«هــومـنـی» نه « انسان گرائی»، نه «خلیفه الله» و نـه «هومنیسم HUMANISM»
منوچهر جمالی
•
نوزائی فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و دینی و هنری ایران، نوزائی «بهمن» یا «هومن» است، که هسته ژرف هر ایرانیست
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۹ خرداد ۱٣٨۶ -
۱۹ ژوئن ۲۰۰۷
نوزائی فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و دینی و هنری ایران، نوزائی «بهمن» یا «هومن» است، که هسته ژرف هر ایرانیست. یکی از نامهای بهمن ( = وهومن ، خدای اندیشه و خنده و همپرسی انجمنی و آشتی دهنده اضداد ) در یسناها ، « هومن » است . هومن ، اصل هر اصلیست . گوهر هرانسانی ، این » اصل همه اصلها « ، یعنی « هومن » است . اندیشه و بینش و اندازه ( معیارها و ارزشها )، از این هومن، که بن هر انسانی است، بر میخیزد . گوهر هر انسانی ، در هرکجا و از هر جنس و نژاد و دینی و طبقه ای که باشد، بهمن یا هومن شمرده میشود . به احتمال بسیار قوی ، واژه هومن وهومنیسم درباختر، ازهمین نام، سرچشمه گرفته است،چون نیایشگاهای این خدا ، زمانهای دراز ، در کرانه های آسیای صغیر که یونانیان در آنجا میزیسته اند ، بوده است .
اصطلاح « هومنسیم »، امروزه درفارسی به « انسان گرائی» بر گردانیده میشود ، و نـُقـل دهانها گردیده است . ولی بدبختانه بسیاری از اصطلاحات بنیادی در ترجمه ، بارگران محتویاتشان را ، از دوش میاندازند ، و سبک و طبعا تهی از معنای اصلی میگردند . این اصطلاحات، با از دست دادن ریشه های فرهنگ اصلی خود در ترجمه، ابزار فریبگری و مکاری گروههای گوناگون در ایران میگردند. از جمله این اصطلاحات، همین هومنیسم است که به انسانگرائی برگردانیده میشود . هومنسیم در باختر ، خوشه ای از معانی جدا ناپذیر از هم دارد.این اصطلاح ، هم به بررسی و مطالعه فرهنگ باستانی یونان بطورکلی گفته میشود ، و هم خصوصا ، به تصویری از انسان گفته میشود که دراسطوره های یونان پیدایش یافته است ، و در هنر و فلسفه یونان ، پیکر به خود گرفته ولطیف ساخته شده است .این تصویر انسان را ، از فرهنگ یونانی نمیشود جراحی کرد و برید ، و بریده اش را به خارج صادر کرد، وبه فرهنگهای دیگر ، با سریشم چسبانید .
فرهنگ ، روند رویشی و جوششی یک جامعه است . این تصویر انسان ، جائی جا میافتد و ریشه پیدا میکند ،که این فرهنگ، در شکلهای گوناگون، مرتبا پرورده و آموخته و امتداد داده شود. بسیج شدن فرهنگ یونانی از دوره رنسانس ( باز زائی ) به بعد در غرب ، و گسترش این فرهنگ و نفوذ شدید تصویر انسانش درجهان غرب ، رویاروی مسیحیت و یهودیت، و در تنش و کشمکش با این دو دین سامی قرارگرفت ، و این تصویر انسانست که کم کم درحقیقت، جانشین تصویر « آدم و حوای توراتی » شد، و تصویر کنونیغرب از انسان ، زیر نفوذ این تصویر ، پیدایش یافته است. این تصویر ، با زنده شدن فرهنگ یونانی در غرب ، بسیج ساخته شد. وارد کردن اصطلاح خشک و خالی « انسان گرائی » که این زمینه را از دید می اندازد ، دردی را دوا نمیکند .
ما در برابر یونان ، فرهنگ ژرف و مردمی و متعالی ایران را داشتیم، و این فرهنگ ، زائیده از خودی خود ما ، یا از همان » هومن « بود. برای داشتن انسان گرائی یونانی ، نیاز به زنده ساختن « کل فرهنگ یونان » در ایران هست،که این تصویر را در اصالتش بتواند انتقال دهد . همچنین نیاز به بسیج ساختن هنر و فلسفه و ادبیات و موسیقی و فلسفه جشن های یونان به ایران هست. ولی چنین کاری با مسئله « زدودن هویت ایرانی از ایرانیان » کار دارد که غیر ممکن است. فرهنگ ایران، اصل « هومن » خود را ، رویاروی تصویر « پرومتئوس یونانی » دارد ، که بنیاد تصویر انسان در یونان بوده است. از این رو فرهنگ یونان ، برغم تسخیر ایران بوسیله اسکندر، و حکومت جانشینانش ، در ایرانیان « ریشه » نکرد .تصویر انسان در ادیان سامی، هر چند که اندکی باهم تفاوت دارند ، ولی در گوهرشان یکی هستتد . فراموش نباید کرد که غالبا تفاوتهای اندک ، به صلح و آشتی نمیانجامد ، بلکه سائقه امتیاز جوئی ، از آن تفاوت های نا چیز ، ورطه های سهمناک میسازند که نمیتوان بر روی آنها پلی زد. چنانکه احزاب چپ یا مذاهب اسلامی یا مسیحی اگر چه باهم ، مو ئی نازک ، تفاوت داشتند ، دشمنان خونی هم بودند، و آن مو تبدیل به کوه میشد . تصاویر انسان در ادیان سامی، همه استوار بر تصویر « خلق آدم و حوا بوسیله یک خالق + و بستن میثاق تابعیت با این خالق + و گناهکار بودن انسان + قربانی خونی کردن ابراهیم » قرار دارد. همان اندیشه خالق بودن ، بیان « بریدگی گوهر یهوه و پدر آسمانی و الله » از مخلوقاتش بطورکلی ، و از انسان بطور خصوصی است. و از آنجا که خالق با مخلوق، همگوهر نیستند ، انسان و گیتی ، اصالت ندارند ، و اصالت بینش و اندازه گذاری ، از انسان، حذف شده است .
این پیآیند مستقیم همان رابطه خالق با مخلوق، و بریدگی گوهری مخلوق از خالقست . و از همین جا ، تفاوت شگفت آور فرهنگ ایران از ادیان سامی آغاز میگردد ، چون این هومن یا بهمن که اصل همه اصلها یا « بزر درون همه بزرهاست » ، یک اصل پیدایشی درگوهر هر جانیست ، و برضد الله یا یهوه خالق است ،که بریده از جهان و انسان ، و فراسوی آنست . الله و یهوه و پدر آسمانی ، همگوهر انسانها و گیتی و زمین نیستند .در فرهنگ ایران ،انسان، از خدا ، خلق نمیشود ، بلکه از خدا ، مانند گیاه از تخم ، پیدایش می یابد ، و همگوهر اوست ، و همان اندازه، اصالت و مرجعیت دارد که خدا .فرهنگ یونان در باختر ، در رویاروئی با مسیحیت و یهودیت ، زلزله در تصویر انسانی که مسیحیت و یهودیت ارائه میداد انداخت. ولی ترجمه هزاران اثر اندیشمندان باختر به فارسی ، که استوار براین تنش فرهنگ یونانی با مسیحیت هستند ، ودر واقع مسیحیت را به لعاب و روکش فرهنگ یونان کاسته است ، در ایران و سایر کشورهای خاور ، قادر به متزلزل ساختن اسلام ، و مهار کردن آن نبوده است، و در آینده نیز نخواهد بود. علت آن چیست ؟ علت آنست که نقشی را که فرهنگ یونان در باختر،بازی کرده است ، در شرق نمیتواند بازی کند، وگرنه گوهر یهودیت و مسیحیت و اسلام ، در برابر فرهنگ یونان،همسان و همانندند . آنچه در غرب توانست مسیحیت را متزلزل سازد، وتبدیل به روکش و لعاب ظاهریش کند ، چرا در مقابله با اسلام،کارآ نیست ؟ در شرق، این نقش را، فقط و فقط فرهنگ اصیل ایران میتواند بازی کند . جای افسوس است که این فرهنگ ، از درونسو ، در بند و زنجیر است، و هنوز نیز در زنجیر اسارت « الهیات زرتشتی » است . درست هنگامی که ما نیاز به رستاخیز این فرهنگ داشتیم، باز ابراهیم پورداود ، این فرهنگ را ، در شکل مسخ ساخته زرتشتی اش، به مردم ایران ارائه داد .
مهرداد بهار ، که برغم زحمات فراوانش، هنوز پایند اندیشه « روبنائی بودن اسطوره ها » بود ، نمیتوانست از عهده چنین کاری برآید . همین اسطوره ها ( بندهشن = شیوه درک آفرینش ازجستن بن ، درک جهان و زندگی از روند رویش آنها از بن و تخم، پیدایش نه خلقت ) شامل فرهنگ اصیل ایران هستند که موبدان زرتشتی آنها را تحریف و دستکاری کرده اند ، تا انطباق به اندیشه های تنگ و سطحی خود بدهند که می پندارند همان اندیشه های زرتشت است ، ولی از اندیشه های زرتشت ، فرسخها فاصله دارد . اینکه سرودهای زرتشت را میتوان بدون داستانهای آفرینش ( در بندهشن و گزیده های زاد اسپرم و وندیداد و یشتها ) فهمید ، یک خیال پوچ است . سایر پژوهشگران ایرانی، همه در چهار دیواره برداشتهای موبدان زرتشتی که از دوره ساسانی به ارث برده اند ، مانده اند ، و طبعا نا خود آگاهانه، باز دارنده رستاخیز و نو زائی فرهنگ اصیل ایرانند . در الهیات زرتشتی ، فرهنگ اصیل ایران ، مسخ و مثله و کوفته شده است .
پیش از هجوم اسلام ، این فرهنگ ، چهارصد سال در زندان خفقان آور حکومت ساسانی بوده است که در واقع چیزی جز همان حکومت موبدان ( ولایت فقیه بشکل ایرانیش ) نبوده است ، و سپس ارث همان موبدان زرتشتی ، به آخوندهای شیعه در ایران رسیده است . تشیع ، اسلامیست که رنگ موبدان زرتشتی را گرفته است . پیکار با ولایت فقیه و قدرت آخوندان شیعه ، پیکار با موبدان زرتشتی است ،که شالوده اندیشه های آنها را ریخته اند . پیکار با ولایت فقیه ، پیکار هزاره هاست ، چون ولایت فقیه ، ریشه در هزاره ها دارد . در چهارصد سال حکومت ساسانی ، فرهنگ اصیل ایران ، سرکوب و مسخ و مثله شده است ، و هنوز جامعه زرتشتی در ایران و هند وجود دارد که میکوشد ، فرهنگ ایران را همیشه در چهار چوب تنگ الهیات خود زندانی کند ، و خفقان فرهنگی زمان ساسانی را، نا آگاهانه ادامه میدهد. ولی در غرب ، با آمدن رنسانس ، آخوندهای آپولو و زئوس و دمتر و آفرودیت و ... ، دیگر موجود نبودند . از این رو نوزائی فرهنگ ایران ، و بسیج ساختن تصویر انسانش ، باید در چهار جبهه گوناگون بجنگد :
۱- در برابر تحریفات و سرکوبی اسلام ٢- در برابر مسخسازی و تحریفات موبدان زرتشتی ٣- در جبهه » هومنسیم یونانی « که در همه کتابهای ترجمه شده از غرب ، نامرئی حاضرند ۴-با روشنفکران ایرانی ، که« انسان گرائی» برایشان یک پدیده بی ریشه میباشد ، و برضد فرهنگ ایرانند. این روشنفکران ، چون پیوند با مایه های اصیل فرهنگ ندارند ، نمیتوانند اندیشه های غرب را در ایران ، رویا و شکوفا سازند . هر اندیشه تازه ای را ( حتا پست مدرنیسم را که پیش از پیدایشش در غرب ، من در ایران در آثارم ، بنیاد گذارده ام ) باید در زمین فرهنگ خود کاشت ، تا از روان و خرد و فروهر خود ، بروید .
در پایان ، نگاهی کوتاه به « هومن » و « هومنی بودن انسان » ، در فرهنگ ایران میاندازیم ، و آنرا در برابراسلام و هومنسیم باختری ، مرزبندی میکنیم . هومن یا بهمن ، در اصل به معنای « مینوی مینو » یا « بزردرون بزر » یا « اصل درون اصل » است. بهمن ، درونی ترین و محرمترین و نزدیکترین چیز ،به انسان، و هسته ایست که هستی انسان از آن میروید . این بزریست که « از خود » ، میروید ، و تبدیل به مردم = انسان میگردد. هومن ، تخم خود رو و خود زائیست که بن هر انسانیست . خدا که « خوا داتا » باشد ،به معنای تخمیست ( خوا = خیا = خایه = خیه ) که خودش از خودش میروید . به عبارت دیگر ، خودش ، خودش را میآفریند ، و در واقع ، واژه خدا ، به معنای « اصل » است. هر چیزی اصیلی در فرهنگ ایران ، خداست . در فرهنگ ایران ، خدا ، همان مینو یا بزر و تخم خود رو شمرده میشود. فرهنگ ایران از همان سپیده دم پیدایشش ، به گیتی و انسان ، بدین ترتیب اصالت داد ، که تصویری انتزاعی، از تخم یا بزر یا هسته ( است ) آفرید . تخمی که از خود و به خود ، میروید ، اصل است . و خدا را چنین اصلی دانست که خودش ، چون از خودش میروید و پیدایش می یابد ، پس خودش ، اصل روشنی و اصل خنده و شادیست. پیدایش ، برابر با روشنیست، و شکفتن ، برابر با خنده و شادیست. اکنون بن هر انسانی، همین بهمن یا هومنست . به عبارت دیگر ، هر انسانی، اصالت دارد . هرانسانی،اصالت بینش دارد . اصالت گذاردن اندازه ( معیارها و ارزشها + قانون + نظم ) را دارد . از این رو ، بنیاد فرهنگ ایران، بر اصل همپرسی یا دیالوگ میان خدا و انسانی که بنش بهمن یا هومنست ، قرار دارد .
جمشید که نخستین انسان و بن همه انسانهاست از رود آبی که « وه دایتی » نامیده میشود، و نماد خداست میگذرد، و بهمن ، خدای اندیشیدن و خنده ،از او پیدایش می یابد ، و بلافاصه انسان به انجمن خدایان راه می یابد ، تا با آنها در برابری ، همپرسی کند.انسان ایرانی مانند پرومتئوس یونانی ، نیاز به آن ندارد که دست به دزدی از اولومپ ، بارگاه خدا ، بزند که معرفت را از انسانها دریغ میدارد .
انسان ایرانی نیاز به آن ندارد برضد فرمان یهوه ، از درخت معرفت دزدی کند ( تورات ). انسان ایرانی ، نیاز به آن ندارد که « خلیفه » الله گردد . « وانی جاعل فی الارض خلیفه - قرآن سوره بقره » ، برای ایرانی نفی اصالت از انسان شمرده میشود ، چون خودش ، همانقدر اصالت و مرجعیت دارد که خدایش . خلیفه کسی بودن ، نفی اصالت از خود است . آن بهمنی که نگهبان حکومت و نظمست ، بن هستی خود اوست . برای ایرانی « ولقد کرمنا بنی آدم ، سوره اسراء » ، که الله کرامت به فرزندان بنی آدم میدهد ، نفی اصالت از انسانست .
چون این کرامت که « کرمه » باشد ، همان « کرمه البیضاء » یا درخت بسیار تخمه یا « دیو دار » است که سیمرغ فرازش لانه دارد، و خودش مجموعه تخمهای همه زندگانست و خودش را در جهان میافشاند، و این همان کرامت حقیقی است.اوخدائیست که هرچه درگوهرش هست در جهان میافشاند . معرب این واژه « کرمه » ، « قرمطه » است ،که نام جنبش پیروان زنخدایان در ایران ( خرمدینان ) برضد عرب و اسلام بوده است . ازاین تخمهاکه گوهر خداست، انسان، پدید میآید . پس انسان ، خودش تخم کرامت است . انسان ، نیاز به آن ندارد که الله به او کرامتی کند . واو خود را فرزند آدم نمیشمارد ، بلکه خود را فرزند جمشید و کیومرث میشمارد ، و کیومرث ،که « گیا مرتن» یا گیاه مردم ، یا مهر گیاه باشد ، همآغوشی بهرام و سیمرغست، که بن کل کیهانست . انسان ، از تخم مهر خدایان به هم ، میروید .
خلیفه الله شدن ، استعفا دادن از اصالت در بینش ، و اصالت در جهان آرائی است. استعفا دادن از مرجعیت و اصل اندازه بودنست . معرفت ، در اسطوره پرومتئوس ، مانند اسطوره آدم و حوا در تورات ، حیله گری و کلاهبرداری از زئوس واز یهوه است .
در فرهنگ ایران ، انسان ، همگوهر خداست ، همپرس خداست . خدا ، حتا آموزگار اوهم نیست ، بلکه در دیالوگ با انسان ، و در آمیخته شدن با انسان ، تبدیل به انسانی میشود که اصل معرفت و اندازه است . با اصطلاح « انسان گرائی » که تهی از ریشه فرهنگی تصویر انسانست، مشتبه سازیها و فریب کاریهادرجامعه، آغازمیگردد.هومنسیم را نمیشود، از آیه« لقد کرمنا بنی آدم » یا ازآیه « وانی جاعل فی الارض خلیفه » ،افسون کرد.درغرب نیز هومنسیم یونانی را هیچگاه به حساب مسیحیت و یهودیت نگذاشتند ، با آنکه مهارت کافی در فن و فوت « هرمنویتیک » داشتند . هومنسیم یونانی را نمیتوان از چند آیه قرآن ، یا بدویت عرب ، بیرون کشید . قرآن و اسلام که انبان ابوهریره نیست که بتوان هر چیزی را از آن بیرون کشید .هومنیسم که در اصطلاح « انسان گرائی » چهره کمرنگ و بی ریشه میشود، با اسلام، دو مقوله متفاوتند . فرهنگ یونانی که در غرب ، لعاب و روکش مسیحیت به خود زده ، و ملقمه ای ساخته که مدرنیسم و پست مدرنیسم ، چهره تازه آنست ، هرگز نمیتواند در خاور ،همان نقشی را بازی کند که درباختر بازی کرده است .
این ملقمه یونان و مسیحیت ، هرگز نمیتواند جانشین فرهنگ اصیل ایران درشرق گردد که « خودی خود = هومن » ایرانیست.هومن، خودی خود ایرانیست ، ولو هزار خروار خاکستروگرد از الهیات زرتشتی و الهیات و فقه اسلامی روی آن ریخته شده باشد . اسلام ، این فرهنگ را هزار و چهارصد سال تا توانسته ( برغم ادعای مکر آمیز گفتگوی مدنیتها ! ) کوبیده و پوشیده ، چون از گفتگو و همپرسی با آن میترسد . همچنین الهیات زرتشتی، پیش از اسلام، چهارصد سال آنرا مسخ و مثله و تحریف کرده است.
ولی خودی خود ایرانی که هومنش باشد ، و هسته فرهنگ زای اوست ، دست نخورده بجای مانده است ، چون هومن ، اندرونی ترین بخش هستی اوست که دست هیچ مهاجمی به آن نمیرسد.برای ایرانی ، گرائیدن به انسان ( مردم ) ، زنده کردن و بسیج ساختن و نوزائی همین هومن است.گرائیدن به انسان ، زایانیدن خدای نهفته در انسان از انسان ، یا درک همگوهری انسان با خدا، یا درک هم اصل بودن انسان با خداست.دریافتن ویافتن آنست که انسان، خود، میتواند قانون بگذارد،خود،معیار ارزش هاست،خود میتواندنظم حکومتی واقتصادی و اجتماعی را تعیین کند.دریافتن و یافتن آنست که هیچ مرجعی فراسوی این هومن که در ژرفای وجود اوست، نیست. دریافتن و یافتن اینست که خدا، فقط همپرس با انسانهاست ، نه حاکم بر انسانها ، وحاکمیت الهی، یک دروغ بزرگست. و بالاخره، دریافتن ویافتن اینست که خدا،خوشه انسانهاست.
|