سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

عـزبیّـات - عسگر آهنین

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : خدنگ مارکش

عنوان : ماردوش؟
به جان مردگان خفته در خاک
دو مار رسته بر بازوی ضحاک

کسی گر گفتشان مار حرف مفتست
دو تا کرم اند که آن را مار گفتست

اگر تو عاقلی و علم داری
بگویم ای پسر که کرم داری!

پسر رد شو برو دنبال کارت
اگر چه می نباشد کار و بارت

دو هفته کام ما را تلخ کردی
چو مجنون دیار بلخ کردی

بگفتم گشته عسگر زار و خسته
در بحث و جدل را پاک بسته

ولی دیدم به اطواری و میلی
گرفته دست مارالش و لیلی

دوباره با خش و فش گشته پیدا
سخن گوید ز فرزانه ز شیدا

به لذت لب ز مهوش می مکد او
ز چاک و چانه آبش می چکد او

گمان دارم که کرم دوش ضحاک
زده فنی و عسگر مانده در خاک
۹۵٨ - تاریخ انتشار : ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨۷       

    از : عسگر آهنین

عنوان : تا یادم نرفته
یکی هم بود و نام او « مارال » بود
نمی دانم زخوی، یا اردهال بود
چو نامش را شنیدم، تب گرفتم
تمام شب من از او لب گرفتم
بگو با او که من در انتظارم
شبی با او ( خصوصی) کاردارم
بـگو دارد اگر او نیز میلی
به ئی ـ میلی، نشیند جای لیلی!
سپس در عالم خود، پهلوان باش
همین ضحّاک « دیسنی لَند ِ » مان باش!
دم از «مردی» بزن، بدگو تو از « زن»،
حجاب از چهره ات، امّا ، میفکن !
۹۵۷ - تاریخ انتشار : ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨۷       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : پاسخ به مارگیر
تو دیگر از کدامین سو رسیدی
که از ره نامده خنجر کشیدی؟

بله .. گفتی که مهران رجایی
عجب ! از خاک هیتلر خان می آیی

برای این کلامت از جنون بود
گمان دارم کمی هم رنگ خون بود

برادر ... کار و بارت در چه حال است؟
به آدم سوزی آیا می بری دست؟

بله ؟ گفتی که دیگر توبه کردی ؟
بیا، شوخی نکن گر زان که مردی

تو و توبه ؟ عزیزم خنده دار است
تو را با خوب بودن ها چه کار است؟

تو مرد رزم و جنگ و کشت و کشتار
چگونه می شود آیی به هنجار ؟

اگر چه ماردوشم، دشمن نو!
تو روح هیتلری می ترسم از تو
۹۵۵ - تاریخ انتشار : ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨۷       

    از : مارگیر آلمانی

عنوان : کرم یا مار؟
مصاف آهنین و مار بردوش
مرا کرده سه هفته مات و مدهوش

کلام آهنین از عشق و رویاست
سخن از لعبت و «شیرین و شیوا» ست

دلش دیری به سحر عشق بیدار
سرش از ضرب کفش و گیوه بیمار

اگر چه سنّ او آن سوی پنجاست
گمانم قوه اش شارژ است و برجاست

(سخن پوشیده گفتم تا بدانی
در این میدان نشاید هرزه رانی)

نبینم شعر او گردیده آرشیو
به میدان یکه ران ضحاکِ چون دیو

چرا آن ماردوشِ چهره پنهان
نمی خواهد برون آید ز کتمان

نشسته پشت اینترنت به سنگر
پراند نیزه ی موزون به هر بر

به تنگ قافیه وقتی که واماند
لبان آهنین را پوزه او خواند

فشار خون مردم ساده داند
خدنگِ بینوا را سکته باید؟

زنان را ساده و بی فکر گفته
ندانم همسرش این را شنفته؟

رخت بنما، بگو آخر که هستی
تو دست کاوه را از پشت بستی؟

به جیب کاوه که پولی نبوده
همه از جیب تو آخر ربوده

دگر بر دوش تو ماری نباشد
همان کِرمی بود، کاری نباشد...


مهران رجایی
www.rajaei.de
۹۵٣ - تاریخ انتشار : ۲۲ ارديبهشت ۱٣٨۷       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : خدنگ ۲
خدنگ مارکش ریلاکس تر باش
به میدان سخن قدری قَدَر باش
چرا جوشی شدی ای جان بابا
به آرامی گره ها را بکن وا
مدی تی شن نما تو گاهگاهی
که از این خشم ناافتی به چاهی
که با این روحیه سنکوپ نمایی
و عسگر را نشانی در عزایی
مخواه عسگر سیه پوش تو گردد
نشیند زار و غم نوش تو گردد
کمی آرام تر، ها ... بارک الله
که بهتر شد کنون نبض تو حالا
کنون آرام و راحت گفتگو کن
سلامت را به راحت جستجو کن
ماشاالله، آی ماشاالله، آی ماشاالله
شدی یک بچه ی خوبی به دنیا
۹۴٨ - تاریخ انتشار : ۲۲ ارديبهشت ۱٣٨۷       

    از : خدنگ مارکش

عنوان : خشم؟
عجب ضحاک بی پروا و مستی
خیال کردی که از دستم برستی؟

چو دیدی عسگر از دعوا برون شد
گمان بردی که زورت هم فزون شد؟

هم اکنون من شدم در این میانه
به پیکان کلام تو نشانه؟

به طعنه گفتی ام گردآفریدم
برایت چاقو و خنجر کشیدم؟

مرا بی حرمتی، قدری دودوزه
لب عسگر و تشبیه اش به پوزه

کمی از طبع آرامم برون کرد
فشار خون من قدری فزون کرد
۹۴۶ - تاریخ انتشار : ۲۲ ارديبهشت ۱٣٨۷       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : پاسخ به خدنگ
خدنگ مارکش خشمت مبارک
درازای خدنگ تو سه چارک
نکو گفتی که شعر او به از توست
کلامش دست کم هم تازه هم نوست
چه فردوسی منش خنجر کشیدی
در این میدان، مگر گردآفریدی ؟
نترسم ای حریف خشمگین گو
نه از کاوه ، نه از بالاتر از او
بلوف کمتر بزن من اهل کارم
که با اهل پوکر در گیر و دارم
زدم چند دست با کاوه پوکر من
از او بردم که با من گشته دشمن
ببین کاوه سر میزم نشسته
کنارش اسکناس دسته دسته
منم ضحاک و ترس از من فراری است
چرا؟ چون چار و ناچارش جز این نیست
۹۴۴ - تاریخ انتشار : ۲۱ ارديبهشت ۱٣٨۷       

    از : عسگر آهنین

عنوان : هنوز هم؟
عزیزم شعر من شد بایگانی
چرا تو همچنان درگیر ِ آنی؟
چو پنهان می شوی در پشت ضحّاک
رجزخوانی مکن ای « مردِ بی باک »!
مرا تو « مارکُش » بیخود مپندار
مرا کشته ست چشم ِ شوخ آن یار،
که پشت عینک دودی نهان بود ،
برای اهل دل اما عیان بود!
همه هوش و حواسم پیش او بی
نه با ضحّاک و مار و ریش او بی!
مرا، برعکس تو، باشد سلیقه
( به حکم قافیه پوشم جلیقه! )
نه از آهن که من خود آهنین ام
اگرچه نسبتن، اما همین ام!
نه نام مستعارم مثل یاران
نه ترسانم کسی با جفت ماران
نمی خواهم که در پایان گفتار
کسی رنجد زمن، گو خود دلآزار
شب و روزت خوش ای ضحّاک در بند
به غاری در دل ِ کوه ِ دماوند !
۹۴۱ - تاریخ انتشار : ۲۱ ارديبهشت ۱٣٨۷       

    از : خدنگ مارکش

عنوان : مار کشی
بگفتی چهره ای از آهنینم؟
غلط گفتی، رفیق ِ آهنینم

چو کاوه کاخ و شاخ ات را بکوبم
به طنزم شعر خام ات را بروبم

بکوبم بر سرت گرز گرانی
که قدر عافیت را خود بدانی

چه میخواهی ز عسگر، مار بر سر
چه می جویی ز رنج و درد عسگر

چرا با طعنه می رنجانی او را؟
لبش را پوزه می خوانی تو او را

چو با تو می نماید مهر ورزی
چرا با لفظ پر مهرش نلرزی؟

اگر تو شاعری مهرت چرا نیست
اگر بزدل نه ای چهرت چرا نیست

قسم بر عسگر عریان و بی باک
نشاید شاعران را نام ضحاک.
۹٣۷ - تاریخ انتشار : ۲۱ ارديبهشت ۱٣٨۷       

    از : ضحاک ماردوش

عنوان : خدنگ
خدنگ مارکش غم را نبینی
تو چهر دیگر آن آهنینی
ولی خوب است و باکی نیست در کار
مرا آنقدر هم ترسو مپندار
که تا جان در بدن دارم بجنگم
نه باک از عسگر و نه از خدنگم
۹٣۶ - تاریخ انتشار : ۲۱ ارديبهشت ۱٣٨۷       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (٣۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست