سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

آیا برامد ترامپ، پایان لیبرالیزم است-نشریه "نیو یورکر"، ترجمه: ه.هوشمند



اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲ شهريور ۱٣۹۶ -  ۲۴ اوت ۲۰۱۷


 انسان ها معمولا فکر خود را درداستان شکل میدهند تا در واقعیت ها، اعداد، و یا جداول. هر چه داستان ساده ترباشد، بهترپذیرفته میشود. داستان حاکم در چند دهه گذشته را میتوان داستان لیبرال نامید. این یک داستان ساده و جذاب بود، که امروزه در حال سقوط است و تا کنون هیچ داستان جدیدی این خلاء را پر نکرده است. در عوض، دونالد ترامپ ظهورمیکند.
بصورت ساده، داستان لیبرال می گوید اگر ما به طرف جهانی سازی سیستم های سیاسی و اقتصادی مان حرکت کنیم، بهشت را روی زمین بوجود میاوریم، یا حداقل صلح و رفاه برای همه تامین میشود. این داستان، با کمی تفاوت هم از طرف جورج دبلیو بوش وهم از طرف باراک اوباما پذیرفته شده بود و نوید اجتناب ناپذیربودن حرکت بشری به سوی یک جامعه جهانی از بازارهای آزاد و ساختارهای سیاستی دموکراتیک را میداد.
سناریوی این داستان، به مرور، درحال از دست دادن اعتباراست. این کاهش اعتبار با بحران جهانی مالی سال 2008 شروع شد. افرادی که دردهه های نود ودوهزارفکر میکردند که قوانین بازی به انها اجازه می دهد اینده بهتری برای خود سازمان دهند، به طرزی ناگهانی وحشت کرده اند و حس میکنند که فریب خورده اند و سیستم برای آنها کار نمی کند. بهار عربی به یک زمستان اسلامی تبدیل شده است. رژیم های اقتدارگرا در مسکو، آنکارا و اورشلیم در حال رها کردن ارزش های لیبرال دموکراسی به نفع ناسیونالیسم افراطی و افراط گرایی مذهبی هستند. حتی در سنگراصلی لیبرالیزم، اروپای غربی، مردم در حال بازبینی این داستان هستند. در حال حاضر موجی ازسرخوردگی راه خود را به کشورمادر، ایالات متحده، باز کرده است. ایالات متحده ای که با داستان لیبرال، یا با موعظه و بعضا با زور سلاح، دنیا را زیر فشار قرار داده است. بخشی از شهروندان آمریکایی که نومید از وعده وعیدها شده اند، با سرخوردگی خود ممکن است راه را برای دونالد ترامپ به کاخ سفید هموار کنند، با وحشت و حیرت نخبگان قدرت.
چرا مردم اعتماد خود به داستان لیبرل را از دست میدهند؟ یک توضیح این است که این داستان در واقع یک فریب بوده است وبه جای صلح و رفاه، نسخه لیبرال چیزی جزخشونت و فقر تولید نکرده است. این استدلال را میتوان به راحتی رد کرد. از دیدگاه تاریخی، آشکاراست که بشریت درصلح آمیز ترین و مرفه ترین دوران تاریخ خود زندگی میکند. در اوایل قرن بیست و یکم، برای اولین بار در تاریخ بشر، مردم بیشتری از زیاده خوری میمیرند تا از کمبود غذا، مردم بیشتری ازکهولت سن میمیرند تا از بیماری های واگیر، ومردم بیشتری از خودکشی میمیرند تا از جنگ وجنایت و تروریسم اگر هر سه را با هم در نظر بگیریم. (مترجم: طبق امارهای سازمان بهداشت جهانی وابسته به سازمان ملل)
توضیح دیگر برای از دست رفتن اعتماد مردم ازداستان لیبرال میتواند این باشد که مردم معمولا بیشتر در مورد آینده خود فکر میکنند تا در مورد دستاوردهای گذشته. وقتی گفته میشود که آنها دیگر به میزان اجداد خود از قحطی و طاعون و جنگ رنج نمیبرند، مردم دستاورد ها را به حساب نمی آورند بلکه در عوض بدهی ها را، نا امیدی های خود را ورویاهای عملی نشده را. فردی که شغل خود را دربسته شدن یک کارخانه از دست میدهد، نمیتواند خیال خود را راحت کند به این دلیل که دیگر مثل گذشته از گرسنگی، وبا و یا ازجنگ جهانی سوم نمیمیرد.
کارگران بیکارشده حق دارند از اینده خود نگران باشند. داستان لیبرال و منطق سرمایه داری و بازار آزاد مردم را تشویق به انتظارات بزرگ میکند. در بخش دوم قرن بیستم، هر نسل، درشهرهای هوستون، شانگهای، استانبول، و یا سائو پائولو- ازآموزش بهتر، مراقبت های بهداشتی برتر، و درآمدهای واقعی بهتراز پدر و مادر خود بهره مند بودند. درعوض در دهه های آینده ، با توجه به ترکیبی از فاجعه زیست محیطی و اختلال در کار توسط فن آوری های جدید، نسل جوان خوش شانس است اگر وضع موجود را بتواند حفظ کند. مردم درعین زندگی در شرایط بی سابقه صلح و رفاه، اعتماد خود را به توانایی سیستم برای تحقق انتظاراتشان از دست میدهند و از اینده نا امید اند.
احتمال سوم این است که مردم کمتر در مورد رکود شرایط مادی خود و بیشتر در مورد کاهش قدرت سیاسی شان نگرانند. شهروندان عادی در سراسر جهان حس میکنند قدرت سیاسی از انها دورمیشود. درحالیکه کشورها به جریان جهانی شدن سرمایه، کالا، و اطلاعات هرچه بیشتروابسته میشوند، دولت ها در لندن، آتن، برازیلیا، و حتی واشنگتن برای شکل دادن آینده سرزمین های خود ازقدرت کمتری برخوردارمیشوند. علاوه بر این، به احتمال زیاد در قرن بیست و یکم، بسیاری از مشکلات عمده مردم جهانی است و نهادهای سیاسی ملی به ارث رسیده از قرن نوزده، ناتوان به پاسخگوِیی موثر در برابر این مشکلات فرا ملی اند.
فن آوری های مخل کننده بازار کار، یک تهدید ویژه و حاد برای دولت های ملی و شهروندان عادی میباشند. در قرن های نوزدهم و بیستم، پیشرفت در قالب انقلاب صنعتی تولید کننده همزمان وحشت بود، از معادن زغال سنگ دیکنزی گرفته تا مزارع لاستیک کنگو و "جهش بزرگ به جلوی" فاجعه امیزچین. سیاستمداران و شهروندان ان زمان، تلاش میکردنند در برقراری قطار پیشرفت در مسیری کم خطر تر. در حالی که ریتم سیاست از زمان ماشین بخار تغییر چندانی نکرده است، فن آوری از دنده اول به دنده چهارم تغییرسرعت داده است. انقلاب تکنولوژیک در حال حاضر شتابی دو چندان از سیاست گرفته است.
اینترنت نشان دهنده خوبی است برای درک این اختلاف بین فرایند تکنولوژی و سیاست. "فضای مجازی" در حال حاضر بخش مهمی از زندگی ما، اقتصاد و امنیت ما راتشکیل میدهد. با این حال در اوایل شکل گیری ان، انتخاب مهم در مورد طراحی و ویژگی های اساسی آن از طریق یک فرایند سیاسی دموکراتیک انجام نگرفت. ایا شما تا به حال در مورد شکل و طرح "فضای مجازی" رای داده اید؟ تصمیمات اتخاذ شده توسط طراحان اولیه "فضای مجازی" منجر به شرایطی شده است که امروزه اینترنت به یک منطقه آزاد و بی قانون، که موجب کم کردن حاکمیت دولت ها، نادیده گرفتن مرزها، دگرگون کردن بازار کار، شکستن حریم خصوصی وحتی به یک خطر امنیتی جهانی تبدیل شده است. دولت ها و سازمان های مدنی بحث های زیادی در مورد تجدید ساختار اینترنت میکنند، اما لاک پشت های دولتی نمی توانند خرگوش فن آوری را مهار کنند.
در دهه های آینده، ما احتمالا انقلاباتی شبیه اینترنت خواهیم داشت، که در آن تکنولوژی بی سروصدا دزدی بیشتری از سیاست میکند. برای مثال، هوش مصنوعی و بیوتکنولوژی، که نه تنها می توانند جوامع و اقتصاد مان را کاملا دگرگون کنند، حتی بدن و مغز ما را. با این حال این موضوع به سختی درانتخابات ریاست جمهوری فعلی به بحث گذاشته میشود. (در اولین مناظره کلینتون-ترامپ بحث روی مشکلات ایمیل کلینتون متمرکز شد، و با وجود صحبت در مورد از دست دادن شغل، هیچ یک از کاندیداها به پتانسیال تاثیراتومیشن در مورد بیکاری نپرداختند.
رای دهندگان عادی ممکن است هوش مصنوعی را درک نکنند اما آنها حس می کنند که مکانیسم های دموکراتیک دیگر به آنها قدرت نمی بخشد. در واقع، برای این رای دهندگان، انتخاب مهم ترین مساِئل خودشان و فرزندان شان احتمالا توسط بوروکرات های بروکسل یا لابی های واشنگتن صورت نمیگیرد، بلکه توسط مهندسان، کارفرمایان، و دانشمندانی صورت میگیرد که به سختی از پیامدهای تصمیمات شان آگاه هستند و کسی را هم نمایندگی نمیکنند. رای دهندگان بدلیل انکه آنها را نمی توانند بینند و یا مورد خطاب قرار دهند، هر طوری که شده به این سیستم ضربه میزنند. در بریتانیا، این رای دهندگان تصور کردند که قدرت ممکن است به اتحادیه اروپا منتقل شده باشد، بهمین دلیل انها به برکسیت رای دادند. در ایالات متحده، این رای دهندگان تصور میکنند که انحصار قدرت در دست نخبگان قدرت است و مصمم اند به سیستم لگد بزنند تا ثابت کنند هنوز حرفی برای گفتن دارند. ترامپ مناسب ترین نامزد برای این کار است، دقیقا به این خاطر که کاندیداتوری وی برای نخبگان قدرت در امریکا غیر قابل تصور است، او ایده آل است برای این مردم دراثبات انکه هنوز انها قدرت دارند، اگر تنها درجهت ایجاد حرج و مرج.
این اولین بار نیست که داستان لیبرال با بحران اعتماد عمومی مواجه شده است. از زمانی که این داستان نفوذ جهانی به دست آورد، در نیمه دوم قرن نوزدهم،چند بارمجبور به تحمل بحران های ادواری شده است. اولین عصر جهانی شدن و لیبرالیزاسیون به حمام خون درجنگ جهانی اول منجر شد، زمانی که دول امپریالیستی دریک جنگ قدرت مسیر پیشرفت جهانی را کوتاه کردند. این لحظه را لحظه "فرانتس فردیناند" میتوان نامید. با این حال، لیبرالیسم قوی تر از قبل ، با چهارده اصل ویلسون، جامعه ملل، و خروش اقتصادی دهه بیست از این گرداب هولناک جان سالم بدر برد.
پس از آن لحظه هیتلر را داریم، زمانی که در دهه سی و اوایل دهه چهل ، فاشیسم برای خیلی ها جذاب شده بود. فاشیسم لیبرالیسم را به دلیل خرابکاری در انتخاب طبیعی (بقای اصلح) و انحطاط بشریت سرزنش میکرد. فاشیست ها هشدار میدادند که اگربه همه انسان ها ارزش و فرصت های برابردرتولید مثل داده شود، انتخاب طبیعی متوقف میشود وانسان های برتردر اقیانوسی ازانسان هائی با توانائی متوسط غرق میشوند وبه جای تحول بشریت به نوع بشربرتر، بشریت بطور کامل منقرض میشود. درگذرازاین لحظه، لیبرالیسم، خود را از فاشیزم انعطاف پذیرتر نشان داد.
لیبرالیزم با چالش بعدی ازسمت چپ مواجه شد، در لحظه چه گوارا، بین دهه پنجاه و دهه هفتاد. در حالی که فاشیست ها داستان لیبرال را نرم و فاسد کننده ارزیابی میکردند، سوسیالیست ها آن را متهم میکردند به برگ انجیری برای سیستم بی رحمانه، بهرکشانه و نژادپرستانه سرمایه داری جهانی. برای سوسیالیست ها "آزادی" بمعنای دفاع از"مالکیت" و دفاع از فرد برای انجام هر انچه خوشش میاید که دراصل دفاع ازحفظ اموال و امتیازات طبقات متوسط وبالای جامعه میباشد. چه امتیازی دارد آزادی در انتخاب مسکن، در حالیکه امکان مالی ان را ندارید ویا ازاد هستید هر چه علاقه دارید در دانشگاه بخوانید درحالیکه پول پرداخت ورودی به دانشگاه را ندارید و یا بهرجا دلتان میخواهد سفر کنید در حالیکه امکان مالی خرید ماشین را ندارید. بدتر از آن، با تشویق مردم به فردگرائی، لیبرالیسم مردم را از هم جدا میکند وامکان متحد شدنشان برعلیه نظامی که انها را سرکوب میکند میگیرد، و نابرابری را در جامعه سازمان و ادامه میدهد.
از آنجا که لیبرالیسم و سرمایه داری دو روی یک سکه اند، بسیاری از این انتقادات چپ ها برای مردم گیرا بود. در حالیکه لیبرالیسم با امپراتوری نژادپرستان اروپائی شناسایی میشد، جنبش های انقلابی و ضد استعماری در سراسر جهان نگاهشان به مسکو و پکن بود. در سال 1970، سازمان ملل متحد نزدیک به یک صد و سی عضو داشت و تنها سی عضو ان لیبرال دموکراسی بود، عمدتا قدرت های استعماری قدیمی. لیبرال دموکراسی به باشگاه منحصر بفرد پیرهای امپریالیست سفید پوست تبدیل شده بود که چیزی برای ارائه کردن به جهان و حتی جوانان خود نداشتند.
لیبرال دموکراسی تا حد زیادی توسط سلاح های هسته ای نجات پیدا کرد. طبق دکترین ناتو، انهدام قطعی متقابل، حملات غیر هسته ای شوروی میبایست با یک حمله هسته ای پاسخ داده شود. در پشت این دکترین وحشتناگ، لیبرال دموکراسی و بازار آزاد موفق به ادامه حیات در آخرین سنگر خود شد و مردم غرب امکان لذت بردن از رابطه جنسی، مواد مخدر، و راک اند رول، و همچنین ماشین لباسشویی، یخچال و فریزر و تلویزیون را پیدا کردند. بدون سلاح هسته ای، نه بیتلز، نه ووداستاک و نه سوپر مارکت های سرشارازکالا وجود می داشت. اما در اواسط دهه هفتاد به نظر می رسید که حتی با وجود سلاح های هسته ای، آینده متعلق به سوسیالیسم است. در ماه آوریل 1975، مردم در سراسر جهان در تلویزیون شاهد فرارآخرین یانکی ها از بام سفارت آمریکا در سایگون بودند و بسیاری متقاعد شده بودند که امپراتوری آمریکا در حال سقوط است.
در واقع، دنیای کمونیسم فروپاشید. در دهه های هشتاد و نود، داستان لیبرال دوباره از زباله دانی تاریخ بیرون خزید، سعی در تمیزکردن خود کرد، و جهان را فتح کرد. سوپر مارکت ثابت کرد به مراتب قوی تر از گولاگ است، داستان لیبرال ثابت کرد انعطاف پذیرتر و پویاتر ازهمه مخالفان خود است. لیبرالیسم برامپراتوری های سنتی، فاشیسم و کمونیسم با اتخاذ برخی از بهترین ایده ها و شیوه های آنها (مانند آموزش و پرورش رایگان، بهداشت و رفاه برای توده ها) پیروز شد. در اوایل دهه نود، برخی متفکران و سیاستمداران "پایان تاریخ" را با اطمینان اعلام کردند ومدعی شدند که تمام سوالات بزرگ سیاسی و اقتصادی گذشته حل و فصل شده است و تنها داستان لیبرال، با بازار آزاد، حقوق بشر و دموکراسی، یکه تاز جهان است.
اما تاریخ پایان نیافته، و پس از لحظه های فرانتس فردیناند، هیتلرو چه گوارا ما خود را در لحظه ترامپ پیدا میکنیم. در حال حاضر، داستان لیبرال خود را در برابر یک حریف ایدئولوژیک منسجم مانند امپریالیسم، فاشیسم، کمونیسم روبرو نمیبیند. لحظه ترامپ یک مضحکه نیهلیستی است. دونالد ترامپ هیچ ایدئولوژئی ندارد، همانند مردمی که به برکسیت در بریتانیا رای دادند و هیچ برنامه ای هم برای بریتانیای ازهم گسیخته ندارند.
از یک طرف، ممکن است این نشان دهنده ان باشد که بحران خفیف تر از بحرانهای گذشته باشد و در پایان این دوره ، مردم داستان لیبرال را رها نکنند، چون آنها هیچ داستان جایگزینی ندارند. آنها ممکن است به سیستم یک ضربه ازروی عصبانیت بزنند، اما چون جای دیگری برای رفتن ندارند، در نهایت به داستان لیبرال برگردند.
اما امکان دیگری هم وجود دارد که برگشت به عقب است. مردم برای پیدا کردن سرپناه به داستان هائی از گذشته، مثل داستان ناسیونالیسم و یا داستان مذهبی که در قرن بیستم به حاشیه رانده شده بودند وهرگز به طور کامل رها نشده بودند، پناه بیاورند. مسلما این پدیده در مکان هایی مانند خاور میانه، که در آن افراط گرایی ملی و بنیادگرایی مذهبی در حال افزایش است اتفاق افتاده است. با این حال، با همه هیاهو وخشمی که دارند، جنبش هایی مانند دولت اسلامی به هیچ عنوان جایگزینی جدی برای داستان لیبرال ارائه نمی دهند، چون آنها هیچ پاسخی به سوالات بزرگ عصر ما نمیدهند.
برای مثال درآینده، در صورت برتری عملکرد هوش مصنوعی در برابرهوش انسان، چه تاثیری بربازار کارگذاشته میشود؟ چه تاثیرسیاسی ای طبقه جدید از توده مردم که از لحاظ اقتصادی بی فایده شده اند میگذارند؟ روابط خانواده چه میشود؟ زمانی که با فناوری نانو و پزشکی احیا کننده، هشتاد سالگی به پنجاه سالگی امروزتبدیل میشود، چه برسرصندوق های بازنشستگی می آید؟ جامعه بشری چه خواهد شد زمانی که انسان با بیوتکنولوژی قادر به طراحی نوزادان خود شود و بزرگتری شکاف بین فقیر و غنی را سازمان دهد. بعید است پاسخ این سوالات را در انجیل و یا قرآن پیدا کنید. اسلام رادیکال، یهودیت ارتدکس، و یا مسیحیت بنیادگرا ممکن است قول یک لنگر ثبات برای طوفان فنی اوری جهانی را دهند، اما برای عبور از سونامی قرن بیست و یک شما نیاز به یک نقشه خوب و سکانی قوی دارید.
حکم بالا برای شعارهایی مانند "عظمت امریکا را دوباره برگردانیم" یا "کشور ما را پس دهید" هم صادق است. شما می توانید یک دیوار در برابر مهاجران مکزیکی بسازید، اما نه دیواری در برابر گرم شدن کره زمین. شما می توانید وست مینستررا از بروکسل قطع کنید، اما نمی توانید شهر لندن را از جریان های مالی جهانی قطع کنید. اگر مردم در اوج ناامیدی، به هویت های ملی و مذهبی که به حاشیه رانده شده اند، پناه بیاورند، سیستم جهانی ممکن است به سادگی در برابر تغییرات آب و هوا، بحران اقتصادی، و اختلال های اجتماعی ناشی ازفن آوری های جدید سقوط کند. داستان های ملی قرن نوزدهم و تقوای قرون وسطی نه می توانند مشکل را درک کنند و نه میتوانند حل کنند.
نخبگان وحشت زده از برکسیت و برامد ترامپ، امیدوارند که توده ها به عقل سلیم برگردند وتا دیر نشده به داستان لیبرال. اما امروزه به نظر میاید عبور از بحران کنونی برای داستان لیبرال بسیار مشکل ترباشد. زیرا دو عامل متحد سنتی داستان لیبرال، اخلاق لیبرال و اقتصاد کاپیتالیستی، که پایه انسجام داستان لیبرال بودند، در حال از هم گسیختگی اند. داستان لیبرال در قرن بیست بسیار جذاب بود زیرا به مردم و حاکمان میگفت که نیاز به انتخاب بین اقدام اخلاقی و یا اقدام هشیارانه نیست. دفاع از ازادی ها هم ضرورت اخلاقی است و هم پیش شرط رشد اقتصادی. بریتانیا، فرانسه و امریکا ادعا میکردند، به دلیل لیبرالیزه کردن اقتصاد وجامعه خود از رفاه بالائی برخوردارند، اگر ترکیه، برزیل و چین میخواهند به همین میزان جامعه مرفه ای داشته باشند انها هم باید این کار را انجام دهند. البته در اکثر موارد، این استدلال اقتصادی بود و نه اخلاقی، که دیکتاتورها وخودکامگان را به لیبرالیزه کردن ترقیب میکرد.

در قرن بیست و یکم، با این حال، داستان لیبرال هیچ پاسخ خوبی برای بزرگترین چالش های پیش روی ما ندارد، برای مثال گرم شدن کره زمین و اختلال های اجتماعی پیش رودراثر فن آوری های جدید. در حالیکه توده مردم اهمیت اقتصادی خود را به الگوریتم ها و روبات ها از دست بدهند، محافظت از آزادی انسانها ممکن است از نظر اخلاقی موجه باشد، اما ایا استدلال های اخلاقی به تنهایی کافی هستند؟ ایا نخبگان و دولت ها از ازادی ها و خواستهای تک تک مردم دفاع خواهند کرد در حالیکه این کار سود اقتصادی ای برایشان ندارد؟ توده مردم به درستی از اینده وحشت دارند. حتی اگر دونالد ترامپ درانتخابات آینده شکست بخورد، میلیون ها آمریکایی حس اگاهشان بهشان میگوید که سیستم دیگر برای آنها کار نمی کند، واحتمالا این حس درست است.
مهم نیست که در ماه نوامبرچه کسی پیروز شود، ما به هرحال وظیفه داریم داستان جدیدی برای دنیا درست کنیم. همانطور که با انقلاب صنعتی و تحولات عظیم ان در قرن بیست ایدئولوژی های بدیع متولد شدند، به همین صورت انقلاب های آینده در زمینه فناوری های بیوتکنولوژی واطلاعات نیازمند نگاهای جدیدی هستند.
درکتاب ام"همو دیوس، تاریخچه مختصری از اینده" یکی از ایدئولوژی های محتمل جدیدی که در حال حاظر در "سیلیکن ولی" در حال شکل گیری است را مورد بررسی قرار داده ام. اگر داستان لیبرال نجات انسان را از طریق جهانی شدن و آزادسازی وعده میداد، ایدئولوژی جدید "متا - روایت"، نجات انسان را از طریق "الگوریتم داده های انبوه" وعده میدهد. با دادهای زیاد و قدرت کامپیوتری بالا، این امکان میتواند بوجود اید که الگوریتم های دیجیتال درک بهتری از درون و خواسته های انسان داشته باشند تا خود انسان، که در ان صورت اقتدارواعتباراز انسان ها به الگوریتم ها منتقل میشوند و به طبع ان انتخابات دموکراتیک و بازارهای آزاد و همچنین دیکتاتورهای اقتدارگرا و آیت الله های خشک - مثل سنگ چخماق منسوخ میگردند.
در حال حاضر کارشناسان وعده میدهند که الگوریتم ها را در زمینه هایی نظیر آموزش و پرورش استفاده کنیم (مربی "هوش مصنوعی" برای هر دانش آموز). مبارزه با چاقی مفرط را با تلفن همراه که رژیم غذایی تان را مرتبا به شما گزارش دهد. کاهش انتشار گازهای گلخانه ای از طریق "اینترنت همه چیز" که انتشاراین گازها را کنترل کند. همه این ایده ها عواقبی با دامنه ای وسیع دارند، از بی خطر گرفته تا ترسناک و حتی درحد وحشتناک. من شک دارم که مغزهای "سیلیکون ولی" واقعا فکری درمورد پیامدهای ایدهای اجتماعی و سیاسی خود کرده باشند، حداقل آنها به شیوه های جدید فکر می کنند. درحالیکه انسان ها توانایی خود را ازدرک تحولات پرشتاب محیط خود از دست میدهند و درعین حال داستان قدیمی فرو میریزد و بی اعتبار میشود، بشرهرچه سریعتر نیاز به روش های جدیدی برای تفکر دارد. در حال حاضر، ما هنوز در لحظه نیهیلیست سرخوردگی و خشم هستیم، که مردم اعتماد خود را به داستان قدیمی از دست میدهند اما داستان جدیدی در افق پدیدار نشده است، این پدیده را میتوان لحظه ترامپ نامید.

منبع: نشریه "نیو یورکر" اکتبر 7، 2016 یوال-نوها-هراری


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست