سخنی در باره تواضع
طاهره شیخ الاسلام
•
بدین ترتیب می توان گفت متواضع به کسی اطلاق می گردد که خود را به خاطر داشته های مادی و معنوی و علمی از دیگران برتر نبیند و دیگران را به خاطر فقدان آنها حقیر و کوچک نشمرد. اصولا هر رفتار یا گفتاری که احساس حقارت در مخاطب ایجاد نماید مغایر تواضع است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲ تير ۱٣٨۶ -
۲٣ ژوئن ۲۰۰۷
مطمئنا بسیاری از شما نیز مانند من خاطره ای از خنده معملینتان ندارید. تا آنجا که به خاطر دارم ما در دبستان از معملمین خشن بیشتر حساب می بردیم، درسشان را بیشتر می خواندیم و به آنها احترام بیشتری می گذاشتیم. معلم نیز که شدیم به پیروی از نصایح پیشینیان که می گفتند: «به روی شاگردان نباید خندید که پُررو میشوند.» علی رغم میل باطنی مان با شاگردانمان نخندیدیم چرا که می ترسیدیم خوش روئی و مهربانی ما باعث شود که دیگر نه به تکالیفشان عمل کنند و نه چنانکه باید و شاید احترام ما را نگه ندارند که در اینصورت به بی عرضگی و بی جربزگی نیز متهم می شدیم.
این پدیده یعنی رابطه بین خنده و پررویی در جامعه ما تنها به دبستان محدود نمی شده و نمی شود بلکه در سایر سطوح و ابعاد نیز کم یا بیش می توان آنرا مشاهده نمود.
پس از آمدنم به غرب در کمال تعجب مشاهده کردم که معلم و شاگرد، استاد و دانشجو، رئیس و کارمند، و کارفرما و کارگر گهگاه با هم می گویند و می خورند و می خندند، بدون اینکه به بیحرمتی کارگران نسبت به کارفرمایان، روسا به کارمندان، و دانشجویان نسبت به استادان بیانجامد و یا اختلالی در کارها و وظایف آنان ایجاد نماید. نه از تکبر و تفاخر و پز و ژست به خاطر داشتن ثروت و مدرک و مقام چندان اثری دیدم و نه از احساس حقارت به خاطر نداشتن آنها.
این مشاهدات مرا با این سوال روبرو کرد که آیا برخوردهای صمیمانه همان تواضعی نیست که در ادبیات ما از آن بسیار سخن رفته و عمل به آن به ما فراوان توصیه شده است؟ سپس به یاد ضرب المثل " درخت هر چه پر بار تر است افتاده تر است" افتادم که الگوئی از تواضع ارائه می دهد و می گوید همانگونه که درخت هر چه میوه هایش بیشتر می شود شاخه هایش سنگین ترشده و بیشتر بطرف زمین خم می شوند، انسانها نیز هر چه به لحاظ علمی، ادبی و معنوی غنی تر گردند، تمایل به مطرح کردن خویش و نیاز به جلب توجه و فخر فروشی به دیگران در آنان کاهش می یابد و به عبارتی افتاده تر و متواضع تر می گردند. اما هنگامی که به نحوهء تواضع خودمان دقت کردم دیدم که ما معمولا به جای اینکه تلاش در پربارتر کردن خویش کنیم تا افتاده تر شویم، تظاهر به افتادگی می کنیم تا نشان دهیم که پرباریم! در حقیقت تواضعمان مصداق ضرب المثل جدید "درخت هر چه افتاده تر است پر بار تر است" می باشد. در این ضرب المثل که بسیار شبیه قبلی است جای دو کلمه "پربار" و "افتاده" عوض شده است. جالب اینجاست که ضرب المثل اخیر در مورد درخت نیز صدق نمی کند، یعنی هر درخت پرباری با احتمال بسیار زیاد شاخههایش به لحاظ قوانین فیزیکی خم و افتاده میشود، اما هر شاخهی خم شده و افتادهای الزاما پر بار نیست، چرا که ممکن است روی آن لباس پهن کرده باشند و یا شاخه نازک بوده و در اثر باد خم شده و یا پرندهی سنگین وزنی روی آن نشسته باشد!
این تعویض در مورد عینک و سواد نیز مصداق دارد. بدین ترتیب که چون مطالعه معمولا به ضعف چشم و ضعف چشم به عینک زدن منجر می گردیده، عده ای نتیجه می گرفتند که پس عینک داشتن دلیل با سوادی است و بهمین دلیل برای کسب احترام جامعه به جای اینکه مطالعه کنند عینک می زدند. ضرب المثل "عینک سواد نمی آورد" در رابطه با همین سوء تفاهم عامیانه متداول گشته است.
اما ببینیم چه رابطه ای بین پرباری و تواضع است و چرا غنای علمی و معنوی به تواضع منجر می گردد؟ از آنجا که با فهم و درک هر پدیده علمی و باز شدن هر دری از دانش بر روی ما، درهای بسته بیشتری پدیدار می گردند، نتیجتا انسان هر چه بیشتر بداند، بیشتر پی به نادانی خود می برد. معنائی که در بیت زیر بزیبایی و سادگی بیان شده:
تا بدانجا رسید دانش من/ که بدانم همی که نادانم
و درک و باور به همین نادانی است که خود شیفتگی و تبختر را از بین می برد و منجر به فروتنی می شود.
بدین ترتیب می توان گفت متواضع به کسی اطلاق می گردد که خود را به خاطر داشته های مادی و معنوی و علمی از دیگران برتر نبیند و دیگران را به خاطر فقدان آنها حقیر و کوچک نشمرد. اصولا هر رفتار یا گفتاری که احساس حقارت در مخاطب ایجاد نماید مغایر تواضع است. هم چنین می توان گفت که تواضع مسئله "ننمودن و به نمایش نگذاشتن خویش" است چه با کوچک جلوه دادن و چه با بزرگ نمودن خود. آنکه خود را کوچک می کند – که متاسفانه در فرهنگ ما شکسته نفسی یا تواضع نام گرفته است- همانقدر نیاز به مطرح کردن خویش دارد که آن کس که خود را بزرگ می کند. در حقیقت آنکس که خود و کارهای خود را عمدا کوچک می کند، نیاز به تایید بزرگی خویش از جانب دیگران دارد که آنرا نیز با شنیدن عبارت: "شکسته نفسی می فرمایید، شما چنین و چنانید و .." از دیگران می گیرد.
اما سوالی که در اینجا می توان مطرح کرد اینست که آیا رفتار متواضعانه مردمان جوامع مدرن به دلیل پرباری آنان است و عدم تواضع ما نشان کم باریمان؟
در نوشتارهای قبل گفتم که ساختار جوامع نابسامان و سنتی مانند جامعه ما به هرمی مانند است که هرکس در هرکجای آن قرار داشته باشد عده ای بالادست اویند و عده ای زیر دست او. در این جوامع قدرت حاکم است و نه قانون بهمین دلیل مردم هم از آزار فرادستان می هراسند و هم به کمک و حمایت آنان احتیاج دارند. این ترس و نیاز باعث می شود که مرتبا به آنها باج بپردازند، باجی که بنام "احترام" و بصورت تعریف و تمجید، بله قربان گوئی و عدم مخالف با عقاید آنان و ... پرداخته می شود. طبیعتا میزان این احترام یا ترس را فاصله بین قوی و ضعیف یا فرادست و فرودست تعیین می کند. هر چه این فاصله بیشتر باشد، قوی در چشم ضعیف با هیبت تر جلوه می کند و بهمان میزان اظهار بندگی، خاکساری، کوچکی و اطاعت بیشتر می شود. اوج این فاصله را بین توده محروم و رهبران که در بالاترین جایگاه اجتماعی قرار دارند می توان دید. فاصله نجومی که باعث می شود مردم رهبران را نه انسانهایی زمینی و طبیعی مانند خود که خدایگان، روح و یا سایه خدا ببینند.
متاسفانه باید گفت که ساختار چنین نظامیهایی بر این فاصله ها استوار است و این فاصله ها عمدتا توسط فرادستان و از طریق مخفی نمودن خود واقعی شان حفظ می گردد. نشان دادن هر گونه احساسات طبیعی مانند شادی، غم و ترس به زیر دستان و هم چنین شوخی کردن، خندیدن و خوردن و نوشیدن با آنان باعث می شود که ابهت آنان اگر معلمند در ذهن شاگردانشان، اگر استادند در ذهن دانشجویشان، اگر کارفرمایند در ذهن کارگرانشان، اگر رئیسند در ذهن کارمندانشان و گاه حتی اگر پدر هستند در ذهن فرزندانشان بشکند و بدنبال آن ترس و اطاعت و تمکینی که احترام نام گرفته بود از بین برود و انجام وظیفه دستخوش اختلال گردد.
این مسئله روشن می کند که چرا برای ما و آنهاییکه از کشورهای مشابه ما به کشورهای مدرن آمده اند، مشاهده صحنه هایی – معمولا در تلویزیون- که در آن مقامهای مملکتی و افراد ممتاز در ملاء عام بگونه ای عادی و طبیعی رفتار می کنند چنین شوک آور است. مثلا وقتی رئیس جمهورشان با لباس ورزشی در پارک می دود، سناتورشان در جشن های ملی با مردم همنوائی می کند و آواز می خواند، دانشمند و نویسنده شان در جمع مردم می رقصند، و ..در عین حال از احترام آنها چیزی کاسته نمی شود و متقابلا مردم عادی آنان را نه با القاب و عناوین که با نام کوچک صدا می زنند و این کار در چشم آنان توهین آمیز جلوه نمی کند.
بطور حتم دلیل این رفتارهای غیر متکبرانه و صمیمانه، نه از انبوهی دانش غربیان بلکه به خاطر اینست که در این جوامع قانون حاکم است. قانونی که از مردم حمایت می کند و به فرادست اجازه اعمال نفوذ و دخالت در زندگی زیر دست را نمی دهد. وقتی مردم دیگر ترسی از فرادستان نداشتند باج دادن و بله قربان گوئی نیز محلی برای نمود نمی یابد. آنچه که در این جوامع مردم را به انجام وظیفه و حفظ حرمت یکدیگر وا می دارد ترس از قانون است و نه ترس از مافوق. از آنجا که در این جوامع- انسان مدار و نه قدرت مدار- مردم به خاطر داشتن ثروت بیشتر و یا مقام بالاتر ترسی در دیگران بر نمی انگیزند پس احترام بیشتری نیز از آن نوع که در جامعه ما مرسوم است کسب نمی کنند. در اینجا برای کسانی که در غرب زندگی نکرده اند ممکنست سوالی مطرح شود و آن اینکه اگر در غرب بله قربان گوئی و موافقت با عقیده و استفاده از القاب و عناوینی چون عالیجناب و حضرت علیه و سرکار ... جناب رئیس و... هم چنین بلند شدن و تعظیم کردن و دست بوسی و ... در کار نیست، آنان چگونه احترام خود را به یکدیگر نشان می دهند؟ در این جوامع احترام از طریق صداقت و درستکاری، خدمت به جامعه، دخالت نکردن به کار و زندگی یکدیگر، روترش نکردن به یکدیگر به خاطر رنگ و دین و عقیده و قومیت، قضاوت نکردن و برچسب نزدن به یکدیگر، وقتشناسی و خوشقولی و... کسب می شود و از همین طریق نیز احترامشان را به یکدیگر ابراز می دارند.
در چنین فضایی نه تنها توده مردم احساس محترم بودن و اعتماد به نفس و آرامش بیشتری می کنند بلکه افراد برجسته علمی، سیاسی، ادبی، و هنری نیز از فشار ماسکی که باید خود را در پشت آن پنهان کنند رها می شوند، بودشان از تنگنای نمودشان آزاد می گردد و مانند بزرگان جامعه ما محترم بودنشان به منجمد شدنشان در مقابل زیردستان نمی انجامد!
ممکنست گفته شود تا در کشور ما نیز این ساختار ارباب رعیتی در هم شکسته نشود و قانون از مردم حمایت نکند، این در بر همین پاشنه خواهد چرخید. این حرف به لحاظ نظری درست می نماید. تغییر ساختار سیاسی امری لازم برای حل این مشکل و سایر مشکلات ماست اما کافی نیست چرا که با کمی دقت می توان دید ما در این مورد نیز مانند دهها مورد دیگر در حلقه بسته ای گرفتار آمده ایم. بدین معنا که متواضعانه برخورد کردن واقعی – نه شکسته نفسی های زبانی- به حساب بی جربزگی افراد گذاشته و از آن سوء استفاده می شود (مقوله خندیدن و پررو شدن) و همین امر باعث می گردد که افراد حتی گاه اگر بخواهند نتوانند با افراد پایین تر از خود ارتباطی دوستانه مانند دو انسان برابر برقرارنمایند. و بهمین نحو چون اظهار بندگی و کوچکی نیز "احترام" خوانده شده زیردستان نیز بطور حتم و یقین جرات نخواهند کرد مانند یک انسان برابر با مافوقانشان برخورد کنند. این ذهنیت خود مانع بزرگی در راه تغییر این ساختار است به خصوص که پیشگامان تحولات اجتماعی-سیاسی را معمولا افرادی تشکیل می دهند که از متوسط مردم جامعه بالاتر هستند و بهمین دلیل انتظار ابراز احترام (ترس) بیشتری را از جانب مردم دارند، و در همین راستا انتقاد و ابراز عقیده مخالف و اشاره به کمبودها و ضعف ها را که از ضرویات رسیدن به یک جامعه دموکراتیک است توهین تلقی کرده و بر نمی تابند.
بطور حتم تا زمانی که ما متوجه این مسئله نشویم که فرهنگ ما (ذهنیت باورها، رفتارها و گفتارها) یکی از بزرگترین موانع پیشرفت ماست و تا زمانی که، در کنار و همزمان با گامهای دیگری که در راه اصلاح جامعه بر می داریم، چاره جوئی برای این معضل اساسی نکنیم، دستیابی به دموکراسی خواب و خیالی بیش نخواهد بود.
تغییر ذهنیت یک ملت، یعنی از بین بردن باورهای ضد دموکراتیک چند صد یا چند هزار ساله، کار یک روز و دو روز و یک نفر و دو نفر نیست. این امر به کمک متخصصان جامعه شناس و روانشناسان اجتماعی و برنامه ریزیهای دراز مدت آموزشی و پرورشی و هم چنین کمک و همیاری فرد فرد ما مردم نیاز خواهد داشت.
نوشته شده بر اساس کتاب در اسارت فرهنگ از همین نویسنده
tshey47@yahoo.com.au
|