سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

«شبا گریه کُنوم، روزا بخندُوم/که تا دشمن ندونه سرِ دردُم»
احمدزاده و حکایتی که آن شب گفت تا مکتوب شود
- فرج سرکوهی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : جمشید ارجمند

عنوان : و اما یادم رفت
و اما یادم رفت
شوآ گریه کُنوم، روزا بخندُوم
که تا دشمن ندونه دردمندُم
٨۲۲٣٣ - تاریخ انتشار : ۱۰ آذر ۱٣۹۶       

    از : جمشید ارجمند

عنوان : مردی مردانه بود
با سلام به خاطره ی احمدزاده. در سال پنجاه و هفت من دوازده سالم بود که احمدزاده با ابراهیم یزدی در خیابان خاوران در ساختمنان نیمه سازی در ایستگاه خیام سخنرانی داشت. یک شب او بود و یک شب ابراهیم یزدی.آن شب ها پبش از سحنرانی یک مردکی بود که پدرم می گفت از حجتیه است مداح بود و فحاش. مداحیش فحاشی به بهاییان بود. پدرم به من گفت بنوس و من دیکته پدرم را به خاطر دارم : سلام آقای ابراهیم یزدی ما بر ای بیانات حضرت عالی به این جا آمده ایم و نه برای شنیدن فحش به بهاییان...
نوشته ما دست به دست رفت تا رسید بدست ابراهیم یزدی. او شروع کرد به خواندن باصدای بلند و کم کم وقتی به بهاییان رسید آهسته خواند اما صدا همچنان می آمد. آبراهیم یزدی گفت: اسلام دین زنده باد و مرده باد است و ابراز احساسات در آن جایی بسیار بلند دارد ...و گذشت...
همین ماجرا شب بعد با طاهر احمدزاده تکرار شد و دوباره پدرم گفت بنویس: سلام آقای احمدزاده ما بر ای بیانات حضرت عالی به این جا آمده ایم و نه برای شنیدن فحش به بهاییان آخر آنها هم آدم هستند و جزو مردم ایران.
دوباره کاغذ ما دست بدست شد تا رسید بدست طاهر احمدزاده. طاهر احمدزاده اما با صدای بلند آنرا تا آخر خواند و بعد گفت: بله نویسنده ی نامه هر که هستی تامه ات رسید و من با شما موافقم امیدوارم بزودی زود این گونه تسویه حسابها پایان یابد.
اما یک درس و آن اینکه هم آقای احمدزاده و هم ابر اهیم یزدی و هم جتاب شما آقای فرج سرکوهی که دوبار خدمتتان رسیده ام ندیدید آن قول بی شاخ و دمی که برای خوراندنتان به قهوه امام زمانی می آمد و می آمد تا مدفوع رهبری را به خورد احمد باطبی در زندان بدهد. و قپان و شلاق و شکنجه های قرون وسطایی و قتل و ازالهع بکارت را چطور شد که شماها این بیشرف مجسم را که روحانیون بدون حتا یم استثنأ خودشان بر منابر آنچه را قرار بود بکنند به زبان می آوردندو با آب و تاب می گفتند را ندیدید و نشناختید و همگیتان کمکشان کردید تا بیایند سر کار و کار ما و شما و ایران را بسازند!!!. آخز نوارهای پدرمن صدای فداییان را دارد. کارگر، فدایی، خمینی ما با هم متحد می شویم. آخر شما ها که چپ بودید و می بایست مظهر پیشرفت و دانش باشید شما روشنفکران چپ جطور این دیو خونآشام را ندیدید!! و حالا چرا یک کلام از خود انتقاد نمی کنید. شما که از اصلاحطلبان و اصولگرایان که همگیشان دستانشان تا آرنچ در خون جوانان و خون ازاله ی بکارتهاست و یقینا آدمخورانی بیشرفند انتقاد می کنید که چرا گناهان خود را برسمیت نمی شناسند شما آری شما چرا یک انتقاد سازنده از خود نمی کنید. چرا اشتباهاتتان را در لفافه بین می کنید. دوست عزیز من خودم جپی هستم این سخن من بسیار دوستانه است. چند شب پیش در محفلی به چند روشنفکر و مترجم در تهران نیز گفتم. این بسیار ارجمند است که شما دست به قلم برید و بنویسید. یک روز هم به هوشنگ گلشیری همین را گفتم پاسخم داد که ایده خوبی ست. عزیزدل باید این کار ها بشود. چرا باید فقط به این اکتفا شود که : صد رحمت به زندانبانان و زندانها و دوران شاه! نه بیایید درست کارانه اعتراف کنید که اشتباه کرده اید. اصولا شاه هر که بود سزاوار مبارزه مسلحانه نبود. آری نبود طبق نوشته خود شما و گفته احمدزاده این گونه نبود. ... در هر حال طاهر احمدزاده مردی بلند قد و شریف بود که من یک بار دیگر نیز او را دیده بودم. من به بازمانده گانش سلام و تسلیت می گویم
٨۲۲٣۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ آذر ۱٣۹۶       

  

 
چاپ کن

نظرات (۲۲)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست