سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

یـادداشـت‏ های شـــــبانه: (۷۲) - ابراهیم هرندی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : هیچکس بن هیچکس

عنوان : تا نگیرد نورِ حکمت چشمِ عقل /می نگردد روشن آن افکارها...
آن یکی خونی بیامد بر پدر
با دلی پُر خون و اشکی پرده در
می بپرسیدی پدر زان ارتبان
از چه دلتنگ آمدی ای قلتبان
گفت دیدم مر جوانی شوخ و شنگ
پاره ای در کارِ او بردم درنگ
در گمان گشتم که دارد آن پسر
بر میانِ خود یکی همیانِ زر
لاجرم کُشتم مر او را در گمان
بهرِ دیناری که بودش بر میان
مر پدر گشتی ز گفتش دل دو نیم
پور را زد مر طپانچی بس عظیم
گفت کای خواهر غرِ مادر فلان
جان نگیری بهرِ دیناری کلان؟!
همچو آن واعظ که عکسِ او به ماه
مردمان دیدند چون سرگین به چاه
می نیرزیدی به چشمِ آن دمان
بر پشیزی مال و جانِ مردمان
آمدی پُر غمزه اندر آن مکان
چون جگربندی میانِ گربکان
پُر غضب بودی به جمعِ دوستان
همچو گلخن در میان بوستان
در لُعابِ جهلِ خویش آن دیلمک
می بجوشید همچو دیگی بی نمک
مرز و بومی زو اسیرِ جهل شد
بوالحکم را مر لقب بوجهل شد
عقل را گر سویِ آخوندک کنی
در کمی اندازی و مندک کنی
دور گردآ هین چو آمن میزند
کان دهل در زیرِ دامن میزند....

آن شنیدستی که رستم در نهفت
با شغادش اندرون چَه چِه گفت؟
گفت شیرانه که من در این حوال
گر بمیرم باج ندهم بر شغال....
۷۹۷۲٣ - تاریخ انتشار : ۵ خرداد ۱٣۹۶       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست