ابتذال در "نقد"!
در سالگشت خاموشی زنده یاد جلال آل احمد
علی فیاض
•
آل احمد به همین "جرایم"! و به این دلیل که رژیم سرکوب گر آخوندی، بزرگ راهی را و احیانا مدارسی را به نامش مزین کرده است، به تدریج در چشم مخالفان "سکولار" رژیم به یک حزب اللهی متشرع تبدیل شد که نه تنها از نماز شب خویش غفلت نمی ورزید، بلکه تسبیح به دست، هر روز در مساجد مختلف، پشت سر پیشنمازان مساجد به رکوع و سجود می افتاد! عده ای از این جماعت حتی پا را از این هم فراتر گذاشتند و مدعی شدند که اصلا حکومت اسلامی خمینی بر اثر افکار آل احمد و شریعتی شکل گرفته است!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۷ شهريور ۱٣٨۴ -
٨ سپتامبر ۲۰۰۵
به راستی اگر مدعی شویم که ما ایرانی ها واقعا موجودات عجیب و غریبی از آب درآمده ایم، سخنی به گزاف نگفته ایم. به ویژه اینکه این روزها همه مان ادعای پلورالیسم، نسبی گرایی، دموکراسی، ضدیت با فرهنگ آخوندی، و مطلق گرایی و... می نماییم. و مدعی هستیم که اینک بدینجا رسیده ایم که تنها با "نقد" و بازخوانی آنچه از گذشته به ما رسیده است، می توانیم جهشی اصولی، متمدنانه و توسعه طلبانه به سوی آینده داشته باشیم.
در همین راستا بسیاری بر این باور هستند که تنها با "نقد" بی رحمانه اندیشمندان و روشنفکران پیش از انقلاب است که می توان از کابوس موجود رهایی یافت. هر چند که چنین دیدگاهی تکامل تدریجی و توسعه فرهنگی را با پرسشی بزرگ مواجه می سازد، با این حال می توان پذیرفت که تا بدین جای کار، ایراد عمده ای بر آن نمی توان وارد کرد. اما وقتی این "نقد" بی رحمانه به تخریب و تحریف بی رحمانه می انجامد، جای بسی درنگ است. نفی دگراندیشانی که "ما" دوست نمی داریم، آن هم به هر نیرنگ و هر حیله، در عین حال که کار را بر "ما" آسان می سازد، اما حقیقت را هم که مدعی دست یابی به آنیم، مخدوش و مکتوم می سازد. هنگامی که بی رحمانه، و به قصد تخریب و ویرانگری آنچه "ما" خود اصولی نمی دانیم، شمشیر را از رو می بندیم – آن هم به تصور فتح بابی و افشای دروغی که در جلد راست رفته است – و بی هیچ دلهره ای از دفن حقیقت، مدعی می شویم که آنچه گذشتگان گفته اند – البته گذشتگانی که با ما همفکر و همخوان نیستند – همه بی ربط بوده است و ویرانگر (۱) و لاجرم، حقیقت در سایه سار اندیشه "ما"ست که می تواند بیارامد و رخ نشان دهد، و مدعی می شویم که آن روشنفکران – همانانی که "ما" آنها را دوست نمی داریم – با اندیشه آزاد، با "روشنفکری"، با دگراندیشی و با آنچه مدرن و متعلق به دنیای مدرن است، بر خلاف "ما" مخالف بوده اند، با این همه وقتی که خود به مخالفان فکری و رقبای سیاسی – فرهنگی خود می رسیم، همه ی این ادعاها را به سادگی آب خوردن فراموش می کنیم و طبق ضرب المثل معروف؛ می گذاریم در کوزه و آبش را می خوریم! چه انتظاری برای رهایی از این شرایط ناهنجار و پیشاتاریخی موجود داریم؟
و این است که می بینیم دلبستگی ها و دوری گزیدن هایمان، عشق ها و نفرت هایمان، دوستی ها و دشمنی هایمان، نقد و ارزیابی هایمان و ... همه حکایت از دید حقیرانه، «جهان سومی»، و فرهنگ واپس گرایانه ما دارند! ما در ارزیابی ها و قضاوت هایمان، همواره از احساسات و تعصبات نیاکانمان بهره ها می گیریم، بدون اینکه به روی مبارک خویش بیاوریم. و در این میانه، آنچه که می بایست "ما" را از "آنان" متمایز سازد، هیچ حضوری در رفتارهای فرهنگی ما ندارد. و این همه بدین دلیل است که ما خود را تافته جدابافته، و پازلی گم شده از هستی و جامعه می یابیم که گویی معمار تمدن و حقیقت به سفارش دستی غیبی خارج از دیگر اجزای پازل، به هستی و تاریخ با هزار منت و منیت تقدیم نموده است! و این آغاز بینش ضد علمی یی است که خود را از مجموعه روند و حرکت تاریخی یک جامعه جدا می سازد و در نتیجه نه خود را نیازمند بهره بردن از تجارب دیگران و دست آوردهایشان، و نه بررسی یی درخور، درست و اصولی می داند. این است که می بینیم که سرنوشت این جماعت ما را به یاد شعر آن عارف دلسوخته می اندازد که؛ "طاعت ار دست نیاید گنهی باید کرد در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد"!
مدعیان تحقیق و علم و روشنفکری نیز، که هنگامی که به مذهبی ها - حتی روشنفکرترین آنها - می رسند، آنان را به تعصب و عقب ماندگی متهم می کنند، خود در قضاوت ها و تحلیل هایشان، گوی سبقت را از تمامیت خواهان می ربایند و تبدیل به تاریک اندیشانی می شوند که در لجاجت و دشمنی با دگراندیشانی که مورد تایید آنها نیستند، چنان پیش می روند که اگر خورشید را به آنها نشان بدهی و بگویی که اینک روز است و ...، آنها با ادعای رویت ماه و پروین عملا به شما اثبات خواهند نمود که خیر؛ اینچنین نیست!
جلال آل احمد، یکی از آن نمونه روشنفکرانی است، که گرفتار غضب همین جماعت مدعی آزاداندیشی شد و بارها مورد لعن و نفرین این مدعیان اهل تساهل و تسامح قرار گرفت. حجم مطالب و گفته هایی که بر علیه آل احمد – در سال های اخیر و به ویژه در بین نویسندگان خارج از کشور - گفته و نوشته شده، آنقدر زیاد است، و چنان چهره های "شاخصی"! در ذم او سخن گفته اند، که نگارنده واقعا خود را نیازمند به ارائه ده ها اسناد و مدارک نمی بیند.
• چرا آل احمد؟
آل احمد البته به زعم اینان جرایم بزرگی مرتکب شده است:
او بر خلاف جو، گرایش و میل روشنفکری واقعا موجود! شنا کرد و سخن گفت. آل احمد، حزب توده و مارکسیسم حاکم را رها کرد. درست در زمانه یی که هنگامش نبود! آل احمد به همراهی زنده یاد خلیل ملکی، انور خامه ای، فریدون توللی و ... از چهره های شاخص انشعاب چشمگیر ۱۶ آذر ۱٣۲۶ به شمار می رفت. در آن سال ها هنوز مد نشده بود که بر مارکسیسم برشورند و آن را به نقد بکشند. در آن هنگام و هنگامه، گورباچف هنوز پا به عرصه رهبری نگذاشته بود. آن روزها هنوز، مارکسیسم، مکتبی علمی بود و نه تنها آلترناتیو رهایی کارگران، بلکه رهایی بخش کل بشریت به حساب می آمد. آن روزها هوشی مینه، چه گوارا، کاسترو، تیتو، و حتی استالین، تنها نمایندگان و سخنگویان رهایی بشر بودند.
و حزب توده نیز در آن زمان، حزب طراز نوین همه چیز! بود. بریدن از آن حزب، و به مخالفت با آن برخاستن، یا حتما انگیزه ای استعماری - امپریالیستی داشت و یا در نهایت حکایت از ارتجاعی بودن طرف مخالف می نمود. به همین دلیل هم، خلیل ملکی و یارانش – که ارتجاعی نامیدنشان وصله ای سخت ناجور بود - مزدوران استعمار انگلیس به شمار می رفتند. و ...
با توجه به دلایل فوق، آل احمد که بر خلاف جریان آب شنا کرده بود، سال ها پس از مرگش به محاکمه کشیده شد. اگر در سال های حیاتش، به دلیل نفوذ کلام و کاریسمای شخصیتی خود، کمتر متهم شد و مورد تاخت و تاز قرار گرفت، اما تا دلتان بخواهد، پس از مرگ و به ویژه پس از حاکمیت روحانیت، مورد انواع و اقسام تهمت ها و دشنام ها و دشمنی ها قرار گرفت.
یکی از نمونه های روشن این مدعیان، آقای محمدباقر مومنی است که با یک فتوای "روشنفکرانه" آل احمد را سی صد سال از زمان خود عقب مانده می دانست (۲) و شریعتی را به این دلیل که "مذهبی" است و مثل او "ماتریالیست" نیست، "سخنگوی جامعه قبل از سرمایه داری نوین جامعه"[؟!] می نامید و البته وقتی هم که به او یادآور می شدند که شریعتی درباره جوامع مدرن، سرمایه داری و سوسیالیسم دیدگاه های جالبی را ارائه نموده است، آقای محقق می فرمود که "شرمنده ام که چیزی از ایشان نخوانده ام"!!!؟ (٣) همو درباره آل احمد چنین اظهار می نمود که: "چون میدان خالی بود و در نوشته اش هم گاه انتقادهایی می کرد که به دل ساده لوحان تشنه می نشست یخش گرفت"! [درد اهل قلم] تو گویی آن افرادی که پس از سال ها دهان باز کرده و به همان نسل نیز تعلق داشته اند، تازه به دنیا آمده اند و یا اینکه در زمان حیات آل احمد سرشان را کبک وار به زیر برف فرو برده بودند، که به چنین ادعاهای عجیب و غریبی متوسل می شود!
حقیقت این است که سکوت روشنفکران مستقل و آزاد اندیش آن زمان، نوعی تایید ضمنی و همراهی با آن دیدگاه ها بود. چرا که پارادایم موجود که یکی از مباحث عمده آن را استعمار ستیزی و تکیه بر خویش تشکیل می داد، بدیهی بود که روابط شرق و غرب و شیوه استعماری – استثماری آن را مورد اعتراض و نکوهش قرار دهد. به علاوه، برجسته ترین روشنفکران مستقل مذهبی و غیرمذهبی آن زمان همچون منوچهر هزارخانی، مصطفی رحیمی، مصطفی شعاعیان، شریعتی، احمد شاملو، نعمت آزرم، محمد علی جمال زاده، اخوان ثالث، کاظم سامی، علی اشرف درویشیان، حاج سید جوادی، محمود طالقانی، ساعدی، پیمان، رضا براهنی، شاهرخ مسکوب، اسماعیل خویی، انور خامه ای و ده ها تن دیگر که در بزرگداشت آل احمد نیز مقالات بسیاری نوشتند، عموما وی را مورد ستایش قرار دادند. اینک اگر دیدگاه های برخی از اینان نسبت به آل احمد تغییر یافته باشد، نه به خاطر شخص وی، که به دلیل تغییر شرایط جهانی و مناسبات جدید می باشد که فاصله ما تا آل احمد را نه سی ساله، که یک قرنه نموده است. تأییدات آن زمان اکثریت این روشنفکران بر نقش مثبت آل احمد - حتی اگر با انتقاد هم همراه بوده باشد – حداقل نشان دهنده این است که شرایط آن زمان، آن چنان اقتضا می کرده است.
• غرب زدگی؛ جرمی دیگر!
"جرم" عمده و اصلی آل احمد، که بسیاری از این مدعیان برنتافتند، نوشتن کتاب های "غرب زدگی" و "در خدمت و خیانت روشنفکران" و مسائل مطرح شده در آن ها می باشد. آن هم مسائلی که اگر منصفانه و به دور از غرض ورزی های رایج آنها را بازخوانی کنیم، متوجه می شویم که هنوز هم بخش هایی از آنها قابل تأمل و روشنگر می باشند. اما متأسفانه، طبق همین سنت شریفه محترمه مکرمه آخوندی! که دگراندیش را مجالی نباید داد، برخوردی که با این دو کتاب می شود، همانگونه که در آغاز نیز گفته شد، برخوردی است، مطلق گرایانه، سیاه و سپیدی، و سرشار از بغض و کینه... و در نهایت تکفیر و تحریم!
گناه اصلی آل احمد، این بود که همانند بسیاری دیگر از روشنفکران آفریقایی و آسیایی به دنبال راه حلی بومی می گشت. و البته او نیز همانند هر انسان اندیشمند دیگری در این راستا می تواند دچار افراط و تفریط هایی هم شده باشد، که شاید در مقابله او با غرب و غرب زدگی اندکی چنین به نظر آید. هر چند که هیچ کسی هم تا کنون به طور منصفانه این بخش از دیدگاه های آل احمد را "نقد" نکرده است. کسانی هم که به این نکات توجه داشته اند، بیشتر به این پرداخته اند که آل احمد یک غرب ستیز حرفه ای به معنای واقعی کلمه بوده است، بدون اینکه به جغرافیای سخن وی، رابطه شرق و غرب در آن زمان، نوع کلام وی و تفکیک میان غرب جغرافیایی و غرب سیاسی، غرب اقتصادی و غرب استعماری، توجهی تأمل برانگیز و نقادانه داشته باشند. سیطره غرب استعماری بر کشورهای جهان سوم، واکنش پاک بازترین فرزندان آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را که اتفاقا از چهره های شاخص روشنفکری و اندیشمند آن به شمار می رفتند، بر انگیخت. در این میانه، طبیعی است که آل احمد نیز به عنوان مدافع یک جامعه تحت سلطه غرب – به طور مشخص آمریکا و هر چند نه مستقیم مثل الجزایر – به مقابله با تهاجم سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ... آن برخیزد. تأثیر چشمگیر وی در جامعه روشنفکری و فضای فکری آن سال ها – بنا به تأیید و تاکید بسیاری از مخالفان او که البته آن را مخرب ارزیابی می کنند – خود حکایت از آمادگی آن جامعه برای تأثیرپذیری از چنین مواضعی داشت. که دلایل آن را هم به طور مشخص می توان در تحقیر این کشورها و تعیین تکلیف از سوی قدرت های امپریالیستی ارزیابی کرد. کودتای سیا – دربار علیه دولت ملی مصدق، نمونه عریان و روشنی از این دست مداخلات می باشد. اما از آن جایی که در جامعه ما – نه تنها در بین آخوندها، که حتی در بین مدعیان روشنفکری – هر چه هست سیاه و سفید است و دوستی یا دشمنی، و "نفی" در آن جای "نقد" را گرفته است، هیچگاه افراط و تفریط ها مورد نقد و ارزیابی قرار نمی گیرند. نه آل احمد منصفانه نقد شد و نه از نقش موثرش در جنبش روشنفکری و تاثیراتی که بر نویسندگانی چون ساعدی، براهنی، بهرنگی، و حتی احمد شاملو داشت، اشاره ای شد. همه افکار آل احمد و همه شخصیت و هویتش در همان جمله معروف درباره شیخ مشروطه ستیز فضل الله نوری، خلاصه شد که؛ "و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد". (۴)
اما جالب است بدانیم که همین جماعت که جلال آل احمد را با آن همه اثرگذاری در عرصه ادبیات، روشنفکری و ... بر نمی تابند، به کسانی چون آخوندزاده که خود رسما از چاکری فلان سردار روسیه تزاری سخن می گوید و آنان را "ولی نعمت" (۵) های خویش بر می شمرد، به عنوان یک وطن پرست و روشنفکر پیشرو یاد می کنند و عنصر مفلوک، خودپرست و دودوزه بازی چون میرزا ملکم خان لاتاری را از متفکران برجسته جنبش مشروطه به حساب می آورند!
حال آنکه آل احمد با صراحت هر چه تمام نشان می دهد که منظور وی از طرح "غرب زدگی" مخالفت با غرب و یا مقاومت در برابر تکنولوژی و ماشین که از غرب می آید، نیست؛ چرا که هیچ دروازه ای از جهان را به روی ماشین بسته نمی بیند و تکنولوژی را ابزار دقیق کار و زندگی انسان قرن بیستم می داند. اما گله وی از انتقال بی رویه ماشین و مصنوعات غربی به شرق است. و دیگر اینکه اختیار تمامی این معاملات و مبادلات نیز هم بر عهده غرب است، که همه چیز را در این رابطه و معامله تعیین می کند و حتی مانع از فراگیری و آموزش جوامع عقب مانده می شود. در صورتی که "تنها آنکه مصرف کننده ماشین است می تواند و باید بگوید که بازار مملکتش چقدر جا دارد، یا سرعت انتقال و قدرت هماهنگی مردم آن محل با ماشین تا چه حدود است. ولی گوش غرب به این حرف ها بدهکار نیست. غرب می گوید من که خود ماشین را می سازم حق دارم که مشاور و مستشار هم برای تو بفرستم تا احتیاجات بازارت را برآورد کند؛ چرا که تو خود از علم حساب خبر نداری و پیش بینی "الکترونیک" تنها کار من است که "آی. بی. ام" را می سازم... در حالی که مصرف کننده ماشین هم می خواهد روزی علم حساب بیاموزد و از یک دستگاه الکترونیک سر در بیاورد". (۵)
• مخالفت با ماشین و تکنولوژی!
آل احمد همچنین متهم شد که با تکنولوژی و توسعه صنعتی مخالف است. چرا که او آن نوع از روشنفکر را که با فرهنگ بومی، با جامعه روستایی و طبقه کارگر بیگانه بود و اطو نکشیده از خانه بیرون نمی رفت، به چالش کشید. نقد وی به صنعتی شدن بی رویه جامعه، بدون آموزش و آشنا ساختن دهقان و کارگر با ابزارهای جدید، بدانجا انجامید که او را مخالف هر نوع تحول و نوآوری قلمداد کردند. آنانی که در چنته خویش، هیچ بهره ای از دانش و خرد ورزی و عمق بینی نداشتند از این دیدگاه های وی هزاران پیراهن عثمان و درفش کاویانی ساختند تا به زعم خویش او را مرتجع ترین "روشنفکر" معاصر بنمایانند! و اینکه وی نه تنها سی صد سال از زمان حاضر عقب مانده، بلکه هیچ نوع تحول و توسعه ای را بر نمی تابید: "او با هر چیزی که برخورد می کرد، موضعش موضع ارتجاعی بود: با خط و تغییر خط، با روستا، با علم، با فرهنگ، با تکنولوژی و با هر چیزی دیگر." (۶)
و حالا توجه کنیم به نمونه هایی از مخالفت های آل احمد با صنعتی شدن روستا و انتقال تکنولوژی به آن:
"و تا جاده به ده نرسد، و برق خانه های روستا را روشن نکند و هر ٣۰-۴۰ روستا یک مرکز تعمیرات ماشین های کشاورزی نداشته باشد، کشاورزی ماشینی نخواهد شد. و تا سخن از خرده مالک است و تا در جوار هر مدرسه ده یک کلاس آموزش مکانیک دایر نشده است ماشین با روستایی غریبه است و اگر پایش به روستا باز شود جز عامل تخریب و تحریک و آشوب چیزی نخواهد بود." (۷)
چنانکه می بینیم وی با هوشیاری و آگاهی از شرایط جامعه، نگاهش نه به نفی ماشین و تکنولوژی، که همه هم و غمش آموزش علمی، زیر بنایی و متدیک آن می باشد. و در همین راستا است که به درستی به مشکلات ناشی از تنها مصرف کننده ماشین بودن و عقب ماندگی ناشی از آن اشاره می کند و هشدار می دهد:
"ما تا خریدار مصنوعات غربیم فروشنده راضی نیست چنین مشتری سر به راهی را از دست بدهد. در این که ما تا وقتی در این دنیای داد و ستد فقط خریداریم – یا فقط مصرف کننده ایم – ناچار سازنده که فروشنده هم هست، می داند که چم و خم کار را چطور مرتب کند تا این نسبت یک طرفه همیشه متعادل باشد و هرگز این رابطه بایع و مشتری به هم نخورد." (٨) وی به صراحت و بر خلاف اتهامات عجیب و غریب، به تاکید اشاره دارد که "راه بازگشت یا توقف هم بسته است" ... [پس راه درست] "جان این دیو ماشین را در شیشه کردن است. آن را به اختیار خود درآوردن است. همچون چارپایی از آن بار کشیدن است. طبیعی است که ماشین برای ما سکوی پرشی است. تا بر روی آن بایستیم و به قدرت فنری آن هر چه دورتر بپریم. باید ماشین را ساخت و داشت. اما دربندش نبایست ماند. گرفتارش نباید شد. چون ماشین وسیله است و هدف نیست. هدف فقر را از بین بردن است و رفاه مادی و معنوی را در دسترس همه خلق گذاشتن." (۹)
توجه به این جملات و دیگر مواضع آل احمد که مشابه آنها کم هم نیستند، به درستی نشان می دهد که انتقاد وی در اصل متوجه این نوع روابط ناسالم و ناعادلانه یی است که زیربنای روابط جوامع صنعتی و جوامع عقب مانده را تشکیل می دهند. و نه آنطور که می گویند مخالفت با پیشرفت، توسعه و تکنولوژی.
و آیا ما حق نداریم آن گونه "قضاوت" ها را جفا بر آل احمد، و نوعی بیماری "کوبیدن مخالف به هر شکل"، تلقی نماییم؟
• آل احمد بنیانگزار اصلی جمهوری اسلامی! و شیفته روحانیت!
آل احمد البته دو سه گناه دیگر را نیز مرتکب شده بود؛
رفتن به حج و نوشتن کتاب "خسی در میقات" در کنار کتاب های "غرب زدگی" و "در خدمت و خیانت روشنفکران". او همچنین از همکاری روحانیت و روشنفکران برای حل معضلات اجتماعی سخن گفته بود. و از مذهب نیز به عنوان مستمسکی که می توان در مقابله با استعمار آن را به کار گرفت. اینها را نیز می توان برخی از دلایل "دگراندیشان" نوع ایرانی آن برای تخطئه و محاکمه آل احمد برشمرد! آل احمد به همین "جرایم"! و به این دلیل که رژیم سرکوب گر آخوندی، بزرگ راهی را و احیانا مدارسی را به نامش مزین کرده است، به تدریج در چشم مخالفان "سکولار" رژیم به یک حزب اللهی متشرع تبدیل شد که نه تنها از نماز شب خویش غفلت نمی ورزید، بلکه تسبیح به دست، هر روز در مساجد مختلف، پشت سر پیشنمازان مساجد به رکوع و سجود می افتاد! عده ای از این جماعت حتی پا را از این هم فراتر گذاشتند و مدعی شدند که اصلا حکومت اسلامی خمینی بر اثر افکار آل احمد و شریعتی شکل گرفته است! (۱۰) یعنی اینکه آل احمد، سال ها پس از مرگ خود، بنیانگزار جمهوری اسلامی ایران بوده است!
از این مواضع سخیف و متعصبانه که تنها انگیزه، مخالف خوانی و تخریب روشنفکران دگر اندیش آن هم برای یافتن هویتی به عنوان صاحب نظر و روشنفکر برای خود می باشد که بگذریم، به جدیت تمام می توان گفت که آل احمد نشناخته و نقد نشده، نفی شده است! و این سرنوشت تراژیک روشنفکر جامعه ایران است که به صورت چرخه تکامل به دور خود می چرخد!
آل احمد را متهم کردند که تعریفش از "روشنفکر" و مفهوم آن، ارتجاعی و واپس گرایانه است که خود را موظف می داند، مدافع سنت و گذشته، و دنباله رو روحانیت و سنت باشد! حال آنکه او در کتاب روشنفکران به صراحت از سنت گریزی و خردگرایی روشنفکر سخن می گوید و روشنفکری را مقوله ای مربوط به جهان مدرن می داند:
"روشنفکری حوزه ای یا دوره ای است که در آن "ظل الله" بودن یا "آیت الله" بودن معنایی نخواهد داشت" ... "آدمی وقتی از بند قضا و قدر رست و مهار زندگی خود را به دست گرفت و در سرگذشت خود و همنوعان خود موثر شد پا به دایره روشنفکری گذاشته. و اگر روشنفکری را تا حدودی آزاد اندیشی معنی کرده اند نیز به همین دلیل است که روشنفکر – آزاد از قید تعصب یا تحجر مذاهب و نیز آزاد از تحکم و سلطه قدرت های روز – خود را مسئول زندگی خود و دیگران می داند نه لوح ازل و قلم تقدیر را". (۱۱) و هم او روحانیت را گذشته گرا و مخالف توسعه و تکامل می داند. در عین حالی که بر این تصور بود که شاید همراهی روشنفکر با روحانیت از تحجر روحانیت بکاهد. او در همان حالی که از همکاری روحانیت و روشنفکر سخن می گوید و آن را مفید می داند، به هیچ وجه از ماهیت روحانیت غافل نیست و هیچ توهمی نسبت به نقش بازدارنده آنها در جنبش های اجتماعی ندارد:
"نمونه های درماندگی یجوز ولا یجوز کننده به طهارت و نجاست را، می شناسیم. به ترتیب در مقابل مشروطه که آن را بابیگری خواندند؛ سپس در مقابل افتتاح مدارس به سبک جدید؛ سپس در مقابل لباس متحدالشکل و کلاه پهلوی و لگنی و سپس در مقابل کشف حجاب و سپس در مقابل رادیو و تلویزیون و تقسیم املاک و سپس در مقابل حتی "فیلم حج" که آن را "خر دجال" خواندند. و اگر در قضیه مخالفت ایشان با لباس و کلاه و کشف حجاب فحوای گنگی از مخالفت با تظاهر به غرب (غرب زدگی) نهفته بود، در دیگر موارد هیچ عامل دیگری نهفته نیست جز ترس از باز شدن هر دریچه تازه ای به ذهن مرد عادی کوچه؛ و همین است که ارزش رهبری روحانیت را در عمل به صفر می رساند". (۱۲)
و البته تمایلی که نسبت به همکاری آنان با روشنفکران داشت، تصور و تمایلی جدای از حاکمیت و قدرت، و در خارج از دایره سیاستمداری روحانیان بود. شاید او در ذهن خود تصور نیز نمی کرد که روحانیت روزی قدرت سیاسی و حکومتی را در دست بگیرد تا ابعاد "فاجعه" را آگاهانه گسترش دهد! از همین روی او روحانیت را بر سر یک دو راهی منطقی و جبری به نظاره نشسته بود:
" و روحانیت یا باید تن به تجدید نظرهای اساسی بدهد – در به رسمیت شناختن کشف حجاب و دست برداشتن از تکفیر هر تجد دخواهی و خزانه دولت را بیت المال شناختن و مالیات را جایگزین خمس و زکات کردن یا به عکس، و از این قبیل – یا از دور تأثیر و تأثر اجتماعی خارج شدن و در پوسته متحجر خود باقی ماندن و سنگواره شدن". (۱٣)
با این نگاه دقیق و واقع گرایانه، و با اینکه تنها اثر "مذهبی" آل احمد، خسی در میقات می باشد – که تنها یک سفرنامه است با اظهار نظرهای شخصی – می بینیم که روشنفکران منصف! و آزاد اندیش جامعه ما، چگونه از او یک نظریه پرداز اسلامی - آن هم از نوع ارتجاعی و شیفته روحانیت – می سازند و می پردازند تا آنگاه بر اساس همین توهم آگاهانه خویش، به زعم خود او را نفی کنند!! او که در هیچ اثری به تبلیغ و توصیف مذهب و نظریه پردازی برای آن دست نیازیده است.
alifayyaz۱@yahoo.se
منابع و توضیحات:
______________
۱) البته به جز درگذشته گانی که ما اکنون همفکر آنانیم!
۲) رو در رو، ص ٨۴
٣) ر.ک. به جزوه "درد اهل قلم" از باقر مومنی. ایشان در پاسخ به پرسشی درباره شریعتی می فرمایند: "روسیاهم که چیزی از دکتر شریعتی نخوانده ام. برای اینکه تصور نمی کردم مطالبی را که او مطرح می کند با تاریخ و جامعه شناسی ارتباط داشته باشد"!! درد اهل قلم، ص ۶۵. آیا به راستی به جز "نقد کیلویی"! نام دیگری هم می توان بر این نوع "نقد"ها نهاد؟
۴) غرب زدگی، ص ۷٨
۵) به صفحات ٣۴۴ و ٣۴۵ از صبا تا نیما اثر زنده یاد آرین پور مراجعه شود که آخوندزاده به زبان شیرین خود از قدراره بندانی چون فیلد مارشال و بارون روزن اینچنین یاد می کند: "خاصه از جنرال فیلد مارشال قنیازوارانصوف (کنیازوارانسوف) مرحوم شاکرم که بعد از بارون روزن ولی النعمه ثانوی من بود." به نوشته آرین پور " میرزا فتح علی (آخوندزاده) تا پایان عمر در این سمت (مترجمی زبان های شرقی) باقی ماند و وظایف خود را با نهایت صداقت انجام داد و در ازاء خدمات شایسته خود به دریافت درجه سرهنگی و نشان های متعدد نائل آمد... با هیأتی که به ریاست ژنرال شیلینگ از دربار تزار برای تبریک تاجگذاری ناصرالدین شاه به تهران آمد، همراه بود". به نوشته عزت الله سحابی در کتاب "مقدمه ای بر تاریخ جنبش ملی ایران"، "فعالیت ادبی و هنری و اجتماعی آخوندزاده در دورانی صورت می گرفته است که پس از جنگ های ایران و روس و عقد و تحمیل عهدنامه های گلستان و ترکمانچای و جدا شدن بخشی از آبادترین و پیشرفته ترین و عزیزترین سرزمین ها و اعضاء ملت ایران بوده است. مردم از این بابت خونی به دل داشته اند و معذالک او خود در خدمت همان دولت روسیه که خصمی خشن و بلعنده تمام ایران و ملت ایران بوده است، در می آید، به سرپرستی و ولی نعمتی حضرات ژنرال وارانتسوف (فاتح تبریز) و بارون روزن نماینده و قائم مقام حضرت تزار، استعمار کننده اصلی ایران و ایرانی افتخار می کند." (ص ۱٣۲، شرکت سهامی انتشار ۱٣۶۴) ۶) کارنامه سه ساله، ص ۱۱۷
۷) حمید مومنی
٨) غرب زدگی، ص ۱۶٣
۹) همان، ص ۱۲۵
۱۰) همان، ۱۱٨
۱۱) علی میرفطروس، رو در رو با تاریخ، ص ۲۵
۱۲) در خدمت و خیانت روشنفکران، جلد اول، ص ٣۰
۱٣) در خدمت و خیانت روشنفکران، جلد دوم، ص ۶۱
۱۴) همان، ص ۷۲
|