حاشیهنشینی در راحت و زندگی در رنج و اسارت
دکتر محمد ملکی
•
جناب آقای سروش به شما پیشنهاد میکنم ــ و برازنده نام خود گزیدهتان نیز این است ــ که «بندهای جوانمرد» باشید و «سروش» پیامآور پذیرش اشتباه خویش شوید. از «دباغی» پوست منتقدانتان دست بردارید که هیچ «فرجی» از این عادت، بر مشکل قصور شما در قصه انقلاب فرهنگی حاصل نخواهد شد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲ تير ۱٣٨۶ -
۲٣ ژوئن ۲۰۰۷
روزنامهنگار جوان آقای رضا خجسته رحیمی از من خواست تا بمناسبت سالگرد بااصطلاح انقلاب فرهنگی و بستن دانشگاهها با بهانه اسلامی شدن، به چند سئوال او پاسخ گویم. اینکار انجام شد و گفتگوی ما سروپا شکسته و حتی با تغییر نامها منتشر شد. گلهای از او ندارم که جوان است و جویای نام و نان و در مضیقه سیاستهای روزنامه اهل بقا. امّا چند روز بعد در همان روزنامه «هممیهن» با تزئین عکس بزرگ دکتر سروش در صفحه اوّل، مقالهای و مصاحبهای با ایشان منتشر گردید که موجب شگفتی بسیاری شد. مطالبی در مصاحبه آمده بود که بهیچوجه در شأن دکتر سروش ،که ما میشناختیم، نبود. ای کاش به جای آن همه صغری و کبری بافتن و متهم ساختن این و آن، این شهامت را از خود نشان میدادند که بعد از آنکه فرمودند «من بدلیل اینکه تازه از خارج برگشته بودم و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبری نداشتم اساتید را نمیشناختم و معمولاً در این جلسات حرفی نمیزدم و گوش میکردم تا از مجموع صحبتها قضایا برای من روشن شود» (عین فرمایشات ایشان منتشر شده در روزنامه هممیهن)، در ادامه میفرمودند که من در پذیرش اینکار اشتباه کردم و اشتباهم را بعنوان یکی از اعضاء ستاد میپذیرم. اینکه ستادی برای بازگشایی دانشگاه تشکیل شده بود و سخنهایی از این سنخ، کار ایشان را مشکلتر میکند، آنگونه که جناب محمدعلی نجفی وزیر علوم وقت در پاسخ خود در روزنامه هممیهن مطالبی گفت که تا حدودی روشنگرانه بود.
من با توجه به این که شخصاً قصد نداشتهام که فرصتطلبان را از انتقاد نیروهای دگر اندیش به یکدیگر خوشحال کنم، مدتهاست که در جریان ذکر وقایع انقلاب فرهنگی نامی از دکتر سروش و انتقادهای وارده به ایشان به طور جدی نمیبردم. اتفاقاً سوالی که مصاحبهکننده درباره آقای دکتر سروش و مواجهه با ایشان در ستاد انقلاب فرهنگی از من پرسید را مختصر پاسخ دادم و بدان نپرداختم تا دیگران سوءاستفاده نکنند، زیرا که به هر حال ایشان را با تمامی انتقادات، امروز در زمره مغضوبین می دانم و قصد تخریب ایشان را نداشتهام. اما دکتر سروش در مصاحبه اخیر ادعاهای عجیبی کردهاند و سکوت امثالِ من را حمل بر قبول مدعیات تکراری خویش فرض کردهاند. جناب آقای خجسته رحیمی نیز سرمقالهای احساساتی در باب حاشیهنشینی استاد نوشتهاند در حالیکه اغراق در مظلومیت ایشان، نمیتواند حجابی بر غرور یک فیلسوف در مواجهه با دیگران و گذشته خویش باشد. نویسنده جوان خوب است بداند که آقای سروش حتی «حاشیهنشینی در راحت» را بسیار دیرتر از دیگرانی تجربه کردهاند که «حاشیهنشینی در اسارت» را سالها چشیدهاند.
از این جهت در ادامه توضیحاتی را درباره مطالب ذکر شده در مصاحبه آقای دکتر سروش - با احترام به ایشان- عرض مینمایم:
۱. از قول جناب دکتر سروش نوشته شده است که
«من تازه از خارج برگشته بودم و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبری نداشتم، اساتید را نمیشناختم و معمولاً در این جلسات حرفی نمیزدهم و گوش میکردم تا از مجموع صحبتها قضایا برای من روشن شود. "
این فرموده ایشان این سئوال را برایم ایجاد کرده که:
شما که تازه از خارج برگشته بودید و اصلاً از اوضاع دانشگاهها خبری نداشتید، اساتید را نمیشناختید، چرا بقول خودتان مأموریت بازگشایی دانشگاههایی را که با آن وضع بسته بودند پذیرفتید؟ شما که عالمانه به مسائل نگاه میکنید ایا پذیرش مسئولیت کاری را که در حد اطلاع و دانش شما نبود، صحیح میدانید؟
۲. آقای سروش مرتب در مصاحبه تکرار میکنند، چرا از بین اعضاء ستاد انقلاب فرهنگی فقط من را مورد نقد قرار میدهید؟ میدانید چرا؟ برای اینکه شما هم استاد دانشگاه بودید، هم فیلسوف و هم علمشناس. کسی از جلالِالدین فارسی که بقول شما سروسرّی هم با لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی تهران داشت یا ربانی املشی (مسئول روحانی تصفیه استادان) یا دکتر شریعتمداری عضو حزب باد! و حسن حبیبی و باهنر انتظار آن را نداشت تا در برابر آن اخراجها و دستگیریها و کشتار دانشجویان و استادان به اعتراض برخیزند، توقع از شما بود، ولی با کمال تأسف تا این لحظه یک اعتراض جاندار نسبت به وقایع آن دوره کسی از شما نشنیده است.
٣. قصه اخراج دکتر نصر و همدلی جدید عدهای از اصلاحطلبان حکومتی با سلطنتطلبان اسلامی! در جستجوی علت اخراج ایشان و نقش اینجانب در این مسأله نیز کشف جدید است که فرصتطلبان اصلاحاتی برای توجیه اشتباهات تاریخی خود به آن دست یافتهاند. دکتر سروش نیز که به تازگی با دکتر نصر دست به یقهی کلامی شده بود، توضیحات اینجانب را «توجیه» خوانده است. اگرچه اخراج دکتر نصر به بنده ارتباطی نداشت و دستور و تصمیمگیری شورای انقلاب به ریاست دوست دکتر نصر - جناب آقای مطهری – بود، لیکن ماهیت اخراج ایشان نیز با تصفیه استادان و دانشجویان در انقلاب فرهنگی ،که بنده با آن مخالف بودم، کاملاً متفاوت بود. از آقای سروش و دیگر معترضین به اخراج دکتر نصر تقاضا میکنم لیست اخراجیهای وابسته به رژیم شاهنشاهی که بلافاصله پس از انقلاب انجام شد و لیست استادان پاکسازی شده پس از انقلاب فرهنگی که وظیفهاش اسلامی کردن دانشگاه بود را منتشر کنند تا سیهروی شود هر که در او غش باشد.
اخراج وابستگان و عوامل یک رژیم سرکوبگر ساقط شده با رعایت شواهد و قواعد، بسیار متفاوت است از اخراج و تصفیه صدها استاد و دانشجویی که خود با رژیم شاهنشاهی در راه انقلاب مبارزه کرده بودند و تنها بدلیل دگراندیشی و مخالفت با تفکر حاکم از دانشگاه اخراج میگشتند. اگر گفتههای من در مورد چگونگی اخراج دکتر نصر که متأسفانه کاملاً دست و پاشکسته در هم میهن منتشر شد «توجیه» است، آیا این گفته شما که چندین بار تکرار شده که مسئولیتی در تعطیلی دانشگاهها و اخراج هزاران استاد و دانشجو نداشتهاید «توجیه» نیست؟
۴. ایشان در مصاحبه گفته اند «آقای ملکی تقریباً تمامِ جلسه را در اختیار گرفت و سخنرانی مفصلی درباره حقیقتِ انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ، آن هم از موضع تندروانه چپ کرد یک ذره شفقت نسبت به اساتید در صحبتهای او نبود. »
از شما شنیدنِ چنین سخنی شگفتآور است! در آن جلسه من و تعدادی از استادانِ سرشناس دانشگاه آمده بودیم تا به شما و همکارانتان بگوییم اگر قرار است تغییری در دانشگاهها داده شود، این وظیفه شورای عالی دانشگاههاست که منتخب دانشگاهیان هستند، نه کسانیکه از سوی احزاب حاکم برگزیده شدهاند تا اهدافِ خود را که حذف استادان و دانشجویان دگراندیش و جذب خودیهاست در دانشگاهها پیاده کنند، و دیدیم و امروز بر همگان روشن شده که هدف بستن دانشگاهها سلطه حکومت بر این مراکز بوده است. ما به ستاد انقلاب فرهنگی آمده بودیم تا از حق مسلم استادان و دانشجویان در اداره دانشگاهها دفاع کنیم، هرگز نیامده بودیم تا از کسانیکه صلاحیت تصمیمگیری در مورد دانشگاهها را نداشتند «شفقت» گدایی کنیم، شما در حضور استادانِ سرشناس مانند دکتر ناصر کاتوزیان و در دفاع از ستاد انقلاب فرهنگی به استادان توهین کردید و به آنها گفتید ما خودمان میدانیم چکار کنیم شما بروید پی کارتان. حالا ادعا میکنید که در ستاد انقلاب فرهنگی فقط ناظر گفتگوها بودهاید!؟
در همین جا لازم است یادآور باشم آن روزها که شما بعنوان ایدئولوگ، حکومت دینی را تئوریزه میکردید، من بخاطر دفاع از دانشگاهیان در زندانهای رژیمی که شما مدافع آن بودید، زیر سختترین شکنجهها بودم و با قبول همه مسئولیتها، مانع دستگیری حتی یکی از همکارانم در شورای عالی و شورای مدیریت دانشگاه شدم و شما در جواب دوستتان آقای دکتر کاظم ابهری ،استاد دانشکده فنی، که از جنابعالی خواست با نزدیکی که به نظام داشتید در این مورد اعتراض کنید گفتید «هرکس خربزه میخورد پای لرزش هم باید بنشیند، کسی که با برنامههای حکومت مخالفت میکند طبیعی است چوبش را خواهد خورد (به نقل شفاهی از دکتر کاظم ابهری استاد سابق دانشکده فنی دانشگاه تهران و استاد فعلی یکی از دانشگاههای استرالیا)
۵. اعتراف به اشتباه کارِ مردانِ بزرگ است. به جای اینکه مرتب مسئولیت را به گردنِ این و آن بیاندازید اعتراف کنید به سهم خودتان در نتایج انقلاب فرهنگی دخیل بودهاید. اینکار نشانه شجاعت و بزرگواریست و درگذشته بسیاری از بزرگان چنین کردهاند.
۶. شما در گفتگویتان با روزنامه هممیهن در چند مورد استاد محترم جناب آقای دکتر ناصر کاتوزیان را دروغگو نامیدهاید (دفاع با خود ایشان است) اما من بعنوان یک همکار دانشگاهی که دهها سال است او را میشناسم گواهی میدهم جز صداقت و شجاعت چیزی از او ندیدهام.
امّا در مورد دکتر صادق زیباکلام، با تمامِ اختلافات مسلکی که با او دارم، برازنده شما ندیدم که او را ناصادق بنامید، او آنقدر صداقت داشت که به گناهان خود اعتراف کند، ولی شما همین کار کوچک را هم نکردید. شهادت میدهم آن روزها (۲۹ آذر تا ۲٣ دیماه ۵۷) روزهای گرمِ انقلاب که شما در انگلستان مشغول تحقیق و تحصیل بودید، آقای زیباکلام در جمع ۷۰ـ٨۰ نفری استادان دانشگاه تهران با تحمل تمامِ ناراحتیها و خطر مرگ که استادان را تهدید میکرد، در آن جمع حضور داشت و به مسئولیت خود عمل کرد و بعنوان یک معلم دانشگاه با دانشجویان و مردم همکاری میکرد و در بین آنها بود. دستی از دور بر آتش انقلاب نداشت و تا حدودی به مسائل دانشگاهها آشنا بود.
جناب آقای عبدالکریم سروش
در خاتمه دوستانه به شما پیشنهاد میکنم ــ و برازنده نام خود گزیدهتان نیز این است ــ که «بندهای جوانمرد» باشید و «سروش» پیامآور پذیرش اشتباه خویش شوید. از «دباغی» پوست منتقدانتان دست بردارید که هیچ «فرجی» از این عادت، بر مشکل قصور شما در قصه انقلاب فرهنگی حاصل نخواهد شد.
|