ملی- مذهبیها
گروهی که گویا ملت را گم کرده اند و مذهب را چسپیده اند!
دکتر محمدعلی مهرآسا
•
به دید من، «ملی- مذهبی» نیز اصطلاحی است شبیه به «روشنفکر دینی» و جمع اضداد است. همچنان که روشنفکر نمی تواند متدین باشد، زیرا روشنفکری با توهمگرائی و باورهای کور دینی درستیز است، ملی- مذهبی هم بی معنا است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٣۱ خرداد ۱٣٨۶ -
۲۱ ژوئن ۲۰۰۷
این مقاله را مدتها پیش نوشته بودم؛ اما اکنون به جهت هیاهوئی که روزنامههای درون ایران به مناسبت سالروز مرگ «علی شریعتی» راه انداخته اند، با دیدی تازه تکمیل و آماده کردم.
علی شریعتی از آنگونه شخصیتهای غلط اندازی بود که به دلیلها و سببهائی که جامعهی غرق در استبداد ایران آن روز طلب می کرد، وارد فضای روشنفکری ایران شد. فضائی که خودکامگی آریامهری برآن ابری از خفقان افکنده و هرگونه نوای آزادیخواهی را درآن خفه کرده بود. نه نشریهای برای نوشتن بود و نه تریبونی برای سخن گفتن اهل بینش و معرفت. تمام رسانهها از نوشتاری و گفتاری و تصویری، دربست در اختیار دولت و زیر نظارت مستقیم ساواک اداره میشد. اما چون فضای مساجد، و جلوهی محراب و منبر برای وعظ و خطابه بر روی هر یاوهگوئی باز بود و هر روز نیز بر تعدادش افزوده میشد، آخوندهای ناراضی را مکانی برای ابراز وجود و اظهار نقد نصیب شده بود؛ و اهل عمامه مشکلی برای سخن گفتن نداشتند.
در چنین حال و هوائی، گروه نهضت آزادی و دیگر هماندیشان که هم تعصب دین داشتند و هم با زور و استبداد شاه در ستیز بودند، حسینیهی ارشاد را درجاده قدیم شمیران برای ابراز وجود و اظهار عقیده بنا نهادند. این ساختمان گرچه شکل و قواره مساجد را نداشت، اما به هر تقدیر مکانی دینی به حساب می آمد. زیرا اطلاق نام حسینیه بر آن، محلی جهت عزاداری حسین امام سوم شیعیان را تفهیم میکرد.
پس از مدتی، این محل پایگاهی شد برای خودنمائی های جناب علی شریعتی؛ و هیئت امنای حسینیه با دست و دلبازی تمام مکان را در اختیارش گذاشتند تا هر چه دل تنگش می خواهد بگوید. جناب علی شریعتی نیز که سخنوری ماهر با صدائی ریز و بچگانه بود و در فن مغالطه بسیار مهارت داشت، جوانان ناراضی و تشنهی شنیدن انتقاد از حاکمیت را به زودی جذب این مکان و استماع سخنان خود کرد. تا اینکه پس از مدتی نه زیاد طولانی، ساواک تاب نیاورد و دروازهی حسینّه را بر روی هر سخنرانی و اجرای هر آداب و رسومی بست.
از سرنوشت شریعتی پس از بسته شدن حسینیه ارشاد، من بی خبرم و نمیدانم زندانی شد و یا به دانشگاه مشهد بازگشت؛ اما در سال ۱٣۵۴ در لندن مرد و پیکرش هم با احترام به ایران بازگشت داده شد. شاگردان و وفاداران شریعتی سخنرانیها و نوشتارهایش را از همان ابتدا جمعآوری کرده و آنها را به چاپ سپردند و در دسترس عموم گذاشتند. بدیهی است با چاپ آثار و عمومیت یافتن نشر افکار این نابغهی دینی! فرهیختگان دریافتند که با یک مغلطه گوی قلندر و مکار طرفند؛ و شیفتگانش نیز او را رسولی برای رسیدن به آزادی و عدالت به جامعهی درس خوانده معرفی کردند. اما در این میان، جماعت آخوند و اهل عمامه به شدت با زنده و مرده و افکار و نظرات شریعتی، در تضاد و دشمنی بودند. زیرا اعلام اسلام بدون آخوند کرده بود!
کتابهای «شیعه صفوی و شیعهی علوی – فاطمه، فاطمه است- و ای برادر...»و دیگر...[کتبی] از این دست، هیچ خردمند دانشور و دانشپژوهی را جلب نکرد. تنها گروهی از جوانان ناراضی از وضع کشور که به دلائل خانوادگی تعصب مذهبی نیز داشتند و آماده تحول بودند، جلب افکار او که می خواست اسلام ناب را از دل اسلام عام برون کشد، شدند. به تحقیق می توان گفت سازمان مجاهدین خلق که سرانش روزهای نخست جزئی از پیکرهی نهضت آزادی بودند، آرمانگرائی تلفیقی شان باید دستپروده و حاصل ذهنیت علی شریعتی باشد. ضمناً سهم او را در تدارک و تولد انقلاب اسلامی نیز، نباید فراموش کرد.
آنچه من از شرح حال، طرز فکر و نوشته های شریعتی دریافته ام، قبول این باور است که او کاپیتال مارکس را پسندیده، اما عمیقاً مفهوم مارکسیسم را درنیافته بود؛ و چون در خانواده شیعهی متعصب و وارع و اهل عبادت پروشیافته و با مفاهیم کلامی نیز آشنا بود، میخواست ماتریالیسم دیالکتیک و کاپبتال را، با قرآن و نهج البلاغه مزدوج کند و از آن طفلی به دنیا آورد که اولی «تبیین جهان» نام گرفت و دومی «اقتصاد توحیدی» البته شاه و ساواک حاصل این ازدواج را «مارکسیسم اسلامی» نامیدند و شاه نیز معتقد بود یک ملقمهی جمع اضداد، بنیان فکری مجاهدین را ساخته است و اغلب به آن اشاره می کرد. در واقع هدف شریعتی این بود که با الهام از کاپیتال مارکس و پیوندش به آیاتی از قرآن که جنبهی دستوری دارند، دکترینی برای زمامداری در ایران آزاد شده از دست سلطنت طرح و ثبت کند.
اما، من براین باورم که شریعتی نه مارکس را درست شناخته بود، و نه به متن و مفهوم قرآن توجه لازم را داشت؛ و اگر فرض غلط باشد و بر قرآن اشراف کامل داشته است، الزاماً هدفش تغییر مفاهیم آیات و تفسیر معنای قرآن به رأی خویش بوده است. زیرا هر خردمندی میداند که مادیگرائی در ضدیت کامل باسفسطهی ماوراء الطبیعه است. به سخنی روشنتر، تجمع خداشناسی و بی خدائی را هر ذهنیتی بپذیرد، صاحبش یا دیوانه است یا مکار.
به هر تقدیر، شریعتی رفت و نیک و بد، به تاریخ پیوست؛ اما میراثی بر جای نهاد به نام مجاهدین خلق که هم اکنون نمیدانند با آن دکترین و آرمان، که استاد تلقین فرمود، چگونه برخورد کنند و یا چگونه آن را بزدایند و از سر وا کنند. اما بعدها، از نوع نگاهی که نهضت آزادی یعنی خاستگاه مجاهدین به شرع و سیاست داشت ملقمهی «ملی – مذهبی» درست شد و طلوع کرد.
اصطلاح «ملی- مذهبی» به دستهای از مردمان سیاست وَرز و نه سیاستمدار، گفته می شود که نام گروهشان، سابقهای در تاریخ سیاسی و یا سیاست تاریخی ایران ندارد؛ و مربوط میشود به دورهی پس از انقلاب اسلامی؛ آنهم زمانی که آقای خمینی تمام گروههای مخالف استبداد پادشاهی را که در انقلاب ۱٣۵۷ خورشیدی نقش داشتند و سبب پیروزی انقلاب و رسیدن حضرت امام به خلافت شده بودند، از صحنه بیرون کرد.
آقای خمینی در زیر آن درخت سیب کذائی در پاریس، وعدههای بی شمار درمورد آزادی افراد و احزاب وچه و چه... داد. اما زمانی که به ایران آمد همان خصلت آخوندی و دینیی خویش را پی گرفت و اصل خویش را بازیافت و استبداد دین اسلام را به درستی و روشنی در ایران پیاده کرد... به این طریق که نخست جبهه ملی ایران را با حکم ارتداد از کار انداخت و خانه نشین کرد؛ بعد سراغ مجاهدین خلق رفت؛ و سپس از پس کمونیستهای گوناگون و متفرق برآمد و آنگاه به خدمت نهضت آزادی رسید؛ و سرانجام حزب توده را که تا آخرین لحظه مجیز امام و انقلاب اسلامی می گفت و با اطلاعاتی که اعضایش از درون سازمانها داشتند دیگران را لَو داده بودند، تار و مار کرد.
به این ترتیب آیت الله خمینی حکومتی مذهبی بر همان روش آمال و آرزوی خود برپا ساخت و جاه طلبی خود را اقناع کرد و به هر تقدیر، نقطه ای از تاریخ شد. بدیهی است به هنگام یکدست شدن حاکمیت، دیگر درون این ساختار اغیار وجود نداشت؛ و هرچه بود، شیفتگان دین اسلام و مجیزگویان حضرت امام بودند؛ و در عشق چنان مستغرق، که به هنگام نام بردن از او سه صلوات هم در می کردند.
خانمها و آقایانی که بعدها به نام و عنوان اصلاحطلب عرض اندام کردند، همه در آن خلافتی که آقای خمینی در غیاب نیروهای ملی و مخالفان و در یک کلام میهن پرستان بنا نهاده بود، در رأس کار بودند و مهرههای مهم و کلیدی شده و علیه میهنپرستان موضعی کاملاً خصمانه گرفته بودند. در واقع، از زمان خلع بنی صدر، راهها از هم جدا شد و ایرانیان حاضر در صحنهی مبارزات ضد رژیم سابق، در سه دستهی کاملاً متمایز قرار گرفتند.
۱- دسته سربازان امام زمان و هواداران مطلق ولایت فقیه که در آئینشان اسلام برتر از هر میهن و منافع میهنی بود و کلام خمینی برایشان تفاوتی با آیات قرآن نداشت و اصولاً مدعی بودند که برای نجات اسلام قیام کرده اند نه آزادی و مردمسالاری. قطعاً اینان نیز با تأسی به امام، معتقدبودند: «مابرای خربزه انقلاب نکرده ایم؛ اقتصاد مال خر است؛ این دکترها بروند گم شوند، همین بچه های حوزه، ۶ ماه درس بخوانند دکتر میشوند و...»
۲- دسته دوم کسانی بودند که درد دین نداشتند؛ دنیای روشن را به خاطر آخرت تاریک و موهوم فنا نمی کردند؛ و باورشان به آزادی و مردمسالاری بیش از گرایش به اسلام بود. اینان بدون رد هر دین و مذهب، سکولار و معتقد بودند که ایرانیان برای نجات از استبداد و رسیدن به آزادی برخاستند و با شاه مبارزه کردند؛ وگرنه در رژیم گذشته نیز دین در خطر نبود، بلکه برعکس خیلی هم منزلت داشت و حتا شاه حاجی هم شده بود. مردمان این دسته، با دیدن نشانیهای استبداد و فاشیسم دینی، و با شنیدن فریاد امام که گفت: «بشکنید این قلمها را...» افق تاریک را دیدند؛ و چون دوباره آزادی به محاق رفته بود، بی واهمه به میدان آمدند و خواستههای خود را با زبان و قلم بیان کردند؛ درنتیجه چوبش را خوردند. تمام اعدامهای پس از خلع آقای بنی صدر، درمیان کسانی بود که زیر بار زور نرفتند و تن به استبداد دین و ولایت فقیه نسپردند.
٣- دستهی بینابینی که هم درد کشور را می فهمیدند و هم به شدت وابسته به دین و مذهب بودند. اکثریت این افراد اگر پای انتخاب به میان می آمد، دین و آئین اعراب را بر کشور و آئین نیاکان ارجح می شمردند؛ از فنای دین بیشتر از سقوط مملکت هراس داشتند؛ به همین علت، بیشتر و در همه حال مبلغ دین بودند و معلم نه میهن پرستی. درتمام این مراحل، هیچگاه نامی از اصطلاح «ملی- مذهبی» نبود و کسی چنین اصطلاحی را نمی شناخت...
درضمن یادآور شوم، در رژیم گذشته، تنها گروهی که افرادش ضمن هواداری از راه و روش زنده یاد دکتر مصدق به دینداری و تاحدی قشری بودن شهره بودند، نهضت آزادی بود. اعضای این گروه تا سالهای ابتدای دههی چهل خورشیدی، ازاعضای جبهه ملی ایران بودند. اما دراثر دو عامل از جبهه جدا شدند.
۱- خودخواهی سران نهضت که خود را برتر و والاتر از دیگر اعضای جبهه می دانستند؛ و در آن زمان و مخصوصاً پس از فوت زنده یاد دکتر مصدق، دیگر سران را قبول نداشتند. باید اقرار کرد این خصلت عدم پذیرش ارزش و برتری دیگران، یکی از دلائل عدم ماندگاری و استحکام تحزب در ایران است؛ و مختص آن گروه نبوده و نیست و شامل حال تمام ایرانیان میشود. به همین دلیل است که تاکنون هیچ حزبی در ایران پایدار و مداوم نبوده است.
۲- مسلمان بودن و اعتقاد به اصول و فروع دین اسلام و رعایت «امر به معروف و نهی از منکر» اعضای نهضت آزادی؛ به طوری که در یک جلسهی حزبی، هنگامی که خانمهای اعضای جبهه بدون روسری به داخل مجلس می آیند، مسلمانانی که بعدها نام نهضت آزادی برخود نهادند، ازآن جمله آقای مهندس مهدی بازرگان و گروه مجاهدین خلق که آن زمان سر در همین آبشخور داشتند، عصبانی می شوند و پیشنهاد می کنند که خانمها حتماً باید محجبه باشند. این درخواست چنان غیرمنتظره و زشت بوده است که مرحوم آیت الله زنجانی نیز به صدا آمده و این آخوندهای فکلی را مورد عتاب قرارمیدهد که: «این دیگر چه بازیست که درآوردهاید» اما مسلمانانی چنین، به رهبری مهندس مهدی بازرگان و سران مجاهد، به عنوان نهی از منکر رضایت نمی دهند و از جبهه ملی ایران جدا می شوند و دستهی خود را به نام نهضت آزادی ایران بنا میگذارند؛ و اسلام را بر میهن ترجیح میدهند!
به این ترتیب می توان گفت پایهی گروه ملی- مذهبی از همان تاریخ نهاده شد؛ اما آن زمان نه چنین نامی را برخود نهادند، و نه کسی آنان را به این نام می شناخت. پس از مرگ خمینی و در اواخر زمامداری رفسنجانی، کم کم این نام در بعضی از جراید نمودار شد؛ و در زمان آقای خاتمی، رسمیت یافت و گروهی به نام «ملی- مذهبی»ها ادعای موجودیت کرد. این نامگذاری درواقع کسب نوعی مشروعیبت دینی بود تا به آخوندها بگویند: حریف! ما را در زمره سکولارها ندانید. ما هم مانند شما مسلمان معتقد و مقید هستیم، و از شما بهتر نماز می خوانیم و دیگر فرائض را انجام می دهیم. اما چون در کسوت آخوندی نیستیم تا لباسمان نشان ما باشد، لاجرم این نام را برخود نهادیم تا مُهری باشد بر مسلمانی ما!
من گمان نمی کنم در تمام دنیا و در هیچ کشوری یک گروه سیاسی با چنین نام و نشان و با چنین خصلت و روشی فعال سیاسی باشد. خلق این نوزاد نیز مانند خیلی بدعتهای دیگر، از فراورده های ذهن آدم ایرانی است که برای رسیدن به مقصود، تقیه میکند و یا دروغ می گوید و بیراه میرود.
اصطلاح«ملی- مذهبی» درمعنا و مفهوم به این ختم می شود که:
«ما کسانی هستیم که هم دین اسلام را محکم نگه داشته ایم و به آن پای بندیم و حتا بهتر از آخوندها دین شناسیم و ضمناً ملی، یعنی میهن پرست و هوادار تمام آئینهای ملی هستیم!» اینها می گویند، ما به دین اسلام و سنتهای اعراب کاملاً مقیدیم؛ برای نگهداشت و اعتلای آن می کوشیم؛ در تبیین و تبلیغ این آئین کوشائیم؛ در وصف و خصلت دین و برکاتش کتابها، جزوه ها و مقالات بی شمار می نویسیم و منتشر می کنیم و منبر (تریبون) هم می رویم؛ و درضمن تجدد را هم می پذیریم و برای مراسم سنتی نیز احترام قائلیم... و اگر مجبور باشیم کراوات هم می زنیم. همین و همین.
دقیقاً درهمین جاست که تضاد عقیده و عمل این خانمها و آقایان مشهود و معلوم می شود. زیرا اگر اینها ملی اند و به گذشتههای تاریخی و باستانی ایران اهمیت می دهند، چه گونه تاکنون هیچ قدمی در مورد به زیر آب رفتن پاسارگاد و آرامگاه کورش کبیر برنداشته و هیچ اعتراضی حتا سبک و کمرنگ هم ازخود بروز نداده اند؟ چرا هیچگاه در نوشته ها و جرایدشان سخن و حدیثی از دوران باستان ایران نیست و هیچ هنگام به افتخارات زمان باستان میهن اشاره ای نداشته اند؟ برعکس تعداد جلسات مذهیشان ۱۰۰ است و نشست میهنی یک. به هر مناسبت دینی و مذهبی، جلسه تشکیل می دهند و برای تولد و مرگ چهارده معصوم و دوازده امام و هزاران امام زاده، دورهم گرد می آیند و سخن می گویند، اما هیچ نشستی به مناسبت مهرگان، سده و حتا نوروز نداشته و ندارند. واگر جلسهای به مناسبت نوروز تشکیل دهند، پس ازیکی دو سخنرانی پر از توصیف اسلام، همه برمی خیزند و در همان مکان به نماز جماعت می ایستند و جلسه را با فرستاندن صلوات برای محمد عرب خاتمه می دهند!
اینان نیز همانند آخوندها به هر علت و به هر مناسبت، حرف و حدیث از امامان و امامزادگان می گویند و از سلالهی اعراب تعریف و تمجید می کنند. بی پرده بگویم، ارزشی که برای حتا مسلم ابن عقیل که فرد دهم مذهب است قائلند، به مراتب بیشتر از کورش و داریوش و خشایارشاه... است. اگر چنین نیست، چرا در به بند کشیدن مهندس کورش زعیم و زندهیاد ورجاوند، علیرغم آنکه تمام گروه های چپ و میانه ملی اعلامیه دادند و آن را محکوم کردند، گروه ملی – مذهبی ساکت ماند و هیچ اعتراضی به این بیداد نکرد؟
به دید من، «ملی- مذهبی» نیز اصطلاحی است شبیه به «روشنفکر دینی» و جمع اضداد است. همچنان که روشنفکر نمی تواند متدین باشد، زیرا روشنفکری با توهمگرائی و باورهای کور دینی درستیز است، ملی- مذهبی هم بی معنا است. زیرا هرمیهن پرست و ملی گرائی می تواند خداشناس هم باشد و به داشتن دین و مذهبی ارثی که وبال گردن و قفل تفکرش نشده است، اقرار کند بدون آنکه مبلغ و مبین آن آئین باشد؛ اما زمانی که این میهن پرست در صدد تبلیغ دین و آئین اعراب است و به سنتها و مراسم اعراب بیشتر از سنتهای نیاکان مقید و وابسته است، گرایشش دینی و عربی است نه ایرانی و میهنی.
گروه مشهور به ملی – مذهبی، دعای کمیل را هزار بار بر شاهنامه فردوسی ترجیح می دهد. این ادعائی صرف نیست بلکه بیان یک واقعیت است. مسلمانان مشهور به «ملی- مذهبی» درهمین کالیفرنیا در مجامعشان، هر شب جمعه و در ماه رمضان و محرم و صفر مراسم خواندن دعای کمیل دارند؛ ولی یک بار هم مراسم شاهنامه خوانی نگذاشته اند. اینان کتاب نهج البلاغه را که ٣۰۰ سال پس از وفات علی ابن ابو طالب و از روی گفته های او- درست یا نادرست- نوشته شده است، دومین کتاب آئینی اسلام ارزش یابی کرده و آن را بسیار بالاتر و برتر از آثار فردوسی و نظامی و سعدی و حافظ می دانند.
در یک کلام بگویم: حضرات شما دروغ می گوئید. شما ۹۰% شیعه اید و ۱۰% ایرانی. دلیلی از این بارزتر که شما بارها از شیعیان لبنان و عراق پشتیبانی کرده اید و در فراقشان اشک ریخته اید ولی برای کشتن، اعدام، و فقر و بیچارگی هم میهنان یهودی و مسیحی و زردشتی و سُنی خود یک بار هم دهان نگردانده و قلم بر کاغذ نکشیده اید و از دربند شدن اعضای شورای جبهه ملی به آسانی گذشتید.
بالاتر از این، وقتی شما نام و عنوان «ملی- مذهبی» برخود می نهید، خواسته و نخواسته به دیگر ملیون ایران می گوئید: بی دین!
کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا ۲۰- ۶- ۲۰۰۷
|