سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

آیا ذهن ایرانیان اشغال شده است؟ - نوری حمزه

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : امیر ایرانی

عنوان : حکایت آن اعرابی و آن بانوی متشخص در یکی از بلاد فرنگ(۳)
حکایت را تابه آنجا رساندیم که مرکبران، مرکب را به اتراقگاه رهنمون شد .اتراقی چند لحظه ای را فراهم کرد،تادرون خزیدگان به برون روندوسوارگانی جدیدو نیازمندِسوارگی به درون جهند .در لحظه ای بانویی میان سال با وقاری خاص!خویش را ظاهر نمود،و وقتی جویندهء محلی برای نشستن شد،چشمش به محلی درکنار آن جوان نرینهء اعرابی پندار افتاد وقتی به چهرهء آن جوان نگریست ، چشمش همچون منی که او را از وابستگان تاریخی خویش می پنداشت ، او نیز وی را چنین دید و به او نگریست، و در کنارش قرار گرفت.مرکب ران ، مرکب را به راندن وا داشت و من هم حس ششم را برای ذهن خوانیِ مجدد جوان وآن بانوی متشخص برای آرام کردن حس کنجکاوی خویش به کمک گرفتم! که ناگه از طرف آن جوانک صدایی برخواست ، صدا از ابزاری بود ،که این ابزار ،کار "هی جار" های قدیمی را انجام می دهند.آن جوانک آن ابزار را روشن کرد وبا آن ، دوستی که بانگ برآورده از مکانی دور بود ،شروع به صحبت کرد. آنهم با لسان فارسی ،دراین لحظه دیدم در فعل و انفعالات مغزی آن بانوی متشخص ،از اینکه در کنار یک هموطنش قرار گرفته بودنوعی رضایت خاطر و آرامشی خاص هویدا گردید !. ودر این بلاد غربت اینرا یک شانس بزرگ برا ی خویش بحساب آورد. آن جوانک بعد از تمام کردن صحبت با آن "بانگ بر آورده"از مکانی دور دست،آرام گرفت و لحظه ای بعد ،آن ابزار، بانگش شروع شد ،اما این بار به لسان تازیان، با آن تازه بانگ برآورده مراوده نمود،آن تازه بانگ بر آورده به او گفت: نباید قول و قرار را فراموش کنی ،در این صورت در یک چشم به هم زدن شانسهایت گرفته می شود!. بعد از چند لحظه آن مراوده ختم می شود آن ابزار هم خاموش می گردد .آن بانوی متشخص وقتی این دو نوع مکالمه را دید به آن آرامش و خوشحالیِ خویش شک کرد و از آن جوان نرینه اعرابی پندار پرسید شما کجایی هستید؟ آن جوان ،که قول داده بود که باید عربیتش را برتر از هر چه وهر نوع آدمیتی بپنداردگفت:من عربم!.آن بانوی متشخص در فعل و انفعالات مغزیش چنین نتیجه گرفت؛ من از کجایی او می پرسم ! او می گوید من عربم، پس باید از او ترسید و دوری کرد ، این شخص وقتی هویت خویش را چنین می پندارد پس اگر به ایده های همان تازیان صدر اسلام بیندیشد! می شود یک چپاولگر وکنیز و برده فروش ! همانند هم کیشانش و هم زبانانش بنام داعش که در قرن ۲۱ چنین می کنند!.پس باید از این موجود بی هویت کشوری دوری گزید چون هنوز در همان افکار بیابان گردی سیر می کند!. سپس آن بانوی متشخص از وی فاصله گرفت و سکوت کرد تا به اولین اتراقگاه که رسید ،خود را از همجواری با این نوع موجودات رهایی دهد.چنین نیز شد!.در اولین اتراقگاه آن بانوی متشخص خود را از آن تازی پندار رهایی داد .اما در فعل و انفعالاتِ مغز آن جوانک چیزی عجیبی نمایان شد!او پی به حرکات آن بانو برده بودو خود نتیجه گرفت این باید از این ایرانیان پارسیِ نژادپرست فلان فلان شده باشد و وقتی آن نسوان فهمید من عربم، از من رهید این ایرانیان فلان فلان شده چقدر متکبر و از خود راضی هستند.حتی من داعش دوست ومأمور تازیان داعش ساز را قبول ندارد!.بله این بود قسمتی از آن حکایت !.که من هم مجبور شدم در اتراقگاه بعدی بدر آیم و از پی سر نوشت خویش روم،تا سرنوشت آن "جوان نرینه اعرابی پندارِ" تازی دوست و مأمور تازیانِ داعشی ساز چه شود؟
۶۶۴۷۱ - تاریخ انتشار : ٨ بهمن ۱٣۹٣       

    از : peerooz

عنوان : سخن هرچه کوته بود خوشتر است - بگویم گرت هوش اندر سر است . مولوی؟
جناب امیر ایرانی, اگر این داستان نقل قول از یک ماخذ قدیمی ست لطفا منبع آن و منظور از آن را ذکر بفرمائید. اگر نه منظور خود را در سه چهار خط مرقوم بفرمائید. در دوران فیس بوک و تویتر این قبیل " انشاء ات " مفهومی ندارد.
۶۶۴۶۵ - تاریخ انتشار : ٨ بهمن ۱٣۹٣       

    از : امیر ایرانی

عنوان : حکایت آن اعرابی و آن بانوی متشخص در یکی از بلاد فرنگ(۲)
درکامنت قبلی مطلب رابه اینجا رساندیم که آن جوان نرینهء اعرابی پندار،سردر گریبان، متفکرانه به نقطه ای نظاره گر میشود.حال بشنویددنبالهء حکایت از زبان حکایتگرِسوار بر مرکب. در اینجا حس ششم را بکار گرفتم که ببینم در ان محفظه درون کاسه سر آن جوانِ نرینهء اعرابی پندار چه می گذرد و فعل و انفعالات و پردازشهای داده گان وی چه حاصل دارد وچه منتج می شود .که متعجبانه ! دیدم!او دارد با خود کلنجار می رود من با این هموطنِ غیرتمند چه بگویم ،اگر بگویم ای اخی ، حق باتوست آنگاه ،آینده ای که قراراست با داشتن منابع اسنادی که اربابان ترتیب خواهند داد،من مخبری حرف اول زن شوم وباید شوم !چه خواهد شد؟واز طرف دیگر بااین حمایتهای مالی برای گذران ایام و شرایط تحصیلی چه کنم؟و آن پیمانهایی نهانی که بسته ام و قرار است بطریقی به ضعیف کردن کشوری بنام ایران بپردازم آنهم:با مطرح کردن بازی های ضدقوم فارسی که در حقیقت برای زدن زبان فارسی است ، زبانی که در طول تاریخ یک هویتی رهایی بخشی داشته برای مردمان منطقه ومانعی بوده برای برتری اعراب ودیگران براین سرزمین!.ناگه!داده های دیگر و پردازش آنان در کاسه سر به آن جوان نرینهء اعرابی پندار نهیب می زنند،ای نابکار تو حق شک کردن را نداری! تو باید بر اساس قولت که به آن صندوق داران مالی عربیت جهان که کلید دار کعبه نیز هستند باید وفادار بمانی و آنرا بازدن اقتدار ایرانیت درمنطقه بایدبه آن اربابانت نشان دهی!اربابانی که می خواهند درمنطقه قدرت اول شوند،آنگاه،اگردیگران نتوانستند این کشور را ویران کنند ما می توانیم بکمک ضد ایرانیانی در درون آن سر زمین و بخشی از سیاستمدارانِ وحاکمان برآن سرزمین که توان کینه افکنی مردمان آن سرزمین را نسبت به هم دارنداین کار را براحتی انجام میدهیم وبرای همیشه از شر کشوری بنام ایران خلاص می شویم .توای مخبر خبرهء آینده نبایددر وفا داریت هیچ دریغ بورزی!.:::: بعد از این فعل و انفعالاتِ مغزی آن جوان نرینهء اعرابی پندار!به خود گفتم این حس ششم ما در اینجا برای خواندن ذهن آن اعرابی شده ،بسیار کار ساز شد .ناگه! دیدم ان جوان نرینه اعرابی شده، چهره برافروخت وگفت:شما فارسهای هیچی نفهم،شما فارسهای نژاد پرست ! ای! متکبرین هیچی ندار و ای .. وای ... و ای های دیگر ! .بعد از فرو کش کردن آن شعارها ی مأمورانه آن جوان نرینه ء اعرابی که رگ گردن بر افروخته بود وبر افروختگی داشت فرو کش می کرد، گفتم:پدر جان این چرندیات واین قوم فارس سازی و آنرا محوریتِ دشمن سازی برای سرزمین ایران قراردادن ، و بفکر متحد کردن بقیه اقوام بر علیه آن یک اقدام کودکانه و ابلهانه است و این شعار ها و این شیوه، دیگر کلیشه ای وقدیمی شده است!.توخود می دانی قوم فارسی به آن صورت وجود ندارد ، این اقدامات کودکانه برای زدن زبان فارسی است که تمام ایرانیان در بالندگی آن کوشا بوده اند و من هم فارس نیستم بلکه یک ایرانیم !مانند سایر ایرانیان که یا ترکند ویا آذریند ویا کردند ویا بلوچند و یا عربند و یا عرب زبانند و یا مسلمان سنی یا شیعه یا ارمنی و یا کلیمی یا زدتشتی یا صابئی و...ویا تو جوان نرینهء اعرابی پندار!.:: ای جوان می دانی : گروهی از از نعمت توانایی خواندن ذهن دیگران بر خوردارند . منی که در قفای تو در این مرکب نشسته ام می توانم بگویم در ذهن تو چه گذشته است!.به خود آی! اول به ایرانی بودن خویش افتخار کن تا بتوانیم با دمیدن روح ملی در خویش ، در کنار سایر ایرانیان بساط هر نوع استبدادی و هر نوع ضد آزادی بیان بی قید و شرط و هر نوع بی عدالتی را وهر نوع ضد روش مردم سالاری رااز این سر زمین بدر کنیم .که دیدم مرکب دارد به اتراقگاهی دیگر نزدیک می شود و مرکب ران با هدایت مرکب و آرام کردن او ،آنرا به اتراقگاه دارد رهنمون می شود، تا درون خزیده ای ، برون رود و برون مانده ای درون شود!. ومسیر طی و طریق شود.اما حکایت من آن جوان نرینهء اعرابی زبانِ رگ گردن کلفت ترکن از آن اعرابیانِ بیابانهای صحراهای عربستان، همچنان باقی است که در کامنت دگر حکایت آورده می شود!.
۶۶۴۶۰ - تاریخ انتشار : ۷ بهمن ۱٣۹٣       

    از : امیر ایرانی

عنوان : حکایت آن اعرابی و آن بانوی متشخص در یکی از بلاد فرنگ
حکایتگری چنین حکایت کند:روزی در مرکبی از مراکب عمومی یکی از مدائن بلاد کفار در نشیمنگهی لمیده، در حال چرت زدن گذر ایام می کردم تا به کی به مقصد رسم. ناگه مرکب ،مرکبی؛که با مراکب عهد قدیم تفاوتهای فراوانی داشت با آن مراکب قدیمی که کوهان داشتندو توانا بودندو برای مدتی مدیددر بیابانها بدون آب و علف، طی طریق کنند.این مرکب جدید بجایِ آب و علف و خار،برای داشتن قوت به او اشربه ای بد بو می دادند ، و آن اشربه را درانبانی مخصوص می ریختند تا مرکب بتواند به ره ، همی رود.شیوه روندگی این مرکب جدیدمانند مراکب قدیم نبودکه؛گاها" یورتمه ،گاها" هروله ویا چهار نعل ویا شتری برود ،بلکه چنان می رفت ؛ گاها" تند ، گاها" ملایم و گاها" چنان می رود که روندگیِ سوسماران را به مخیله می آورد.برای این مراکب ، اتراقگاه هایی برای؛ برون کردنِ سوارگان مرکب ،درونِ کردن نیازمندِ سوارگی بر مرکب،در مکانهایی ساخته اند،که در یکی از این اتراقگاه ها،مرکب توسط مرکب ران اتراق میکند، جوانکی از نرینگان،پای بررکاب می نهد به درون مرکب می جهدو بر نشیمنگهی که در پیش من واقع و من در قفای وی حاضر ،نشیمن خویش در آن می نهد.باید گفت: نشیمنگهان آن مرکب نه چنان گشاده و نه چنان تنگ ، بلکه آنان را بقاعده،صانعان ، صنعتگری کرده اند آن هم ازجنس مرغوب!.جوانک مرکب سوار:هیبتی ورنگ رخساره ای و چهرگانی همانند خویش داشت، مهرش بدل نشست! این همانندی مرا دل شاد کرد که دراین بلادغربت همانندی که بوی خویش می دهد، درنزدیکی من مستقرید،به رسم مهرگانیِ دو هم ولایتی ،باب گپ و گفت را یافتیم،"جوان نرینه" خبره در کار گپ و گفت بود،او خود را در کار" مخبری "معرف شد واین مخبری هم به گفتهء خودش [چقدر راست باشد]محل رزق و روزی و کسبش است،و او خود را در این کار سر آمد می دید و گاها"، لافات می بافت و گزافه ها می گفت در آن گپ و گفت.آن جوانِ نرینه هویت خویش را فقط اعرابی می پنداشت و میگفت! وبه آن هم مباهات می کرد و آن اعرابیت را مهتر از آدمیت می دید، آدمیت را کهتر از اعرابیت می پنداشت!و هرکس راکه هویت وی را چیز دیگری می دانست او را نژاد پرست و فلان و فلان شده می دید.این حکایت وی ،من شاد شده از یافتن یک هموطن ، حیران و آشفته کرد !چگونه است عربیت برتری دارد از آدمیت! ازسر ناگزیری به گپ گفت، ایام گذران شدم، تا کی به مقصد رسم.از آن " جوان نرینهِ اعرابی پندار " پرسان شدم،که ای اخی !تو واقعا"از همان اعرابیانی که در بیابانهای سرزمین حجاز در پی فلان چیز دوان بود ند و می گرفتند وبا ان طعام می کردند، سپس بر آنان دینی ساخته شد ومتحد شدندوحریصانه برای چپاول دیگران ، بر دیگران تاختند و آنان را کشتند و زن و بچه هاِ آنان را اسیر کردند و بردند و برده و کنیز کردند و فروختند و پول به انبان خود ریختند و شکم را همانند انبان باد کردندو......یا خیر تو از آنان نیستی ، بلکه پدرانت که شاید عمویان من باشند، مغلوب آن بیابان گردان شدند و به اجبار زبان آنان را گرفتند اما در گذر زمان آن عمویان پیام آن فردوسی بزرگ را نیافتند و یابه آنان نرسید و آن عمویان بر آن زبان بیگانه ماندند و شدند اعرابی زبان،اما این عمویان شهامت ایرانی بودنشان کم شده است که بگویند ما اعرابی از اعرابیان، حجاز نیستیم وباآنان هیچ قرابتی نداریم و.....بعد ازخطبه غراءی ، متوجه شدم آن جوانِ نرینه ءاعرابیِ پندار ، سر در گریبان ، متفکرانه بر نقطه ای نظاره گر شد. ادامه نوشتار در کامنتی دیگر .....لغت نامه نشیمنِ=قسمتی از بدن که به آن....می گویند/نشیمنگاه=صندلی/ مرکب عمومی =اتوبوس ، ترن زمینی و زیر زمینی/نرینه = مذکر /انبان مخصوص=باک/اتراقگاه= ایستگاه/اشربهء مخصوص=بنزین یا گازوئیل/قفا پشت سر/
۶۶۴۵۷ - تاریخ انتشار : ۷ بهمن ۱٣۹٣       

    از : ‫البرز

عنوان : ...کجایی هستین شما...
‫حمزه گرامی، محققین و پژوهشگرانی که ریگی به کفش ندارند، و با خود و مخاطبینشان صداقند. وقتی سندی در جهت صدق گفتار خود طرح می کنند، معمول کار این است، که عنواین فصل ها و صفحات مورد بحث را به عنوان پاورقی در پای نوشتار خود‫ ذکر می کنند، تا خواننده مطلب بتواند خود سند مورد بحث را مطالعه کند.

‫علی الحال بحثم با شما بر سر فردوسی، و حتی بر سر شاه عربستان سعودی، صدام مرحوم و جنگهای قادسیه اش و پشتیبانان پیدا و نهانش هم نیست.
همانگونه که قبلا هم نوشتم، آیا میتوانی برایم بنویسی، چرا این همه و با این شدت از ایرانیان‫، که از قضای خوش روزگار ‫خودت یکی از آنها هستی،‫ نفرت داری، به قسمی که در جواب سئوال ساده، «...کجایی هستین شما...» ابا و شرم داری که خودت را ایرانی معرفی کنی.

‫بنابراین فراافکنان آنانند، که در اثر مشکلات پشت به هموطنان خود کرده، و ذهن خود را در اشغال افکار نفرت ‫آمیز نسبت به هموطنان خود قرار می دهند.

ما ‫مردم ایران، در اقصی نقاط آن و بخصوص استان خوزستان،‫ همواره در تلاش برای آزادی کشور و آزاد زیستن بوده ایم، وقتی نیروهای صدام که از قضای روزگار عربی را با فصاحت کامل سخن می گفتند، مانند اجل معلق بر سر ساکنان خرمشهری، اهوازی و...... آوار شدند، مردم ایران یکپارچه در برابر این تجاوزات ایستادند.

‫اما‫ اینکه همواره در طی سده اخیر، علیرغم ‫تمامی تلاشها به گرد خود چرخیده و غرق دور باطل استبداد شده و هستیم، داستان دیگری است، و شاید‫ یکی از علل مهم این شکستها نفرت پراکنی هایی باشد، که مانع از ‫اتحاد موثر و مستمر مردم ایران حول برنامه ای مشترک و عدالت خواهانه شده است.
۶۶۴۵۶ - تاریخ انتشار : ۷ بهمن ۱٣۹٣       

    از : ن ح

عنوان : برای آزادی ذهن اشغال شده خود تلاش کنید
محل ابیات را در شاهنامه ببین . انکار اشعار شاهنامه و توهین به مردم از زبان سراینده آن خیلی شاهکار است. می توانی بگویی چنین چیزی در شاهنامه نیست ولی کیست که باور کند. پیشنهاد می کنم به ما بقی موارد فکر کن. فرافکنی هم حدی دارد. ذهن شما در اشغال است. برای آزادی خود تلاش کنید.
۶۶۴۵۲ - تاریخ انتشار : ۷ بهمن ۱٣۹٣       

    از : البرز

عنوان : این واژه ها را بخود نگیر
‫حمزه گرامی، کاش محل ابیاتی را که به عنوان مأخذ و شاهدی بر مدعای نفرت پراکنی شاهنامه آورده ای، ذکر می کردی. آنچه آورده ای، اگر بواقع از شاهنامه باشد، حتی آنجایی که قید شده:

‫عرب هر که باشد به من دشمن است
‫کژ اندیش و بد خوی و اهریمن است

‫برابر با نفرت پراکنی نیست، این واژه ها را بخود نگیر، روی این واژه ها به سوی سرداران قادسیه ای چون مرحوم صدام و برانگیزاننده های پنهان و آشکار ایشان از میان کشورهای عربی است، نه شما که زاده و رشد یافته استان خوزستان ایران هستی.

‫از جایی که از لابلای واژه های جملاتت کینه و نفرت عمیقی را به مردم ایران، که از قضا خودت هم یکی از آنها هستی را، احساس می کنم، مانده ام حیران این همه نفرت چگونه در شما تولید و ماندگار شده است.

و از جایی که سعی در اثبات نفرت پراکنی حکیم فردوسی داری، برایم مسلم است، که نفرت پراکنی را مذموم داشته و ‫آن را شایسته خوی و سرشت انسانی نمی دانی.‫ آیا گمان نمی کنی، با انتخاب یکی از پرسشهای من برای پاسخ دادن، و مسکوت گذاشتن باقی پرسشها، شما خود را به یکی از مراجع نفرت پراکنی تبدیل کرده ای،
وقتی صحبت از الفت و دوستی در میادین ورزشی را چاشنی سخن خود کردی‫، گمان کردم رویه دیگری را در مبحث احقاق حقوق حقه اقلیتهای ملی و مذهبی در پیش گرفته ای.
۶۶۴٣۹ - تاریخ انتشار : ۶ بهمن ۱٣۹٣       

    از : peerooz

عنوان : خانمی در استکهلم خودش را جمع و جور کرد
سرکار و یا جناب حمزه, بنده مدتهاست که تمایلی به زد و خوردهای ملی - قبیله ای - قومی ندارم, یعنی آنقدر در این باره گفته شده که ناگفته ای نمانده است. میدانید که به هر چیزی میشود از زاویه های گوناگون نگاه کرد. از زاویه من که نه در اروپا و نه در ایرانم, بمن میگوید که خانمی در استکهلم همینکه شنید شما " عرب اید " خودش را جمع و جور کرد... کمی بیشتر از قبل از شما فاصله گرفت... در سکوت عمیقی فرو رفت. در میانه راه از اتوبوس پیاده شد و راهش را گرفت و رفت. آیا این کاری نیست که امروزه اکثر مردم استکهلم همینکه یک عرب مسلمان را ببینند انجام میدهند بویژه اگر یک خانم باشند؟ پس گله شما از چیست؟ شاید انتظار داشتید که آن خانم - که فرضا میتوانست یک یهودی و یا مسیحی باشد - با شنیدن عرب بودن شما کلی ابراز همدردی کرده و به این شیعه های ایرانی بد و بیراه بگوید و بر آتش نفاق و تنفر بدمد. توجه میفرمائید؟ و خطر را می بینید؟ اگر با اوضاع کنونی خاور میانه که شیعه و سنی و کرد و فارس و عرب و غیره را به انداخته اند هنوز خطر را نمی بینید حرف هزاران چون من نمیتواند آنرا به شما نشان دهد.
۶۶۴٣۲ - تاریخ انتشار : ۶ بهمن ۱٣۹٣       

    از : نـوری حمــزه

عنوان : پاسخ به چند پرسش
در پی خواسته البرز :
شاهنامه داستانهایی خیالی و غیر واقعی و تعدادی داستان واقعی مخلوط شده با خیالات را در بر می گیرد افسانه سرایی فردوسی در شاهنامه به جایی می رسد که خودش می گوید که:
رستم یلی بود در سیستان که من کردمش رستم داستان
فردوسی که از یک خانواده دهقان زاده بود( دهقان = صاحب روستا یا مالک) عمر خود را با سرودن شاهنامه سپری کرد و به قول خود سی و اندی سال طول کشید زمانی که شاهنامه رابه پایان رسانید آن را نزد سلطان محمود برد در ابتدای شاهنامه هم بیت های زیادی در مدح سلطان محمود سروه بود تا سکه هایی از او دریافت کند سلطان محمود که پادشاهی آگاه و مسلط بر علم های زمان خود و مسلمانی حنفی مذهب و متعصب بود بود با خواندن شاهنامه و دیدن بیت هایی که به نژاد ترک و تورانیان و نژاد عرب و مسلمانان توهین کرده بسیار ناراحت شد که دستور به تنبیه فردوسی صادر کرد ولی با پادر میانی شاعران دیگر خطای او را بخشید اما فردوسی را از دربار خود بیرون کرد.

فردوسی در اعتراض به این کار سلطان محمود به نژاد و اصالت او توهین می کند؛

اگر شاه را شاه بودی پدر ____ به سر می‌نهادی مرا تاج زر
اگر مادرش شـاه بانو بدی ____ مرا سیم و زر تا به زانو بدی
تویهن فردوسی به زنان:
زن و اژدها هر دو در خاک به —– جهان پاک از این هر دو ناپاک به

زنان را ستایی سگان را ستای —– که یک سگ به از صد زن پارسای

پس پرده هر که دختر بود —– اگر تاجدار است بد اختر است

چون زن زاد دختر دهیدش به گرگ—– که نامش ضعیف است و ننگش بزرگ

توهین فردوسی مردمان غیر فارس:

ترک ستیزی
توهین به نژاد ترک و نفرت از ترکها در بسیاری از بیت های شاهنامه وجود دارد

سخن بس کن از هرمز ترک زاد ____ که اندر زمانه مباد این نژاد…
که این ترک زاده سزاوار نیست ____ کس اورا به شاهی خریدار نیست
که خاقان نژاداست و بد گوهر است ____ به بالا و دیدار چون مادر است

در جای دیگر می گوید:

ابا سرخ ترکی، بدی ،گربه چشم ____ توگفتی دل از رده دارد به خشم
که آن ترک بد ریشه و ریمن است ____ که هم بد نژاد است و هم بد تن است
تن ترک بد ذات بی جان کنم ____ زخونش دل سنگ مرجان کنم
از آن پس بپرسید،ازآن ترک زشت ____ که ای دوزخی روی دور از بهشت
چه مردی و نام و نژاد تو چیست؟! _____ که زاینده را بر تو باید گریست
بُود ترک، ”بد طینت” و ” دیو زاد” _____ که نام پدرشان ندارند یاد

در جایی هم هرمز از یکی از بزرگان و پیران دربار سوالاتی می کند که این شخص جواب می دهد

بپرسید هرمز، زمهران ستاد ___ که از روزگاران چه داری بیاد
چنین داد پاسخ بدو مرد پیر ___ که ای شاه گوینده و یاد گیر
بدانگه کجا مادرت را ز چین ___ فرستاد خاقان به ایران زمین
بدو گفت بهرام: ای ترک زاد ___ به خون ریختن تا نباشی تو شاد
تو خاقان نژادی نه از کیقباد ____ که کسری ترا تاج بر سر نهاد

همانطور که می دانیم هرمز چهارم از پادشاهان ساسانی است ولی چون مادرش ترک نژاد است بنابر این از نظر فردوسی مجرم است.
وزین روی ترکان همه برهِنه ___ برفتند بی اسب و بار و بُنه
رسیدند یکسر به توران زمین ____ سواران ترک و سواران چین..
ز ترکان جنگی فراوان نماند ___ زخون سنگها جز به مرجان نماند
سپهدار ایران به ترکان رسید ____ خروشی چو شیر ژیا ن بر کشید
ز خون یلان سیر شد روز جنگ ___ بدریا نهنگ و به خشکی پلنگ

توهین به عرب
عرب هر که باشد به من دشمن است
کژ اندیش و بد خوی و اهریمن است
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب را به جایی رسیده است کار
که فر کیانی کند آرزو
تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

بلوچ کشی در شاهنامه
او از بلوچ کشی انوشیروان به نیکی یاد کرده و گفته:

سراسر بشمشیر بگذاشتند ____ ستم کردن ”لوچ” برداشتند
بشد ایمن از رنج ایشان جهان ____ ”بلوچی” نماند آشکار و نهان!
همه رنج ها خوار بگذاشتند ___ در و کوه را، خانه پنداشتند!
ازاینان فراوان و اندک نماند! ____ زن و مرد و جنگی و کودک نماند!

کرد ستیزی و کرد کشی:
کرد کشی اردشیر بابکان موسس سلسله‍ی ساسانیان با شبیخون لشکر”پارسی”، بر کُردان که نسبت تعدادشان”یک به سی” بوده است، چنین به انجام می رساند و با افتخار از آن یاد می کند:
چو شب نیمه بگذ شت و تاریک شد _____ جهاندار با کُرد نزدیک شد
برآهیخت شمشیرو اندر نهاد ____ گیا را ز خون بر سر افسر نهاد!

جناب البرز ما بقی شاهنامه خود بخوانید. درمورد سئوالات دیگر شما می توان ساعتها صحبت کرد. به همه کسانی که کامنت نوشته یا می نویسند توصیه می کنم که از فرافکنی دوری کنند. ریشه های نژادگرایی و عرب ستیزی ، غرور ، تکبر و مصادره حقوق ملی ، هجوم به جهان پیرامون، اشغالگری و... را جستجو کنند و با شجاعت با موضوع برخورد کنند. در پاسخ جناب ارشک هم بگویم که حق طبیعی من است که با زبان مادری خود صحبت کنم. اقای صالحی به ۴ زبان عربی ، فارسی ، انگلیسی و فرانسه مسلط هستند. ایشان متولد یک کشور عربی است و در یک کشور عربی دیگر تحصیلات دانشگاهی خود را اتمام کرده است. به طبیعت حال عربی را همانند زبان مادریش صحبت می کند. اما یک خبر خوشحال کننده هم برای شما دارم و آن این است که "DNA" ایشان پارسی است.
۶۶۴۲۷ - تاریخ انتشار : ۶ بهمن ۱٣۹٣       

    از : م. ارشک

عنوان : توضیح و سئوال
جناب نوری حمزه عزیز،
اولا، شما به نقش ایدئولوژی مذهبی حاکم بر سرزمینمان اصلا توجه ندارید و همه چیز را از دید تقابل قومی و ملیتی می نگرید. شاید بیگانه ستیزی در میان قشرهای محدود نادانی از مردم ما موجود باشد، که در جوامع عربی هم فراوان هست، اما ریشه اصلی این نفرت پراکنی را در همان شیوه تفکر حاکمیت مذهبی باید جستجو کرد که ادامه وجودش را در گرو تحقیر و نفی و رد و دنیای خارج (البته بجز شیعیان!) می داند.

ثانیا، از نوشته شما اینطور متوجه می شوم که شما یک ایرانی عرب تبار هستید، یعنی یک ایرانی دوزبانه. ولی متوجه نشدم که شما هنگام مصاحبه با آقای صالحی چرا به زبان عربی با ایشان صحبت کردید؟ آیا ایشان زبان عربی را آنقدر خوب بلد بودند که بتوانند در یک مصاحبه به سئوالات بطور کامل و بدون مشکل زبانی پاسخ دهند؟ یا اصلا با زبان عربی آشنایی دارند؟ و اصلا چرا به زبان مشترک خودتان با ایشان صحبت نکردید؟
۶۶۴۲۵ - تاریخ انتشار : ۶ بهمن ۱٣۹٣       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۲۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست