سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مگر نکشتیدش؟

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : امید سحر

عنوان : به جای ستیز با روشنایی، از طبری بیاموزیم ( برگی در گردباد)
درکتاب "پادشاه خورشید" که دو روز پیش آنرا خریدم و با اشتیاق خواندم، مجموعا ۱۸ مقاله مهم و خواندنی از طبری به چاپ رسیده که آنها را درفاصله مهرماه ۱۳۶۰تا اردیبهشت۱۳۶۲(پیش از یورش دوم گزمگان ارتجاع) در مجله چیستا و با نام مستعار کاووس صداقت به چاپ رسانده بود(درنظر قبلی اشتباها مجله را هدهد و نام مستعار را ا.طباطبایی ذکر کرده بودم که مربوط به مقالات مشابه ایشان در مجله هدهد بود و نه این کتاب - با پوزش)

در اینجا مایل هستم بجای ادامه این "سوزن دوزی بی انتها"(ا.ط) که نسخه آنرا "هیچ" انگارانی چون خسرو ثابت قدم قصد دارند به شکلی هدفمند یا غیر هدفمند برایمان بپیچند، و نیز برای تلطیف فضای کنونی، بخشهایی کوتاه از مقاله "برگی در گردباد" را ازکتاب مذکور برایتان نقل کنم( اولین انتشار در مجله چیستا شماره۴ آذرماه۱۳۶۰).
طبری در این مقاله با اشاره به فلاسفه پوچ گرا و"هیچ" انگاری چون نیچه و سورن کی یر که گارد، که برای حل معضلات و خوشبختی بشریت به دنبال "اختراع نسخه فوری و فردی" هستند، می نویسد:

"... مسئله فقط در مقیاس جمعی (ونه فردی)، و در مقیاسِ تاریخی طولانی (ونه فوری) و در مقیاسِ مبارزات آگاهانه قابل حل است و نه تنها در سیر خود به خودی؛ لذا دست و پا زدن فلاسفه -با همه حسن نیت آنها- دست و پا زدنِ مگس در تار عنکبوتِ وحشیِ زمان و تاریخ است... هزاره ها طول کشید تا بشر اجزاء این مسئله و شیوه های حل آن را به تدریج یافت. هزاره ها حماقت و یا جسارتِ احمقانه (شاید ضرور) را مرتکب شد تا به اینجا رسید. صدها متفکرِ نابغه پدید شد تا گره ها را گشودند. گاه در زمینه فلسفه، گاه علم و گاه هنر، گاه اسلوب کار، گاه شیوه ی پیکار، گاه موازینِ رهبری و سازماندهی، و صدها قهرمان جان برکف پدیدار شد تا زنجیری گسست. صدها جنبشِ پرتوان روی داد تا گامی به پیش برداشت. نه تنها فتح ها بلکه شکست ها نیز(وشاید بیشتر) معلم بود. گمراهی ها نیز راهنمایی کرد. کاروانِ انسانی، خون آلود و اشک آلود آمد و آمد و آمد تا به اینجا رسید که جایی است معتبر...
ولی حلزونِ تاریخ هم، راهِ خود می رود و به شتابِ شادمان یا غم زده ی ما کاری ندارد. آری حلزونِ تاریخ به عمرِ کوتاهِ ما بی اعتناست ولی او مسیرِ پیش رونده ی خود را با سرسختی طی می کند و از لای همه سنگ ها و از فراز و نشیبِ خشنِ همه ی کُنده ها می گذرد. نویسنده بزرگ، ماکسیم گورکی گویی با درکِ جوهرِ تحولاتِ تاریخی بود که می گفت: "شور و جنونِ قهرمانان را ثنا گوییم، زیرا خودِ زندگی است."

مقاله آموزگار کبیرِ چند نسل از کمونیست های ایران و خاورمیانه، با این نثر موزون شاعرانه به پایان می رسد:
"و اینک در خُنَکایِ این عصرِ پاییزی، من در نقطه ی مجهولِ تاریخ، ولی بر سرِ شاهراه عظیمِ چرخشِ آن ایستاده ام. قلبم نیمی خون و نیمی نور است. به فردا مشکوک و به پس فردا مطمئنم. می دانم که دنیا ابدا و ابدا تابع آرزوهای من نیستو آرزوهای من دور و دراز است و من چاره ای ندارم جز اینکه این رشته ی طلایی را بر خود بپیچم و با آن در دخمه ابدیِ نیستی پای گذارم.ولی مسلما در پیکره جاویدان بشریت کوشنده و پوینده خواهم زیست. چنان که تمام سازندگان تمدنِ انسانی در من و معاصران من زیستند و من لحظه ای گذرا از هستیِ جاویدِ پهلوانِ تناوری بودم که "بشر" نام دارد."

آری، طبری و طبری ها زنده اند و می زیند. انکارِ آنها چیزی جز "دست و پا زدنِ مگس در تار عنکبوتِ وحشیِ زمان و تاریخ" نیست. دشمنان حقیقیت، تنها عِرضِ خود می برند و زحمتِ ما می دارند!/ والسلام
٨۶۰۹۴ - تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱٣۹۷       

    از : خسرو ثابت قدم

عنوان : ممنون از گفتگو و آخرین کامنتِ این حقیر
زمانِ «متقاعد کردنِ طرفِ گفتگو» - که مُدِ بیسوادانه مباحثاتِ اکثرِ جوانانِ پنجاه و هفتی بود - دیرزمانی ست که سپری شده است. اکنون، همه ما، در کهولت، با هم گفتگو می کنیم و از نظراتِ متضادِ هم می آموزیم.
چنین است که من از این گفتگو ممنونم و در عینِ حال آنرا ادامه نمی دهم. حمل بر بی ادبی نشود.

دوستی جای «اشاره به خنجرِ دشمن» را در این کامنت های کوتاهِ بنده خالی یافته است. به نوشتجاتِ گذشته این حقیر در زمانِ ماقبل و مابعدِ اینترنت مراجعه بفرمائید.
در ضمن دشمنِ جامعه ایران، این «حکومتِ نادر در تاریخ» تنها نیست. جامعه ایران دشنانِ بسیار فراوانی دارد. دشمنِ شماره یک اش جهل است و بیسوادیِ عمیق و فراگیر.
بعد از اینست که نوبتِ جمهوری اسلامی و امپریالیسم و صهیونیزم و فلانیسم می شود. ریشه ریشه، جهل است و بیسوادی.
این جهل، اکنون، بواسطه‍ی اینترنت خوانی و تقلیلِ مطالعه به هجویاتِ شبکه های اجتماعی، بجای مطالعه و تحقیقِ اصولی، دوچندان شده است.

ممنون
٨۶۰۹۲ - تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱٣۹۷       

    از : خسرو صدری

عنوان : روایت خود زنده یاد طبری از بحث در باره خدا
در رابطه با گفته آقای سروش در مورد "بحث خدا" که دوستان به آن اشاره کردند:

حدود ۱۰ سال پیش در وبلاگم مطلبی با عنوان" خاطره ای از مناظره تلویزیونی احسان طبری" نوشتم ، که بخشی از آن را عینا اینجا می گذارم:

"یک روزصبح دراوایل خرداد ماه ۱۳۶۰ قرار بر این می شود که من به منزل احسان طبری، که در یکی از فرعی های امیرآباد شمالی قرار داشت ،بروم و اورا به همراه ابوتراب باقرزاده و رفعت محمد زاده( اخگر) با اتومبیل به دفتر انتشارات حزب توده ایران واقع درخیابان ایرانشهر بیاورم .(این هردو درجریان قتل عام زندانیان سیاسی درسال ۶۷ اعدام می شوند. باقرزاده در هیچ مصاحبه و "شو" تلویزیونی شرکت نکرد ).ابتدا سراغ طبری بعد باقرزاده و سپس اخگر رفتم . طبری با سوار شدن دو رفیق دیگر شروع کرد به تعریف کردن از جریان ضبط سومین جلسه مناظره تلویزیونی که روزقبل صورت گرفته و هنوز از تلویزیون پخش نشده بود: " ...من دیروز دوباره به موزیک متن برنامه که آدم را یاد فیلم های وحشتناک می اندازد ، اعتراض کردم...همانطور که انتظارش را داشتیم بالاخره این ها برای این که مارا در مقابل مردم بر مسند ضد خدایی بنشانند، شروع کردند به بحث در باره خدا. وقتی سروش داشت صحبت می کرد ، من روی یک تکه کاغذ این آیه قرآن را نوشتم که.... ( معنیش را هم توضیح داد که در مورد به نیکی رفتارکردن حتی با کفار بود ،مادامی که نخواهند برعلیه اسلام اقدام کنند) و ادامه دادم که ما به مذاهب احترام می گذاریم و این کار درستی نیست که شما می خواهید مارا به عنوان افرادی ضد دین نمایش دهید.و کاغذ را دادم به آقای مصباح و او دیگر به بحث در مورد خدا ادامه نداد. در پایان ضبط برنامه هم دستش را پشت من گذاشت و گفت که حق با شما بود". طبری آنگاه به انتقاد از دکتر سروش و طیب ، مجری برنامه پرداخت و آن ها را "مشکوک به حجتیه ای بودن" دانست."

من پس از انقلاب در دبیرخانه ح.ت.ا کار می کردم و از نزدیک با رهبران و مسئولین حزب تماس داشتم. حدود سی سالی هم می شود که دیگرتوده ای نیستم. کسی را ولی نمیشناسم که با این افراد تماس داشته و مجذوب انسانیت و صداقت و از خود گذشتگی آن ها نشده باشد. از تجربه دیداربا احسان طبری برخی هنرمندان و افرادغیر سیاسی مطالبی اظهار داشته اند که موید این نظر من است.
٨۶۰۹۰ - تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱٣۹۷       

    از : احسان ولدبیگی

عنوان : آقای ثابت قدم! کمی آهسته تر
ری مانک، نویسنده زندگینامه دو جلدی برتراند راسل، در مقدمه کتابش به عادت منظم راسل به نوشتن اشاره می کند و بعد اضافه می کند هیچ تنابنده ای نمی تواند ادعا کند تمام نوشته های راسل را خوانده است چون خواندن این حجم از نوشته از یک نویسنده – کتاب های علمی، فلسفی، اجتماعی، سیاسی، مقالات، نامه ها، ... – از توان هیچ محققی بر نمی آید. احتمالا زندگینامه نویس احسان طبری هم باید در مقدمه کتابش چنین اعترافی بکند!
این نکته هم که تمام نوشته های طبری به نام خودش نیست هم مزید بر علت است. کاش تا هنوز کسانی که طبری را از نزدیک می شناختند زنده هستند زندگینامه نویس طبری دست به کار شود.
بزرگانی مثل او شاید هر ۲۰۰ سال پدید بیایند درضمن در جواب آقای ثابت قدم که میگوید «کورانی» که امثالِ «طبری»، «یک چشمی شان» بود. در واقع برای آنان «افسانه» می گفت و آن «ساده باوران» را مجذوب می کرد. باید بگویم لیست این کوران و ساده دلانی که مجذوب طبری شدند و بودند بسیار بلند بالاست و فقط میشود پرسید و اسم بیاوریم که چه کسانی مجذوب دانش و متانت او نبودند یا نشدند؟
از نیما یوشیج پدر شعر نو که بعد از مهاجرت طبری شعر پی دارو چوپان را به یادش سرود بگیرید تا تقریبن همه بزرگان و نام اوران عرصه ادب و هنر و فرهنگ ۱۰۰ ساله اخیر. خیلی جالبه که در تمام نوشته آقای ثابت قدم کلمه یا نامی از خنجر خون چکان دشمنان مردم ایران نیست و این زیاد عجیب نیست. حال و روز شما را درک میکنم!
٨۶۰٨۹ - تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱٣۹۷       

    از : سیامک رهگذر- از آلمان

عنوان : باری دیگر سخنی با جناب- خسرو ثابت قدم
قبل از نوشته پائین من خطاب به شما نوشته ای اولی ارسال کردم که در آن همین انتقادی که شما به زنده یاد احسان طبری کردید حتی شدیدترش آوردم ولی به دلیلی برای من مجهول منتشر نشد. درست است که شوروی سابق آن بهشتی نبود که حزب توده و شخص متفکری مثل طبری به ما جوانان اوایل انقلاب القاء میکردند. ولی در دوران جنگ سرد که جهان به دو بلوک شرق کمونیستی و غرب سرمایه داری تقسیم شده بود روشنفکران چپی یا مارکسیستی مثل طبری شاید فکر میکردند که بایستی حتما زیر چتر حمایت برادر بزرگ شوروی باشی تا بتوانی حرفی برای گفتن داشته باشی. شما ولی امروز نشستید و طبری دیروزی را متهم میکنید به آلت دست شوروی بودن در حالیکه حتی برای چنین عملکردی هم میشود صدها توجیه و دلیل آورد که خود توده ای های استاد در آن هستند و نیاز به دفاع من اقلیتی سابق نیست.
جناب ثابت قدم کسی هم سعی نمیکند از زنده یاد طبری بت یا امام بسازد! ولی این شیوه برخورد شما که گفتید طبری "هیچ" بود نه تنها غیر منصفانه و فارغ از شناخت شماست بلکه مغرضانه است و در خدمت ارتجاع مذهبی که سعی دارد با کوبیدن یکی از بزرگترین تئوریسین های مارکسیست ایرانی مثل طبری کل چپگرائی ایرانی را بی هویت نشان دهد و از اعتبار بیاندازد و شما نوعی هم همصدا شدید! طبری که یکی از مولفین و آموزگاران مارکسیست در ایران بوده و هزاران جوان الفبای مارکسیسم را از زبان او آموختند آنوقت چطور شما به خودتان این اجازه را میدهید بگوئید که او "هیچ" بود؟ شما اینهمه خودبزرگ بینی را از کجا میآورید که به طبری که رژیم اسلامی بیش از هر چیز از چنین شخصیت بزرگ و متفکر وحشت داشت مهر باطل هیچ بودن میزنید؟ واقعا شرم آور و خجالت آور است که خودتان را به نادانی میزنید و آیا واقعا نمیدانید که طبری را اسیر کردند و زدند فک و چانه او را شکستند تا با زور شکنجه و شلاق مجیز گوی اسلام شود و اگر او اینکار را هم کرد چونکه خوب میدانست که در بین هواداران او که شناختی حتی کوچک از او دارند کسی چرخش او را باور نمیکند که پیامبر مارکسیست به ناگهان اسلام آورده و تبدیل به یک مسلمان مرتجع شده. در حقیقت زنده یاد طبری میخواست با این نمایشش مسلمانهای مرتجع را به سخره بگیرد و به عامه مردم نشان دهد که مزدوران رژیم اسلام فاشیستی چه ابله و زود باورند که کسی را که با همه تار و پودش یک عمر مارکسیست بوده اجباری مسلمان کنند و آنان را رسوا کرد و به ریششان باید خندید!
جناب خسرو ثابت قدم شما اگر پرنده آزادی را بگیرید و پرو بالش را هم قیچی بکنید و در قفس ( زندان! ) نگه داری کنید آنوقت میتوانید مدعی شوید که حالا آن پرنده مرغ خانگی شده! حتی عبدالکریم سروش که با احترام از شخصیت طبری یاد میکند حاضر نشد با کسی که به اسیری گرفته شده بحث بکند چونکه یک بحث برابر با شخصی که زنجیر شده نیست!
مشکل امثال خسرو ثابت قدمها اینست که جایگاه علمی و سوادی و نبوغی شخصی مثل زنده یاد طبری را قدر نمیشناسند و حرفهای یک مشت مذهبیون مرتجع که دنباله رو ارتجاعی ترین دین آنهم اسلام عربها هستند را در دهان خود گذاشته و در بوق میدمند!جناب ثابت قدم که اعتراف میکند زنده یاد طبری هم قربانی نظام اسلامی ضد بشری بوده پس درک میکند که او را به جُرم "هیچ" بودن نبوده که آزار و شکنجه دادند بلکه شکستن او بایستی درسی میشد برای دیگر مارکسیستها و چپهای ایرانی تا با زور و اجبار در بیرق اسلام ارتجاعی خودشان سینه بزنند وگرنه سزایشان زندان و شکنجه است! جناب ثابت قدم هنوز هم دیر نیست که تجدید نظر در ارزیابی اشتباه خود نسبت به بزرگمرد مارکسیست ایرانی زنده یاد طبری بکنید و به جایگاه واقعی او احترام بگذارید اگر که خود را یک مارکسیست واقعی میدانید؟ لنینسم او را به انحراف کشاند و لنین معتقد بود هدف وسیله را توجیه میکند حتی شده با اعدام و زندان طبقه خودش را بایستی در قدرت نگه دارد وگرنه باور نمیشود کرد که شخص طبری هم موافق اعدام کسی بخاطر عقاید سیاسی اش بوده؟ خلاصه کلام جناب ثابت قدم با این گفته شما که طبری"هیچ" بوده قلب خیلی از مارکسیستها را به درد آوردید و چطور میخواهید مرحم زخم هم باشید وقتیکه نقش نمک پاش روی زخم را برعهده گرفتید همصدا با مرتجعین اسلامی؟
٨۶۰٨٨ - تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱٣۹۷       

    از : خسرو ثابت قدم

عنوان : از نظرِ شخصیِ بنده، فقط جای تأسف دارد و بس
۱- هنگامی که «تقریباً» هر چهره ای که به هر دلیلی مطرح می شود، از «هیتلر» بگیرید تا «خمینی» تا «کیم کارداشیان» تا «امیرِ تتلو» تا «مائو» تا «ترامپ» یا هر «چهره» دیگری، شیفتگان و مخالفانِ خود را دارد، چه جای تعجب است که یک «لیدرِ سیاسی» چنین نباشد؟
همه این افراد شیفتگان و مخالفانِ خود را دارند و این طبیعی ست.
این موضوع جای تعجب نیست؛ اما جای تأسف هست.

۲- یکی از مشکلِاتِ کنونی در فرهنگِ ایران و ایرانی، «سکوت» است. چنانکه برای نمونه در «جنجالِ سوئد - بنیادِ پژوهش ها» شاهد بودیم. از چیزی حدودِ ۱۰۰ نفر، تنها تعدادی انگشت شمار شهادت داد (چه به این سَمت، چه به آن سَمت) و از این تعدادِ انگشت شمار هم، لااقل ۲ نفر، سیاستِ «نه سیخ بسوزد، نه کباب» را پیشه کردند.
الآن هم بهترین شاهدان، فراریانی اند که بر اساس دروغ ها و فریب های «حزبِ توده ایران» به شوروی گریختند و آنجا فهمیدند که سالها، چه دروغ ها که از این حزب در باره «بهشتِ سوسیالیسم» نشنیده بوده اند.
و «سر تئوریسینِ» این حزب که بود؟ همین مرحومِ «طبری».

۳- گذشته از ۲ موردِ بالا:
«طبری» کسی ست که سالها خود را به دروغ، به لااقل ۲ نسلِ ایرانی، بعنوانِ مارکسیست و مارکس شناس معرفی می کرد. در واقع به افرادی که نه مارکس را خوانده بودند، و نه منابعی برای خواندن و شناختن داشتند. در واقع به «کورانی» که امثالِ «طبری»، «یک چشمی شان» بود. در واقع برای آنان «افسانه» می گفت و آن «ساده باوران» را مجذوب می کرد.

یکی از این «دروغ ها و فریب ها» بدین صورت افشا می شود:
در حمایتِ بی دریغ و متعصبانه «طبری» از شوروی شکی نیست.
در وجودِ اعدام و شکنجه نیز در شوروی شکی نیست.
یک مارکسیست اما، بنا به آموزه های مستقیمِ مارکس، «نمی تواند» طرفدارِ مجازاتِ اعدام باشد.

از نگاهِ من، این تعصبِ شماست، این فقدانِ اُبژکتیویته است که هنوز هم امثالِ «طبری» را جایگاهی تحسین برانگیز می بخشد. جایگاهِ واقعی او در کنارِ مابقیِ قربانیانِ این نظامِ عجیب و غریب است - نه بیشتر، نه کمتر.
٨۶۰٨۵ - تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱٣۹۷       

    از : احمد میرزا

عنوان : « دانکو» ی ما!
طبری کوبی ازاین رو ست که ارثیه معنوی او پیوسته سرشت پارازیت ها و بینوایان مدعی فکری و فرهنگی را به خودشان یاد آوری می کند. در نوشتاری با عنوان«نبرد اجتماعی و موازین اخلاقی » طبری می نویسد«دا ستان بسیار زیبای دانکو را به خاطر آورید؛ وقتی قومی در بیشه ای انبوه گم شدند یکی از مسافران؛ دانکوی دلیر؛ سینه حوذرا درید؛ دل خودرا که چون گوهر شبچراغ می درخشید بیرون کشید و راه جنگل را روشن ساخت و گم گشتگان را از بیشه بیرون آورد و سپس در همان جا به زمین افتاد و مرد. البته پست فطرتانی پیدا شدند که از ادامه طپش وپرتو فشانی قلب دانکو پس از مرگ خود او؛ هراسان شدندوبا حسد و کینه ای رذیلانه آن را لگدمال کردند تا خاموش شد؛ ولی این چراغ کار خودرا کرده و اسیران گم گشته را از ظلمت رهانده بود. عناصر رشگین در مقابل این واقعیت عاجز بودند؛آنچه که باید بشود؛ شده بود»
٨۶۰٨٣ - تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱٣۹۷       

    از : پویا تندیس

عنوان : احسان طبری نیازی به دفاع ندارد!
ممنون آقای پورچزنی و ممنون اقای شاکری از شعر زیبای سعدی

آن گه که در لَجَنِ مَرموزْ، مارها می خوابند،
و کرکس، شاهِ آدم خواران، در لانه می خَزَد،
و سراسرِ هَستی در آبِ تیره تَعمید می یابد،
و خاکسترِ فراموش را
بر سرِ خاکِ لاله و تبِ گل های زَرْد می پاشند،
به تنهاییِ غُرور آمیزِ قُلّه ها می اندیشم.
٨۶۰٨۱ - تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱٣۹۷       

    از : امید سحر

عنوان : اظهارنظر
نظرگیر بودن نوشتار جناب جزنی(۱۴نظر تا این لحظه) که در خصوص سایر نوشتارهای منتشرشده درسایت وزینِ اخبار روز(ضمن احترام به همه نویسندگان آنها) امری تقریبا کم سابقه است، نشان از اهمیت سیمای دانشمند فرهیخته و فرزانه زنده یاد احسان طبری و زنده بودن آرمانهای بشردوستانه وی پس از چنددهه دارد. لذا بیاناتی از این قبیل که "مرحوم طبری هیچ بود!"، صرفا میتواند از سر ناآگاهی یا بی انصافی و بعضا عداوت با خادمین فرهنگی جامعه ایران باشد. نفی کردن وجود یا اثربخشیِ یک شخصیت، پدیده یا واقعیت همیشه کار آسانی است اما رد کردن آن با بحث و اقناع برپایه منطق و استدلال، البته زحمت مضاعف و سواد و دود چراغ و سینه سوخته را می طلبد.

امثال احسان طبری را شاید بتوان مانند جوردانو برونوها بطور فیزیکی کشت(کما اینکه که عوامل ارتجاع و امپریالیسم موفق به اینکار شدند)، اما اندیشه های والا و انسانی آنها را هرگز! طبری در میان ایرانیان همچنان زنده است و می نویسد! نمونه اش کتاب جدید الانتشار "پادشاه خورشید" (نشر پژواک فروزان۱۳۹۷)حاوی مقالات مهمی که درمقطع قبل از کشتنش با نام مستعار ا.طباطبایی" در مجله "هدهد" به سردبیری زنده یاد صدری افشار به چاپ رسانده بود.
http://uupload.ir/files/۴zuv_photo.jpg

و این دقیقا همان شبح و کابوسی است که به قول جناب پورجزنی که اکنون بهد از چند دهه از دل تاریخ به هیأتی هولناک‌تر و در ابعادی دهشتناک‌تر بیرون آمده و منتشر کنندگان تازه از راه رسیده ماهنامه "قلم یاران" (در واقع دوستان حسین بازجو) را به وحشت انداخته و خوابشان را آشفته ساخته است و نه چیزی دیگر!

برتولد برشت درجایی نوشته (نقل به مضمون): "کسانی هستند که فقط یک روز از عمرشان را مبارزه می کنند؛ آنها از جرگه خوبان هستند. دیگرانی هستند که یک سال مبارزه می کنند؛ آنها بهترند. کسانی هم هستند که سالها از عمر خودرا صرف مبارزه می کنند که آنها بسیار بهترند ولی انهایی که تمام عمرشان را صرف مبارزه می کنند، انسانهای والایی هستند". قضاوت در باره انسانهای والایی چون ارانی ها و وارطان ها رضایی ها و جزنی ها، طبری ها و کیانوری ها و امیر انتظام ها و امثالهم... با این سادگی نیست. به ویژه و به قولی در مورد "احسان طبری که در گذشته آن همه زیبا بود و آن همه سرها به سویش چرخیده بود و کتاب هایش آن همه روح ها را به پرواز در آورده بود..."/ والسلام.
٨۶۰۷٨ - تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱٣۹۷       

    از : کیا

عنوان : بهروز عزیز
۱.تقسیم بندی های طبقه ،قشر و... کلاسیک کردن یک تئوری است در واقع این تقسیم بندی و تعریف ها از نظر من در هم تداخل میکنند بگیم تا در صدی مثلآ ۱۰ درصد.
۲.مارکسیسم ،سوسیالیسم ،مائو ایسم و.... که ریشه در مارکسیسم دارند در این تعریف کمی جا بجایی از خود نشان میدهند، آنچه مهم است و هسته اصلی است نگاه طبقاتی و سعی در بکار گیری علم است " که همیشه هم موفق آمیز نیست" و جستجوی راه حل هاست که باز هم بایکدیگر با سایه روشن به تداخل میرسند .
من حتی جریانی که همه از آن دوری می جویند مانند مجاهدین را در این طیف قرار میدهم چونکه سعی دارند از سوسیالیسم علمی استفاده کنند.
۲.مبارزان واقعی با مردم می بایست در تماس باشند حال از هر ق دیت ایده،قشر وطبقه ای و مسلما همانطور که شما به حق اشاره کرده اید، رو راست باشند و آگاهی دهند .
این عمل ریسک ها ی فراوانی را در خود دارد ،شکست،بد نامی،نا امیدی، زندان و مرگ.خلاصه ساده نیست.
٨۶۰۷۷ - تاریخ انتشار : ۲۶ مرداد ۱٣۹۷       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (٣۴)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست