نگاهی بر کتاب تازه آرامش دوستدار - محسن بنائی
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۲ خرداد ۱٣۹۷ -
۲ ژوئن ۲۰۱٨
"زبان و شبه زبان، فرهنگ و شبهفرهنگ"
نگاهی بر کتاب تازه آرامش دوستدار
محسن بنائی
آرامش دوستدار بار دیگر با نگاشتن کتابی نمک بر یک زخم ناسور فرهنگی پاشیده است. "زبان و شبه زبان، فرهنگ و شبهفرهنگ" به یکی از بغرنجترین دشوارههای فرهنگ روشنفکری ایرانی میپردازد و با نگاهی موشکاف دست به یک نقد بیرحمانه فرهنگی میزند.
برای همه ما پیش آمده است که ترجمه فارسی کتابی را - بخصوص از یک زبان اروپایی – بخوانیم و ببینیم که اگرچه تک تک کلمات آن کتاب را میشناسیم، ولی از فهمیدن محتوای آن عاجز و ناتوانیم. در سالهای نخست پس از انقلاب که بازار کتاب و کتابخوانی بسیار داغ شده بود، ترجمههایی از این دست نیز بسیار بودند و برای خواننده نا آشنا به زبانهای اروپایی چارهای جز این نمیماند که گناه این ناتوانی را بگردن پیچیده بودن موضوع مورد بحث بیاندازد و ایراد کار را در خود جستجو کند، بویژه که این مترجمان، چه در زمینه رمان و ادبیات و چه در زمینه فلسفه و جامعهشناسی، نامدارانی بزرگ بودند که حتی شک کردن به ناتوانی آنان در ترجمه هم گناهی بزرگ بشمار میرفت. دوستدار در کتاب تازه خود درست به سراغ همین نکته رفته و این دشواره را از جنبههای گوناگون بررسی کرده است.
پیام نخست (و شاید اصلی) را نام کتاب به ما میدهد؛ "شبه زبان، و شبه فرهنگ". از آنجایی که هر کسی "زبان" را به مثابه ابزاری برای ارتباط با دیگران میشناسد، آوردن برساختهای بنام "شبهزبان" خواهناخواه کنجکاوی خواننده را برمیانگیزد که بداند این چیزی که خودِ زبان نیست، ولی شبیه به آن است، چیست؟
برای پاسخ دادن به این پرسش بنیادین، که بدون درک آن سرتاسر مطالب آمده در کتاب را نمیتوان دریافت، دوستدار در بخش نخست کتابش (۱) به تعریف "زبان" میپردازد «هیچ چیز به اندازه زبان به ما نزدیک و از ما دور نیست» (۲) و نشان میدهد "سخن بسامان" چیست و چگونه سخنی را "درونسو" مینامیم. او همچنین زبان محاوره و زبان عامیانه را با هم مقایسه میکند و جایگاه آنها را در انتقال مفاهیم نشان میدهد.
"پیکرمندی فرهنگ" از دیگر عنوانهای این بخش است «فرهنگ، هراندازه هم متشنج، بیجنبوجوش و نازا یا زایا، یک ارگانیسم است و در نتیجه پیکرمند» (٣) او تفاوت عمده فرهنگ ما با فرهنگ غربیان را در این میبیند که فرهنگ ما "در کانون تنبیه و مراقبت، خودشبیه و یکرنگ و بیرنگ" شده است و از دل آن همنواختی و نامتفاوتی بیرون آمده است، در حالی که فرهنگ غربیان از، و در "تفاوت" زاده و بالیده است.
آسیبهای جدی بر زبان فارسی از رهگذر امتزاج آن با زبان عربی، نکته دیگری است که دوستدار در این بخش به آن میپردازد. او در این راستا از تعریف "زبان الگویی و زبان پیوندی" استفاده میکند و مینویسد: «آسیبی که یک زبان الگویی به یک زبان پیوندی مانند فارسی و دیگر زبانهای هندواروپایی وارد میکند، فقط در این نیست که آن را با هرس کردن پایههایش که فعل باشد از پا درمیآورد، بلکه [...] جهانبینی قالبیاش را به آن تحمیل میکند و آن را در سکون و رکود قالبها انعطافناپذیر میسازد» (۴) و نتیجه میگیرد: «آنچه در این هزاروصد سال در سرزمین ما بوجود آمده، نسبت به پیشینه ایرانیاش، نه خلوص زبانی دارد و نه خلوص فرهنگی».
در بخش دوم (۵) نویسنده فارسی را "زبانی تقریبا بیفعل" مینامد و همچنین این را که بتوان «اندیشه فلسفی را بزبانی گفت و نوشت که فعل "بودن" و "داشتن" ندارد، به "لسان عربی"» (۶) ناممکن میداند. از نظر او «مرکز ثقل خویشاوندی میان فرهنگها بیش از هر چیز زبان است» (۷). در ادامه این بخش دوستدار با پرداختن به سنت، آن را ملغمهای از باورهای راست و دروغ میداند که حیثیت وجودی ما از آن است و با نگاه به برخورد روشنفکران "تودهمنش" زبان آنان را شبهزبان میداند، زیرا بیگانگی فرهنگ ما و فرهنگ غرب را نمیشناسند. پس «ممیز کلی شبه زبان، اگر بخواهیم به اصطلاح موسیقایی بگوئیم، آن است که از آهنگ و طنین فرهنگ سرزمینی "خارج میزند"، یعنی با گامها و پردههای آن همنوایی ندارد» (٨) و نمونه زیر از عبدالکریم رشیدیان را گواهی بر ادعایش میآورد: «هر ابژه طبیعی که در عمیقترین قشر از آن تجربه داریم یا میتوانیم داشته باشیم قشری از حضور غیر مستقیم دریافت میکند. این قشر در یک اینهمانی تألیفی با همان قشری که با اصالت آغازین به من داده شده متحد میشود و از این طریق همان ابژه طبیعی را در نحوههای ممکن دادگیِ متعلق به دیگری متقوم میکند» (۹). نویسنده در دنباله این بخش برای واگشائی زبان و شبهزبان به مفاهیمی چون "معنی و محتوا" و "فهم و درک" میپردازد و جابجا برای سخن خود از آثار نویسندگان/مترجمان معاصر مثال میآورد.
بخش سوم (۱۰) به بررسی یکی از نمونههای برجسته ارتباط میان شبهزبان و شبهفرهنگ پرداخته است. نگارنده با کاوش در "سنجش خرد ناب" (میر شمسالدین ادیبسلطانی) نمونههای شگفتآوری از همان "خارج زدن"های زبانی بدست میدهد که "برابرایستا" (۱۱) تنها یکی از آنها است.
بخش چهارم (۱۲) گریزی به جهان زباشناسی مدرن با تکیه بر نظریههای زبانشاسانه فردینان دو سوسور است و خواننده کنجکاو میتواند در این بخش با سرخطهای این شاخه از علوم انسانی، بویژه با تعریف شاخصههای زبانی و تقسیم آنها به "وجه" و "بُعد" و ارتباط این شاخصهها با یکدیگر آشنا شود. چکیده سخن دوستدار در این بخش شاید این باشد که با اشاره به "زبان نیندیشنده" مینویسد: «ما زبان رودکی و فردوسی را هم امروز نیز چنان میفهمیم که گویی به اکنون سخن میگویند و نیز سخن بیهقی و خواجه نظامالملک و عطاملک جوینی را [...] معنای عمیق این سخن این است که ما در همان پرسشها و پاسخهای بزرگانمان از هزار سال پیش تا کنون درجا میزنیم»
بخش پنجم (۱٣) به چگونگی پیدایش شبهزبان با بهرهگیری از مقایسههای فرهنگی و زبانی با فرهنگ غربی و آوردن نمونههای پرشماری از ترجمههای فارسی از آثار اندیشمندان اروپایی میپردازد و میگوید: «ما با وضع اسفناک و رقتانگیز فرهنگیمان بدون هیچ ضرورتی میخواهیم برقآسا متفکر و فیلسوف شویم یا حتی درجا بالقوه مادرزاد فیلسوف باشیم» (۱۴). دوستدار در کنار نگاه به زبان و فروپاشی فرهنگ و سخن گفتن از زبان اندیشنده سرانجام به "از زبان به شبهزبان" میرسد و مینویسد: «دوره بنیادگزاری فرهنگ ما در ادب کلا و بویژه در شعر با زبان فردوسی آغاز میشود و با زبان حافظ پایان مییابد [...] ما در برخورداری از چنین میراث بادآوردهای خود را از سازندگی معاف پنداشتهایم و بویژه در پنجاه شصت سال گذشته یعنی زمانه مفسران و معبران که در این سِمَتها نهایتا "بازساز" و "تعمیرکار" فرهنگی بودهاند که آنها پدید آوردهاند» (۱۵).
بخش ششم (۱۶) بار دیگر گریزی به دانش زبانشناسی، اینبار ولی از منظر فلسفی دارد و با استعارههای گویایی نقش زبان در اندیشه و ارتباط این دو با یکدیگر را نشان میدهد، تا به این سخن بنیادین برسد که: «از آن پس، بویژه در پنجاه شصت سال اخیر که پای فرهنگ مثله کردهشده غربی به ایران باز شده، هیچ واقعه فکری زبانی در این فرهنگ که بتوان ارزش آن را در برابر دوره کلاسیکش به چیزی گرفت روی نداده است، هیچ نگرانی و دغدغهای مخل تنآسائیاش نشده و آسودگی خیالش را برهم نزده تا اندیشیدن را در آن برانگیزد» (۱۷).
بخش هفتم (۱٨) کتاب را با بررسی چند نمونه میدانی از نویسندگان معاصر به پایان میبرد.
*****
میتوان دوستدار را دوست داشت یا نداشت، میتوان لحن گزنده و پرخاشگر او در سرتاسر کتاب را، که گاه سر به ستیزهجوئیهای زبانی میزند، پسندید یا نپسندید. همچنین میتوان بخش بزرگی از تئوریهای مورد استفاده او را درست یا نادرست دانست (۱۹). اما هسته مرکزی پیام او را نمیتوان ناشنیده گرفت. از روزگار عباس میرزا ما ایرانیان بدنبال دستیابی به آن کلید سحرآمیزی بودهایم، که غرب با بهرهگیری از آن توانست به پیشرفتهای باورناکردنی برسد. عباس میرزا کار ترجمه کتاب "سفرنامه کروسینیکی" (۲۰) از زبان ترکی را به منشی محبوبش عبدالرزاق بیگ دُنبُلی سپرد، تا اسرار سقوط پادشاهی صفوی را دریابد. این که در ترجمه کتاب از لاتین به ترکی عثمانی چه اندازه امانتداری شده بود، معمایی سربهمهر است، ولی همین که نام کتاب در ترجمه از "سفرنامه" به "عبرتنامه" تغییر میکند، شاید گویای همه چیز باشد؛ فرهنگ تا مغزواستخوان دینی آن روزگار مهر خود را بر این ترجمه میکوبد تا مصداقی برای آیه «فاعتبروا یا اولی الابصار» شود.
همچنین است واژه مشروطه، که نه در عربی و نه در فارسی از آن مفهوم "کونستیتوسیون" بیرون نمیآید و شاید برای همین هم بوده است که میرزا فتحعلی آخوندزاده آن را ترجمه نکرده و چه در نوشتههای فارسی و چه در نوشتههای ترکیاش اصل کلمه را به همان شکل بکار برده است، در حالی که ما هنوز هم نمیدانیم آیا واژه اختراعی مشروطه از "شرط" عربی است، یا از "شارت" (۲۱) فرانسه. این ترجمه نه تنها کمکی به درک مفهوم "کنستیتوسیون" نکرده، که از همان روز نخست بر سردرگمی ما ایرانیان در باره آن افزوده است.
دوستدار درست بر همین نکته انگشت گذاشته است. او (با همه آن اما و اگرهای فوق الذکر) بر این نکته متمرکز شده است که بگوید ما از کدام راه هرگز به مقصد نمیرسیم، چرا که هر مفهوم نوئی در ورود به فضای فرهنگی ما از غربال تفکر و سنتمان عبور میکند و از ماهیت اصلی خود فاصله میگیرد. بنابراین برای انتقال چنین مفاهیمی نه دانستن زبان مبدأ کافی است و نه اختراع واژههای نامأنوس، پیش از هرچیز باید فرهنگی را شناخت، که آن زبان در هوای آن زیسته و دم زده است، تا بتوان بستری را که یک مفهوم در آن پدیده آمده دریافت.
پس ما از راه این شبهزبان(های) اختراعی خود نه تنها به مقصد نمیرسیم، که این راه خود به ابزاری برای خودفریبی ما تبدیل میشود، تا مایی که در پانصدسال گذشته هیچ حرفی در هیچ زمینهای برای گفتن نداشتهایم، گمان کنیم میتوان راه صدساله را یکشبه پیمود، گو اینکه این راه، یعنی پرسه زدن در بیراهه شبهزبان، صد سال دیگر هم ما را جز به شورهزار شبهفرهنگ رهنمون نخواهد شد.
"زبان و شبه زبان، فرهنگ و شبهفرهنگ" کتابی است بیگمان بحثبرانگیز، چرا که از محتوی گرفته تا متدولوژی و نتیجهگیری آن خوانندگان را پولاریزه میکند. ولی با همه کموکاستیهای این اثر، ارزش آن در این است که ما را با یکی از دشوارههای فرهنگی کشورمان روبرو میکند و تنگدستی و برهنگی روشنفکرانمان در رویارویی با فرهنگ غرب را در برابر چشمان ما و آنان میگیرد و بیش از هرچیز، موشکافانه به بیراهههای طیشده در ۶۰-۵۰ سال گذشته میپردازد.
کُلن، می ۲۰۱٨
۱) «دو گونه سخنگویی و دو گونه فرهنگ از یک منشأ»
۲) ص۹
٣) ص۱۶
۴) ص۲۲
۵) «آسیبپذیری زبان و اثر آن در فرهنگ»
۶) ص٣۰
۷) ص٣۱
٨) ص٣۴
۹) ص٣۵
۱۰) «تفاوتهای فرهنگی و یک نمونه از شبهزبان»
Gegenstand۱۱)
خواننده آشنا به زبان آلمانی در همان نگاه اول درمییابد که این معادلسازی تا چه اندازه پَرت و بیمعنا است.
۱۲) «زبانشناسی مدرن: فردینان دو سوسور»
۱٣) «شبه زبان چگونه پدید میآید»
۱۴) ص٨٨
۱۵) ص۱۰۰
۱۶) «ویتگنشتین و بغرنج زبان»
۱۷) ص۱۱۹
۱٨) «شبهزبان و شبهفرهنگ رایج»
۱۹) برای نمونه به عنوان کسی که در رشته زبانشناسی مقایسهای تحصیل کرده است، تقسیمبندی زبانی او به "پیوندی" (فارسی) و"الگوئی" (عربی) برایم ناآشنا است. اگر "پیوندی" در اینجا معادلی برای "اگگلوتیناتیو" باشد که به آن چسبانشی هم میگویند (برای مثال ترکی)، باید گفت که چنین تعریفی درست نیست و فارسی هم بمانند بیشتر زبانهای هندواروپایی از دسته زبانهای "فیوزیونال/اینفلکتیو" یا ترکیبی/تصریفی است. همچنین "زبان الگویی" مورد نظر دوستدار به گمان میرسد که اشاره به قالبهای ساخت واژه در عربی داشته باشد. زبان عربی ولی بنا بر تقسیمبندیهای زبانشناسی از زبانهای "اینفیکسیو" (درونوندی) بشمار میرود.
agglutinativ, fusional, inflectiv, infixiv
۲۰) این کتاب را کشیش یسوعی اهل لهستان که خود شاهد سقوط صفویان بوده به زبان لاتین نوشته و "ابراهیم متفرقه" آن را با نام "تاریخ سیاح" از لاتین به ترکی عثمانی ترجمه کرده است.
Chronicon peregrinantis seu historia ultimi belli Persarum cum Aghwanis gesti
Krusiński, Judasz Tadeusz
Charte۲۱)
|