سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

«شبا گریه کُنوم، روزا بخندُوم/که تا دشمن ندونه سرِ دردُم»
احمدزاده و حکایتی که آن شب گفت تا مکتوب شود
- فرج سرکوهی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : اصغر الهیاری

عنوان : پاسخ به masoud memar
آقای معمار آمد و دوباره موضوع را عوض کرد و نگارنده را گیج و میج ...
در باره ی " اصلاح طلبان" حکومتی خواهشمندست به مقالات و مصاحبه های" تر و تازه ای " که از آنها منتشر میشود مراجعه فرمائید که مستقیم آنها را بشناسید که حتی داستان رنگ کردن گنجشک بجای قناری هم در مورد آنها بی فایده است چون چنین کاری را نکرده بودند امثال هادی غفاری و آنقدر وقیح بودند که فقط میشود آنها را با کلاغ بخت برگشته و جغد شوم مقایسه کرد و تمام آنهائیکه در سپاه آدمخواران از اول تا امروز قناری کباب کردند. اشاره به شاملو که در همان سالهای نخست پیامش را داد.
اما استاد سخن و شعر فارسی اخوان ثالث تلاش کرد که از همشهری خود دکتر اسمعیل خوئی و بعضی شاعران نزد دیکتاتور جماران «شفاعت » کند.دیالوگ آنها در خانه ی دکتر خوئی آموزنده است. خوئی چند شعر ناب خود را برای اخوان میخواند و او تحسین می کند...
خوئی : .....و مهمتر این است که همه این شعر‌ها چاپ نشده‌اند، و بسیاری شعرهای دیگرم. و، تازه، من درباره سلمان رشدی هم بارها سخنرانی کرده‌ام. و شعری هم، خطاب به او، سروده‌ام، به انگلیسی، که آن هم چاپ شده است".
اخوان گفت: "اگر قرار به بخشیدن باشد، همه چیز را می‌بخشند".
خوئی : "درست می‌گویی. در ماکیاولسیم آخوندی، هیچ کاری نشد ندارد. اما جداً اگر قرار به بخشیدن می‌بود، ما می‌بایست آنها را ببخشیم، نه آنها ما را. اما قرار به بخشیدن نیست".

اخوان گفت: "مگر نمی‌خواهی به ایران برگردی؟"
خوئی: "البته که می‌خواهم. سفارش من به همه هم میهنانی که می‌توانند به ایران بازگردند این است که به ایران بازگردند".
خوئی : اما، کسانی می‌توانند به ایران بازگردند که از "خطر تلویزیون" در امان باشند.

اخوان با نگاه می پرسند : " خطر تلویزیون؟!

خوئی : " و اکنون با تو و با همگان نیز می‌گویم، که آخه، پس از بینش دو سال پنهان زیستن در ایران، مرا واداشت تا ترک خان و هان بگویم و به غربت رو می‌آورم این بود که شبی چهره تنی از یاران خود را بر صفحه تلویزیون دیدم، نمی‌دانم با آن شیر دل، که من در برابرش مرغکی بیش نبودم، چه کرده بودند، تا او، آن گونه خسته و شکسته، بگوید: "من فلانی، عضو سابق فلان سازمان سابق از امام امت و از امت شهید پرور تقاضای بخشایش دارم"

آن لحظه بود، باری، که دانستم که تا جمهوری اسلامی در کار باشد، ایران جای من و همانند من نخواهد بود. در جمهوری اسلامی من یکی نه از شکنجه می‌ترسیدم و نه، حتی، از مرگ. راست می‌گویم، اما از تلویزیون می‌ترسیدم و می‌ترسم.
تمام مطلب را اینجا بخوانید: http://www.shahrzad-news.org/index.php?page=۲&articleId=۲۸۴۲&contentFilterTime=۲۰۱۱

آقای دکتر اسمعیل خوئی استاد ما در دانشگاه بود که سال ۵۰ بخاطر رفاقت با زنده یاد امیر پرویز پویان بازداشت شد ولی ساواک همه را آش و لاش نمیکرد. منظورم اینست که دکتر خوئی نیاز به معرفی ندارد ولی حرمت دگراندیشان را همیشه پاس داشته است چه اخوان چه طاهر احمد زاده.
مسائل انسانی و عاطفی را با «اصلاح طلبان » حکومتی مخلوط نکنید.
٨۲۲۶٣ - تاریخ انتشار : ۱٣ آذر ۱٣۹۶       

    از : masoud memar

عنوان : پدیده « خودی و غیرخودی » نه تنها در پوزسیون بلکه در اپوزسیون هم عمل میکند.
آقای سرکوهی دید سیاسی شما مشخص و محفوظ است اما در فقدان طاهر احمد زاده تجلیل از مبارزات او را مغتنم شمردید تا پروژه اصلاح طلبی را بکوبید . شما تأکید میکنید که بی خبران بدانند اما کسی نیست که نداند طاهر احمد زاده جزئی از روح جنبش اصلاحی دوم خرداد ۷۶ بود. او همچنان با همه محدودیت ها و زندان و شکنجه در جمهوری اسلامی مضمون سخنان و جوهر نگاه خاتمی را «توحیدی» و همسو با نگاه آیت‌الله طالقانی و استاد شریعتی می‌دانست و بعنوان یک ملی مذهبی زیست و بعنوان یک ملی مذهبی از دنیا رفت مثل هدی صابر ها. پرسش اینجاست که اگر پسر او مسعود احمد زاده و دوستش امیر پرویز پویان که در دهه چهل در جلسات طاهر شرکت میکردند همچون پدر تا آخر عمرش فردی ملی مذهبی باقی میماند آیا شما همچنان در وصف طاهر قلم میزدید ؟
٨۲۲۶۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ آذر ۱٣۹۶       

    از : شعبانی از کرمان

عنوان : بعضی حرفها را اگر پس بگیریم و از خود انتقاد کنیم بزرگ می شویم و نه کوچک و کودک
سلام دوستان و شاید هم رفقا. من همهی نطرات را و هم مقاله را خوندم. اگر نیک بنگریم همتان تا حدودی حق د ارید. هم ارجمند تا این أخری که به پیرو کنجکاوی جواب داده. یعنی مجموعه نظرات ما را به یک تعادل می رساند. و البته باید دو نکته را بگویم اول باید از اولین نظر دهند تشکر کرد و هم به آخرین نظر تا کنون. اما نمی شود از نظر کوتاه بینانه پیروز و بهایی دانستنم آن مرد شجاع که بی آنکه بهایی باشد از بهایی ها دفاع کرده کاری که بسیار در ایران نادر است. و اما چرا باید گفت که او بهایی نیست؟ برای اینکه بدبختانه در مذهب بهاییت اصلا دفاع از خود نوعی بی دفاعی ست. چندی پیش در شهر یزد سر فرهنگ امنیری را جلو زن و فرزندش بریدند آنچه از نوپشتار افرادی که فرهنگ امیری را می شناختن بر می آید او به پاکی و امانت و درستی و زحمت کشی شهره ی شهر یزد بوده اما خانواده اش حتا در افشای کامل و درست و حسابی آن قتل فجیع هم بر نیامدند چه برسد به دفاع. و البته که ما فرزندان چپ هم حتما او را بورژوا و ثروتمندش خوانده ایم و از کنار این قتل گذشتیم. بنا بر این این نظر آقی پیروز بسیار دردآور است. امیدوارم اگر هم شهامت پس گرفتن حرفش را نداشته حالا که به بی مختوایی و خصوصا بی رمسئولیتی سخنش آگاهی یافته آن شجاعت را پیدا کند و آن سخن نادرست و زخم زباتنش را پس بگیرد. از این سایت ممنونم و از نظر دهندگان میخواهم تا مقاله محمد رضا نیکفر را در همان صفحه ی نخست بخوانند و بخوانند
٨۲۲۵۷ - تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱٣۹۶       

    از : ر م

عنوان : کنجکاوی
جتاب پیروز کنجکاوی سلام
برای اعتراض به فحاشی نسبت به بهاییان باید بهایی بود؟؟؟ بهاییان که حتا سرشان را هم برادران و در جلو چشم من و شما می برند صدایشان در نمی آید، ضدای ما هم در نمی آید. پس سخن شما چندان قابل دفاع نیست. هست؟ اگر اندکی تامل کنیم آنچه را شما نوشته ای معنیش تایید فحاشی و حال قتل بهاییان است. چنانکه هست. در مورد ارجمند من هم آنرا خواندم، شما از کجا فهمیدید که پدر او روشنفکر است. منکه فکر کردم یک کارگر با شعور است که مثلا دستش شکشسته یا سواد ندارد و یا اینکه آهسته زیر لب چیزی را زمزمزه کرده و یا...
در هر حال این نظرات بسیار گویای حال و روز مملکت ماست. از جناب سرکوهی باید تشکر کرد که اسرار را هویدا کرد. خوشبختانه علی رغم کشتارهای بیبدریغ ملت ایران و اذیت و آزار آنها شکنجه ها و بیدادهای بی کران نسلی از چپی ها اندیشمند و جوان در ایران به وجود آمده اند باید امیدها را به آنان بست. نقادی هم در آنها ست نه در آنها که قصور کردند چجه شاه الهی ها و چه آنها که از هر نحله و قماش با خمینی بر ای ضربه زدن به ایران و ایرانی و حتا خودشان حتا باصداقت و شرافت و آزادیخواهی همکاری کردند و گول آن مرد جسور و خبیث را خوردند. خودمان را در آیینه نگاه کنیم!
٨۲۲۵۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱٣۹۶       

    از : آرمان شیرازی

عنوان : درین گذار شبانه ی جانکاه دست یکدیگر را بگیریم و شمشیر شهامت را بر پیکر شب بنشانیم...
دو گفتگو با دو هم میهن از راه دور
گفتگوی یکم با آقای جمشید ارجمند:
ارجمند: "چطور شد که شما (چپها) ... روحانیون (را که) بدون حتا (یک) استثنأ خودشان بر منابر آنچه را قرار بود بکنند به زبان می آوردندو با آب و تاب می گفتند ... ندیدید و نشناختید و همگیتان کمکشان کردید تا بیایند سر کار و کار ما و شما و ایران را بسازند(؟)"
پاسخ: اصلی ترین اهرم روی کار آمدن حکومت تبهکار اسلامی, خرافه باوری بیشینه ی مردم و همراستایی تفکر (اسلامی) آنان با روحانیت بود. این اهرم نیرومند, بدون وجود روشنفکران و نیروهای چپ نیز به احتمال بالا همین نتیجه را ببار می آورد. بن مایه ی به درازا کشیدن حاکمیت اسلامی نیز همین همراستایی فکری و فرهنگ مذهب-آلوده ی کشور ما بوده است که نشانه های بارز آن اکنون نیز در میان بسیاری از ایرانیان بچشم میخورد. چپ و نیروهای میهنی دیگر اگر می توانستند, خود حکومت را بدست می گرفتند نه آنکه بگفته ی شما "روحانیون را کمک کنند تا بیایند سر کار و کار چپ ها و ایران را بسازند"! راست اینست که شاه همه ی نیروهای چپ را شدیدا زیر ضرب قرار دارد اما مذهبی ها و روحانیت را آزاد گذاشت و با آنان همراهی کرد. نتیجتا, در سال ۵۷ قشر روحانیت با جمعیتی ده ها هزار نفره و مساجد پر شمار در سراسر کشور, سوار بر ذهنیت مذهبی بیشینه مردم, و با پشتیبانی پنهان امپریالیستها در بهترین سنگر برای تسخیر قدرت قرار گرفت.
ارجمند: "شما چرا یک انتقاد سازنده از خود نمی کنید(؟). چرا اشتباهاتتان را در لفافه (بیان) می کنید(؟)"
پاسخ: بیشینه نیروهای چپ گذشته ی خود را در مصوبات کنگره های خود نقد کرده اند. باور نگارنده اما اینست که بهتر است در تارنماهای خود نیز این مهم را به گونه ای گسترده و همه سویه به داوری همگان بگذارند.
ارجمند: "بیایید درست کارانه اعتراف کنید که اشتباه کرده اید. اصولا شاه هر که بود سزاوار مبارزه مسلحانه نبود."
پاسخ: شاه و سیاستهایش زمینه ساز اصلی روی کار آمدن حکومت اسلامی بود. با سرنگونی حکومت ملی مصدق (بکمک پشتیبانان داخلی و خارجی خود) مسیر تکامل ایران را با به بیراهه انداخت, قانون اساسی را زیر پا نهاد, مشروطه را به کشتارگاه دیکتاتوری فردی و حکومت تک حزبی کشانید, بدینسان او تمام راه های علنی و قانونی مبارزه را بسته بود تا آنجا که خواندن کتاب نیز زندانی داشت. دردآور است که حتی اراجیف خمینی را (که حتی حکومت اسلامی از دسترس خوانندگان دور کرده) غیر قانونی کرده بود و جوانان را از آشنایی با سرشت واپسگرا و جنایتکار او محروم ساخته بود! با همه ی این تفاصیل ممکنست شما باور داشته باشید که "شاه هر که بود سزاوار مبارزه مسلحانه نبود" و یا شاید بگویید نصیحت, نامه نگاری و خواهش راه مبارزه بود. اما چشم بر این واقعیت نبندید که میزان خشونت و شکل مبارزه را همواره حکومت ها تعیین و تحمیل می کنند و هیچ انسان خردمندی, آنگاه که راه گفتگو و مسالمت باز باشد, دست به اسلحه نخواهد برد....

گفتگوی دوم با آقای جاوید شمالی (که بیشتر با زبان احسان نراقی, غمخوار سلطنت شاه سخن گفته است):
شمالی: "چپی ها و ملی ها حتا ملی مذهبی ها ... در اثر نشناختن زمان و اعلام جنگ مسلحانه شاه را وادار کردند که دست به خشونت بزند(!)"
پاسخ: لطفا به آخرین بخش گفتگوی یکم با آقای ارجمند نگاهی بیندازید. پیدا نیست چرا جای عامل و معلول عوض شده است. مبارزه مسلحانه نیز با دو محتوای متفاوت تنها از سوی "چریکهای فدایی خلق ایران" و "سازمان مجاهدین خلق ایران" بکار گرفته شد نه "ملی ها و ملی مذهبی ها."
شمالی: "شما فقط فکرش را بکنید که شاه را از ایران بیرون تکرده بودید حالا وضع مملکتتان چظور بود. فقط اگر جنگ نشده بود ایران کجا بود."
پاسخ: شما فقط فکرش را بکنید اگر شاه (بکمک پشتیبانانش) حکومت ملی مصدق را سرنگون نکرده بود, اگر مشروطه را به کشتارگاه دیکتاتوری فردی و سیستم تک حزبی-اجباری نکشانده بود, کشور به کدام سو می رفت و اکنون کجا بود! هر گاه که علمی بیندیشیم, پیشگیری را بس کارآتر از درمان خواهیم یافت و باور خواهیم کرد که همواره باید رخدادهای ناگوار را در آغازی ترین سرچشمه ها مهار کرد...
شمالی: "باید از خودمان بپرسیم که چطور شد که ما با دست خودمان و با اتحاد خودمان با یکی از ارتجایی ترین و فاسد ترین قشر جامعه مان یعنی روحانیون همد ست و همداستان (شدیم) و انحاد کردیم تا چنین فاجعه ی (ضد بشری) را سرکار آوریم(؟)"
پاسخ: چند عامل درین میان نقش داشتند. پیش از هر چیز کم دانی و نادانی مردمی بود که آنزمان در خرافه غرق بودند و "عکس آقا را در ماه دیدند" و اکنون نیز هنوز دانش-گریزند. از چه رو در کشور هشتاد میلیونی ما کتابهای وزین (اگر چاپ شوند) در پانصد نسخه انتشار می یابند؟ چرا سخن مردم بیشتر با "میگن که...." آغاز می شود آنهم بدون آنکه بدانند چه کس گفته و اساسش چیست؟ چرا باورهای خرافی (مانند چاه جمکران, امامزاده, حرم مطهر این و آن, امام ناپیدا و نذر کردن) و باورهای غیر انسانی (مانند چند همسری و حق ارث دو برابر برای مرد نیمه انسان انگاشتن زنان) بشدت متداولند؟ آیا آنگاه که کم دان و نادان باشیم, ذهن ما هموار پذیرش هر چیز بیهوده و بی معنی نخواهد بود؟ عامل دوم نقش ترمز کنده ی دیکتاتوری در پیشرفت و تکامل اندیشه در ایران بود. عامل سوم هدایت وقایع از بالا و پشت پرده از سوی امپریالیسم (نقش ژنرال هایزر, کنفرانس گوادلوپ) بود.

همه ی آن رخدادهای ناگوار که خارج از کنترل نیروهای میهنی پدید آمدند بخشی از رنسانس خونین و پر هزینه ایست که کشور ما از تاریکی آن به امید بالاآیی خورشید بهروزی گذر دارد. درین گذار شبانه ی جانکاه دست یکدیگر را بگیریم و شمشیر شهامت را بر پیکر شب بنشانیم...
٨۲۲۵۱ - تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱٣۹۶       

    از : علی فیاض

عنوان : ممنون آقای سرکوهی
ما اکنون در زمانه ای به سر می بریم که به خاطر حکومت مذهبی پلید خمینی و جانشینانش، و به یغما رفتن تلاش های مردم برای رسیدن به آزادی، همه ی آزاد اندیشان، می بایست محاکمه شوند. درست مثل اینکه هم اکنون همه دست به دست هم بدهند تا این رژیم پلید را سرنگون سازند و بعد دوباره حکومتی بر سر کار آید که اگر نه بدتر، بهتر هم نباشد. و آنگاه تصور کنید که نسل بعدی، باز هم کاسه کوزه ها را سر سرنگون کنندگان بشکند. شاه، و اطرافیان مغرور استثمارگر و مستبدش، خود زمینه سرنگونی خود را فراهم ساختند. چرا کسی از نقش آنها نمی گوید. بزرگانی چون احمدزاده ها، و ... برای بهتر شدن و به تعبیر مولانا "برای وصل کردن" از همه چیز خود گذشتند. هیچ شایسته نیست آنها را که به خاطر آزادی و بهتر شدن فضای جامعه رنج کشیدند، همراه خمینی و رژیم پلیدش تصور کرد. احمدزاده ها، دکتر ملکی ها و ... تصویر دیگری داشتند و صد البته بلافاصله باز هم رنج و شکنج و زندان را در بودن در سایه خمینی ترجیح دادند. ممنون آقای سرکوهی از این نوشته ای که ما را به یاد " مرد نکونام نمیرد هرگز" انداخت.
٨۲۲۴۷ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۶       

    از : peerooz

عنوان : احسان نراقی
جناب جاوید شمالی,
من احسان نراقی را نمیشناسم. از نگاهی به ویکیپدیای فارسی چنین بر می آید که ایشان نان را به نرخ روز میخورده و سخنان بسیار گفته است. یک جمله از ویکیپدیا برای معرفی مشاور فرح پهلوی کافی ست " در میان این نظریه‌پردازان نام احسان نراقی نیز به چشم می‌خورد. هنگامی که حزب رستاخیز به یکباره جانشین احزاب سیاسی پیشین شد، احسان نراقی از جمله افرادی بود که به این پدیده روی خوش نشان داد و آن را در راستای پیشبرد اهداف رژیم پهلوی مفید ارزیابی کرد.". دخیل بستن به این امامزده ها راه گشای مسائل امروزی نیست.
٨۲۲۴۴ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۶       

    از : peerooz

عنوان : کنجکاوی
جناب ارجمند,
کاش در این شکایت نامه بالا بلند چند کلمه ای هم در باره پدرتان میفرمودید که چگونه چنین مرد روشنفکری سواد نوشتن نداشت و از پسر ۱۲ ساله خود تقاضای نامه نویسی میفرمود؟ آیا ایشان بهایی و علت اعتراض این بود؟
٨۲۲۴٣ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۶       

    از : جاوید شمالی

عنوان : هزار بار چرا؟؟؟
مقاله را خواندم و هم نظر جمشید ارجمند را. و اما نظر جمشید ارجمند واقعا ارجمند است. درست شش سال پیش در یک کافه در شما تهران من با چند داشنجوی دیگر با احسان نراقی قرار داشتیم او در پاسخ به اینکه چرا با این حکومت همکاری میکند حرفهای بسیاری زد از جمله اینکه:« مردم ایران با موتور چپها یکی از کثیفترین و بیشرفترین حکومکتها را که آخوند باشد سرکار آوردید حالا یک روزه و با نسخه ی شما نمنی شود او را از سر کار بیرون کرد، وقت می برد. او ادامه داد شماها و پدرانتان کردید و اتفاقا اشاره اش به یکی از پیرمردها بین ما بود که فدایی بود یا فدایی سابق. او نیز اشتباهات شاه را البته قلول داشت اما او نیز پریش این بود که شما فکرش را فقط بکتید که چپی ها و ملی ها حتا ملی مذهبی ها زمان را درست تشخیص داده بودند و آخرین پیام شاه را شنیده بودند و با تمام توان وارد میدان میشدند. حتما کاری از پیش می بردند. آنهایی که میگویند کار از کار گذشته بود درست نمی گویند. احسان نراقی گفت در اثر نشناختن زمان و اعلام جنگ مسلحانه شاه را وادار کردند که دست به خشونت بزند. شما خودتان را در آن زمان و جای شاه بگذارید چه چپی باشید چه راستی و گروهی به شما اعلام جنگ مسلحانه کند!» نراقی گفت: « من با اردشیر زادهدی هنوز هم به خاطر گذشته رابطه دارم با مشاور مخصوص شاه و فرح عبدالمجید مجیدی هم همیطور اینها و حتا رضا قطبی همگیشان به من گفتند که شاه تا آخرین روزهای زندگیش کابوس او را رها نمی کرد گه چرا حسین فاطمی با آن وضع کشته شده... حالا شما بروید سراغ یک اصلاحطلب یا اصولگرا خمینی یا خامنه ای و یا همین سوگلی خامنه ای احمدی نژاد یا حتا حتا آقای خاتمی و از او بپرسید تا ببیند چگونه افتخار می کنند به قتلها به سر به نیست کردنها چگونه توجیه می کنند ازاله ی بکارتها تجاوز ها را...» در پایان نراقی گفت: « شما فقط فکرش را بکنید که شاه را از ایران بیرون تکرده بودید حالا وضع مملکتتان چظور بود. فقط اگر جنگ نشده بود ایران کجا بود. البته سخنان نراقی تماما ضبط شده و امیدوارم آنکس که نوارها را دارد آنرا بگذارد در یوتیوب برای همه. چرا که نراقی و حالا هر قضاوتی در موردش داشته باشیم حرفهای بسیار جالبی زد. در هر حال اصوصلا داشتن شخصیت با ارزشی همچون احمد زاده نشان میدهد که انقلابی که بنام اسلام شد چه صدمه ی هنگفتی نه تنها بر ایران و ایرانی که بر ساحت انسان وارد کرد. این تجربه ی پر هزینه و تاریخی به از بین بردن تمامی ارزشهای مادی و معنوی توجهی خاص داشت. یعنی عمدا و برای تخریب آمده بود و تخریب کرد. این تخریب همگانی بود این تخریب فقط چپ را تخریبب نکرد راست را هم تخریب کرد، ادبیات را هم تخریب کرد شهرها را هم تخریب کرد، هوا را هم تخریب کرد، دریا را هم تخریب کرد روح و روان ایرانی و منطقه ای و حتا جخانی را هم تخریب کرد. و احمد زاده باعث شد تا من این چند کلمه را و فقط به خاطر نظر جمشید ارجمند بنویسم، و آری من هم فکر می کنم که ما گروه چپ باید از خودمان بپرسیم که چرا چنین شد؟ باید از خودمان بپرسیم که چطور شد که ما با دست خودمان و با اتحاد خودمان با یکی از ارتجایی ترین و فاسد ترین قشر جامعه مان یعنی روحانیون همد ست و همداستان سدیم و انحاد کردیم تا چنین فاجعه ی ضدیت با بشر را سرکار آوریم. باید همچمیم از خودمان بپرسیم که چرا با اینهمه اجحاف و سرکوب و غارت و دزدی که قاعدا باید بستری برای فعالیت ما باشد چرا ما حتا نقطه از اعراب نیستیم. چرا کسی گوشش بدبهکار خرفهای ما نیست؟ چرا مهجوریم. چرا فقط سر در سرگرمی های خود مانی خودمان داریم؟؟ تقصیر کیست؟ چرا حتا در یک کتاب یک مقاله ی محکم از خود انتقاد نکرد ه ایم؟ چرا حتا یک تط د انشگکاهی در این مورد ارائه نداده ایم؟ و چرا چرا چر ا...
من نیز تسلیت می گویم بر مرگ این آدم درستی که خودش هم دست اندرکار چنین بوجود آوردن چنین موقعیتی شد. اگر چه راست و درست بود اما زمینه و زمانه را نسنجید و بد سنجید همچون بسیاری. بدا به حال ما مرد مانی که هنوز زند ه ایم و باید چنین روزهای پر از فساد را ببینیم. احمدزاده با هزار اندوه و هزار چرا از دنیا رفت. من نیز او را دیده بودم. آدمی بسیار آدم بود و شر بف بود و دوستداستنی و البته مغبون. آقایان بیایید توجیه نکنیم بیایید بنتویسم و راست و رستکار بنویسیم! آری طاهر آقا بادش به خیر
٨۲۲٣۹ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۶       

    از : هرمز سوادکوهی

عنوان : در روزهای انقلاب شاهد بودم
آقای جمشید ارجمند ، نگارنده در سال ۵۷ یک کمی از شما مسّن تر بود و خوشحال از سرنگونی حکومت مطلقه ی پادشاهی و تنها حزب رستاخیزش که شاه گفت:یا بروید در آن حزب اسم بنویسید ، یا زندان و یا بروید خارج و زنده یاد جزنی و دوستان فدائی و مجاهد او را در تپه های اوین بخون غرقه کردند.
در آن روزها که هنوز در ِ زندانها باز نشده بود به آینده ی مبهم توجه بود و نکته ای که نگارنده همیشه به دوستان می گفت چنین بود : چه خوب است که در متن حوادث قرار داریم و دیگر نیازی نیست در میان حرفهای ضد و نقیض طرفداران شاه ، حزب توده ، جبهه ملی و مذهبی ها در باره ی وقایع کودتای ننگین ۲۸ مرداد مردد ماند.
خوشبختانه به مدد انقلاب اطلاعات دیچیتالی حتی کسانی که در دوران انقلاب ۵۷ بدنیا نیامده بودند به بسیاری از منابع نوشتاری ، سمعی و بصری دسترسی دارند تا به چند و چون آن روزها پی ببرند . حال اگر نخواهیم وقایع را آنطور په پیشرفت و تاثیر گذاران اصلی و فرعی را بازنگری نکینم مسئله ی دیگر است.

آقای ارجمند چه در روزهای قبل و بعداز انقلاب صف بندی نیروها آنطور که شما نوشتید نبود. و اشاره شما به نوارهای پدرتان به این گزاره نمی دانم از کجا آمده است:"آخز نوارهای پدرمن صدای فداییان را دارد. کارگر، فدایی، خمینی ما با هم متحد می شویم."

فدائیان تا ۱۹ بهمن ۵۷ گرد همائی نداشتند و در این روز نیز بمناسبت راه پیمائی مردم برای بیعت با مهندس مهدی بازرگان مراسم ۱۹ بهمن که قرار بود در زمین چمن دانشگاه برگزار شود لغو گردید.
ولی در مسیر های راه پیمائی پیش از ۱۹ بهمن هواداران و چپ ها و مجاهدین از این شعار استفاده کردند: " اتحاد اتحاد ، ای ملت ، ما باهم متحد میشویم ، تا بر کنیم ریشه استبداد. درود درود درود ، درود بر فدائی !"

عین همین شعار تکرار میشد و با درود درود بر مجاهد یا خمینی تمام میشد.
در صف میلیونی راه پیمایان که به نیروهای سنتّی و مذهبی تعلق داشت همین نیز با فشار حزب الله روبرو بود.
یک راه پیمائی مستقل چپ و کارگری از میدان قزوین تا دانشگاه شریف " آریامهر سابق " در خیابان آزادی " آیزنهاور سابق » برگزاز شد در محوطه دانشگاه و در پایان راه پیمائی پرجم سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بالا رفت که کلی تشنج ایجاد شد و فردایش یکی از نویسندگان چپ یک صفجه در روزنامه آیندگان از فواید انقلابی بودن و معایب چپ روی نوشت این ها را نوشتم که کمی شما را با مشاهدات آن روزها شریک کنم. نگارنده آنروزها جناب فرج سرکوهی را مانند بسیاری از چپ ها در مسر راه پیمائی ها میدیدم ولی این به معنی حمایت او و نگارنده از خمینی بحساب نمی اید.
ما فدائیان و بسیاری از نیروهای چپ بدرستی در همه پرسی ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ شرکت نکردیم ولی شکاف ها در ارتباط با حمایت از مواضع « ضد امپریالیستی » خمینی و بقیه انحرافات بعداز اشغال سفارت آمریکا ۱۳ آبان ۱۳۵۸ عمیق تر و عمیق تر گردید.

مطمئن باشید اکثریت فرهنگ ورزان شمول کانون نویسندگان هرگز از خمینی حمایت نکرد و بهمین دلیل بخشی از آن در حمایت از حکومت به جدائی روی آورد.
در سال ۱۳۶۲ حکومت خمینی همه دگر اندیشان را سرکوب کرده بود.
اعماق فاجعه از این ها بزرگتر است.
٨۲۲٣٨ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۶       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۲۲)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست