یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

جامعه کاذب و سکشوالیزم پنهان!
(بررسی حقوقی وضعیت زنان در ایران)


الف. ع. خ


• شاید مردانی که سنگ سکسولوژی را به سینه می زنند، به دنبال مطامع خود باشند اما آنان که سکسی ستیزی می کنند بر خلاف ادعایی که برای پاسداری از کرامت "زن" دارند، اولا به "بازار سیاه" سکس دامن می زنند، ثانیا به دنبال تثبیت مالکیت موروثی خود بر"زن" هستند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۷ خرداد ۱٣٨۶ -  ۱۷ ژوئن ۲۰۰۷


مقدمه

قصد من از نوشتن این یادداشت نقد اعمال، افکار و اندیشه هایی است که به خود اجازه می دهند بدون در نظر گرفتن خواست و اراده آزاد شهروندان و حتی بدون کسب توافق آنان، مدل رفتاری، اخلاقی و اعتقادی خود را به دیگران تحمیل کنند.
قبل از هر چیز بهتر است یادآور شوم، نشان دادن جوانب کذب این اندیشه ها، به هیچ وجه نافی همه آن اندیشه ها و خواست هایی نیست که از طریق روش های علمی، فرهنگی و هنری برای صدق و سلامت جامعه تلاش می کنند.
هدف این یادداشت نشان دادن نتایج عینی و عملی طرز تفکری است که ادعا دارد می تواند به شیوه خود، انسانها را سعادتمند کند! البته شاید نتایج حاصل از اینگونه اندیشه ها هرگز جز اهداف اولیه بنیانگذارن آن اندیشه ها نبوده باشد، اما آنچه که در عمل و تجربه، از کاربست این اندیشه ها بدست آمده، همچنین تناقضات و تعارضاتی که در ذات آنها وجود دارد! همه حاکی از آن است که این اندیشه ها جز شکست و ویرانی ارمغان دیگری نداشته اند. اصرار بر عملی کردن آن اندیشه ها، آنهم با توسل به هر شیوه ممکن! روز به روز دامنه شک و سوء ظن نسبت به حاملان چنین اندیشه هایی را افزایش داده است.
به طور مشخص در این یادداشت به بررسی وضعیت حقوقی زن در "حکومت اسلامی ایران" خواهم پرداخت. حکومتی که بنابه تفسیری خاص از دین اسلام و مذهب شیعه، دستگاه حقوقی و سیاسی مشخصی تحت عنوان "ولایت مطلقه فقیه" برپا ساخته و ادعا دارد که با همین مدل می تواند بر کل مسلمین و حتی بر کل جهانیان حکومت کند و همه بشریت را سعادتمند نماید. آنچه که بیش از همه مورد توجه قرار خواهد گرفت، نگاه تاریخی این "دستگاه سیاسی و دینی" به زن و حقوق انسانی، اجتمایی و سیاسی او خواهد بود.
خطاب من در این یادداشت به عاملان سیاسی این دستگاه نیست، بلکه روی سخن با کسانی است که "مبانی عقلی و نظری" این سیستم را تدارک می بینند.

سکشوالیزم پنهان

دستگاه سیاسی و دینی یاد شده، توجه و حساسیت ویژه ای را نسبت به نوع پوشش زن و چگونگی مناسبات او در جامعه از خود نشان می دهد. بخش قابل توجه ای از نظام فکری این دستگاه به "توضیح مسائل" مربوط به مناسبات جنسی میان زن و مرد مربوط می شود! تو گویی حل بسیاری از مسائل و مشکلات بشری بستگی به کنترل مناسبات جنسی میان زن و مرد و کنترل "پوشش" آنها دارد.
البته دستگاه یاد شده ادعا دارد مناسبات حقوقی کامل و بی نقصی را برای زندگی و آسایش بشر فراهم آورده است. این دستگاه پیرامون هرآنچه که به "مالکیت" و "تصاحب" مربوط می شود افاضات و خطابه های مفصلی دارد، در این میان "زنان" نیز یکی از عناصر و سوژه های "تملک" و "تصاحب" در نظام حقوقی یاد شده هستند. از منظر "دستگاه ولایت فقیه" بین زن و مرد برای زندگی مشترک هیچ معامله و توافقی صورت نمی گیرد بلکه "زن" نیز مانند زمین و یا ملک، باید "به نام" مرد سند بخورد.
فقط بین مرد و مرد است که معاملاتی بر سر "زن" صورت می گیرد. مرد حق دارد همچون مزرعه شخصی خود از "زن"، داشت و برداشت نماید. زن حق ندارد "انتخاب" کند! حق ندارد بدون اجازه "مرد" از خانه بیرون برود! حق ندارد هر موقع و هر طور که دلش می خواهد در ملاعام ظاهر شود! چرا که به آن "معاملات ملکی و مالکانه"(که زن را به تملک مرد در می آورد!) آسیب می زند.
از منظر این دستگاه، اگر زن به طور آزاد و ارادی وارد مناسبات اجتمایی شود، قانون "مالکیت بر او" تغییر خواهد کرد و تصاحب او وابسته به مناسبات "بازار" می شود. پس برای آنکه این "جنس" را وارد مناسبات بازار نکنند لازم می دانند که آن را در پوششی "غیر جذاب" مانند چادر بسته بندی کنند. هر نوع پوشش یا غیر پوششی که این "جنس جذاب" را در معرض دید همگان قرار دهد! قانون "تصاحب او" را به مناسبات بازار می کشاند، از این رو، آن بسته بندی غیرجذاب به لختی جذاب و "سکس" می انجامد!   
به طور کلی، تعریفی که از "سکس" و "تجارت سکس" می توان ارائه داد عبارت است از نمایش و عرضه جنسی مرد و زن، در مناسباتی آزاد و تجاری که با کمترین پوشش همراه باشد. درست است که "سکس" معمولا با کمترین پوشش همراه است. اما موجودیت آن، قبل از آنکه به میزان پوشش (حجاب) مربوط باشد به عوامل اقتصادی و تجاری مربوط است. یعنی عوامل اقتصادی و تجاری هستند که به سکس و چگونگی آن موجودیت می بخشند، بازار"سکس" تنها به زن منحصر نمی شود، بلکه مرد نیز جزی از این بازار است. قوائد اقتصادی و تجاری نیز"زن نوشته" نیستند که وجود "سکس" را موجب شده باشند!
البته دستگاه (ولایت فقیه) مورد بحث ما، بدون توجه به عوامل اقتصادی و تجاری "سکس"! و بدون توجه به عوامل اقتصادی به شدت مردانه "سکس" در ایران! که زن را جز اسباب و اثاثیه اقتصادی قلمداد می کند!عامل اصلی سکس را "پوشش کم" می داند! حال آنکه "پوشش کم" می تواند علل مختلف زیست محیطی، روانشناسی و زیبایی شناختی داشته باشد.
"پوشش کم"، اگر حتی منشا سکسی نیز داشته باشد، علت سکس نیست، بلکه نمودی از آن است. یعنی صرف وجود پوشش زیاد (حجاب) درایران نمی تواند نافی وجود "سکس" درمناسبات و معاملات جنسی چنین جامعه ای باشد، بلکه سکس در چنین جامعه ای نمود آشکار ندارد. چرا که اگر، عوامل اقتصادی و تجاری "سکس" در جوامع غربی به صورت باز، آزاد و آشکاراست، عوامل اقتصادی و تجاری سکس در ایران به صورت بسته و پنهان عمل می کند.
یعنی وقتی که پای کرامت زن! (آنهم از جانب مرد مدعی کرامت) در میان باشد، چه تفاوتی است میان "سکس" که در بازار تجارت غرب مورد معامله قرار می گیرد با "سکس پنهان" موجود در ایران که در "مالکیت زنان" خلاصه می شود! احیانا اگر "زن" در غرب، به عنوان کالای لوکس و مصرفی در آمده باشد! بیش از آن در کشوری نظیر ایران است که به چنین وضعی دچار شده است.
اگر بحث بر سر زندگی "غرق شده" در سکسولوژیک باشد، باید بگویم آنچه که در غرب جریان دارد سکس آشکار و آزاد است، که شاید اندکی نیز خرد و اراده مستقل و آزاد "زن" دخیل باشد! اما آنچه که در ایران    می گذرد سکس پنهان و متملکانه است، که از خرد مستقل و آزاد زن هیچ خبری نیست. در هر دو حالت "زن" به صورت موجودی سکسولوژیک و مصرفی دیده می شود، اما قطعا این مسئله در حالت پنهان قدرت بیشتری برای تخریب "مناسبات سالم" در جامعه را دارد، چون هر جامعه سالمی باید متشکل از افراد سالم باشد. سکس پنهان "فرد" را مورد هدف قرار می دهد. نایاب بودنش نیز حرص و آز همه افراد جامعه را برمی انگیزد و انحرافات بیشتری را در "فرد" موجب می شود، بدتر از همه آن است که این انحرافات هیچ نمودی نیز ندارد.
البته بعید است که سردمداران ولایت مطلقه در ایران ندانند که اگر سکس و تجارت آن در غرب بصورتی روشن و آشکار در جریان است، در بسیاری از کشورها از جمله در ایران، این موضوع بصورتی خاموش و پنهان در جریان است.
در اینجا به عوامل اقتصادی سکس و شیوه تجارت کنونی آن در ایران کاری ندارم، بلکه بحثم را با سوالی روانشناختی ادامه می دهم!      
به راستی آنان که در این دنیا تا بدین حد نسبت به "سکس" حالتی هیستریک دارند، اگر به بهشت بروند چه می کنند؟ چگونه مناسبات سکشوال خود و دیگران را با "پریان بهشتی" تحمل می کنند! هر چند می توان تصور نمود که قطعا دست رد به سینه پاداش خداوندی نمی زنند، اما از این هیستری که نسبت به سکس دارند، فقط و فقط بازار خاموش و پنهانی را فراهم می آورند و دنیای پهناور خدادادی را برای عده ای بی شمار تبدیل به جهنم می کنند.   
شاید مردانی که سنگ سکسولوژی را به سینه می زنند، به دنبال مطامع خود باشند اما آنان که سکسی ستیزی می کنند بر خلاف ادعایی که برای پاسداری از کرامت "زن" دارند، اولا به "بازار سیاه" سکس دامن       می زنند، ثانیا به دنبال تثبیت مالکیت موروثی خود بر"زن" هستند! و گرنه هر انسانی خود بیش از دیگران توان و تشخیص کرامت خود را دارد. هیچ انسان بالغی برای حفظ کرامت خود نیاز به متولی ندارد. زن نیز انسان است و همچون مرد بعد از سنین مشخصی بالغ می شود.
متاسفانه عده ای با توسل به "تفسیر به رای" از متون مقدس، خود را متولی دیگران می دانند و برای آنان آداب زندگی ترسیم می کنند! اما پاسخ نمی دهند که این حق را از کجا آورده اند، حال آنکه تفسیر به رای از متون مقدس، امکانی است که همگان می توانند بدان دست یازند.
همه متون مقدس به جای مانده از پیامبران را نمی توان متونی ازلی و ابدی تصور کرد، چرا که در میان آنان عبارت ها و گزاره های فراوانی یافت می شوند که جنبه روزآمد و سیاسی دارند، یعنی پیامبران نیز برای ابلاغ پیام خویش نیاز به "سیاست" و "دیپلماسی" داشتند، آنان هرگز بدون توجه به مناسبات موجود در دوره خود به ابلاغ پیام خویش نپرداختند. آنها نیز برای پیشبرد اهداف خود به دیپلماسی روی آوردند.
آیا وعده هایی که در آخرت به بندگان صالح خدا مبنی بر آمیزش با پریان بهشتی و قلمانها داده می شود،    می تواند به عنوان وعده های سکشوال تلقی شود؟ قطعا چنین برداشتی از وعده های داده شده در متون مقدس کاملا نادرست است. چرا که این وعده ها و حتی نمونه هایی از این دست از وعده ها در زندگی عادی انسانها نیز جنبه "لذت انگیزی" و "زیبایی شناختی" دارد، یعنی وعده دهنده به تناسب برداشتی که از "لذت" و "زیبایی" در زمان او وجود دارد به دیگران وعده بهره برداری و رویارویی با چنین لذت و زیبایی را       می دهد. یعنی این موضوع هیچ ربطی به مسائل سکشوال ندارد.
به همین ترتیب می توان از سخن آقای ژاگ شیراک شهردار وقت پاریس که گفته است: «دختران زیبای پاریس سرمایه های ارزشمند فرانسویان اند.» برداشتی زیبایی شناسانه و لذت انگیزانه داشت. فقط زمانی    می توان از این سخن برداشتی سکسولوژیک نمود! که همه لذایذ و زیبایی ها را خریدنی و فروختنی تلقی کنیم و تنها جنبه های "تجارت لذت" و "تجارت زیبایی" را مد نظر داشته باشیم. یا آنکه باور داشته باشیم عوامل آن لذتها و زیبایی ها (یعنی دختران پاریسی) قیمتی دارند و صاحبانی! و گرنه به همین سادگی نمی توان انگیزه و نیت کلام شیراک را پیشگویی کرد.
هیستری بیش از حد نسبت به "سکس" در نزد مردان فقاهتی ما همه ناشی از شق آخر است، یعنی باور به اینکه "هر زن، مالکی دارد" و باید با مبلغ (مهریه ای) مشخصی «به نام» شود، که این باور! همه از مالیخولیای "قدرت" ناشی می شود! نه آنکه چنین هیستری ناشی از حس فرد (مرد) برای سلامتی جامعه باشد، چرا که سلامت جامعه در گرو اراده جمع و توافق میان آنان است، نه تحمیل اراده یک فرد بر جامعه!
تحمیل اراده یک فرد و یا یک گروه به جامعه، تنها می تواند یک "جامعه کاذب" را بنیان نهد! جامعه ای که همه چیز در آن کاذب و دروغین است، جامعه ای که روابط و مناسبات در تضاد با راستی، درستی و سلامت است. در جامعه کاذب همه چیز فرضی است، حتی سلامت و راستی! البته فرض محال!   
آنان که جلوه گری های طبیعی زنانه را ترویج سکس و زندگی سکسولوژیک در جامعه قلمداد می کنند، چرا نسبت به "تعدد زوجات" که زندگی سکسولوژیک را به گونه ای پنهان در می آورد، حساسیتی نشان نمی دهند.
همانطور که می دانیم بنیان هر خانه تنها از یک زوج مرد و زن تشکیل می شود که با زاد و ولد گسترش یافته و گروه خانواده را تشکیل می دهد. اگر یک مرد با تعدد زوجات در یک خانه به زاد و ولد بپردازد، هرگز خانه و خانواده ای تشکیل نداده، بلکه فقط گله ای را به راه انداخته است. نمی توان با الگوبرداری از پیامبران و مناسبات حاکم در عصر آنان! تصور نمود که یک مرد می تواند چند خانه و خانواده را سامان دهد و خود "آقای" آنان باشد.
در دنیایی که انسان از کمترین حقوق برخوردار بوده و "زنان" قبل از تولد در آن زنده به گور می شده اند! کسی که رسالت دارد نظام حقوقی جدیدی را حاکم کند، قطعا بنابه مقتضیات زمان خود عمل خواهد کرد. برقراری روابط زناشویی با زنانی که توسط مردان قبیله زنده به گور می شده اند، می توانسته نشانه ای از حرمت و کرامت به آنان تلقی شود، در چنین شرایطی، زندگی برای کسی که حامل تحولی عظیم در زندگی پیرامون خود است، تعدد زوجات نمی توانسته نشانی از زندگی سکشوال را بدهد، چرا که با فراوانی فکر و مسئولیتی که یک پیامبر برای خود قائل است، زندگی او سراسر با فعالیت های اجتمایی و سیاسی فراوانی روبروست. نمی توان زندگی زناشویی امروز را بر اساس مدل زندگی پیامبران بنا نهاد، "تعدد زوجات" در شرایط تاریخی که پیامبران در آن زیست می کردند نمی تواند مدل متناسبی برای امروز باشد.
عده ای که امروز تحت عنوان حفظ سنت انبیاء به تعدد زوجات روی می آورند، در واقع بی کارگان و شکم بارگانی هستند که تحت عنوان پیروی از سنت پیامبر به زندگی پنهان سکشوال روی آورده اند و برای آنکه به شهوت بارگی متهم نشوند شغلی را نیز تحت عنوان ترویج یا تبلیغ دین برای خود دست و پا نموده اند تا از آن طریق ارتزاق کنند. از آنجایی که تشخیص، تبیین و تعیین مناسبات حقوقی جامعه را حق انحصاری خود    می دانند و حدود این مناسبات را در سیطره اختیار خود تصور می کنند، تعیین حدود حقوقی مربوط به زندگی سکشوال نیز برای آنان محفوظ است. آنها نمایندگی انحصاری کلیه عقود اخلاقی و جنسی میان زنان و مردان را برای خود محفوظ می دانند.
به زندگی خصوصی برخی از این افراد که سرک می کشی مشاهده خواهی نمود که برای آنان حدود شرعی و حقوقی لازم برای فراهم آوری یک زندگی کاملا سکشوال به طور اکمل فراهم است. این زندگی سکشوال به طور پنهانی و در سطوح مختلف در جریان است. عقود مختلف، دست آنان را در هر شرایطی برای فراهم آوری شرایطی سکشوال باز می گذارد. زنان مختلفی که در یک خانه و یا خانه های مختلف تحت تکفل این افراد هستند، تنها نمودی از "عقود دائم" آنان است. عقود موقت و غیره نیز وضعیت نابهنجار دیگری را حکایت می کنند که شاید هرگز نمودی آشکار در جامعه نداشته باشند.
حال آنکه دینی را که پیامبر مسلمانان ختم کلام آن است،هرگز عده ای خاص را در طول تاریخ مبلغ و متولی دین قرار نداده است. مستمسک قرار دادن مدل زندگی پیامبران برای استفاده از مواهب سکشوال آن! تنها سوء استفاده از شان و منزلت آنان است، بازهم تاکید می کنم، پیامبران با رسالت و ماموریت پرمشغله ای که داشته اند، هرگز "تعدد زوجات" نمی توانسته برای آنان زندگی سکشوالی را رقم زند، اما برای انسانهای بیکار و پرگوی امروز چرا!
اگر زنان امروز برای برون رفت از این سیطره نابرابر تلاش می کنند، به خاطر آن است که وقتی در خانه مورد ستم قرار می گیرند و به نظام حقوقی حاکم بر جامعه پناه می برند با نگاهی سکشوال مواجهه می شوند. "صاحب قضا" کسی است که ممکن است خود سردمدار سکشوالیزم پنهان باشد. نظام فکری او زن را صرفا موجودی می داند برای ارضای جنسی مرد. صاحب قضا، اگر این طعمه را جذاب و خوردنی ببیند، ممکن است "حد حقوقی" جدیدی را برای تصاحب آن از آستین خود بیرون بکشد. اینجاست که زن در پستوی این اذهان سکشوال پاسکاری می شود. زن تلاش می کند که این نگاه وحشیانه را نسبت به خود اصلاح کند.
افرادی که مبانی عقلانی برای "ولایت مردانه" در جامعه امروز ایران می تراشند! آیا از میزان فساد و تن فروشی که اکنون و در پرتو ۲٨ سال سیاست های حکومت اسلامی در جامعه ایران وجود دارد اطلاعی دارند؟ آیا اصولا می توان در پرتو پر نور"ولایت"! دست به تهیه گزارش و آماری واقعی از میزان فساد و ناهنجاری های داخلی در جامعه زد.
صرف آراسته نگه داشتن صورت جامعه (که آنهم به هیچ وجه آراسته نیست) آیا سیرت جامعه نیز آراسته خواهد ماند؟ سیاست های فرهنگی و اجتمایی حکومت اسلامی در ۲٨ سال گذشته، فقط یک گمان را تقویت می کند و آن اینکه: هدف آن است تا با اعمال این سیاست ها، فکر و روح ایرانی به جای تولید علم و اندیشه، در عطش اموری غریزی قرار گرفته، تا در تمنای آن به هر کثافتی دست زند. چرا که استبداد و خودکامگی بر ملتی سرآمد و آگاه در منطقه خاورمیانه*، فقط و فقط با ایجاد چنین عطش غریزی و گرسنگی جنسی امکان پذیر می توانست باشد، که شد!

زن و مناسبات اجتمایی

مناسبات اجتمایی انسانها در جوامع بزرگی مانند "شهر" یا "کشور" همواره تابعی از مناسبات آنها در جوامعی کوچکتر نظیر خانه و خانواده بوده است. تحولات تاریخی در مناسبات اجتمایی نیز همواره تابعی از اینگونه تحولات در خانه و خانواده است.
مناسبات میان زن و مرد در خانه و خانواده، همچنین قدرت برآمده از این مناسبات و چگونگی اعمال آن، نسبتی مستقیم با مناسباتی دارد که در جامعه بزرگتر در جریان است. به همین دلیل پرداختن به نقش "زن" در مناسبات اجتمایی و خانوادگی، تا حدی می تواند پرداختن به چگونگی مناسبات انسانی در سطح وسیعتری از جامعه باشد.
نقش محوری زن در نظام "تولید مثل" و شکل طبیعی ایفای این نقش به گونه ای است که وجود خانه و خانواده را به عنوان کوچکترین نهاد انسانی ضروری می کند. فرایند "تولید مثل" به گونه ای است که در این فرایند مکان ثابتی به عنوان "خانه" و کانون گرمی به عنوان "خانواده" نیاز حیاتی انسان به حساب می آید.
همه می دانیم نطفه انسان (از هر جنسی) در درون رحم زن (مادر) بسته می شود، مدت قابل توجه ای در آنجا زیست می کند، با خون او تغذیه می نماید و با نفس های او جان می گیرد. این پدیده نشان می دهد که نقش وجودی مادر در شکل گیری پیکره انسان (از هر جنسی) تا چه حد قابل توجه است.
ضرورت وجود مادر در شرایط بعد از تولد نوزاد و وابستگی نوزاد به آن، چنان نقشی از او بدست خواهد داد، که نشان می دهد تا چه حد ثبات انسان، خانه و خانواده به مادر وابسته است. بنابه همین دلایل می توان گفت "زن" یکی از پایه های اساسی و ثابت "بقاء نسل" و یکی از پایه های ثابت "زندگی اجتمایی" است.
سپس با اطمینان می توان گفت: در جامعه ای که "زن" اعتبار نداشته باشد "انسان" اعتبار ندارد. در جامعه ای که زن آزادی نداشته باشد، انسان آزادی ندارد. جامعه ای که "زن" در ساختن آن نقش نداشته باشد! جامعه ای خواهد بود خالی از خلق و خوی انسانی! جامعه ای که حضور زن و چگونگی این حضور در گرو اراده "مرد" باشد، چنین جامعه ای به شدت خشن، بدوی و ناقص خواهد بود، چرا که "زن" نیمی از خلقت انسانی است، و در پایداری و استمرار این خلقت نقش محوری و مادری دارد و او بهتر از هر مخلوقی قدر فرزندان خود را می داند.
آنچه که از "نقش زن" در تولید مثل و ثبات خانه و خانواده گفته شد ویژگی ذاتی هر "زن" است. یعنی "مادر شدن" از ویژگی ذاتی هر "زن" است. نمی توان وجود ویژگی "مادری" را در "زن" از ویژگی های اعتباری او دانست.
متاسفانه وقتی از مناسبات حقوقی میان "مرد" و "زن" سخن گفته می شود، به طور طبیعی این سخنها به مناسبات میان "پدر" و "مادر" کشیده می شود.
در طول تاریخ، ویژگی های "ذاتی" زن و مرد، در چگونگی مناسبات میان آن دو دخیل نبوده اند، همواره مناسباتی تاریخی و اعتباری درمیان پدر(به عنوان مرد) و مادر (به عنوان زن) برقرار بوده است، به همین دلیل بحث پیرامون مناسبات میان زن و مرد همواره در محاق مانده، و به جای آن بحث پیرامون پدر و مادر به میان کشیده شده است! مناسبات تاریخی و اعتباری موجود میان پدر و مادر همواره عرصه را برای بحث پیرامون مناسبات حقوقی میان زن و مرد تنگ نموده است، چرا که بحث پیرامون تساوی حقوقی زن و مرد، بحثی ذاتی و غیر تاریخی است.
در مباحث مربوط به مناسبات این دو جنس! توجه قرار دادن «پدر و مادر» به جای عناوین ذاتی مانند «زن و مرد» مشکلات دیگری را نیز به همراه دارد، چرا که این نوع نگرش به نادیده گرفتن حقوق نوزادان، کودکان، نوجوانان و جوانان دختر نیز می انجامد! بدین ترتیب مجموعه عظیمی از انسانها در کنار مادرانشان به خاطرتفسیری تاریخی از "زن" در تبعیض حقوقی بسر می برند.
اگر نقدی بر مناسبات موجود میان مرد و زن وجود دارد، انتقاد به تمام آن مناسبات اعتباری و تاریخی است. شواهد تاریخی بسیاری وجود دارد که نشان می دهد مناسبات موجود، همه برآمده از عقل برترمردان و دیگر علائم ذاتی آنها نبوده است، بلکه بسیاری از این مناسبات برآمده از موقعیت ها و شرایط غیر ذاتی آنان ناشی شده است.

مالیخولیای قدرت!

برخی ها نه تنها به "زن" و ویژگی های ذاتی او به مثابه یک انسان توجه ای نمی کنند، حتی آنگاه که "مرد" را تنها به عنوان انسان معرفی می نمایند، برای همه آنان نیز حق آزادی یکسانی قائل نیستند.
اینان، حتی اگر توجه ای به "مرد" می کنند و اندک "حقوقی" برای او به رسمیت می شناسند، این حق را در نزد همه مردان برابر نمی دانند! هر تصوری که از انسان دارند، با نگاه "بنده گرایانه" ای که ترویج می کنند! جای هیچ تصوری را، از"انسان" به عنوان موجودی مستقل و با اراده بر جای نمی گذارند.
بر اساس نگاه این افراد، انسان حتی در شیوه بندگی نیز اختیار و توان لازم را ندارد و باید به شیوه ای که آنان باور دارند (که رندانه آن شیوه را به خالق منتسب می گردانند) پیروی کند. گویی انسان در شیوه بندگی نیز به نوعی وبال گردن خالق و آویزان اوست و از خود توان و اراده ای برای خلق بندگی به شیوه خود را ندارد. اینان، انسان را تا بدان حد خار و بی مقدار می شمارند که حتی امکان یک بندگی صادقانه و درست و حسابی را به کام او تلخ می کنند!
اگر چه ممکن است انسان با همه ارزش های فراوانی که دارد، در مقابل عظمت هستی و خالق او خار و    بی مقدار باشد! اما این خاری و بی مقداری او هرگز در مقابل همنوعانش نیست، بلکه در مقابل عظمت این خلقت است که انسان هر روز ذره ای از آن را به چنگ آگاهی و دانایی خود در می آورد. انسان در مقابل عظمت هستی و خالق آن است که خود را ذره ای بی مقدار می داند، نه در مقابل عده ای که خود را تافتگان جدا بافته هستی و برگزیدگان خالق آن می دانند.
این دسته از افراد، بر اساس تعریف خاصی که از انسان و توانایی های او دارند! تنها خود و هم اندیشان خود را انسان فرض می کنند، بقیه آدمیان را موجوداتی می دانند که هنوز به درجه کامل انسانی نرسیده اند.
اینان تمام تنوع انسانها را به چند تشابه فیزیولوژیک تقلیل می دهند و این تشابهات فیزیولوژیک را مبنایی برای تشابه تمام رفتارها قرار می دهند. از نظر ایشان چون انسانها تکلم و تعقل می کنند، و اندام تقریبا مشابه ای دارند، پس می توان از همه آنها رفتار و احساسات یکسانی را به انتظار نشست. به باور این دسته از افراد، انسان زمانی کامل است که به تناسب "باور" آنها رفتار کند و گرنه موجودی منحرف و هرزه است. اینان بر اساس همان تشابهات فیزیولوژیک که با دیگر آدمیان دارند، بقیه تنوعات عاطفی و احساسی انسانها را نیز متشابه با خود فرض می کنند و همه آنها را مطابق با باورهای خود می خواهند. اینجاست که آنان "باور" خود را امری "ذاتی" تلقی می کنند و به خود اجازه می دهند تا به سایر امور "اعتبار" لازم را عطا کنند.
نگاه این دسته از افراد به "زن" نیز از این حد فراتر می رود. آنان به خاطر مختصر تفاوت های فیزیولوژیکی که بین زن و مرد وجود دارد، اصولا "زن" را انسان کاملی تصور نمی کنند. نه تنها به تعقل و تکلم که دو ویژگی ممتاز زنان و تمام آدمیان است توجه ای نمی کنند، بلکه تمام احساسات و عواطف منحصر به فرد آنها را نیز در نظر نمی گیرند، نمی توانند تصور کنند که "زن" نیز انسان است، همان انسانی که "مرد" نیست و احساسات مردانه ندارد. تصور اینگونه افراد از انسان یعنی مرد! آنهم بعضی از مردان!
بدین ترتیب دنیایی که اینگونه افراد به بشریت بشارت می دهند خالی از عقلانیت، احساسات و عواطف مستقل و آزاد زنانه است. تمام وجود زن و ویژگی های زنانه در انقیاد خلق و خوی مردانه قرار دارد. البته ظاهرا آنها قصد دارند جهان "آباد" آخرت را بر ویرانه های این دنیا بنا نهند! جالب است که آنها با شدت و همت والا به ویرانه سازی دنیای مردمان مشغول اند، تا هر چه زودتر روز "موعود" را بنا کنند.
"انسان" از نگاه اینان فقط در قالب "مرد" به رسمیت شناخته می شود، "سیستمی" که آنها به مثابه انسان مورد تحلیل قرار می دهند و برایش غرایض "ذاتی" و "اعتباری" قائل هستند! فقط و فقط در ویژگی هایی "مردانه" خلاصه می شود. از نگاه اینان، زن سوژه ای خارج از این "سیستم عامل" است. این سوژه در هنگام بلوغ مرد است که توسط سنسورهای غریضی او به عنوان عنصری "سکشوال" کشف می شود و تنها با "اراده معطوف به خرد" مرد است که عنوان مادر، خاله یا عمه به خود می گیرد! زن در تحلیل این دسته از افراد اگر انسان فرض شود، انسان ثانوی است! این موجود تنها برای اهداف غریضی "مرد" آفریده شده است. مثل درخت که از آن میوه برمی چینیم و یا چشمه که از آن آب می نوشیم! از نگاه این دسته از افراد، انسان اولی، یعنی مرد! همان انسانی که می تواند هر چه را به دلخواه خود تفسیر کند و هر تکلیفی را به دلخواه خود معین کند، و به عبارتی خود ببرد و خود بدوزد. تمام "اعتباریات" به تناسب تمایلات او تنظیم می شود و تمام ذاتیات به تناسب امیال او دسته بندی می شود. متاسفانه موجودی که خود را کامل فرض می کند! غافل از آن است که پیکره اش در درون موجودی به اصطلاح ناقص (زن) شکل گرفته و سازمان یافته است.
آشکار است که چقدر سایه بدویت بر پیکر چنین نگاهی گسترده است. نگاهی مردانه که بر کل روابط و مناسبات تاریخی انسانها سایه افکنده است. نگاهی که نقطه شروع آن را می توان در مناسبات جنگل سراغ گرفت! حتی خدای اینگونه افراد نیز خصلتی "مردانه" دارد. خصلتی که خاک، خانه و خانواده را در تملک خود فرض می کند.
موجودی که خود را مالک مادرش می داند، تنها می تواند هیولایی باشد که از سوراخ! عالم به این دنیا افتاده باشد. چون ویژگی منحصر به فردی که قبلا از نقش "زن" در فرایند تولید مثل گفته شد، اگر او را در هر قالبی فرض کنیم، منطقی به نظر نمی رسد که نگاهی مالکانه و مقتدرانه نسبت به چنین موجودی داشته باشیم. اما ظاهرا "زن" در وجود خود برای حفظ و حراست خود خروسکان کاکل زری! را پرورش می دهد تا بعد از تولد، حفظ و حراست "عفت" او را پیشه خود کنند، که مبادا اقتدارهستی مردانه آسیب ببیند!
حال آنکه زن مانند مرد! یک انسان است، یک انسان مستقل، انسان مستقلی که متاسفانه بنا به شرایط جسمی و تاریخی نتوانسته است نمود منحصر به شاًن خود را در تاریخ بدست آورده و به نمایش بگذارد. زن در طول تاریخ همواره فرصت فرمانروایی و تفکر را برای "مرد" فراهم آورده است، بدون آنکه متقابلا چنین فرصتی برای او فراهم شده باشد! مرد نیز از این فرصت، صرفا برای تثبیت موقعیت بهره برده است، تا حدی که امروز ارزش همه مناسبات اجتمایی به قید "محک" او درآمده است و از "زن" حتی در برخی از تفاسیر دینی و فلسفی، به عنوان انسانی ناقص، وابسته و غیر مستقل یاد می شود.
آیا مردان که خود را بی تردید انسانهایی کامل می دانند! ممکن است که توانسته باشند از موجودی ناقص! زاده شده باشند؟ اگر نقصی وجود داشته باشد، که دارد! قطعا در"مرد" بسی محتمل تر است تا در زن!
زن نیز همچون مرد "حق" دارد تا در چگونگی های جامعه اعمال سلیقه کند، جامعه سالم خود را بسازد و زیبایی! را بنا به خواست خود در سفره زندگی بچیند! زیبایی خلقتی است که در روشنایی و آشکار ارزش وجود و نمود دارد! آنان که زیبایی ها را برای دالان های تنگ و تاریک ذهنی خود می خواهند و به تملک زیبایی و زن می اندیشند، اگر مرد باشند! مردان عصر نئاندرتالها هستند. متاسفانه برخی از مردان! این خوی خودخواهانه و غیر انسانی خود را به خالق هستی و پیامبران او نسبت می دهند، و حاضر نیستند از این حس مالکیت دست بردارند، گویی بدون حس مالکیت بر زن، زندگی برای برخی از این "گونه" مردان به دوزخ مبدل می شود.
هرگز نمی توان مصداق "زیبایی" و "لذت" را از نگاه این دسته از افراد مورد شناسایی قرار داد! اما "حرص لذت" و "بلعیدن زیبایی" را به سادگی می توان از مبانی این طرز تفکر حس نمود. اگر به ارفاق بگوییم، اینان کودکانی سرکش هستند که اگر به باغ وارد شوند همه گلها را می چینند تا خود به تنهایی آنها را بو کنند. اگر موقعیت این "حس مالکانه" را در خطر ببینند، ترجیح می دهند تن به قانون مالکیت گلها بدهند. نگاه متملکانه آنها به زیبایی ها ناشی از درک ضعیف آنها نسبت به مخلوقات است. آنها به اراده مخلوقات دیگر توجه ای ندارند، بلکه تنها خواسته ها و توانایی خود را می بینند و بر اساس آنها امور را ترسیم می کنند.
از منظر اینان، چون گلها چیدنی هستند پس باید آنها را محصور کرده و قانون مالکیت مشخصی برای آنها نوشت! چون زنان دست یافتنی هستند پس باید آنها را پیچید و به قانون تصاحب آنها روی آورد! این منطق از خوی مقتدرانه ای ناشی می شود که هیچ اعتمادی به اقتدار عقلانی و احساسی خود ندارد و فقط برتری فیزیکی خود را می بیند بدون آنکه به برتری عقلانی و احساسی دیگران توجه ای داشته باشد.   
آنچنان که شاهد بوده ایم، در تاریخ همواره برداشتی "مردانه" از "خالق و خلقت او وجود داشته است. تفسیر مردانه از خلقت و خالق همواره به گونه ای بوده است تا که این تفاسیر بتواند "مرد" را سرور و آقا بشناسد، و او را همواره در صدر بنشاند.
تفسیر مردانه از خدا نیز خدای "مردانه ای" بوجود آورده است تا بتواند اقتدار"مرد" را تا هر آنجا که ناتوانی او گسترش دارد تعمیم دهد. یعنی تا جایی که امکان اقتدار "مرد" وجود دارد، خود در حکم خدا ظاهر می شود، اما درست از همان جا که ناتوانی اش شروع می شود، خدای مردانه ای ظهور می کند که منویات او را پی بگیرد. این نشان می دهد که "مرد" به گونه ای "کفرانه" خدای آدمیان را به چنگ خود درآورده است، و به نام مبارک او به "زنان" و دیگران جفا می کند.
همانطور که گفته شد، این "گونه" مردان! برای همه مردان نیز حق یکسان قائل نیستند. بر اساس اعتقادات آنان، تنها عده ای معدود هستند که صلاح جامعه را می دانند! جالب است که آن عده فقط خود قدرت تشخیص "صلاح اندیشان" را دارند!
حال آنکه اگر هر انسانی! حق داشتن دغدغه، در فراهم آوری جامعه ای سالم را برای خود محترم می شمارد، پیش از آن، بهتر است که بداند چنین حقی برای دیگران نیز محفوظ و محترم است. وجود تفاوت، تنوع و حتی تضاد در تشخیص دغدغه ها، سلامتی ها و ناسلامتی ها نیز از ویژگی های "ذاتی" بشر است. از این بابت کسی را بر کسی دیگر ارجحیتی نیست، مگر آنکه با "رای" و نظر انسانهای بیشتری ارجح دانسته شود.
همه انسانها، به طورآزادانه حق دارند در ساختن جامعه مورد نظر خود مشارکت کنند. حق همه انسانها در ساختن جامعه مورد نظر خود با حق دیگران برای چنین امری برابر است. اما ظاهرا برخی ها بنا به "باور"ی که دارند "حق" ساختن جامعه ایدال را، حق انحصاری خود و عده ای خاص از اعوان و انصار خود می دانند! حتی اگر بخواهند این حق را به زور شمشیر اعمال کنند!
قطعا در هر جامعه انسانی، اموری تحت عنوان "تکلیف" به انسان ساکن در آن جامعه تحمیل می شود و هرگز"انسان آزاد" ساکن در جوامع مدرن، از آزادی مطلق برخوردار نیست، اما همه آن "تکالیف" از طریق اراده اکثریت شهروندان تحمیل می شود، اراده ای که تبلور آن در انتخاباتی آزاد و بی واسطه ظهور می یابد، نه از طریق ولی فقیه و شورای نگهبان!
با انسانهای "آزاد" شاید بتوان جامعه ای انسانی مطابق آنچه که برخی از اهالی سلامت و صدق در تصور خود دارند بنا نهاد، اما با انسانهای "غیرآزاد" فقط می توان گله های انسانی به راه انداخت!
بهتر است نماد قدرت را از "زور" به "عقل"، و نماد "اعمال قدرت" را از فرد به جمع منتقل کنیم! قطعا در این جابجایی نمادها، نقش اساسی "زن" در زندگی اجتمایی بیش از پیش آشکار خواهد شد. در این صورت زندگی بشری، رنگ احساسات انسانی دیگری را نیز تجربه خواهد نمود. سکسیکال دیدن زن همه از نمادهای کهنه قدرت یعنی "زور" و "فرد" ناشی می شود!

-----------------------------------
* سرآمد دانستن ملت ایران در منطقه خاورمیانه، به هیچ وجه ناشی از یک حس برتری نژادی نیست، بلکه واقعیتی است که دلیل آن نیز می تواند "خیزش فراوان و پی در پی جنبش های اجتمایی برای برپایی آزادی و جامعه مدنی" در ایران باشد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست