سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

دیالکتیک در دوران گذار-ترجمه ی اردشیر قلندری


اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱٨ بهمن ۱٣۹۵ -  ۶ فوريه ۲۰۱۷


ساواش مایکل-Matsas
دبیر کل حزب انقلابی کارگران یونان (EEK)

شرط موجودیت دیالکتیک - در جهانی ممکن است که در تضادهای خود پاره پاره شده باشد.
تکوین و تحکیم تضادها در دوران گذار، با خیزش های تاریخی همراه، که سبب ایجاد شرایط در راستای زمینه یک منطق متضاد می گردد.
کارل مارکس در مراحل آغازین آثار خود در راستای جایگزینی فلسفه و دیالکتیک هگل، در استانه انقلاب ۱٨۴٨ که اروپا و جهان را دگرگون نمود، قاطعانه خاطر نشان کرد: "جهانی که در برابر یکپارچگی فلسفی درون خود ایستاده است، به علت همین پارگی در اجزا می باشد. این کارکرد فلسفه است، بدین خاطر، بر این پارگی اجزاء و تضادها اثر می گذارد [...] اما نباید به خود در این توفان که در پی این فلسفه بزرگ و جهانی میاید، اجازه سردرگمی داد. معمولن چنگ را هر دستی میتواند بنوازد، ولی چنگ اویلوس - را توفان مینوازد".
مارکس جوان توجه خود را به نزدیک شدن توفان تاریخی معطوف داشت. مارکس پیامبرگونه پیش بینی کرد که با فلسفه هگل، جهان معاصر زمانی که فرایند گذار نو آغاز گردد، به یک نقطه عطف تاریخی می رسد؛ پی آمد ان نه تنها فلسفه ای دگرگونه، بلکه آغاز عصر تاریخی نو نیز می گردد. تائید این امر پیدایش پرولتاریا بمثابه طبقه انقلابی بر صحنه تاریخی انقلاب ۱٨۴٨ است، سرمایه داری به اوج خود رسیده، و متعاقبن، به اغاز فرایند دراز مدت خاموشی خود نزدیک می گردد.
مناسبات نوین میان جهان و وضعیت گذار و فلسفه، یا در اصطلاح مارکسیستی میان "جهان تبدیل شده به فلسفه" و "فلسفه تبدیل شده به جهان" ان وحدت انقلابی تئوری و عمل، در راستای دگرگونی جهان، ماتریالیسم دیالکتیک تاریخی، کمی دیرتر مشهور به مارکسیسم تبیین گردید. اما مارکسیست ها بیشتر اوقات فراموش می کنند که اولا جهان تنها بدین خاطر میتواند دگرگون شود که در پارگی اجراء و تضادهای خود قراردارد و ثانیا منطق این تضادها دینامیک گذار درونی، یعنی دیالکتیک میباشد.
امروزه پارادوکس نوبتی جایگاه ویژه ای دارد؛ اگرچه جهان بی هنجار پس از جنگ سرد در انتاگونیسم اشتی ناپذیر تضادهای علاج ناپذیر پاره پاره میشود، و به ناگزیر شرایطی جهت جنگ های دائمی از بالکان تا افغانستان، عراق تا قیام مردم در برخی کشورها، از فراپهنه بولیوی تا تصرف فلسطین، و همچنین در گتوی پاریس را در بر میگیرد، دیالکتیک انرا بمثابه یادگاری در راستای تخریب گذشته و بدتر از همه باقی مانده استالینسم مورد بررسی قرار می دهد.
تفوق دراز مدت استالینیسم بر جنبش جهانی کارگری، بدون تردید، بر بی اعتبار سازی دیالکتیک، که به دروغ و تحت لوای زشت ماتریالیسم دیالکتیک شناسایی می گردد، نقش بزرگی داشت، که مایع شرمندگی است در راستای تحیکم بوروکراتیسم. اما نفی دیالکتیک شامل برایند استثتایی نفوذ استالنیسم غیر موجود بر ان نمی باشد. ریشه ان - در تضادهای خود جهان در دوران معاصر یعنی تسلط جهانی "بت" در اخرین راهکار، سرمایه موهوم، و ورود ان به یک بحران بی سابقه میباشد.
حکم ابلاغ شده است، اما داوری خشک و کور امکان رویت انرا نمی دهد. بافت جامعه شامل همه کلیت ها با تشدید مساله اجتماعی و اقتصادی، بویژه با بیکاری گسترده نمی گردد. "عصر جدید جهانی شدن" که با غوغای بسیار مورد استقبال قرار گرفت، معلوم شد که در راستای جهانی کردن همه تضادهای سیستم سرمایه داری تا نقطه انفجار است. "پیروزی قطعی و کامل" ساخته و پرداخته سرمایه داری لیبرال، پس از فروپاشی شوروی، و دوران نا متناهی شکوفایی مسالمت امیز دموکراسی بورژوازی در شرایط "وضعیت فوق العاده" در متروپول ها با همراهیت جنگ های وحشیانه بی وقفه در حاشیه، "جنگ های تروریستی ثابت، "جنگهای فرسایشی" در تصور دروغین امپریالیسم بمثابه " رویارویی تمدن ها" اعلان گردید.
جهانی شدن این جنگ های امپریالیستی بمثابه برونرفت از بن بست جهانی شدن مالی، در تلاشهای خود در راستای سرکوب مقاومتهای مردمی در خارج از مرزها تبیین گشت، و بلاخره، سبب واکنش منفی بشکل بحران سیاسی رژیم های بوروژوازی در میهن خود، بمعنای گذار به یک رویارویی بزرگ تاریخی است. احساس انقلاب بار دیگر در سیاره ما ایجاد شده است، اگر چه دائمن و بشدت نفی و طرد می گردد. توفان هماکنون و همینجا است. اما صدای افسانه ای "چنگ اویلوس" مارکس هنوز بگوش نمی رسد.   
Zeitgeist (روحیه یا طرز فکر یک عصر یا دوره ) که تفوق "روح دوران" است، بهمین خاطر ضد دیالکتیک میباشد. هر اندازه که تضادهای تاریخی تشدید یابند، بهمان اندازه منطق انها سرکوب می گردد؛ دیالکتیک نه بمثابه هدف پژوهش فکری، بل قبل از هرچیز، بمثابه اخشیج کلیدی در زمینه اماده سازی سیاسی پیکار انقلابی در راستای ازادی محو می گردد.
از برخی جنبه ها، این موضوعی است بمراتب بزرگتر از "حیله گری تاریخ"، دامی برای همه کسانی که شتاب در دفن دیالکتیک دارند. همانطور که مارکس پیش بینی کرد، بحران سیستمیک سرمایه جهانی، "به همت تطبیق پذیری و شدت عمل خود، دیالکتیک را توی سر نوکیسه گان نیز فرو خواهد کرد"، عرضه توهمی برای چیزی نو، وحشتناکترین امپرتوری برکل جهان است. البته این امر سبب درسی تلخ از دیالکتیک برای کسانی میگردد، که به پرورش توهم بر توان تغییر جهان بدون انقلاب و بدون نیاز به جبر، یعنی دیالکتیک مشغولند.
دیالکتیک از گذار، بطور عینی و ذهنی تفکیک ناپذیر است. دیالکتیک نه تنها موجب تقویت مطالعه گذار ها در طبیعت و تاریخ بشریت بطریق "مطالعه تضادها در خود ماهیت اشیاء" میشود، بل بطریق گذارهای حیاتی در تاریخ جامعه بشری تبیین و فرگشت می یابد. شکل علمی دیالکتیک از جوامع ماقبل طبقاتی به جامعه طبقاتی آغاز میشود. به همراه نخستین جامعه طبقاتی در یونان باستان؛ با گذار از اخرین شکل انتاگونیستی جامعه طبقاتی سرمایه داری رشد، و هنگام گذار به انسوی سرمایه داری، در جامعه بی طبقه کمونیسم جهانی آغاز می شود.
کاربمثابه پایه متابولیسم اجتماعی میان هستی اجتماعی انسان و طبیعت بموجب تقسیم خود، به فکری و یدی، سبب تقسیم جامعه مطابق مرزهای طبقاتی و تصرف ارزش اضافی کار توسط مالکان ابزار کار، فرگشت می یابد. انشقاق داخلی روابط جامع میان انسان و طبیعت، که در ریشه های متالولیسم اجتماعی نهفته است، موجب تقسیم بندی دردناک و بیگانه میان دو قطب مناسبات میشود. در پس زمینه نافرجامی کلیت ها، و تعامل مناسبات تقسیم شونده خود به دو بخش طبیعت و جامعه، بمثابه یک کلیت اشکار نیز تقسیم می گردد. سوبژکت در داخل پارگی با جداشوندگی ان از باز تنظیم شیء تبیین میگردد. بدین سان شرایط عینی بخاطر درک ذهنی ویژگی دیالکتیکی بر هریک از کلیت های اشکار است، همزمان، هیچ یک از انها به دیگری محدود نمی گردند.
هراکلیت پیشاهنگ دیالکتیک نخستین کسی بود که هستی را پس از استقرار جامعه طبقاتی بمثایه فرایندی متضاد درک نمود. افلاتون، زمانی که بحران فرسایشی و ریزش قطب های دوران باستان اغاز شد، متوجه میشود که تضاد در پویش خودِ ایده است. وی درهمه اثاربعدی خودبا اصول اصلی فلسفه،مرتبط به آموزه های نا-هستی پارمندیس، بطریق موجودیت نسبی نا-هستی را به چالش کشید.
افلاتون اما ایده نفی مطلق را فراموش کرد، چراکه این امر در خارج از حیطه جامعه وی، که نقش مرکزیت کار را نادیده گرفته بود، که متعاقبن، "کار نفی" می شد، قرارداشت. تنها با تبیین جامعه سرمایه داری، که کار بعنوان اساس باز تولید شرایط زندگی جامعه شناخته شد، هگل توانست در زمان خود"کار را بمثابه هستی انسان"، اگرچه و تنها بمثابه "کار مطلقن معنوی"، "منفیت مطلق" از نقطه نظر ایدالیسم درک نماید. و تنها مارکس بطور قطع منفیت دیالکتیکی و ذات مادی تاریخ طبیعی را به اثبات رساند.
غلبه و بازیافت ماتریالیستی مارکس بر دیالکتیک هگل در اثر داهیانه و ناتمام وی، سرمایه، راه را هموار و به اوج رساند. همانطور که لنین بدرستی اشاره میکند، "اگر مارکس به "منطق" نپرداخت، منطق سرمایه را بجا گذاشت، و این می باید صرفا بر مساله فوق مورد بهره برداری قرار گیرد. در سرمایه تنها به علم منطق، دیالکتیک و تئوری شناخت (البته این هرسه، یکی هستند) که شامل همه چیز ارزشمند هگل و سبب همه ان ارزشمندی ها ست پرداخته شده است".
مارکس به اثر خود و نشر جلد اول کتاب سرمایه در سال ۱٨۶۷، بمثابه "ترسناکترین موشکی که تا بحال به سر بورژوازی (و مالکان زمین) اصابت کرده است"؛ بعبارت دیگر بمثابه خطرناکترین ابزار تئوری انقلابی پیکار انقلابی، ساخته و پرداخته برای کسانی که نخواستند "عملگرا" گردند"، و به دهشتی که بر بشریت میرود پشت کردند" می نگریست.
برای او بسیار تلخ بود، اما او از ان دشمنی و سکوت توطئه امیز که پس از نشر سرمایه بروز کرد، متعجب نشد. "به محض اینکه فرصت نفوذ در ماهیت منطق بدست اید، همه استدلاهای تئوری اعتقاد به تغییرناپذیری و اجتناب ناپذیری شرایط موجود قبل از شکست خود فرومیریزند. بدین سان، موجودیت منافع مطلق طبقه حاکم در هرج و مرج جاودانه میشود. اگر غیر این بود، چرا هنوز هم این شایعات چاپلوسانه را سفارش میدهند، بغیر از انچه، که در اندیشه های اقتصادی سیاسی گفته میشود و هیچ ارزش بیان ندارند، انها هیچ برگ برنده ای در رابطه با علم ندارند".
هدف کتاب سرمایه مورد بررسی قرار دادن و اشکار ساختن همین "منطق درونی" که نفی "تغییر ناپذیری و اجتناب ناپذیری" موجود بر شرایط و در راستای طرد انها است؛ با "افشای قانون پویش اقتصادی جامعه معاصر بورژوازی" از مواضع، "فرگشت فرماسیون اقتصادی بمثابه فرایند طبیعی تاریخ "، در نهایت اندامگان اجتماعی- اقتصادی، پس از زایش و بالغ شدن، به افول و میرندگی است. مارکس در نظریه علمی گذار از سرمایه داری معاصر- بواسطه منطق تضادهای خود با برخی تکرارهای دوره ای، با وخامت بحرانها و فجایع، بهمراه پیکار طبقاتی شدت یافته تا مرز انقلاب های اجتماعی؛ و به بالاترین و نوین ترین شکل تاریخی جامعه بی طبقه تولید اجتماعی شده - کمونیسم را پایه ریزی کرد.
توجه به دیالکتیک گذار در همه جای سرمایه مشاهده میشود. لنین میپرسد، "چه چیزی سبب تمایز گذار دیالکتیکی از گذار غیر دیالکتیکی میشود؟". وی درهمان ان پاسخ میدهد "جهش. تضاد. انکسار در پیوستگی. یگانگی (برابری) بود و نبود". این همان چیزی است، که نظریه گذار دیالکتیکی را این چنین برای شناخت تئوری - سیاسی شرایط گذار موجود مهم می سازد، بویژه برای جهت گیری، در بزنگاه های تاریخی در زمان دگرگونی ها، یعنی در راستای اماده سازی انقلاب ها.
در جلد سوم سرمایه در واکاوی سامانه اعتباری و ساختارهای شرکتهای سهامی، که در شرایط فعلی در بحران مالی جهانی قراردارند مارکس پیامبرگونه نوشت:
"با فرگشت تولید اجتماعی ابزار تولید دیگر ابزار خصوصی و فراورده ها تولید شخصی نیست و میتواند تنها به ابزار تولید در دست تولید کنندگان ازاد تبدیل گردد، یعنی به مالکیت اجتماعی انها، چراکه، این ابزار فراورده اجتماعی انان میباشد. اما این سلب مالکیت در چارچوب خود سیستم سرمایه داری در شکل انتاگونیستی، در شکل تصاحب مالکیت عمومی بین تعداد محدودی ابراز میگردد؛ تسهیلات- اعتبارات به این تعداد محدود شوالیه ها هربیشتر و مشخصن سود خالص می دهد [...] بنابر این تسهیلات-اعتبارات موجب تسریع فرگشت مادی نیروهای مولد گشته، بازار جهانی را سبب می گردد، این امر باعث پایه های مادی شکل نوین تولید تا بالاترین سطح تکامل و زمینه ساز وظایف تاریخی شیوه تولید سرمایه داری میشود. بهمراه ان، اعتبارات، انفجار این تضادها، بحرانهای حاد را تسریع می کند، بدین ترتیب، سبب تقویت پوسید گی اخشیج های شیوه تولید کهنه می شود.
ذات سیستم تسهیلات- اعتبارات دارای ماهیتی دوگانه است: از یکسو، شامل فرگشت نیروی محرکه تولید سرمایه داری، غنای استثمار کار بیگانه می شود. از سوی دیگر- شامل شکل گذار به شیوه تولید نو می گردد".
این نقل قول ضروری همه سطوح " دیالکتیک سیستماتیک " معاصر را که به صراحت از نظر کریس ارتور در مورد "دیالکتیک تاریخی، مرتبط به ظهور و سقوط نظامی های اجتماعی" متمایز است، که خوانش خود را در برابر کتاب سرمایه می گذارد، را بیان می کند.   
بدون تحریف اثار مارکس، و دیدن ان، بمثابه دیالکتیک مقولات اقتصادی در یک گذار بسیار منطقی یکی به دیگری، و چگونه ارائه دهندگان "دیالکتیک سیستماتیک" با تصدیق اینکه تنها انها عملا واقعی ترین "هوارداران" این تئوری، حتی بیشتر از مارکس هستند، غیر ممکن است. اگر "مارکسیسم تحلیلی" در جهان انگلوساکسون تاریخ را از دیالکتیک جدا نمود، تا نوع اماده شده "مارکسیسم" ایفا گر نقش نخای شکسته تئوری "بازار سوسیالیستی" بیمار را بسازد، "دیالکتیک سیستماتیک" مقابل انست، که با جدا سازی دیالکتیک از تاریخ حباب شبه هگلی توخالی در واقع طرح های نئوکانتی میباشد. هم "مارکسیسم تحلیلی"، "مارکسیسم مضحک"، و "دیالکتیک سیستماتیک"، با توجه به جهات کاملا مخالف پژوهش های خود، در تلاش نادیده گرفتن (با گریز از تضادهای فعلی) میراث فاجعه امیز استالین بهمراه ان موجود سه پا "ماتریالیسم تاریخی- ماتریالیسم دیالکتیک- مارکسیسم - لنینیسم" باشکست مواجعه هستند. اما رهایی از دوران خود، هیولاهای ان، پرسش های اشکار، نیازها و فراخوان های ان میسر نمی باشد.   
در سال ۱۹۱۴ زمانی که جنگ اول جهانی و انترناسیوال دوم در رئوس سیاسی سوسیال - شونیسم پدیدار گشت، لنین نه تنها رابطه سیاسی سوسیال- دموکرات ها را با انها قطع کرد- این گسست را در ریشه های متدولوژیکی- فلسفی بواسطه مراجعه با خوانش نو و ژرف ، بطریق رهایی از کل میراث منطق دیالکتیک هگل، "انقلابی ترین اخشیج های مارکسیسم" را با تخریب تسلط پوزیتویسم سیستماتیک، تدریج گرایی و تکامل "ارتدوکس" انترناسیونالیسم دوم مشاهده کرد.   
هر توفان تاریخی، تکرار اشکار "چنگ اویلوس" هگل است، با استفاده از سخنان مارکس باید دوباره و دوباره، بر نیاز خود دوره گذار توقف کرد. این کشف تکراری، تکرار همه پایه ها میباشد. این امر بر ضرورت بازیافت دقیق پایه های مارکسیسم، گذار به ان سوی ایده الیسم مطلق هگل است، نقدی تازه بر فلسفه و دیالکتیک هگل در کل، است. این همان چیزی است که مارکس در بخش اخر دست نوشته های خود در سال ۱٨۴۴، قبل از تمرکز بر نفی خودِ نفی، که در شکل ایده الیستی هگل تکرار تصدیق شبه موجودیتی که نسبت به زندگی بیگانه بود، پرداخت.
لنین نیز درک منطقی هگل را بطور کامل (همچنین آثار ارسطو، هراکلیتوس، لایبنیس، و سایرین را در همان بازه کلیدی ۱۹۱۴-۱۹۱۵) به انتقاد گرفت، وی بر پایه ان توانست بر مقوله مرکزی دیالکتیک متمرکز گردد، تضادهایی که موجب پوزیتیویسم و تطورگرایی رفرمیسم، که با هپنوتیسم باعث رشد ارام سوسیال-دموکراسی در طی دهه ها، زمینه ساز جنگ اول جهانی شدند را طرد کند.
تضاد، تبدیل کمیت به کیفیت، فجایا، هیبریدها، "دیالکتیک در نقطه سکون" ، "هستی شناسی درحال هست شدن" و غیره مقولات ایزوله شده یا طرح های منحرف انتزاعی نمی باشند، اما تعامل بازتاب زمانهای درون جهان، با گسست اجزاء؛ با منطق دوران گذار، با زیگزاگ های فراگیر، با تراژدیک ها و "غضب اسمانها" می باشد. به عبارتی، اینها همان مفاهیمی هستند، که بطور کامل عصر جنگ ها و انقلاب ها و طولانی شدگی گذار میان سرمایه داری میرنده و سوسیالیسم جهانی را توضیح می دهند.
اینک بیش از هر زمانی، مقوله گذار کلیدی گشته، که باید با گرداوری همه پژوهش های گذشته، بویژه بر پایه منطق تضادهای دیالکتیکی لنین متمرکز گشت. زمانی که جهان کهنه همانطور که پس از جنگ جهانی دوم، بر ویرانه ها شکل گرفت، و جهان نو هنوز در راه بود، در این بازه زمانی (انتروال) گذار تا چنان سطحی پنهان می گردد، که حتی دیده نمی شود.
در دوره پس از ۱۹٨۹ ایده مسلط ، ایده گلوبالیزاسیون سرمایه داری و "پایان عصر انقلاب ها" در "عمر کوتاه سده بیستم" است، اساس ان عدم امکان گذار به ان سوی سرمایه داری، همانطور که به درستی بنجمین اشاره کرد، تایید، برگشت دائم به همان "افسانه افسانه ها" توهم اخترشناسی زندگی ابدی، که در راستای میرندگی سیستم جهانی سوسیالیستی مورد استفاده قرار گرفت.
مطالعه گذار بیش از هر زمانی ضرورت می یابد، چراکه، قبل از هرچیز، عصر ما دارای ماهیت مشخص گذار بمثابه دوران گذار از سرمایه داری میرنده به سوسیالیسم جهانی است، که انکار می گردد: دوما، بمثابه برایندی از تز پیشین، گذار به سرمایه داری جامعه سابق شوروی همچون همسانی اتفاقی فروریزی سیاسی در شرق در سالهای ۱۹٨۹-۹۱ مورد بررسی قرار گرفت. از این دیدگاه جهان همچون کلیتی بسته مورد بررسی قرار گرفته است. سومن، گذار به ان سوی سرمایه داری موجود شرطی است بعید، دست نیافتنی، به ناگزیر به سمت همه گونه "توتالیتاریسم ها" خواهد رفت. چرخه تاریخی، که در اکتبر ۱۹۱۷ تببین گشت از همان نقطه نظر (بورژوازی) برای همیشه تعطیل گردید. بازنگری گذار بمثابه دیالکتیک دوران ما، پردازش تئوری و برنامه های سیاسی بر همین مبنای تئوریکی بروز شده برای مارکسیستها حادترین مساله میباشد.
گذار چیست؟ گذار قبل از هرچیز، بمعنی جابجای ساده از یک نقطه به مکانی دیگر نیست. ارسطو در اموزه های خود از منشاء و انهدام در همان زمان از کاهش ساده یا افزایش کمی به کیفی جابجای یک یا چند خاصیت جوهر و همچنین از گذار، که شامل فرگشت جوهر ماده در تضاد خود است، را جدا می کرد. دینامیک درونی این فرگشت ماده، که ارسطو نیز آنرا ندید، دیالکتیک منفیت؛ نفی مفهوم اولی بر مفهوم بعدی، نفی زمان حاضر و سپس نفی نفی، برگشت قابل رویت از مبدا به سطحی بالاتر، حفظ مثبت در نفی ان و در یگانی تضادها است، که نخستین بار بصورت فشرده و معقول توسط هگل امده است.
روئی باسکار در کتاب دیالکتیک، نبض ازادی خود، وضعیت گذار، یا منطقه مرزی، جایی که گزینش ممکن است: یا محدوده ماهیت گذار نه А است نه -А ، با نقض قانون سوم حذف شده، یا هم А است هم -А نفی قانون قوام منطق صوری را تقسیم نمود.
مطابق نظر باسکار، داریدا گزینش اول را "ناهمانی" برگزید، اما هگل دومی را در راستای تضاد، همانی همانی و ناهمانی را برگزید.
بدون پرداختن به بحث که کدام الترناتیوها داریدا یا هگل واقعی بودند، باید به این پرسش پرداخت: در محدوده گذار دیالکتیکی هر دو قاعده منطق صوری، نقض قانون سوم و قانون قوام همزمان طرد می گردند. ماهیت در فرایند گذار شامل А مبدا و شامل برایند نفی/ واسطه ان به -А نمی گردد. چراکه، А هنوز بطور کامل نفی نشده است، این امر هنوز در حال نابودکردن А است، همزمان -А در حال تکوین است.
بزرگترین مساله - دگردیسه کردن دو بُعد، دو "الترناتیو" باسکار، در ثبات انتزاع، با از دست دادن همه حرکت و تغییر خود، در متن گذار است.
در بحث با جنبش چپ ضد استالین، در رابطه با ماهیت طبقاتی بوروکراتیزه شدن شوروی این اتقاقی است که بکرات رخ میدهد. ایوان کری پو و سایرین از "الترناتیو" نخست (در مطابقت با الترناتیو باسکار) استفاده کرده، متوجه شدند که اتحاد شوروی نه دولت بورژوازی و نه دولت طبقه کارگر بود. اگر محتوای اجتماعی- اقتصادی غیر سرمایه داری بمثابه یک داده مورد توجه قرار گیرد، از نقطه نظر کری پو، اتحاد شوروی دولت بورژوازی نبود، اما اگر ، فرم سیاسی دولت بمثابه یک داده، جایی که همه نهادهای خودگرانی کارگری ملغی میشوند در نظر گرفته شود، پس دولت اتحاد شوروی کارگری نبود. دولت از فرایند تاریخی سازنده ان، از تکوین به انقلاب سوسیالیستی، که آغازگر گذار جهانی جدا شد، و سپس، متاسفانه در اروپا و چین با اسیب هایی قفل و ایزوله شد. محتوای اقتصادی از گرایش به روز رسانی، که بانی ان بوروکراسی مسلط در دولت بود، منتزع گردید. کری پو با عدم توجه به گذار، که در پیکار از پیش تعریف شده میان انقلاب و ضد انقلاب است، مفهوم بی طبقه گی دولت، بدون درک تضادهای درونی، محرک گذار جامعه، در یک کشور بسته، با عواقب ممکن را نادیده میگیرد.
تحلیلگران "جریان اصلی" در کل، کشورهای همانند اکرایین، روسیه پوتین ... ، که البته با حرکت به مسیرسرمایه داری، اما با شتاب های گوناگون، بسوی انتیگراسیون کامل به سمت بازار جهانی سرمایه داری هستند را اقتصاد "گذار" می نامند. شگفت انگیز نیست که این مفهوم "گذار" بمثابه پیشرفت تدریجی خطی بابت سورپرایزهای غیر مترقبه در مسیر شتاب کامل به سرمایه داری پیشرفته به مساله فزاینده دچار می گردند. تاریخ، فرایندها، که بواسطه شکل گیری دولت و جامعه، بویژه حوادث تاریخی جهان، چون انقلاب روسیه و چین، بطور خودجوش از بین نمی روند. انها در انبوه شیوه های متضاد نه تنها در حافظه ها، بل در مناسبات اجتماعی، در شرایط زندگی مادی و نسل ها ثبت می گردند. برتل اُلمان بیهوده گفته های اولیام فالکنر: "گذشته نمرده است- گذشته حتا در گذشته نمانده است" را یاداور نشده است. با تاکید بر این "مارکس می توانست اضافه کند: و اینده هنوز نرسیده است - اینده حتا در اینده نمانده است".   
شکل نوین هیبرید از بالکان تا جمهوری های شوروی سابق و اسیا تبیین گردید. نهادهای اجتماعی هیبرید اگر چه هنوز بصورت مجموع اخشیج ها: موجودیتی آلی، جایی که اخشیج های ناهمگون و تضادهای گوناگون تعاملات درونی بواسطه بنیادیترین روابط، مرتبط به تولید: شکل اجتماعی، که اشکال مازاد، با گزینش مستقیم تولید کنندگان بخود می گیرد،هستند. آیا اشکال مازاد شکل اجتماعی ارزش اضافی را بر پهنه بزرگ شوروی سابق، حتا در کلیدی ترین بخش اقتصاد چین (موسسات دولتی) - کشوری که امروزه نقش کلیدی در اقتصاد جهان دارد، گرفتند؟.
گذشته از این انتیگراسیون شرق به سامانه سرمایه داری جهانی، که تحت سرکردگی امپریالیسم غرب هستند، درکل از فرایند تاریخی جهانی، از قانونمندیهای سامانه اجتماعی میرنده فاصله نمی گیرد. جهان امروز در کلیت خود دارای سطوح گوناگون نسبت به سرمایه داری پیشرفته، با دوسازواره جداگانه، مرتبط از بیرون و برپایه هم کنشی ادغام شده: از یک سو، با گلوبالیسم سرمایه داری در وضعیت بحران، ازسوی دیگر- جهان "سوسیالیستی " سابق، در فرایند بازسازی سرمایه داری بر مبنای سطوح گوناگون امادگی خود بحساب نمی اید. هر دو کشف تحت لوای عمومیت تحت تاثیر کلی فرایند تاریخی سرمایه داری میرنده قرار می گیرد. باز سازی سرمایه داری بسیار دیر رخ داده است. انتیگراسیون روسیه پسا شوروی (یا حتی چین) در بازار جهانی سرمایه داری نمی تواند تکرار انتیگراسیون چین در امپراتوری بریتانیا در سده نوزدهم باشد. گذار فرایند قانونی تاریخی یا به گفته مارکس ان باید بمثابه فرایند طبیعی تاریخ مورد مطالعه قرار گیرد.
در طبیعت دوران ما میرندگی سرمایه داری ثبت، ماهیت گذار ان در اخرین ایستگاه انفجار بحران جهانی در اشکال گوناگون، در کشورها و قاره های گوناگون تعیین میگردد.
هگل تاکید می کرد، که میرندگی تاریخی موجب تجلی تکوین قوانین تاریخی نوین، بیان گذار به شکل نوین تر جامعه انسانی و تمدن می گردد. نقش متد دیالکتیکی در مداخلات اگاهانه به ان گذاری که مارکس در پس گفتار اثر معروف خود در چاپ دوم سرمایه به المانی در سال ۱٨۷٣ "ان شامل درک و اگاهی پوزیتیو موجود، ضرورت مرگ ان.... ان هر فرم تاریخی تکامل یافتگی اجتماعی در حرکت را بررسی میکند و، بدین خاطر، طبیعت زودگذر کمتر از موجودیت انی انرا در نظر نمی گیرد، چراکه آن در برابرهیچ چیزی چه در برابر موجودیت خود و نقد و انقلابیت خود سر تعظیم فرود نمی اورد." نتیجه گیری میکند.
برای اینکه بتوان بر چنگ اویلوس، که توفان انقلاب های دوران بر ان می کوبند، نواخت، باید بی وقفه در هنر دیالکتیک تمرین کرد؛ در راستای تمرین در این هنر، قبل از هرچیز بازیگران، چنگ نوازان و بخش انقلابی طبقه کارگر مورد نیاز است. حزب انقلابی بدون دیالکتیک وجود ندارد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست