سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

گلسرخی‌؛ گل سرخ همیشه جاوید - خسرو صادقی بروجنی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : حمید محوی

عنوان : پاسخ به رضوان مزیتی
اگر کمی با ملاحظه‍ی بیشتری بنویسید بحث به شکل موثرتری پیش خواهد رفت. در هر صورت من به موضوعاتی می پردازم که به بحث مربوط می شود. شاید هم که کمی حق با شما باشد و من کمی بد می نویسم و پر حرفی می کنم. در هر صورت از تمام کاربرانی که نوشته های من را می خوانند سپاسگذار هستم.

در مورد صمد بهرنگی، بخش اوّل نوشته هایم را که بررسی این نویسنده اختصاص دارد، برای اخبار روز فرستادم. اگر آن را منتشر کنند مطمئنا می توانید آن را بخوانید و بخش های دیگر نیز به تدریج ارسال خواهند شد. در این مورد امید وارم که همین بحث ها ادامه پیدا کند و ما در پایان به نتایج روشنی در مورد این نویسنده برسیم.

در رابطه با این بحث پیرامون گلسرخی، فکر می کنم که به اندازه کافی پر حرفی کرده باشم. با این وجود یادآوری می کنم که تکیه من روی موضوع شهادت و شهادت به عنوان حرف آخر در متن مبارزه طبقاتی است.
۷۴٣۴ - تاریخ انتشار : ۱ اسفند ۱٣٨۷       

    از : حمید محوی

عنوان : آن که گفت آری آن که گفت نه
من فکر می کنم که از این جهت که ما بتوانیم در این بحث کمی جلوتر برویم، به کار بستن روش برتولت برشت در نمایشنامه های آموزشی چندان بی فایده نیست.

حال من باید اندکی به ملاقات با گفتمان خودم بروم. در جایی که گلسرخی می گوید من از امام حسین به عنوان قهرمان مردم خاورمیانه رسیدم به مارکسیسم و در جایی که می گوید من از خودم دفاع نمی کنم، من از خلقم دفاع می کنم. اگر چه من او را مورد انتقاد قرار دادم و گفتم که خلق از او می خواهد که از خودش دفاع کند...با این وجود در این جا توضیح مختصری را ضروری می دانم . زیرا خلق، ملت بدون انباشت فرهنگی و رابطه با این انباشت فرهنگی مفهومی ندارد. موضوع اینجاست که در رابطه خلق با انباشت فرهنگی عنصر شهادت به شکل پر رنگی حتی در گفتمان خود گلسرخی مشاهده می شود (یعنی وقتی از امام حسین حرف می زند) . بر این اساس در جایی که گلسرخی دست به عمل ظاهرا قهرمانانه می زند، در واقع آماتور مبارزه‍ی طبقاتی نیست که بدعت تازه ای را بنیانگذاری کند و یا روش مبتکرانه ای را به کار ببندد، بلکه در حال پاسخ گویی - لبیک گفتن - به فرهنگی ست که از شهادت استقبال می کند. گلسرخی به چشم انداز انتظارات سنتی خلق پاسخ می گوید تا در مرگش به آن آرمان (مارکسیستی) تحقق بخشد. در صورتی که مارکسیسم با چنین تمایلات شهادت طلبانه مناسبتی ندارد، اگر چه در تمام دنیای سرمایه داری کمونیست ها به زندان افتاده اند، مورد شکنجه قرار گرفته اند و به جوخه های اعدام سپرده شده اند.

با این وجود خلق پیشگامانی هم دارد، که از خود خلق بر می خیزد و برای نیاز های خلق پاسخ های جدیدتری کشف و یا اختراع می کند، زیرا روش های قدیمی دیگر کارگر واقع نمی گردند. بر این اساس وقتی ما می گوییم خلق از گلسرخی می خواهد که از خودش دفاع کند و خودش را نجات دهد، از خلقی صحبت می کنیم که در رابطه با میراث فرهنگی موضع انتقادی اتخاذ می کند و با آگاهی به انباشت فرهنگی، مفهوم تازه ای را از مفهوم «اجتماعی بودن» مطرح می کند.
سر تا سر مذهب و سر تا سر اساطیر ملّی انباشته است از قربانیانی نظیر «آرش کمانگیر» ، ولی باید دید که چنین اساطیری تا چه اندازه در تشکل و تداوم طبقات و بی قانونی شرکت داشته اند.
موضوع گلسرخی در عین حال به بنیاد تمام ارتش های ایران در عصر حاضر مرتبط می شود. تمام تاکتیک ها و استراتژی این ارتش برای دفاع از تمامیت ارضی و استقلال (؟) و آزادی کشور بر اساس همین بینش ارتجاعی و ناکارآمد است : شهادت.
به همین علت به کار گیری سلاح های بنجل موجب نگرانی نمی شود. زیرا حرف آخر را در اختیار دارند، و حرف آخر نیز یعنی شهادت.
خطر بینش گلسرخی ها اینجاست که فورا به حرف آخر تبدیل می شوند. و حتی در سطح مبارزه طبقاتی سلسله مراتب طبقاتی را برقرار می سازد.
خطر بینش گلسرخی ها در این جاست که تلاش برای زندگی را ابتذال آمیز تلقی می کند.
خطر بینش گلسرخی بازهم برای یکی از ناشناخته ترین و مهمترین ابزارهای مبارزه طبقاتی، یعنی ذهنیت فردی پیامدهایی دارد که بررسی این موضوع را به فرصت دیگری موکول می کنم.
۷۴٣٣ - تاریخ انتشار : ۱ اسفند ۱٣٨۷       

    از : رضوان مزینی

عنوان : ادبیا ت عجول !!!!!
نمی دانم چرا «محوی» به کیفیت کارش توجه ندارد و زیاد مینویسد و معیوب.
شاید در بعضی موارد تحت شرائطی، تصادفی ادم شانس بیاورد و بی عیب بنویسد ولی بهر صورت این کار ساد ه ای نیست .نمونه ای از ادعا های من گردن شکسته در باره کامنت قبلی «محوی »:
نکته ی اول :
{....به طریق اولی خلق از او می خواست که از خودش دفاع کند. ولی او می گوید که از خودش دفاع نمی کند و نیازی برای این کار نمی بیند...گلسرخی خلق را بی اعتبار کرد}

من که نمی فهمم منظور محوی چیست ! در یک پرونده که یکطرفش رژیم بی منطق شاه با ساواک و «دادرسی ارتش » و طرف دیگرش شاعری چون گلسرخی ست که نمی خواهد رژیم را تائید کند و تبعات آن .

عکس قضیه : اگر علاقمند هستی با پرویز قلپچ خانی نازنین تماس بگیر که فقط بخاطر شهرت او وادارش کردند تا در تلویزیون اظهار «ندامت » کند. از سال ۵۰ تا ۵۷ بر او چه گدشت. مگر قلیچ خانی را بخاطر اندیشه اش شکستند؟ اندیشه او را که می دانست ؟ او خوش تکنیک ترین فوتبالیست بود که امجدیه را به وجد می کشاند. پس می توانست برای «تحمیق» هوادارانش مناسب باشد. قابل توجه ی غلامان خانه زاد !

نتیجه :
۱.بسیاری به زندان رفتند و بعضی ها نیز شاید با یک اظهار ندامت مختضر محکومیت کمتری گرفتند و اصلا در شرائط گلسرخی و قلیچ خانی قرار نگرفتند که بین ندامت تبلیغاتی در روزنامه ها و تلویزیون یا استقامت بر سر موضع یکی را انتخاب کنند.

۲. بخشی بدلایل محاسبتاتی که رژیم نموده بود در معرض فشار بیش از حد قرار میگرفتند که در این میان بسیاری عوامل عمل میکردو نتیجه های متفاوت داشت ؛
ـ یکی مثل نیکخواه ،لاشائی و امثالهم با تمام پشتوانه تئوریک کوتاه میامدند و «علنا» در تلویزیون از کرده خود پشیمان و شروع به همکاری با رژیم میکردند و پست و مقام هم میگرفتند همه هم میدیدند،
ـ بعضی مثل میلانی «نیمه مخفی / نیمه علنی » بارژیم کنار میامند.
ـ بعضی کاملا مخفی« سیروس نهاوندی» با رژیم همدستی داشتند.
ـ به دلایل نمونه های بالا جلادان ساواک در شکستن روحیه کسانی که از عملکرد خود و با اندیشه خود اظهار نفرت نمی کردند با شرارت بیشتر تلاش میکردند که بنحوی قدر قدرتی خود را در پشت دیوارهای زندان برخ بکشند. این کثیف ترین
کاری بود که از حمایت شاه و بالاترین مقامات کشوری و لشگری برخوردار بود .
در سال ۵۲ یکی از وحشتناکترین دوره ی تاریخ میهنمان بود که بسیاری خونها ریخت شد. مسخره ست که من شعر احمد شاملو را در رثای گلسرخی نخوانم و به بحث های مجرد «محوی» بپردازم.
نکته ی دوم :
در بخش دیگری از کامنت «محوی» آمده ست:
{... همانطور که صمد بهرنگی داستان های عهد عتیق را که هر کدام معدن مفهوم و گنجینه فرهنگی هستند، به ابتذال کشانید (در داستان تلخون و یا کر اوغلو و کچل حمزه)}.

بهتر ست« محوی» با ارائه ی نقل قول یا آدرس صفحات مورد نظر خود ، خواننده را نسبت به آن «اندیشه» ی مورد نقد زنده یاد صمد بهرنگی دعوت کند و گرنه استفاده ی لفظ «ابتذال» فقط لجن پراکنی نسبت به اندیشه ی و ادعای موهومی اطلاق میشود. ( ببخشید آقای محوی ، شما حتما قواعد بازی را بلدید ! )


نکته ی سوم :
«محوی» فرموده اند :
{.....نقد اندیشه قربانیان از این جهت اهمیت دارد و ضروری ست که به مبارزات طبقاتی مربوط می شود. شما حساب کنید این گروه های سیاسی از بزرگ گرفته تا کوچکترینشان تا چه اندازه و چه تعداد پیر و جوان را به کشتن دادند. و گاهی هم خودشان نقش جلاد را ایفا کردند. و گاهی نیز آدم سوزان به راه انداختند...در کجا؟ در خیابان های پاریس. به چه هدفی؟ کارشان رسید به اینجا که پشت سر ارتش آمریکا و اروپا وارد خاک ایران شوند و تاجگذاری کنند.
این کافی نیست که ما تنها مخالف اختناق باشیم، مخالف بی عدالتی باشیم...باید بتوانیم، حداقل، چشم انداز دنیای بهتری را، حداقل، ترسیم کنیم، آرزو کنیم. امروز چنین آرزومندی وجود ندارد، و بیشتر بحث بر سر انتخاب بد و بدتر است...}

برخلاف شیوه ی ولنگارانه «محوی» تلاش می کنم که ایشان را نسبت به وطایفش در حفظ جایگاه و حرمت قلم تشویق نمایم.
ـ کدام گروه سیاسی و تا چه « اندازه» و چه « تعداد» پیر و جوان را به کشتن دادند ؟
ـ نیازی نیست که خودسوزی مجاهد خلق در پاریس با ایما و اشاره نوشته شود همه آنرا محکوم کردند شمارا چه میشود آقای «محوی»
ـ قسمت آخر حرفتان هم هم فقط شعار ست .چون هزاران ایرانی روزانه با بحث و برخورد اندیشه در سراسر ایران و جهان بیش از تمام تاریخ ایران برای تحقق جامعه مدنی و کسب حقوق شهروندی کار می کنند نه بحث بر سر انتخاب بد و بدتر ست

این بازی شاهدوستان و حزب الهی ست که هر دو انحطار طلبی و بی لیاقتی خود را در اداره مملکت نشان دادند. میلیونها جوان ایرانی به بلاهت هردو جریان می خندند.
۷۴٣۲ - تاریخ انتشار : ۱ اسفند ۱٣٨۷       

    از : حمید محوی

عنوان : پاسخ به برخی دوستان
جامی را که سقراط نوشید خالی از تناقض نبود. شاید یکی از تناقضات هم در وفاداری او به دموکراسی بود، یعنی همان دموکراسی که نا حق او را به مرگ محکوم کرده بود. در دفاعیه اش نیز مرتب می گوید که وقت نیست تا به اندازه کافی توضیح دهد...
و امّا نظریه ای که برای حرکت گلسرخی در عصر اختناق پهلوی در مقام نماینده‍ی امپریالیسم جهانی به سرکردگی ایالات متحده آمریکا، نقش استراتژیک قائل هستند و آن را ضروری معرفی می کنند...البته باید پذیرفت که چنین فرضیه ای در مبحث استراتژی مطرح هست. حال این که تحت چه شرایطی و تا چه اندازه فرد (فرد مشخصی) نقش بنیادی و جهانشمول پیدا می کند، متأسفانه در حال حاضر نمونه مشخصی را نمی شناسم و بدون شک نیاز به مطالعات بیشتری داریم. ولی این که گلسرخی واجد چنین نقشی بوده است تصور می کنم که تا حدود زیادی اغراق آمیز به نظر می رسد، رژیم پهلوی در اذهان عمومی مردم ایران رسوا تر از آن بود که حتی دفاعیات دیگرانی را که نجات پیدا کردند، جدی بگیرد.
چنین تمایلاتی برای برجسته ساختن افرادی نظیر گلسرخی، از دیدگاه کاملا شناخته شده ای در تاریخ، (که در نظریات لئون سیزدهم مشاهده می کنیم) با نظریات تبعیض گرا و طبیعت باور گره می خورد...چرا که با گفتمان مدافع گلسرخی، ما با نظریه‍ی مردان بزرگ و استثنائی تاریخ مواجه می شویم. و به همین طریق می رسیم که بینش ایدئولوژیک طبقه حاکم.
البته مطالبی که برخی از دوستان در دفاع از حرکت گلسرخی نوشته اند، فریبنده است : «اما مهر صبح تاریخ را گاه بناچار باید...» گلسرخی هیچ افشاگری خاصی که بچه مدرسه ای های ایرانی ندانند انجام نداد. گلسرخی در دادگاه می گوید « من از خلقم دفاع می کنم» ولی می توانیم بگوییم که تحت شرایطی که او در آن قرار گرفته بود، به طریق اولی خلق از او می خواست که از خودش دفاع کند. ولی او می گوید که از خودش دفاع نمی کند و نیازی برای این کار نمی بیند...گلسرخی خلق را بی اعتبار کرد، همانطور که صمد بهرنگی داستان های عهد عتیق را که هر کدام معدن مفهوم و گنجینه فرهنگی هستند، به ابتذال کشانید (در داستان تلخون و یا کر اوغلو و کچل حمزه).
رضوان مزینی پرسش جالبی مطرح کرده که دلم می خواهد به دقت به آن پاسخ بگویم. پرسیده است : «جای تاسف ست که امروز دوستان بجای محکوم کردن تردید ناپذیر شکنجه گران و کارگزاران سفاک رژیم پهلوی و رژیم فعلی در رسمیت نشناختن اعلامیه حقوق بشر که علت العلل تمام فجایع بوده و به نقد اندیشه قربانبان جنایات نشسته اند. ایا یک جا قضیه نمی لنگد.؟»

این پرسش از دیدگاه من که مبارزه با اپوزیسیون های ایرانی را مقدم بر مبارزه با دولت جمهوری اسلامی (در واقع مبارزه با طبقه بورژوازی معامله گر ایرانی به عنوان نماینده وفادار امپریالیسم جهانی ) می دانم حائز اهمیت است.

نقد اندیشه قربانیان از این جهت اهمیت دارد و ضروری ست که به مبارزات طبقاتی مربوط می شود. شما حساب کنید این گروه های سیاسی از بزرگ گرفته تا کوچکترینشان تا چه اندازه و چه تعداد پیر و جوان را به کشتن دادند. و گاهی هم خودشان نقش جلاد را ایفا کردند. و گاهی نیز آدم سوزان به راه انداختند...در کجا؟ در خیابان های پاریس. به چه هدفی؟ کارشان رسید به اینجا که پشت سر ارتش آمریکا و اروپا وارد خاک ایران شوند و تاجگذاری کنند.
این کافی نیست که ما تنها مخالف اختناق باشیم، مخالف بی عدالتی باشیم...باید بتوانیم، حداقل، چشم انداز دنیای بهتری را، حداقل، ترسیم کنیم، آرزو کنیم. امروز چنین آرزومندی وجود ندارد، و بیشتر بحث بر سر انتخاب بد و بدتر است...
۷۴٣۱ - تاریخ انتشار : ۱ اسفند ۱٣٨۷       

    از : حسن

عنوان : مدیر محترم سایت
شما سه صفحه پاسخ شاعر خوش قریه را به اظهار نظر شروین نامی چاپ کرده اید ولی از نظر شروین خبری نیست! چرا؟
۷۴۲٣ - تاریخ انتشار : ۱ اسفند ۱٣٨۷       

    از : بیایید گرنه زیاد ، کمی انصاف داشته باشیم

عنوان : خسرو آیینه بود
و در پایان باید از خسرو صادقی بروجنی عزیز نیز تشکر کنم که به حماسه ی غریب خسروی گلسرخی - عدالتخواه بزرگ قرن ما - پرداخته است.

خسرو آیینه بود.

قلمم را مشکن ، کین قلم آیینه ی توست
که گناه از قلمم نیست، ز بوزینه ی توست

خسروی گرامی دستتان درد نکند.
به امید اینکه خسته نباشید و پیوسته باشید.
۷۴۱٨ - تاریخ انتشار : ۱ اسفند ۱٣٨۷       

    از : رضوان مزینی

عنوان : آزادی اندیشه قید و شرط ندارد بجز در ایران !
آقای خسرو صادقی بیاد خسرو گلسرخی مطلبی را تهیه کرده که جای تقدیر دارد. این کار را اغلب مردم جهان در باره ی انسانهای مورد علاقه خود انجام میدهند که اصلا اشکالی هم ندارد ، این یکی از صفات خوب آدمیان با فرهنگ ست . اما بعضی از دوستان مثل اینکه حواسشون نیست که «اعلیحضرت» به اندیشه ی انسانها کاری نداشت بلکه معترضین را از هر نوعی که بودند مورد «تفقد» قرار میدادند.این دوستان ناخود آگاه موضوع را به بیراهه می کشانند. هنوز در باره ترکیب نیروهائی که در آن سالها بازداشت شدند فکر نمی کنم تحقیقی صورت گرفته باشد ولی با قطعیت عرض می کنم که رژیم برایش فرق نمی کرد که «متهمین » چگونه میاندیشند؛ ملی ، مذهبی ، مارکسیست ، لنینیست ، مائوئیست ، فدائی ، مجاهد ، طرفدار شریعتی یا خمینی فقط می بایست رژیم و شاه را تائید کنند. بهمین دلیل سعی میکردند که برای تبلیغات مهمل خود بعضی از شخصیت ها را به مصاحبه ی تلویزیونی بیاورند . در سال ۵۰ پرویز قلیچ خانی کاپیتان تیم ملی فوتبال وادار به مصاحبه کردند. کمی بعد کوش آبادی - شاعر- به خاطر سرودن شعر کوچک خان وادار به مصاحبه شد.دقیقا در آن مقطع که خسرو گلسرخی در بازداشت بود رژیم همزمان ده ها مبارز را در کمیته و اوین بعداز وحشیانه ترین شکنجه ها اعدام نمود و بسیاری از زندانیان حبس ابدی مجددا در زیر شکنجه برای قبول مصاحبه تلویزیونی قرار گرفتند. تمام این برنامه ها با ژست های ابلهانه شاه که مدعی بود در ایران زندانی سیاسی وجود ندارد در تضاد قرار میگرفت. تمام شو های تلویزیونی اسناد نقض حقوق بشر در ایران بودند ولی رژیم از صدر تا ذیل اهمیتی به آن نمی دادند یا قدرت درک نتاقض را نداشتند.

جای تاسف ست که امروز دوستان بجای محکوم کردن تردید ناپذیر شکنجه گران و کارگزاران سفاک رژیم پهلوی و رژیم فعلی در رسمیت نشناختن اعلامیه حقوق بشر که علت العلل تمام فجایع بوده و به نقد اندیشه قربانبان جنایات نشسته اند. ایا یک جا قضیه نمی لنگد.؟
۷۴۱۰ - تاریخ انتشار : ٣۰ بهمن ۱٣٨۷       

    از : بیایید گرنه زیاد ، کمی انصاف داشته باشیم

عنوان : .......... و زیر نویس شماره ی ۱ از کامنت قلی
آقا یا خانمی که با نام شروین و نام های دیگر امضاء می کنی ، من از اینکه می نویسم تو صداقت نداری ، بخاطر برخورد های هوچیگرانه و غیر منطقی تو است ، وگرنه من هیچ دشمنی خاصی با تو ندارم که هیچ ، من بسیاری از ظرافت های دیدگاه خود را مدیون دشمنان نظری خود هستم. چون دوست عموماً سکوت می کند و دشمن با دقت خاصی می گردد تا از آدم ضعف بیابد، و در نتیجه ، ناخود آگاه به یاور و دوست آدم بدل می گردد. من اصلاً ناراحت نمی شوم اگر کسی مخالف من باشد ، ای کاش که آدم مخالفانی بزرگ ، منصف و آگاه داشته باشد ، ای کاش.

با همه ی این ها، اگر کسی در جایی از تندی سخن من آزرده گشته ، بگذار به بزرگی خود مرا ببخشد.



و زیر نویس شماره ی ۱ از متن قبلی

" در ویرانی تن من آبادانی جهانیست"

این سخن را از فیلسوف و شاعر مظلوم ایران زمین - احسان الله طبری ساروی - وام گرفته ام.
او در "دشوار بهروز زیستن " در باب ِ حماسه ی خموش بابی سندز ، آن سخن را از قول مانی می نویسد.
۷۴۰۹ - تاریخ انتشار : ٣۰ بهمن ۱٣٨۷       

    از : بیایید گرنه زیاد ، کمی انصاف داشته باشیم

عنوان : بیایید هر چهار فصل را ببینیم
من هرگز برای کشتن و کشته شدن کف نزده ام و نخواهم زد.

مسئله این است که گاه انسانی آگاه و دلسوز می آید و بر علیه بیداد زمانه ی خود ، سخنش و حتی تمام هستی خود را پرچم می کند. زورگویان به او می گویند. دهانت را ببند ، عموماً مردم ، فرمان برده ، دهان خود را می بندند.
در این ماندگی تاریخ ، در این رکود و بی رمقی زندگی ، ناگهان کس یا کسانی پیدا می شوند که به زور گوی دهان بند بگویند: ... درست است که من ارتش و اردوی ترا ندارم ، اما نمی گذارم این لقمه غارت و بیداد از گلویت راحت فرو رود. در پی اش می افتند که او را بگیرند و صدایش را برای همیشه خفه کنند ، تا به راحتی بتوانند بر بقیه ی مردم - مردم "آرام" و "بی آزار" - حکومت کنند. او - مبارز - گریز می زند به کرانه های امنتر ،در می رود،مخفی می شود ، تلاش زیادی می کند که نمیرد و بماند. و از آنجایی که او از حد اقل امکانات و دشمنش از حد اکثر امکانات برخوردار است ، پیش می آید که بلاخره او را می یابند ، می گیرند، به بند می کشند و محاکمه اش می کشانند ، تا آزادی خواهی را بکشند.
اینجاذ دیگر قضیه ی فدا شدن نیست ، قضیه ی زندگی شخصی در میان نیست. بلکه حق طلبی را کلاسه کردن است. اینجا دیگر کار من و هزاران چون من نیست. اینجا سقراط می خواهد که برای همیشه سیلی تاریخ گردد بر صورت زور گویان جهان.
اینجاست که سقراط زمان - گلسرخی - به میدان در آمده جام را می نوشد ، و چنان می غرد که خواب را برای همیشه از چشمشان می رباید. این هم بخشی از تاریخ و دیالکتیک زندگی است ، و نه فقط اصلاً و ابداً جدا از آن نیست. بلکه گاه به بخشی اساسی و تعیین کننده از روند زندگی بشر بدل شود. و حتی راهنمای فلسفه ی زیستن - چگونه زیستن - می گردد.
این دو نکته را لطفاً در هم نکنید ، خود و دیگری را کشتن جنایت است ، اما مهر صبح تاریخ را گاه بناچار باید آرشی ، سقراطی ، رحمانی ، انوشی ، مرضیه ای ، شریفی ، احسانی ، خسرویی ، سیمینی ، بر پای بساط شب بکوبد رستم وار و جانبازانه. گاه چاره ی دیگری نیست و این تنها راه نجات است.
گمراه همیشه مردمی نیستند که شیوه های سکتاریستی بر می گزینند ، گاه فلسفه ای و نگاهی ، انجماد را چنان در جان آدمی می پروراند که می تواند دانشمندی بزرگ را گرفتار خود ساخته در خانه ی تیمی خیال جدا از مردم برای همیشه و یا مدتی طولانی یا کوتاه زندانی کند. ما طالب کشته شدن و کشتن نیستیم. ما از آذرخش تاریخ که در شبی بلند از آن ، درخشید یاد می کنیم. یاد نکردن از این آذرخش تابناک ، از ما همان دانشمند گرفتار در زندان خیال را می سازد. بد به حال کسی که روی این زمین به چیزی تغییر ناپذیر برای همیشه دل ببازد. این ایستاندن رود زندگی است. رود ایستاده دیگر رود نیست ، بلکه کاریکاتوری از رود است.بیایید از هر دگمی بپرهیزیم تا بتوانیم چشمه وجود را ، زلال ، زمزمه گر و پر از شور و زیبایی به رود روان زندگی بسپاریم برای رسیدن به دریا ی هستی. و گاه این شدنی نیست بی شورش و مستی.
آری مبارزه باید از آن ِ همه ی توده ها باشد ، اما گاه نقش شخصیت و حتی نقش عاشق شیفه و شیدا در تاریخ چنان قوی است ، که چه ما بخواهیم و چه نه ، درخشش ستاره اش به هر حال خواب از چشم شبزدگان می رباید. این سخن بی پایه نیست ، می خانه ی پیر تاریخ - به دور از نگاه ما ، که گشته ایم اسیر آن نواله ها - پر است از این پیله ها. وگرنه در هوشیاری مطلق و بی مستی ، زندگی خالی می شود از هستی. و تو به ماشین طرز فکر خود ، که پذیرفته ای - ظاهراً برای نجات- بدل می گردی ، و در چرخ و دنده ی او می شوی اسیر ، و گاه می مانی آنجا برای همیشه یا تا دور و دیر. و اوج فاجعه آنجاست که تو خود آگاه به بندی بودن خود نیستی.
و در نتیجه ، هستی تو - جان زندگی ات - بی لابیرانت و پیچ ، تبدیل می گردد به هیچ.

خسرو جرقه ی تاریخ است برای حرکت ، برای نماندن ، برای روان شدن ، برای نمردن. تا نماند آب ِآدمی آنقدر که گندیده گردد چنان که بیننده بگوید: عجب، زنده زنده مرده است این تن ! در چنین لحظاتی است که بانوی زندگی برای ادامه ی خود به عشق ِ سقراط ، ارانی ، خسرو و ... محتاج می گردد. خسرو ، استارت زننده ی ماشین یک لحظه ی مانده و بی رمق زندگی و تاریخ است. خسرو طالب خود کشی نیست. خسرو آغاز آزادی است. او و همچو او تک هستند. به همین خاطر با تئوری عمومی ای که در ذهن شما لانه کرده ، همخوانی ندارد.پاییز زیباست ، اما شما نباید فراموش بکنید که پاییز ، وجود خود را مدیون بهار است. و بی آن ، این نمی تواند وجود داشته باشد. بعضی ها آنقدر گرفتار تئوری ها و فلسفه ها می شوند ، که فلسفه ی خود ِ زندگی را به کلی ، و یا بخشی از آن را فراموش می کنند. و اینجاست که می تواند فلسفه ای با همه مفید بودن و عظمت خود قاتل پذیرنده ی دگم بین خود گردد. و به همین خاطر است که این دسته از آدمیان به بن بست می رسند. آدم هایی که ظاهراً می خواستند - قصد داشتند - ماشین زندگی خود و دیگران را بچرخانند. دوستان ارجمند ، برای درک ژرفای بی انتهای زندگی ، باید همه ی زندگی را دید.
نباید در هیچ سمتی فنات بود. اگر روند تاریخ و زندگی را دقیق نگاه کنیم می بینیم هیچ چیز را نمی توان مطلق کرد. اگر ما بخواهیم دائماً روی یک روند پا بفشاریم ، و زمان و شرایط آن را نبینیم ، برخورد ما راه به جایی نمی برد. و در نتیجه آب خروشان رود زندگی را به باتلاق لجاجت و بیهودگی کِشانده می کُشانبم. و این حق را ما نداریم. در چنین حالی باید به عنوان قاتل زندگی ما را ببرند و محاکمه کنند. اما آن مرگ خزنده و این قاتل را عموماً نمی بینند. زیرا این نوع کشتار و جنایت جرم به حساب نمی آید!
چرا؟
برای اینکه وارد روند معمولی و عادی زندگی شده چنان ، که دیگر کسی آن را جرم نمی شمارد ، یا اینکه به چشم نمی آید آن آب ِ زیر کاه.پس ، برای نجات، باید از قاعده ی عمومی خارج شد گاه گاه. تا کل زندگی را با همه ی ابعادش دیده باشیم.

زندگی نیز مانند طبیعت چهار فصل دارد. باید هر چهار فصل را دید. می دانم، خوب می دانم ، که یکی پاییز را بیش از فصول دیگر دوست می دارد. شاید اصلاً بهار برایش ارزشی نداشته باشد ، او می تواند بهار را منکر شود ، اما انکار او درحضور یافتن بهار با تمام عظمت اش ، هیچ نقشی ندارد. او فقط خود را گرفتار ذهن بهار ستیز خود می کند و بس.

راستی چرا این گونه است.

برای اینکه بروسه ی رود زندگی در جان خیال آدمیان گوناگون جریان می یابد و در نتیجه ، گوناگونی سلیقه ها به وجود آمده و "انکار" دیگری آغاز می کردد. آیا انکارگر همیشه ناصادق "شروین" و " لیبرال" است؟
نه ، هرگز.
او می تواند - در کمال صداقت و بخاطر دریافت ناقص پروسه هستی - جان ِ خیال و اندیشه ی خود را به بیراهه کشانده ، و حتی عاشقانه و صادقانه بکُشد!

حمید عزیز ، حضور پر شکوه سقراط را نمی توان نادیده گرفت. او فقط از روی احساسات نیست که به آن راه می رود. می داند در دهان شیر چه خبر است و همچنان - نه همیشه - گاه آن شیوه را تنها راه می یابد تا لقمه ی گلو گیر گردد برای درندگان تاریخ در جامعه ی انسانی. و به همین خاطر است که وقتی شاگردان و نزدیکان سقراط شرایط را برای فرارش آماده می سازند ، او نمی پذیرد ، زیرا او آگاهانه آمده است تا مهر صبح تاریخ را بر بساط شب بلند آن دوران بکوبد ماندگار.
و به همین خاطر است که مانی به شاپور ساسانی می گوید:" در ویرانی تن من ، آبادنی جهانیست" ۱
گاه فقط استثنا ها نجات بخش هستند. وگرنه بشر با ادامه عادیگری می تواند جهان را در یکنواختی به کلی به روز سیاه بنشاند.
او در نواختن ملودی یک فصلی خود بی آنکه بداند ، سه فصل را منکر شده است ، می تواند خود زنی کند.
چرا خود زنی؟
برای اینکه او بی آنکه خود بداند ، خود را از دیدن سه فصل دیگر فناتانه محروم کرده است.
گاه بهار در زمستان می آید. زندگی گوشه های غریبی دارد. گاه چنان قافلگیرت می کند که روی تمامی آموخته هایت خط می کشد.

گل سرخی بهاریست در زمستان تاریخ. بیایید این بهار شکوفا را آنطور که هست ، نه آنطور که ما می خواهیم ، ببینیم.

شاد و شکفته باشید همچو بهار
۷۴۰٨ - تاریخ انتشار : ٣۰ بهمن ۱٣٨۷       

    از : حمید محوی

عنوان : مبارزه با شهدا
من فکر می کنم بزرگداشت گلسرخی و اسطوره‍ی گلسرخی از جمله نمایندگان بینشی ست که من همواره با آن مبارزه کرده و می کنم. و باز هم فکر می کنم ما ایرانی ها باید بیش از هر زمانی دیگری با مفاهیم شهید پروری و فدائیت مبارزه کنیم.
گلسرخی یک نوروتیک تمام عیار بود. گلسرخی آدمی بود که مسئولیت نمی دانست، با داشتن زن و فرزند تحت شرایطی که وجود داشت می بایستی خودش را از مرگ نجات دهد. ولی صرفا با لجبازی خودش را به کشتن داد.
این افرادی که دم از خلق می زنند، نمی دانند که با افکار روان پریش خود تا چه اندازه موجب بی اعتبار کردن خلق هستند. با پذیرش شهادت رایگان، به بقیه می گویند شما ها لش هستید زیرا به زندگی ادامه می دهید. راهش مبارزه این است، بیایید بروید کشته شوید تا بقیه تا ابد برایتان دست بزنند.
۷٣۹۷ - تاریخ انتشار : ٣۰ بهمن ۱٣٨۷       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۴٣)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست