سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

قبیله‌؛ از کجا می‌آید و به‌ کجا می‌رود؟ تحلیل نمونه ی عمان-جواهر کلام



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۶ تير ۱٣۹۶ -  ۲۷ ژوئن ۲۰۱۷


 نگاهی‌ به‌ وضع‌ کنونی‌ و آینده‌ قبیله‌ در عُمان‌
یادداشت مترجم: آنچه می آید تحلیلی درباره نهاد قبیله است، که در بیشتر کشورهای عربی، و بیشتر از همه، یمن و عُمان فرمانروایی می‌کند و در کنار علل دیگر، از علل عمده مشکلات داخلی این کشورهاست. در ایران نیز هنوز مناطق بسیاری هستند که نهاد قبیله، خواه آشکار و خواه پنهان، بر آن حکومت می‌کنند. این تحلیل اگرچه درباره کشوری چون عُمان نوشته شده، ولی درباره هر کشوری که قبیله در آن حاکم است، مصداق دارد. درگیریهایی که اخیرا در رامهرمز خوزستان روی داد و یک کشته و چند زخمی از خود به جای گذاشت، نشان می‌دهد که این نهاد هنوز در این منطقه غیرعرب نشین و مناطق دیگر این استان حاکم است. ــ محمد جواهرکلام

1. قبیله‌ به‌ عنوان‌ یک‌ پدیده‌
پدیده‌ یا نهاد قبیله‌ بازمانده‌ جامعه‌ مشاع‌ بدوی‌ گذشته‌ است‌. دراین‌ جامعه‌ هر قبیله‌ یک‌ جامعه‌ روستائی‌ خودکفا و مبتنی‌ بر روابط خویشاوندی‌ و خونی‌ را تشکیل‌ می‌دهد‌ و با جوامع‌ روستائی‌ مشابه‌ ‌پیوندی‌ ندارد‌.
قبیله‌ نشانگر حالتی‌ فطری‌ یا ازلی‌ در تاریخ‌ بشر نیست‌، بلکه‌پدیده‌ای‌ تاریخمند (دارای‌ تاریخ‌) است‌، یعنی‌ در مرحله‌ای معین‌ از تاریخ‌ بشر و برابر شرایطی معین‌ در زندگی‌ وی‌ ظاهر می‌شود‌ و در مرحله‌ای معین‌ و براساس شرایطی معین‌ از زندگی‌ وی‌ رخت‌ بر می‌بندد‌. پیدایش‌ و زوال‌ آن‌ را در درجه‌ نخست‌ تکامل‌ نیروهای‌ تولید معین می‌کند.
در جامعه‌ قبیله‌ای‌ به‌ جای‌ قوانین‌، عرف‌ و سنت‌ حاکم‌ است‌؛ به‌ جای‌ روابط طبقاتی‌، روابط خویشاوندی‌ و خونی‌ برقرار است‌؛ به‌جای‌ تقسیم‌ کار، کار جمعی‌ فرمانرواست‌ و به‌ جای‌ تبادل‌ تجاری‌ و کارمزدوری‌، مصرف‌ مشترک‌ و کار عمومی‌ رواج‌ دارد. به‌ همین‌ دلیل‌ نظام‌ قبیله‌ای‌ از اساس‌ وجود نهادها و قوانین‌ را دور می‌دارد؛ وجود روابط طبقاتی‌ و دولت‌ را بر نمی‌تابد و با تقسیم‌ کار و تبادل‌ تجاری‌ و کار مزدوری‌ میانه‌‌ای ندارد.
می‌توان‌ گفت‌ که‌ با پیدایش‌ تقسیم‌ کار در تاریخ‌ بشر و ظهور مبادله ‌تجاری‌ و آنگاه‌ پیدایش‌ طبقات‌ و دولت‌، پایه‌های‌ مادی‌ و تاریخی‌ زوال‌ قبیله‌ از زندگی‌ بسیاری‌ از ملل‌ جهان‌ ریخته‌ شد. هر چه‌ تقسیمات‌ طبقاتی ‌بیشتر شکوفا گردد، فوارق قبیله‌ای‌ بیشتر به‌ عقب‌ بر می‌گردد، و هر چه‌ نهادهای دولت‌ قویتر شوند، نیروی‌ قبیله‌ بیشتر کاهش‌ می‌پذیرد.
با اینکه‌ پیدایش‌ تقسیم‌ کار، طبقات‌ و دولت‌ است‌ که‌ پایه‌های‌ مادی‌و تاریخی‌ زوال‌ قبیله‌ را می‌ریزد و به‌ جای‌ قبائل‌ تک‌ افتاده‌ و متخاصم «ملت» را پدید می‌آورد، و با اینکه‌ اینجا قبیله‌ به‌ عنوان‌ یک‌ موسسه‌ اجتماعی‌ و اقتصادی‌ و اداری‌ فرد می‌ریزد، اما تبعات‌ فرهنگی‌ و سنتهای‌ مربوط به‌ آن‌ تا سالیان‌ دراز، و شاید تا صدها سال‌، در ذهن‌ افراد قبیله‌ می‌ماند.
نظام‌ عشیره‌ای‌ نظامی‌ است‌ مربوط به‌ عقب‌ماندگی‌ و زندگی‌ ابتدایی‌، و ارتباطی‌ با ویژگیهای‌ طبیعی‌ ملل‌ ندارد. همه‌ ملل‌ جهان‌، انگلیسیها و فرانسویان‌ و روس‌ و ملل‌ دیگر، هزاران‌ سال‌ پیش‌ به‌ صورت‌قبایل‌ می‌زیستند. در این هنگام جوامع مذکور در مرحله‌ جوامع‌ بدوی‌ و وحشی‌ و بربری‌ قرار داشتند. بسیاری‌ از ملل‌ جهان‌ حدود 2000 سال‌ پیش‌، برخی ‌نیز کمتر، این‌ مرحله‌ را پشت‌ سر گذاشتند. سبب‌ عمده‌ گذشتن‌ از این‌ مرحله‌ همانا پیدایش‌ تقسیم‌ کار، و پیدایش‌ طبقات‌ و گسترش‌ اقتصاد مبادله‌ای‌ بوده‌ است‌.
اگر امروز شرق‌شناسان‌ و باستان‌شناسان‌ اروپائی‌ را می‌بینیم‌ که ‌درباره‌ کشورهای‌ شرقی‌ و احوال‌ مردم‌ آن‌ پژوهش‌ می‌کنند و به‌ بررسی‌عادات‌ و سنتهای‌ قبایل‌ این‌ کشورها و کشورهای‌ آفریقایی‌ اهمیت‌ می‌دهند، برای‌ آن‌ است‌ که‌ ببینند خودشان‌ هزاران‌ سال‌ پیش‌ چگونه‌ زندگی‌ می‌کردند، و از بررسی‌ زندگی‌ ما در حال‌ حاضر به‌زندگی‌ گذشته‌ خود پی‌ ببرند.
انسان‌ اروپائی‌ امروز در حالی‌ که‌ از اوضاع‌ قبایل‌ و عادات‌ آنها درکشورهای‌ شرقی‌ و آفریقایی‌ آگاه‌ می‌شود، یا درباره‌ این‌ زندگی‌ مطلب‌ می‌خواند یا فیلمهایی‌ درباره‌ آن‌ می‌بیند، آگاهی فراوانی‌ می‌کند، ولی‌ نگاهش‌ به‌ این‌ زندگی‌ بدوی‌ و وحشی‌ که‌ نیاکانش‌ هزاران‌ سال‌ پیش‌ آن ‌را گذرانده‌اند، نگاهی‌ بیگانه‌، از بالا و تحقیرآمیز است‌.

2. نگاهی‌ به‌ وضع‌ حاضر و آینده‌ قبیله‌ در عُمان‌
در جامعه‌ عُمان‌ با اینکه‌ صدها سال‌ است‌ که‌ پایه‌های‌ مادی‌ زوال‌قبیله‌ ریخته‌ شده‌ و از پیدایش‌ تقسیم‌ کار و تکوین‌ طبقات‌ و دولت‌ بیش‌ ازسیصد سال‌ می‌گذرد (گو اینکه‌ سیصد سال‌ در مقیاس‌ تاریخی‌ دوره‌ نسبتاً کوتاهی‌ است‌)، ولی‌ تقسیمات‌ طبقاتی‌ در نقاط مختلف‌ این‌ کشور، به‌ ویژه ‌در مناطق‌ روستائی‌ و بادیه‌نشین‌، هنوز چندانکه‌ باید روشن‌ نیست‌. همین ‌سخن‌ را درباره‌ تقسیم‌ کار، اقتصاد مبادله‌ای‌ و میزان‌ قدرت‌ دولت‌ وموسسات‌ آن‌ در این‌ مناطق‌ نیز می‌توان‌ گفت‌.
به‌ همین‌ دلیل‌ در این‌ مناطق‌ قبیله‌ هنوز پاره‌ای‌ از وظایف‌ و نیروی‌ خود را حفظ کرده‌ است‌. در مناطق‌ روستائی‌ و صحرایی‌، روابط قبیله‌ای‌ وعادات‌ و سنن‌ مربوط به‌ آن‌، نیروی‌ بیشتری‌ دارند تا مثلاً در شهرهای‌منطقه‌ ساحلی‌ ظفار یا مسقط یا «مطرح»‌ و «سهل‌ الباطنه» یا در شهرهای‌ساحلی‌ عُمان‌.
همه‌ فرمانروایانی‌ که‌ پیش‌ از انقلاب‌ 1965 بر عُمان‌ فرمان‌ رانده‌اند باعث‌ شدند که‌ از یک‌ سو عُمان‌ بیشتر از جهان‌ خارج‌ ببُرد و از سوی‌ دیگرروستاها و مناطق‌ بادیه‌نشین‌ آن از شهرها و مناطق‌ نسبتاً پر جمعیت‌ و پوینده ‌کشور جدا شوند. این‌ عزلت‌ مضاعف‌ نقش‌ بزرگی‌ در برکنار ماندن نظام‌ عشیره‌ای ‌از تأثیرات‌ عوامل‌ داخلی‌ و خارجی‌ بازی‌ کرد، چه‌ برای‌ دوام‌ نظام‌ قبیله‌ای ‌هیچ‌ چیز بهتر از تولید محدود، عُزلت‌ و کمی‌ آمیزش‌، کمی‌ جمعیت‌ وپراکندگی‌ آن‌ در نقاط قبیله‌ای‌ دور از هم‌ نیست‌.
در حال‌ حاضر، به‌ویژه‌ پس‌ از به‌ قدرت‌ رسیدن‌ دولت‌ جدید درعُمان‌ و آغاز مرحله‌ای‌ جدید از سرسپردگی‌ به‌ غرب‌، این‌ اوضاع‌ اینک‌ به‌صورتی‌ سریع‌ در جهت‌ عکس‌ قبیله‌ به‌ عنوان‌ ساختاری‌ اجتماعی‌ و اداری‌، و علیه‌ منافع‌ و افکار و سنتهای‌ ناشی‌ از قبیله‌، در درازمدت‌، در جریان‌است‌.
در واقع‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ تمام‌ اقدامات‌ و اصلاحات‌ و فضای‌ بازی‌ که‌ بریتانیا در عُمان‌، از خلال‌ حکومت‌ دست‌ نشانده‌اش‌، از سال‌ 1970 به‌این‌ سو بدانها دست‌ زده‌، و نیز آن‌ اقداماتی‌ که‌ انتظار می‌رود در آینده‌ بدانها دست‌ ‌زند، در واقع‌ میخهایی‌ هستند که‌ تابوت‌ نظام‌ قبیله‌ای‌ را محکم‌کرده‌ و سنتها و عادات‌ و سرسپردگی‌های‌ عشیره‌ای‌ را آماده‌ دفن‌ کرده‌اند.
تقویت‌ نهادهای دولت‌ ــ نظیر ارتش‌ و پلیس‌ و زندانها و وزارتخانه‌ها و دادگاهها ــ روز به‌ روز از سلطه‌ معنوی‌ قبیله‌ می‌کاهد و سلطه‌ اداری‌ قبیله‌ را در حل‌ و فصل‌ امور داخلی‌ از آن‌ سلب‌ می‌کند. سلطه‌ دولت‌ در واقع‌ از دیوارهای‌ بلند قبایل‌ می‌گذرد تا قانون‌ دولت‌ را به‌ جای‌قانون‌ قبایل‌ مستقر کند و سازمانها و قوانینی‌ را که‌ موسسات‌ دولت‌ هر روز وضع‌ می‌کنند به‌ جای‌ سنتها و قوانین‌ و روابطی‌ که‌ قبیله‌ هزاران‌ سال‌ به‌ آنها خو کرده‌ بنشاند.
سنتها و آئینهایی‌ که‌ در درون‌ قبیله‌ کاربرد دارند، در واقع‌ برای‌ تأمین ‌امنیت‌ و استقرار سلطه‌ حکومت‌ سرسپرده‌ کافی‌ نیستند و از این‌ نظر دیگر نمی‌توان‌ روی‌ آنها حساب‌ کرد. از سوی‌ دیگر، حاکمیت‌ عُمان‌، برای‌ اینکه‌ نشان‌ دهد از یک‌ دولت‌ مدرن‌ و قدرتمند برخوردار است‌، ناگزیر است‌ که‌ سایه‌ قدرت‌ دولت‌ را همه‌ جا، از دهات‌ کوچک‌ تا دهات‌ بزرگ‌، و در هرنقطه‌ جمعیتی‌ و قبیله‌ای‌ (از روستاها تا صحراهای‌ دوردست‌) بپراکند.
علاوه‌ بر این‌، افزایش‌ تولید نفت‌ و دادن‌ اجازه‌ فعالیت‌ گسترده‌ به ‌شرکتهای‌ مونوپل‌ سرمایه‌گذار خارجی‌، به‌ علاوه‌ طرحهای‌ اصلاحی‌ رژیم‌ در زمینه‌ خدمات‌ اجتماعی‌ و نیز گسترش‌ سریع‌، ناگهانی‌ و اغلب‌ نامنظم‌ دستگاه‌ اداری‌، همه‌ اینها روزانه‌ تعداد روزافزونی‌ از جمعیت‌ را که‌ غالباً ازافراد قبایل‌ هستند، جذب‌ خود می‌کند و در نتیجه‌، شکاف‌ بزرگی‌ درتقسیم‌ کار در درون‌ جامعه‌ و در درون‌ هر قبیله‌ پدید می‌آورد. تعداد کارمندان‌، کارگران‌، کشاورزان‌، پیشه‌وران‌، بیکاران‌ افزایش‌ می‌یابد و میان‌افراد جامعه‌ و افراد هر قبیله‌ تفاوتهای‌ مالی‌ پدید می‌آید. قبایل‌ مختلف‌ به‌خاطر اشتراک‌ افراد آن‌ در حرفه‌ معینی‌ به‌ یکدیگر نزدیک‌ شده‌ و در کناررابطه‌ قبیله‌ای‌، میان‌ آنها رابطه‌ کاری‌ پدپد می‌آید که‌ به‌ تدریج‌ جای‌ رابطه ‌قبیله‌ای‌ را می‌گیرد. در این‌ هنگام‌ قبیله‌ بیش‌ از پیش‌ به‌ کارمندان‌ ارشد و جزء، کارگران‌، کشاورزان‌، پیشه‌وران‌، بیکاران و شاغلان‌، باسوادان و بیسوادان و... تقسیم‌ می‌شود؛ بدل‌ به‌ مردمی‌ می‌شود که‌ فصل‌ مشترکشان‌ دیگر نفع‌ اقتصادی‌ واحد نیست‌ (در نتیجه‌ سطح‌ فکری‌ شان‌ نیز تغییر می‌کند). درمیانشان‌ وزیری‌ است‌ با حقوق‌ ماهانه‌ 1000 ریال‌ عُمانی‌، کارگری‌ با حقوق‌ماهانه‌ 50 ریال،‌ و بیکاری‌ که‌ درآمدش‌ صفر است‌.
کارگر یک‌ قبیله‌ اکنون‌ خود را کنار کارگری‌ از قبیله‌ دیگری‌ می‌بیند که‌ قادر است‌ با وی‌ طرح‌ دوستی‌ بریزد، زیرا پیش‌ از آن‌ میانشان‌ رابطه‌کاری‌ به‌ وجود آمده‌ است‌. در حالی‌ که‌ وزیر یا کارمند ارشدی‌ که‌ از قبیله ‌اوست‌، به‌ دلیل‌ نداشتن‌ رابطه‌ کاری‌ با وی‌، حاضر نیست‌ به‌ دیدنش‌ بیاید و با وی‌ به گفتگو بنشیند. بدین‌ سان‌ شکاف‌ میان‌ افراد قبیله‌ روز به‌ روز افزایش‌می‌یابد و قبیله‌ به‌ داراها و ندارها، به‌ افرادی‌ دارای‌ منافع‌ مختلف‌ و به‌ تبع‌آن‌، دارای‌ سطوح‌ زندگی‌ مختلف‌ تقسیم‌ می‌شود، طوری‌ که‌ افرادی‌ که‌سابقاً جزو یک‌ قبیله‌ بودند اکنون‌ نمی‌توانند جز در مناسبتها یا حالات‌ نادر یکدیگر را ببینند.
در این‌ میان‌، آنچه‌ بیش‌ از همه‌ گسترش‌ می‌یابد تمایزات‌ طبقاتی‌ است‌ که‌ به‌ زیان‌ ساختار قبیله‌ای‌ عمیق‌تر می‌شود و به‌ دنبال‌ آن‌، روابط و منافع‌ طبقاتی‌، و در مقابل‌ از هم‌ گسیختگی‌ روابط ومنافع‌ قبیله‌ای‌، شکوفا می‌شود.
این‌ روند فی‌نفسه‌ روندی‌ انقلابی‌ است‌ و سپری‌ کردن‌ آن‌ به‌ طورکامل‌ وقت‌ زیادی‌ می‌برد. همین‌ روند است‌ که‌ اکنون‌ در عُمان‌، خارج‌ ازدرک‌ قبایل‌ و خارج‌ از درک‌ نظام‌ حکومتی‌ عُمان‌ و مشخصاً کارگزاران‌ آن‌، با سرعت‌ تمام‌ در جریان‌ است‌.
بی‌ شک‌ اکنون‌ عواملی‌ در تسریع‌ از هم‌ گسیختگی‌ نظام‌ قبیله‌ای‌ نقش‌ فعالی‌ دارند (و در آینده‌ نیز خواهند داشت‌.) از این‌ عوامل‌ می‌توان‌ به‌رشد اقتصاد مبادله‌ای‌، گسترش‌ شبکه‌ ارتباطی‌، و ورود کالاهای‌ مختلف ‌(عربی‌ و غیر عربی‌) به‌ نقاط مختلف‌ عُمان‌، اشاره‌ کرد.
عواملی‌ که‌ بدانها اشاره‌ شد، هیچ‌ یک‌ به‌ سود بقا و استمرار پدیده‌ قبیله‌ و روابط قبیله‌ای‌ نیست‌. مثلا رشد اقتصاد مبادله‌ای‌ و گسترش‌ شبکه ‌ارتباطی‌ باعث‌ می‌شود که‌ تک‌ افتادگی‌ قبایل‌ بیش‌ از پیش‌ کاهش‌ پذیرد و زمینه‌ برای‌ آمیزش‌ آنها از یک‌ سو، و آمیزش‌ آنها با قبایل‌ ساکن‌ شهرها و مناطق‌ ساحلی‌ از سوی‌ دیگر، هموار گردد. با این‌ کار، قبایل‌ مجبور می‌شوند با جمعیت پیرامون خود ‌آمیزش‌ کنند و از انزوا خارج ‌شوند ــ انزوایی‌ که‌ صدها سال‌ درون‌ آن‌ زیسته‌ و بدان‌ خو گرفته‌اند؛ خواه در سطح واحدهای‌ صحرایی‌ کوچک‌، مناطق‌ چوپانی‌ و زراعی‌ در روستاها یا در بعضی‌ مناطق‌ شهری‌.
این‌ دو عامل‌، یعنی‌ تجارت‌ و ارتباطات‌، دو دشمن‌ عمده‌ عزلت ‌هستند و اصلا با چیزی‌ به‌ نام‌ منطقه‌ بسته‌، زمین‌ بسته‌، یا روستای‌ بسته‌ بر یک‌ قبیله‌ میانه‌ای ندارند. دو عامل‌ مذکور تنها به‌ از بین‌ بردن‌ اعتزال‌ بسنده‌ نمی‌کنند، بلکه‌ با کمک‌ عامل‌ سوم‌، یعنی‌ استفاده‌ از اجناس‌ (داخلی‌ و خارجی‌)، قبایل‌ را وا می‌دارند که‌ در شبکه‌ وسیعی‌ از روابط مختلف‌، چه ‌در میان‌ خود و چه‌ با قبایل‌ دیگر یا با مردمی‌ که‌ کم‌ و بیش‌ از قید نظام‌ قبیله‌ای‌ و مفاهیم‌ آن‌ آزاد شده‌اند، داخل‌ شوند.
بدین‌ سان‌ می‌بینیم‌ که‌ از سالها پیش‌ اوضاع‌ در سلطان‌نشین‌ عُمان‌ باسرعت‌ زیاد در جهت‌ مخالف‌ مسیر قبیله‌ راه‌ می‌پویند و هر روز بیش‌ از پیش‌، این‌ نهاد بدوی‌ و وحشی‌ را به‌ نقطه‌ تلاشی‌ نزدیکتر می‌سازند، چندانکه‌ انتظار می‌توان‌ داشت‌ دیر یا زود قبیله‌ به‌ عنوان‌ اثری‌ از آثار دوره‌ توحش‌ و بربریت‌، به‌ زباله‌دان‌ تاریخ‌ افکنده‌ شود.
بنیادهای‌ زندگی‌ قبیله‌ای‌ عبارت‌ است‌ از: سطح‌ یکسان‌ یا نسبتاً یکسان‌ معیشتی‌؛ تساوی‌ مطلق‌ یا شبه‌ مطلق‌ در حقوق‌ و وظایف‌؛ عزلت‌؛ یکپارچگی‌ درونی‌ قبیله‌ و وابستگی‌ آن‌ به‌ زمین‌ مشترک‌.
در سلطان‌نشین‌ عُمان‌ امروز اوضاع‌ همه‌ در جهت‌ عکس‌ این‌ بنیادها سیر می‌کنند. به‌ جای‌ سلطه‌ داخلی‌ قبیله‌، سلطه‌ دولت‌ و قوانین‌ وقانونگزاری‌ آن‌ قرار دارد که‌ کسی‌ از آن‌ مستثنی‌ نیست‌ و شامل‌ همه‌می‌شود. به‌ جای‌ سطح‌ یکسان‌ یا نسبتاً یکسان‌ معیشتی‌، قبیله‌ به‌ سرعت‌ درحال‌ تبدیل‌ به‌ داراها و ندارهاست‌; به‌ مالک‌ یا غیر مالک‌، و به‌ بهره‌کشانی‌که‌ از افراد قبیله‌ خود و قبایل‌ دیگر استفاده‌ می‌کنند و بهره‌دهندگانی‌ که‌ سرمایه‌ای‌ جز نیروی‌ کار خود ندارند؛ یعنی به‌ مقربان‌ قدرت‌ و دور از قدرت‌.
مساوات‌ مطلق‌ در حقوق‌ و وظایف‌ جای‌ خود را به‌ وضعی‌ داده‌ است‌ که‌ فریب‌ و نیرنگ‌، ترس‌ از روسا و فساد اداری‌ بر آن‌ حاکم‌ است‌. درچنین‌ وضعی‌ افرادی‌ عادی‌ از یک‌ قبیله‌ بانفوذتر از شیوخ‌ خود شده‌ و عزلت‌ قبایل‌ جایش‌ را به‌ آمیزش‌ داده‌ است‌. عزلت‌ قبایل‌ اکنون‌ بدل‌ به‌ عزلت‌ افراد شده‌ و جای‌ یکپارچگی‌ و انسجام‌ اجتماعی‌ پیشین‌ را پراکندگی‌ و تشتت‌ گرفته‌ است‌. بسیاری‌ از افراد قبیله‌ زمین‌ مشترکی‌ که‌ در سابق‌ آنان‌ را به‌ گرد یکدیگر جمع‌ می‌نمود از دست‌ داده‌ و ناچار شده‌اند با خانواده‌های‌ خود به‌ مناطق‌ جدیدی‌ منتقل‌ شوند تا با افراد قبایل‌ دیگری‌روی‌ زمینهای‌ دیگری‌ همسایه‌ شوند.
این‌ روندِ در هم‌ کوبی‌ عام‌ زندگی‌ قبیله‌ای‌، در حال‌ حاضر در کشوردر جریان‌ است‌ و هر روز ژرفای‌ بیشتری‌ می‌گیرد. به‌ جای‌ این‌ ویرانی‌ کلی ‌پایه‌های‌ تاریخی‌ قبیله‌، بی‌ تردید چیزی جدید‌، چیزی بدیع‌، یا صحیح‌ترآنکه‌، دو چیز در حال‌ تکوین‌ است‌: یکی‌ احساس‌ تعلق‌ به‌ یک‌ ملت‌ و یک‌ وطن‌؛ و دیگری‌ احساس‌ تعلق‌ به‌ یک‌ طبقه‌.
افراد قبایل‌ و افراد نظام‌ حاکم‌ بر عُمان‌، هر یک‌ به‌ انگیزه‌ منافع‌ اقتصادی‌ یا منافع‌ مستقیم‌ سیاسی‌، در این‌ روند عظیم‌ اجتماعی‌ شرکت‌دارند، ولی‌ از نتایج‌ و عواقبی‌ که‌ این‌ کارشان‌ بر نظام‌ قبیله‌ای‌ به‌ طور کلی‌ وارد می‌آورد آگاه‌ نیستند.
البته‌ آنها این‌ کار را از روی‌ قصد انجام‌ نمی‌دهند و نمی‌خواهند نظام‌قبیله‌ای‌ را منهدم‌ کند. عضو قبیله‌ پیش‌ از اینکه‌ احساس‌ ملی‌ و احساس‌ طبقاتی‌، به‌ طور کامل‌ کسب‌ کند، این‌ احساس‌ را دارد که‌ قبیله‌ همه‌ موجودیت‌ اوست‌؛ زندگی‌ خصوص‌ و عمومی‌ او هر دوست‌. تنها از خلال‌ قبیله‌ است‌ که‌ در اجتماع‌ احساس‌ وزن‌ و ارزش‌ می‌کند، و ارزشش‌ درجامعه‌ همان‌ قدر است‌ که‌ قبیله‌ دارد.
نظام‌ سیاسی‌ حاکم‌ بر عُمان‌ نیز قصدش‌ این‌ نیست‌ که‌ ساختار قبیله‌ای‌ جامعه‌ عُمان‌ را منهدم‌ کند، چه‌ از طریق‌ این‌ ساختار، هم‌ از تحقق‌«وحدت‌ ملی» جلوگیری‌ می‌کند و هم‌ روند تضعیف‌ و گسیختگی‌ ساختارقبیله‌ای‌ را ادامه‌ می‌دهد. نظام‌ سیاسی‌ عُمان‌ هنگام‌ انجام‌ همه‌ این‌ اقدامات‌ ــ اقداماتی‌ که‌ به‌ طور حتم‌ در پایان‌ به‌ انهدام‌ نظام‌ قبیله‌ای‌ منجر می‌شود ــ تنها به‌ منافع‌ اقتصادی‌، سیاسی‌ خود و شرکتهای‌ خارجی‌ همدست‌ خود می‌اندیشد، و منافع‌ وی‌ البته‌ از راه‌ قبایل‌ تأمین‌ می‌شود.
مثلا شبکه‌ ارتباطات‌ را در نظر بگیریم‌ که‌ رژیم‌ آن‌ را برای‌ برقراری‌ ارتباط میان‌ بسیاری‌ از مناطق‌ روستائی‌ و بیابانی‌ داخلی‌ و خارجی‌ برپا کرده ‌است‌. رژیم‌ هدفش‌ از برپایی‌ این‌ شبکه‌ ارتباطی‌ این‌ نیست‌ که‌ عاملی‌ برای‌از بین‌ بردن‌ ساختار قبیله‌ای‌ باشد، بلکه‌ هدفش‌ از آن‌ این‌ بوده‌ و هست‌ که ‌از یک‌ سو به‌ طرحهای‌ نظامی‌ خود و از سوی‌ دیگر به‌ منافع‌ اقتصادی‌ بازرگانان‌ بزرگ‌، که‌ در واقع‌ رژیم‌ تا حدودی‌ زیادی‌ نماینده‌ آنهاست‌، خدمت‌ کند. به‌ همین‌ سان‌، همه‌ اقدامات‌ و اصلاحات‌ رژیم‌ را می‌بینیم‌ که‌ اهدافشان‌ گرچه‌ مشابه‌ و گاه‌ مغایر است‌، ولی‌ همه‌ برای‌ آن‌ طراحی‌ شده‌اند که‌ منافع‌ اقتصادی‌، سیاسی‌ و نظامی‌ رژیم‌ را، چه‌ منافع‌ کوتاه‌مدت‌ و چه‌ منافع‌ درازمدت‌ را پاس‌ دارند. حتی‌ اگر فرض‌ کنیم‌ که‌ رژیم‌ و رهبران ‌آن‌ از عواقب‌ این‌ اقدامات‌ بر ساختار قبیله‌ای‌ در سرزمین‌ عُمان‌ اطلاع‌ داشته‌ باشند (و چنین‌ فرضی‌ بعید نیست‌)، باز هم‌ انقلاب‌ و افزایش ‌خطرهای‌ آن‌ راه‌ دیگری‌ برای‌ رژیم‌ باقی‌ نگذاشته‌ است‌.
رژیم‌ اگر قرار باشد میان‌ زوال‌ خود از بنیاد و زوال‌ قبیله‌ یکی‌ را انتخاب‌ کند، بی‌گمان‌ زوال‌ قبیله‌ را بر می‌گزیند، حتی‌ اگر از بقای‌ قبیله‌ در بسیاری‌ موارد بهره‌مند می‌شود. مسأله‌ دادن‌ سلطه‌ داخلی‌ به‌ قبیله‌، آن‌ سان ‌که‌ در گذشته‌ وجود داشت‌، معنایش‌ ضرورتاً کاستن‌ و کاسته‌ شدن‌ از سلطه‌دولت‌ است‌. شاید همین‌ امر است‌ که‌ اختلافات‌ حکومت‌ مستشاران ‌انگلیسی‌ و کارگزارشان‌ قابوس‌ را از یک‌ سو، با گروههای‌ قبیله‌ای‌ موسوم‌ به‌ «وطنیون» را از سوی‌ دیگر، توضیح‌ دهد.
اختلافات‌ این‌ دو جانب‌، که‌ تنها فصل‌ مشترکشان‌ شعار مندرس «مبارزه‌ با کمونیسم» است‌، در واقع‌ اختلافات‌ دو سلطه‌ را نشان‌ می‌دهد: سلطه‌ دولت‌ که‌ می‌خواهد همه‌ چیز در محدوده‌ قدرتش‌ باشد؛ و سلطه ‌قبیله‌ که‌ دولت‌ کوشیده‌ است‌ مسأله‌ بقای‌ آن‌ را به‌ عنوان‌ قبیله‌ نوسازی‌ کند، ولی‌ بدون‌ آن اجازه‌ نمی‌دهد که‌ از قدرت‌ حقیقی‌ خود، و لو روی‌ افراد خود، استفاده‌ کند.
قبایل‌ در نقاط مختلف‌ سرزمین‌ عُمان‌، تا حدودی‌ زیادی‌ به‌ عنوان‌یک‌ نهاد‌ رشد کرده‌اند و کوششهایی‌ که‌ حکومت‌ مستشاران‌ انگلیسی‌ و کارگزارشان‌ قابوس‌ برای‌ نوسازی‌ این‌ قبایل‌ و ترمیم‌ اسکان‌ رو به‌ خرابی‌آنها می‌کنند اگر چه‌ قبایل‌ را از سلطه‌ حقیقی‌ خود بی‌بهره‌ می‌سازد و آنها را منقاد نظامها و قوانین‌ جدید می‌کند، ولی‌ تلاشهای‌ مذبوحانه‌ای‌ است‌ که‌اغلب‌ قرین‌ توفیق‌ نیست‌، زیرا با روح‌ قبیله‌ و محتوای‌ آن‌ مغایرت‌ دارد، و از سوی‌ دیگر بر خلاف‌ حرکت‌ تاریخ‌ و تحولات‌ جاری‌ در عُمان‌ است‌ و با اقدامات‌ و اصلاحات‌ دیگر همخوان‌ نیست‌.
در رفتار با جامعه‌ باید توجه‌ داشت‌ که‌ جامعه‌ یک‌ کل‌ واحد است‌ ودر جامعه‌ ما [عُمان‌] قبیله‌ نیز بخشی‌ از این‌ کل‌ است‌. هر سیاستی‌ که‌ برای‌رفتار با قبیله‌ وضع‌ شود اگر با سیاست‌ کلی‌ وضع‌ شده‌ برای‌ رفتار با جامعه‌ هماهنگ‌ نباشد، حتماً شکست‌ خواهد خورد یا لااقل‌ با دشواریهای‌ فراوانی‌ روبرو خواهد شد. این‌ یک‌ روی‌ سکه‌ است‌. روی‌ دیگر اینکه‌ قبیله ‌به‌ عنوان‌ یک‌ موسسه‌ دارای‌ سنتها و عادات‌ و افکار مربوط به‌ خود است‌ و در درون‌ خود عبارت‌ از یک‌ کل‌ واحد است‌ و در رفتار با آن‌ بایستی‌ به‌ این‌وحدت‌ توجه‌ داشت‌. هر سیاستی‌ که‌ رژیم‌ حاکم‌ بر عُمان‌ برای‌ فعال‌ کردن‌ موسسه‌ قبیله‌ و استفاده‌ از جنبه‌های‌ «مفید» آن‌ - چون‌ عصبیتها و عادات‌«مثبت‌» قبیله‌ای‌ - برای‌ پیشبرد برنامه‌های‌ خود در شرایط کنونی‌ می‌ریزد، چون‌ مبتنی‌ بر نادیده‌ گرفتن‌ جوانب‌ غیر مفید قبیله‌ - مثل‌ کارکرد قبیله‌ وسلطه‌ داخلی‌ آن‌ - است‌، چنین‌ سیاستی‌ مصلحت‌ اندیشانه‌ است‌ و چون‌هدفش‌ تقویت‌ جنبه‌های‌ مثبت‌ ساختار قبیله‌ای‌ و انهدام‌ جنبه‌های‌ نامناسب‌آن‌ است‌ موفقیت‌آمیز نخواهد بود، حتی‌ اگر در آغاز فایده‌هایی‌ هم‌ عایدسازد.
اینجا ظاهراً در مواضع‌ نظام‌ عُمان‌ تناقضاتی‌ دیده‌ می‌شود. وفی‌الواقع‌ تناقضاتی‌ هم‌ هست‌. و سیاستهای‌ آن‌ ابلهانه‌ و احمقانه‌ به‌ نظرمی‌آید. این‌ هم‌ درست‌ هست‌. ولی‌ در شرایط در گرفتن‌ در انقلاب‌ یاجنگ‌، یا حتی‌ ناآرامیهای‌ وسیع‌ ملی‌، هر نظام‌ هوشمندی‌، ناگزیر باید یک‌ سلسله‌ اقدامات‌ و اصلاحاتی‌ انجام‌ دهد که‌ در حد خود ناسودمند است‌ وبا مواضع‌ حقیقی‌ و سیاست‌ کلی‌ آن‌ در تناقض‌ باشد. این‌ اقدامات‌ و مواضع‌شکل‌ اصلاحات‌ به‌ خود می‌گیرد، در حالی‌ که‌ اگر نیک‌ نگریسته‌ شوند، عقب‌نشینیهایی‌ هستند که‌ از آنها گریزی‌ نیست‌، و یکی‌ از اشکال‌ اجرای‌اصل‌: «قربانی‌ کردن‌ جزء برای‌ حفظ کل‌» یا «قربانی‌ کردن‌ فرع‌ برای‌ حفظ اصل» به‌ شمار می‌روند. این‌ اصل‌ را در مورد قبیله‌ نیز می‌توان‌ تسری‌ داد به‌ این‌ معنی‌ که‌ در صورت‌ لزوم‌، نظام‌ باید قبیله‌ را فدای‌ خود کند، و در واقع ‌هم‌ همین‌ کار را می‌کند.
قبیله‌ به‌ طور حتم‌ از تاریخ‌ ملت‌ عُمان‌ رخت‌ برخواهد بست‌. اکنون‌ قبیله‌، در نتیجه‌ تغییرات‌ تمدنی‌ ناگهانی‌ و سریع‌ که‌ ناشی‌ از انقلاب‌ وتحولات‌ آن‌ در کشور و مناطق‌ مجاور است‌، به‌ سرعت‌ رو به‌ زوال‌ است‌.
اما به‌ هر حال‌ یک‌ چیز مسلم‌ است‌ و آن‌ اینکه‌ مطلقاً نباید تصور کردکه‌ به‌ مجرد زوال‌ قبیله‌، سنن‌ و عادات‌ مربوط به‌ آن‌ زوال‌ می‌پذیرند. از آنجا که‌ این‌ سنتها و افکار در ذهن‌ افراد قبیله‌ جا خوش‌ کرده‌اند، تا مدتها به‌ حیات‌ خود ادامه‌ خواهند داد. ولی‌ با پیکار ایدئولوژیک‌، سیاسی‌ و آموزشی‌ می‌توان‌ کار برچیدن‌ سنن‌ قبیله‌ای‌ را زودتر به‌ پایان‌ رساند. برعکس‌، اگر کار بر چیدن‌ سنن‌ قبیله‌ای‌ به‌ روند طبیعی‌ تحولات‌ واگذارشود، بی‌تردید سنن‌ مذکور دهها و شاید صدها سال‌ بر اذهان‌ حکومت‌ خواهند کرد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست