«اسرار ِ عَزَب را نه تو دانی وُ نه من»- خیّام؟
عـزبیّـات
(داستان اشک انگیز دُن- خوآن ِ وطنی!)
عسگر آهنین
•
نخستش گفتم: ای زن از کجایی
چه شیرینی، ز قنّادی می آیی؟
بگفت: آری، همان شیرین ِ مستم
بگیر این تیشـه را، افتـاد دستـم!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۵ ارديبهشت ۱٣٨۷ -
۴ می ۲۰۰٨
نخستش گفتم: ای زن از کجایی
چه شیرینی، ز قنّادی می آیی؟
بگفت: آری، همان شیرین ِ مستم
بگیر این تیشـه را، افتـاد دستـم!
گرفتم تیشه را از دست ِ آن یار،
زدم بر تیشه ی او بوسه بسیار!
علیرغم ِ وجود ِ طعم ِ سیگار،
دهانم شد ازآن بوسه ، شکربار!
بگفتم: بس که شیرین است این زن
چشانده طعم ِ خود حتـا بـر آهن!
******
چو شیرین سوی کاخش؟ گشت راهی
مـرا انـداخت- قبلش- تـوی ِ چـاهی
کُنون در چاه می پرسم ، به فریا د
با با من بیـژنـم، یا آنکـه فـرهـا د؟
عجب آشفته با زاری شـد اینجا
عجب شلّه- قلمکاری شـد اینجا
به فردوسی، نظامی شد اضافه ؟
و یا عشقش مرا کرده کلافه؟
همان بهتر که با چشمان ِ بسته
کنار ِ تیشه، در چاهی نشسته،
کمی آب ِ خنک از چاه نوشم ،
وگرنه می پرد ته- مانده هوشم!
چو دیگر نیست او بالای ِ این چاه
بلاسـم با خیالاتش ، شبـانگاه!
******
پس از او، کم کمک، دیدم که خیلی
حواسـم رفته پیش ِ چشـم ِ لیلی!
به خود گفتم که لیلی هم بدک نیست
مرا نا دیده خواهد، جای ِ شک نیست
خلا صه، عزم ِ خود را جزم کردم
غم ِ هجران ِ او را هضم؟ کردم،
از آن چاه ِ کـذا بیرون خزیدم،
پی ِ لیلی به هر سـویی دویدم!
ز ِ هر باغی گلی در راه چیدم
چه با غاتی که من در راه دیدم!
اگر روزی،شبی، دیدی که در راه
کشد از سینه مردی شعله- ور- آه ،
بدان، از آتش ِ عشـق ِ زُ لیخـاست ،
که او محتاج ِ این آتش نشان هاست!
اگر رودابه پیشم مانده بودی ،
کجا دل میل ِ لیلا می نمودی؟
سراغـم را نگیرد گـر پریسـا ،
به مریم رو کنـم ، مامان ِ عیسا!
سـر ِ پیـری زما منّت، ازاو نـا ز
چه می دانم، زمینا؛ یـا زمهنـاز؟
*****
نپرس از من: خود آزردی زنی را؟
به وجدانـت قسم، هـرگـز! مبا دا!
قسم بر آنچه انسان خود ندارد،
فشـاری هـم بر آنجـایش نیارد!
( بابا، منظور من اعصاب ِ باباست،
چـرا پنـداشتی، اسباب ِ بابا ست؟ )
زاسرار ِ عزب، این مختصر را،
نوشتـم، کم کنـم پس، درد ِسـر را!
آلمان- نگارش نهایی- ۱۷-۰۴-۲۰۰٨
|