچ رسم سوزندوزی را از بَرَند. کلاس و آموزشگاه نرفتهاند اما بالاخره یا چشم به دست مادر و مادربزرگ دوختهاند یا خاله و عمه. همین است که کودکان کپرنشین هم سوزن و پارچه دست میگیرند و با نقشها آشنا هستند و از هر زنی که بپرسید، نقش لباسی که بر تن کرده هنر دستان خود اوست.
مثلا جایی دور در روستای «تنگه سرحه» که کوهها آن را در برگرفتهاند، لباس زنان همیشه با دست خودشان نقش میگیرد؛ خیلی طول میکشد تا قابی سیاه و آینهکوب به بافت پارچه گره بخورد و دور آستینها و یقه بپیچد.
سوزندوزی در خون ماست
«زبیده مرادزهی» زنی از همین روستاست، در استان سیستان و بلوچستان، شهر ایرانشهر، بخش لاشار. زیر سایه خنک حصیر پارچه و سوزن دست گرفته و لحظهای از آن صفحه که ستونهای نخ روی آن میرویند، چشم برنمیدارد. دستهایش آفتابسوخته است و چشمهایش به رنگ برگهای نخلستانی که کمی آنسوتر از پشت دیوار گلی سر بیرون زده؛ نخلستانی که مال او نیست: «کشاورزی نداریم، نخلستان نداریم. خرج بچه و شوهر بیکار را کی بدهد؟» تکه کوچک آینه را با دستی نگه میدارد و سوزن در دستی دیگر نخ را دور گردی آینه به ظرافت گره میزند؛ چند دقیقه بعد آینه روی پارچه قاب میشود و عکس آفتاب تویش میافتد. سوزندوزی در خون دختران بلوچ است. همهشان اینطور میگویند. زبیده که چهار دخترش دورش را گرفتهاند، چادرش را میکشند یا پارچه و بافتش را برانداز میکنند، ٢٦ ساله است و ٦سال است که سوزندوزی میکند: «اما سوزندوزی را از بچگی بلد بودم. حالا بلد شدم که از این راه خرج زندگی را دربیاورم.» بیشتر وقتش را در خانه است، غذا میپزد، جارو میکند، بچهداری میکند و دو، سه ساعتی را هم میگذارد برای کار. «چون شوهرانمان زیاد کار نمیکنند. حتی کشاورزی هم نمیکنند. سواد ندارند. کار که نیست. مگر اینکه یک ماه از سال بروند کارگری. زندگی با یک ماه کارگری که نمیچرخد، میچرخد؟» او و زنان دیگر چند سالی است پارچهها را از کسی میگیرند و به سفارش آنها نقش میزنند؛ روسری، ساری، رومیزی... چند ماه طول میکشد تا ٦٠٠هزار تومان دستشان را بگیرد اما «دستکم از بیپولی بهتر است. ما که سوزندوزی بلدیم چرا ازش نان نخوریم؟»
سوزندوزی «میرجاوه»، آینهدوزی «سرباز» و «چابهار»، جَوَکدوزی «خاش» و «سراوان»؛ طرح به طرح و رنگ به رنگ. در هر کجای سیستان و بلوچستان نوعی از سوزندوزی مرسوم است، هر کدام متفاوت از دیگری. در ایرانشهر و روستاهای اطرافش سوزندوزی یا بلوچیدوزی پرکار است، هنری کهن به قدمت تاریخ این دیار که زنان روستایی روش سنتی آن را میدانند و مردان شهر هم به شکل صنعتیاش روی آوردهاند. برای این لباس باید تن و جان گذاشت و وقت صرف کرد، شاید همین دلیل گرانی آن است و برای همین زنان اغلب ترجیح دادهاند که برای دوخت این نماد هویت خودکفا باشند.
تاریخ سوزندوزی بلوچ را که پارسال با دریافت «نشان فاخر ملی ایران» در نمایشگاه صنایع دستی بهعنوان فاخرترین لباس ملی معرفی شد و پیش از این در سالهای گذشته از سازمان یونسکو مهر اصالت گرفته است، به دوران باستان گره میزنند. پیشینه دقیق این هنر با راز آمیخته است اما برای قدمتش به آثار سفالی هزاره پنجم و ششم قبل از میلاد اشاره میشود که اشکال هندسی روی آن به آنچه سالهاست زنان بلوچ روی پارچهها میدوزند بیشباهت نیست.
بعضی پژوهشگران حتی در اینباره به نزدیکی این طرحها به نقوش سنگنگارههای پیش از تاریخ استناد میکنند. آنها به کاشیهای کشفشده در شوش و نقشهای تخت جمشید اشاره میکنند که تصویر لباسهای ثروتمندان، دربار و محافظان در آن تزیینات برجستهای دارد شبیه سوزندوزی امروز و این نشانهها را سندی بر پیشینه هخامنشی سوزندوزی بلوچی میدانند؛ هنری که همه را به شگفتی واداشت و کمکم به سرزمینهای دیگر هم پا گذاشت. حالا نورگل مرادزهی، زنی دیگر از «تنگه سرحه» که او هم مثل باقی زنان این آبادی روز و شب سوزندوزی میکند، میگوید: «بچه که بودیم اگر دوختودوزی داشتیم فقط برای لباسهای خودمان بود.
من از مادرم یاد گرفتم، اما الان فرق کرده احوالمان. آمدند پیگیر شدند که کی سوزندوزی بلد هست و کی نه. بعد بهمان سفارش دادند.» دسته روسریهای تا شده را روی هم چیده، ستارههای ریز نخی یکییکی به زمینه ساده روسریها دوخته میشود.«بیمه هم نیستیم، هیچ کداممان. این هم کار سختی است، چشمم ضعیف شده اما پول برنج را جور میکند. وقتی خشکسالی هست و کشاورزی نیست، با سوزندوزی شکم بچهها سیر میشود شکر خدا.» نورگل هم دو کودک دارد و شوهری کارگر....
|