کدام تمدن؟ کدام فرهنگ؟
عبدالرضا سالک
•
شما را نمی دانم اما من براستی در مانده ام که این جناب خاتمی با تأسیس موسسهء «گفتگوی تمدن ها و فرهنگ های خود»، گشودن باب گفتگو میان کدام فرهنگ ها و تمدن ها را در نظر دارد... اگر جناب خاتمی در سفر ایتالیای خود با زنان و دختران دست نداده البته که فرهنگی را به نمایندگان فرهنگی ایتالیا شناسانده اما این فرهنگ بی گمان و بدون هیچ اگر و امائی با فرهنگ ایران کوچکترین ارتباطی ندارد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱۰ تير ۱٣٨۶ -
۱ ژوئيه ۲۰۰۷
شما را نمی دانم اما من براستی در مانده ام که این جناب خاتمی با تأسیس موسسهء «گفتگوی تمدن ها و فرهنگ های خود»، گشودن باب گفتگو میان کدام فرهنگ ها و تمدن ها را در نظر دارد. شما و من و مشهدی مراد، بقال سر ِ کوچهء ما، هر سه، صاحب فرهنگ و تمدن مشترکی هستیم که خوب یا بد، و اغراق ها بکنار، آگاهانه یا ناخود آگاه، در آن و با آن زیسته ایم و ما را از آن گزیری هم نیست. اگر جناب خاتمی در سفر ایتالیای خود با زنان و دختران دست نداده البته که فرهنگی را به نمایندگان فرهنگی ایتالیا شناسانده اما این فرهنگ بی گمان و بدون هیچ اگر و امائی با فرهنگ ایران کوچکترین ارتباطی ندارد.
در شاهنامهء فردوسی که بی تردید شناسنامهء فرهنگی ماست در صحنهء آشنائی «زال» با «رودابه» یعنی پدر و مادر آیندهء «رستم»، شاهد صحنه ای هستیم که «زال» بدنبال قرار و مدارهای نخستین، پنهانی برای دیدن «رودابه»، شب هنگام به قصر «رودابه» می رود. «روابه» بر پشت بام قصر ایستاده و «زال» در کوچه با او در گفتگوست. «زال» از «رودابه» می خواهد که راهی را به او بنمایاند که او یعنی «زال» بتواند خود را به بالای بام نزد «رودابه» برساند.
یکی چارهء راه ِ دیدار جوی
چه باشی تو بر باره و من به کوی؟
«رودابه» روبان یا نوار ابریشمی سیاه رنگی را که گرد موهایش بسته بود باز می کند و موهایش را بصورت کمند به پائین نزد «زال» می فرستد تا «زال» موهای کمند وار ِ او را گرفته به بالا رود:
پری چهر، گفت ِ سپهبد شنود
ز سر، شَعر ِ شبگون همی بر گشود
کمندی گشاد او ز گیسو بلند
که از مُشک، از آن سان نپیچی کمند
خم اندر خم و مار بر مار بر
بر آن غبغبش تار بر تار بر
فرو هِشت گیسو از آن کنگره
به دل زال گفت این کمندی سره
پس از باره رودابه آواز داد
که ای پهلوان بچهء گُرد زاد
کنون زود بر تاز و برکش میان
بر ِ شیر بگشای و چنگ ِ کیان
بگیر این سیه گیسو از یک سُوَم
ز بهر تو باید همی گیسوم
می بینیم که در فرهنگ این سرزمین که اگر ریگی به کفش نداشته باشیم نمی توانیم منکر بازتابش در شاهنامهء فردوسی شویم، پناه بر خدا و زبانم لال «اجنبیه ای» موهای خود را بجای ریسمان در اختیار مردی بیگانه می گذارد تا او آن را گرفته و به بالای پشت بام، نزد آن «اجنبیه» برود.
بگذریم از این که «زال» پس از بوسیدن موهای «رودابه»، پیشنهاد او را نمی پذیرد و خود کمندی را به بالای بارو پرتاب کرده با آن خود را به بالای قصر می رساند، اما آیا این بازتابی از فرهنگ ما نیست؟
در همین شاهنامه صحنه ای را که ستارهء اصلی اش را «سیندخت»، مادر «رودابه» تشکیل می دهد، بخوانید و ببینید رفتار و کردار ِ «سام ِ نریمان» یعنی جهان پهلوان و پدر «زال» را در دیدارش با «سیندخت» و «دست دادن» این دو را با هم. از یاد نبریم که «سیندخت» همسر «مهراب کابلی» ست و از بیم حملهء سام به کابل بفرمان منوچهر به این مسافرت دست زده تا هم خطر را از کشورش دور کند و هم شاید بتواند با این دیدار رودابه و زال را به هم برساند. گفتگوهای فراوانی میان آن دو صورت می گیرد و در پایان گفتگوها سرانجام:
گرفت آنزمان سام دستش به دست
همان عهد و سوگند و پیمان ببست
چو بشنید سیندخت سوگند او
همان راست گفتار و پیوند او
زمین را ببوسید و بر پای خاست
بگفت آن که اندر نهان بود راست
آیا جناب خاتمی نمایندهء این فرهنگ است؟
پس باستناد شاهنامهء فردوسی اگر آقای خاتمی بادعای خود، از دست دادن خودداری کرده باشند، در جایگاه خویش بعنوان رئیس «موسسهء گفتگوی فرهنگ ها و تمدن ها»، فرهنگ دیگری را غیر از فرهنگ ایران به ساکنان شهر «اودینه» معرفی کرده اند.
اما مسأله به اینجا تمام نمی شود. تمامی قرائن و شواهد حاکی از آن است که ایشان با زنان و دختران فراوانی دست داده اند و اکنون به حاشای آن پرداخته اند. این دست دادن و حاشا کردن هم اشاره به فرهنگی دارد، دورئی و تزویر نام، که گمان می کنم فرهنگیان شرکت کننده در آن همایش اگر پیش تر با آن مأنوس نبوده باشند اکنون دیگر باید بخوبی آن را شناخته باشند.
۲٨ سال است که بردیاهای دروغین فرهنگی در ایران بر اورنگ ِ جلوه فروشی نشسته اند. امیدوار باشیم که ۲٨ سالشان ۲٨۰ سال نشود و هر چه زودتر بساط دروغ و دغل و سالوس و منادیانشان در ایران در هم پیچد.
|