غزلواره ی نگاره ی زیبا
اسماعیل خویی
•
بانوی ما،
در مهر و قهر، خواهرِ خورشید است:
او سایه می سازد ما را؛
و، سایه وش،
هیچی زمین نورد و
بی مایه می سازد ما را؛
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۱ فروردين ۱٣۹۷ -
۲۱ مارس ۲۰۱٨
غزلواره ی نگاره ی زیبا
بانوی ما
بانوی ماست.
او
آن سوی سنجه های شماست:
از خوبی و بدی
و زشتی ونکویی.
بانوی ما
ـ چه گونه بگویم؟ـ
ای شعر!
باید،به جای من،تو بگویی.
بانوی ما،
در مهر و قهر،خواهرِ خورشید است:
او سایه می سازد ما را؛
و،سایه وش،
هیچی زمین نورد و
بی مایه می سازد ما را؛
با این همه،
پا هم که بر سرِ ما می نهد،
در خود
به سبکِ خویش ،
می پذیرد
و می نوازد ما را.
ما
آیینه های کوچکِ او نیز
هستیم:
تا او
زیبایی یگانه ی خود را
در ما نگاه کند؛
و دوست هم بداردمان،
هر گاهگه که پیش می آید
تا
زیبایی ی یگانه ی خود را
با
آیینه ی صمیمی ی خویش اشتباه کند.
از خواب و آب
آمیزه ای ست ناب
این بانو.
او آب و خواب است:
ما را همیشه از ما می بَرَد.
یا شاید
ما را همیشه به ما می آورد.
از او، در او،
ما موج و رویاییم.
یا شاید
از او،در اوست که ما
ماییم.
او چون نباشد،
ما نیستیم:
زیرا که موج
در آب هست؛
زیرا که رویا
در خواب هست.
او هست،ما که نباشیم نیز:
زیرا که موج هم که نباشد،
آب هست.
زیرا که بی رویا نیز
خواب هست.
موج ایم ما،که خیزان ایم؛
خیزان و ریزان ایم؛
وز خود گریزان ایم:
تا او هست.
و او که نیست،
بیرون ز خواب،
رویاییم:
پا در هواییم،
هیچ ایم،
در هیچِ خویش،
از هیچِ خویش آویزان ایم:
بی تکیه گاه،
بی دستآویز
و، در نبودِ خویش، نیاگاه
از این که نیستیم نیز.
با او،
معنای ساده ای می یابد واژه ی گرامی ی «دوست»:
با ما،
رفتارِ او
ـچه گونه بگویم؟ـ
رفتارِ رنگ پرورِ نور است با چشم،
رفتارِ دلنوازِ نسیم است با پوست.
با ماست:
حتّا همین همیشه که با ما نیست.
و، در همیشه ای که همین دم ـ همین دمِ بی پایان ـ است،
با بودن اش
در ما
برای بودنِ ما جا نیست.
باری،
هستیم و نیستیم
با بودن اش.
هم شادی است
او، هم غم است.
او دخترِ دم است:
در هم تنیده است وجدایی ناپذیر
شادی ی بودن از غمِ نابودن اش.
از خواب و آب
آمیزه ای ست ناب،
گفتم.
با ما که هست نیز
کاهش پذیر نیست رها بودن اش.
«چرا»ی بودن و نابودنِ هماره ی ما اوست.
«چرا» ندارد،
اما،
با ما نبودن یا بودن اش.
بیست و یکم فروردین ۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن
|