فرهنگ امر و نهی بر مخاطبین فرضی بجای دیالوگ با طرف بحث واقعی
علی رضا اردبیلی
•
ملتهای غیر فارس ایران، خواهان شانس برابر با ملت فارس در ساختن ایران فردا هستند و در تعریف «برابری» هم خود را صاحب صلاحیت می¬دانند. در مورد یک سیستم فدرال متکی بر تجربیات جهانی و تطبیق یافته با اوضاع ایران و منطقه، نیروهای سیاسی و روشنفکران ملل غیرفارس ایران از همدلی و همسویی بسیار بالا و قابل اعتمادی برخوردارند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۱۵ تير ۱٣٨۶ -
۶ ژوئيه ۲۰۰۷
مقاله آقای احمد تقوایی در سایت اخبار روز تحت عنوان « جایگاه نهادهای مدنی قومی در جنبش های ضد تبعیض » بار دیگر افشاگر اختلاف فاز فاحش موجود مابین طرفین بحث ملی در ایران است. آقای تقوایی در مقاله مزبور با توسل غیر ضروری به شواهدی از چهار سوی جهان مخاطبین خود در جنبش دموکراتیک حقوق ملی در ایران را به سازماندهی برمبنای خواستها و نه بر مبنای تعلق ملی فرا میخواند. اگر هدف دیالوگ است و نه مونولوگ، نمیتوان بجای شناخت مواضع طرف مقابل، مقالهای حجیم نوشت که مضمون آن منع ملل تحت ستم ایران از تشکل حول محور تعلق ملی باشد، بدون توجه به اینکه آیا همچو طرز برداشتی عمومیت دارد یا نه و حتی اصلا کسی چنین فکر یا عمل میکند؟ آیا واقعا آذربایجانیها که که آغازگران بسیاری پدیدههای مدرن در ایران بودهاند، در سازمانهایی بر پایه صرف تعلق ملی متشکل شدهاند؟ اگر بزعم آقای تقوایی چنین است، چرا ایشان پیش از شروع راهپیمایی طولانی خودشان در طی مقاله نامبرده و قبل از سرزدن به ایالات متحده و اروپا در دهههای متفاوت، آدرس این سازمانها را به خواننده ارائه نمیدهند؟ آیا این است شناخت روشنفکران فارس از صورت مسئله و اولویتهای بحث جاری حول مسئله ملی در ایران؟ کل مقاله ایشان پلمیک با مخاطبین فرضی از موضع امر و نهی است.
دلایل نبود فرهنگ دیالوگ در نظریه پردارازن ناسیونالیسم فارس
انتخاب این نوع برخورد در پرداختن به معضل ملی در ایران از ابداعات آقای تقوایی نیست. شیوه امر و نهی در پلمیک از سوی یک طرف درگیر، همچون یک سبک ادبی در ادبیات سیاسی دولتی و اوپوزیسیونی به وسعت مورد استفاده قرار میگیرد. حتی اعلامیهها و مقالاتی که در اصل (یا صرفا در ظاهر امر) به بهانه دفاع از حقوق ملل غیرفارس ایران تقریر میشوند، بدنبال یکی دو سطری که بطور عمومی از حقوق بسیار طبیعی این ملتها (که حتی با لفظ تحقیر آمیز «قوم» نیز از آنها یاد میشود) به کاتالوگی از دستورات امری و نهیی تبدیل میشود. در این دستورات چنان از احتمال گمراهی ملل تحت ستم ایران و افتادن آنها در این یا آن وادی (واقعی یا موهوم) ضلالت موعظه میشود که گویی این ملتها هیچ استعدادی جز فریفته شدن از سوی اجانب و راه اندازی جنگ داخلی ندارند! کلا موعظه از بالای منبر بدون عنایت به نظرات طرف متقابل و دادن پاسخ به نقطهنظرات فرضی و مبهم آنان (بجای نظرات واقعی افراد مشخص)، زمینه برقراری هر نوع دیالوگ در موضوع را نامساعد میکند. آدمی در حیرت میماند از بی استعدادی این دوستان باسواد که حتی امروز هم نتایج لازمه را از تجربه پراز فجایع دو استبداد شاهانه و فقیهانه، کسب نکردهاند. البته این بیماری علتی ژنتیکی هم دارد. ناسیونالیسم فارس در ایران مسیر اپوزیسیون - حاکمت را طی نکرده و یکسره از طریق کودتای انگلیسی، ملک مشاع فرهنگها و ملتهای موجود در ایران را در ید اختیارات مطلقه خود گرفته است و لذا این ناسیونالیسم فاقد فرهنگ دیالوگ بوده و برای جولان، محتاج میدانی قرق شده و متکی بر انحصار رسانهای (برای خود) و داغ ودرفش و زندان (برای مخالفین خود) میباشد. این شرط تا لغو پادشاهی مطلقه آریامهری مستدام و برقرار بود که با تحولات انقلابی سال 1357 دچار تغییرات شد و علیرغم سعی بلیغ جمهوری اسلامی برای ابقای این شرائط مساعد (بحال قلم بدستان ناسیونالیسم فارس) رشد تکنولوژی ارتباطات جمعی، اعمال انحصار مطلق بر رسانهها را حتی برای نظام مطلقه ولایت فقیه نیز غیر ممکن ساخت. از اینرو بحث پیرامون مسئله ملی در ایران در دو دهه اخیر رشد کیفی و گستردگی بینظیری را پشت سر گذاشته است. اما مثل هر تحول دیگر در جوامع عقب مانده، این رشد نیز هارمونیک نبوده و شامل تمامی اجزای مسئله (و مهمتر از همه شامل طرف مقابل) نشده است. از جمله در داخل کشور، مداخله دولتی، سعی در تقویت یک جانبه نظریهپردازان دولتی چون حمید امیر احمدی و همکارانش در دوائر مختلف دولتی داشته است. این دوائر دولتی و صاحب نظران حقوق بگیر شاغل در مراکز مزبور بجای فعالتیهای تحقیقاتی حرفهای به تولید و پخش نظرات خوشایند دولت مشغول بودهاند که بنحو مسخرهای از تمامی تحولات و تجارب جهان و ایران روایتی ارائه میدهند که ایدآل بودن ساختار متمرکز متکی بر نمایندگی منافع یک ملت از ملل موجود در ایران را «اثبات» میکنند.
در خارج نیز رسانههای فارسی از مسئولیت حرفهای خود غفلت ورزیده و یک طرف بحث را در کنف حمایت انحصاری خود قرار دادهاند. این حمایت یکجانبه امکان شکل گیری دیالوگ را از طرفین این بحث سلب کرده و هر طرف در حریمهای جداگانهای در این موضوع واحد به نشر عقاید خود پرداختهاند. فرق مهم معامله در این بوده است که حریم رسانهای مربوط به مخالفین حقوق ملل غیرفارس ایران، بشدت از سوی صاحبان این رسانه قرق شده تا به بازتولید فضای رسانهای مطلق آریامهری و فقاهتی در خارج بپردازد. از آنجا که رسانههای فارسی فعال در خارج از کشور، از انحصار در این زمینه برخوردار نیستند، لذا طرف دیگر بحث توانسته است با ایجاد رسانههای مستقل و متنوع خود، قدم در یک پروسه پر از جستجو و جنب و جوش بپردازد. در این دو دهه گذشته روشنفکران و فعالین اجتماعی متعلق به ملل غیرفارس ایران در ارتباط ارگانیک و تنگاتنگ با نیروهای داخل کشور از سویی و از طریق آشنایی با تجربیات و بحثهای جاری در کشورهای میزبان خود از سویی دیگر، کتابخانه عظیمی از ادبیات سیاسی در انواع تحلیلی، تحقیقی و پلمیکی پدید آوردهاند. حریمهای بشدت محافظت شده رسانههای فارسی در خارج، از این بابت تنها موفق شدهاند فضای حیاتی دیالوگ را مختل سازند و نتیجه طبیعی این امر عقب ماندگی ناسیونالیستهای فارس از روند رشد بحث ملی در ایران است. ما امروز شاهد و خواننده آثاری از طیف صاحب قلمان ناسیونالیسم فارس هستیم که تفاوتی با آثار مشابه متعلق به دهههای 30، 40، 50 و 60 شمسی ندارند. در این سالها صاحب قلمانی با افکار مشابه نظرات آقای تقوایی یک طرفه در حریم محافظت شده رسانههای فارسی به تبلیغ افکار خود پرداختهاند بدون اینکه توهین نهفته در قلم زدن در فضاهای قرق شده را بخود بگیرند یا از نبود امکان اظهار نظر در این رسانهها برای مخالفین خودشان، اظهار تعجب یا نارضایتی کرده باشند.
نبود فضای دیالوگ همسطح بین طرفین بحث میتواند ما را قانع کند که وجود نقائص جدی در مقاله آقای تقوایی علت معرفتی داشته باشد، یعنی ایشان به دلیل عدم آشنایی با نظرات طرف مقابل واقعا فکر میکنند که تفکر موافق تشکلهای متکی بر تعلق ملی و خواست «جدایی و برابری» واقعا در میان روشنفکران و فعالین متعلق به ملل تحت ستم جایی دارد. [1]
انتخاب هدف بی اهمیت برای حمله به یک ملت یا یک جنبش فکری و سیاسی
متد آقای تقوایی در مقاله مورد اشارهشان، حمله به مواضع و مخالفان فرضی موهوم و اجتناب از مشخص نویسی است. فوائد این متد در صورتی که خواننده واقعا از موضوع بیخبر باشد، میتواند در حد توهم پراکنی علیه مخالفان باشد. یعنی خواننده مقاله مورد بحث اگر از جنبش ملی آذربایجان و جنبشهای مساوات طلبانه دیگر ملتهای ایران کاملا بیخبر باشد میتواند این برداشت را از مقاله آقای تقوایی کنند که سازمانهای فعال در چهارچوب این جنبشها نه بر اساس خواستهای سیاسی و فرهنگی مشخص، بلکه براساس اشتراک در تعلق ملی- اتنیک تشکیل شدهاند و برای تفکیک جامعه بر اساس مرزهای زبانی، دینی، مذهبی و غیره فعالیت میکنند! اما بجای این متد، روش دیگر بسیار قدیمی هم در در سالهای اخیر مرسوم شده است که در دنیای اینترنتی کنونی امکان اجرا و موفقیت بیشتری دارد. این متد عبارت از مورد حمله قرار دادن افراد و عقیده مشخص اما حاشیهای، فردی و در اصل بی اهمیت است. اگر در متد بحث با مخالفین فرضی، زرنگی بکار رفته در وانمود کردن غیرمستقیم وجود نظرات عجیب و غریب بدون اشارات مشخص است، این متد ناظر بر استخراج نظرات مناسب از سایتهای اینترنتی بدون توجه به گستردگی و اقبال عمومی از نظرات انتخاب شده است. با این شیوه میتوان هر ملتی را بخاطر وجود نظرات بغایت سطحی مورد تمسخر قرار داد یا متهم به افراطیگری از هر نوع آن کرد. از آنجایی که بعنوان مثال، ملت آذربایجان در ایران رقمی حدود 35 ملیون نفر را شامل میشود، لذا بدون اینکه نیازی به جعل یا کاشتن مطلبی در جایی برای مورد حمله قرار دادن جنبش ملی آذربایجان باشد، در یک حالت طبیعی میتوان هر وصله ناچسبی را به دامن این جنبش چسباند چرا که بالاخره در میان نظرات این 35 ملیون نفر هر نوعی ازنظرات موجود است و اگر دست به قلمی از سو نیت لازم برخوردار باشد بی توجه به اینکه فلان نظر آیا مختص به یک فرد یا سکت کوچک سیاسی بی اهمیت است، میتواند پیراهن عثمان لازم را در دنیای الوان اینترنتی ما در رنگها و سایزهای مورد نیاز خود بی هیچ زحمتی پیدا کند. این متد سالها و حتی قرنها از سوی محافل یهودی ستیز بر علیه آنان بکار رفته است. با این شیوه هم با استناد به نظرات لودویک فوئر باخ، فیلسوف ماتریالیست و یهودی قرن نوزدهم آلمان، یهودیت جهانی را جنبشی ضدخدا معرفی کردهاند و هم با اشاره به وجود چهرههای مهم یهودی در میان رهبران کمونیست روسیه و اروپا، کل پیدایش کمونیسم را توطئه یهود برای نیل به مقاصد شوم پشت پرده قلمداد کرده اند. در صورت تبعیت از این متد، من میبایستی بجای وارد شدن به بحث با آقای تقوایی، گروهها و افراد اینترنتی آشکارا فاشیست فارسی را باید مورد «نقد» قرار میدادم. فهم بیهوده بودن این متد هر چند مشکل نیست اما برخی از سایتهای پر بیننده فارسی افرادی خبره در این فن را در حیطه حفاظت شده رسانهای خود در خدمت دائمی دارند.
امر به سکوت و رضا و تسلیم تقدیر شدن
سیاست امر و نهی مورد نظر من در بخش امر آن، شامل امر به سکوت و رضا ست. این امر معمولا دو توجیه متفاوت (و بنوعی متضاد) دارد: 1. وقت این مسائل دیگر گذشته است. چون اروپا متحد میشود، جهان بسوی گلوبالیزه شدن میرود و الخ، دیگر چه جای اعتراض به آپارتاید ملی در ایران! 2. فعلا تا مرحله معینی (مثل سقوط رژیم حاکم فعلی، تشکیل مجلس موسسان، برقراری دموکراسی و...) سکوت کنید و تنها دغدغهتان کمک به، به حاکمیت رسیدن ما باشد!
نهی از معاصی کبیره
سیاست امر و نهی مزبور در بعد نهی، شامل هشدار نسبت به ارتکاب معاصی کبیرهای چون پان ترکیسم، افتادن در دام اجانب، تدارک جنگ داخلی و امثالهم است. در مقاله مورد بحث آقای احمد تقوایی اقلام در نوع خود بدیعی نیز وارد مواعظ آمرانه یکی از طرفین بحث ملی در ایران شده است:
- "انجمن اذربایجانی ها برای دفاع از حق اموزش به زبان مادری" (و تشکلهایی با این مدل) نسازید بجای آن "انجمن دفاع از حق اموزش به زبان مادری" درست کنید! ایشان در ادامه با آوردن مثال از عراق، بطور ضمنی هشدارهای خود را به موراد دیگری نیز تسری دادهاند:
- برای تقسیم محلات شهرها بر پایه دین و مذهب و ملیت و قوم و نژاد از یکدیگر نکوشید! آقای تقوایی کوشش برای تقسیم آپارتایدیستی حوزههای مختلف جامعه مدنی بر اساس تعلق نژادی، ملی و... را نیز با آوردن مثالهایی از ایالات متحده دهههای 1950 و 1960، مذمت کردهاند:
- جدائی مدارس ابتدائی
- جدائی در وسائل نقلیه عمومی،
- تبعیض در دبیرستانها
- جدائی در رستورانها
- جدائی در کتابخانه ها، پارک ها و غیره.
اگر آقای تقوایی را به بیهوده نویسی متهم نکنیم، درک این نکته دشوار نخواهد بود که ایشان این مثال آوردنها و هشدارها را در برابر مخاطبینی مطرح میکند که بر اساس فرض و درک ایشان، با آنها مخالفاند. جالب است که ایشان بجای آوردن حجت از آسمان و زمینهای دوردست، زحمت اشاره به مخالفین و بیرون آوردن این مخالفین از پرده ابهام را بخود نمیدهد.
بدینسان آقای تقوایی نیز به نوبه خود لیست بایدها نبایدها در قبال جنبشهای ملی ملل مختلف را تکمیل میکنند. ایشان سرزدن به صحرای محشر اروپای دهه 1930 را هم فراموش نمیکنند و برداشت ابداعی و منحصر بفردی از اهداف نازیسم اروپایی ارائه میدهند: «فاشیسم در همه جا سیاست جدائی و "برابری" را به شکل وحشیانه ائی به اجرا گذارد. فرایند امیزش تدریجی اقوام، نژادها در اروپا با رشد فاشیسم جای خود را به شعار جدائی کامل نژادها و فرهنگ ها و ادیان داد. ایجاد احزاب نژادی – قومی، سیاست تکه پاره کردن جامعه مدنی بر پایه قومیت و نژاد و فرهنگ و کشیدن حصار میان انان در بسیاری از کشورهای اروپائی به اجرا نهاده شد.»
از آنجایی که آقای احمد تقوایی در مقالهشان تعریف و توضیحی از سیاست «جدایی و برابری» ندادهاند، من اجبارا شناخت خود از مسئله را توضیح میدهم تا اگر آقای تقوایی نظر متفاوتی داشتند، خودشان بیان کنند. ظاهرا منظور از سیاست «جدایی و برابری» نقطه نظراتی شبیه خواستهای سپاراتیستهای سیاه و سفید ایالات متحده آمریکاست. برخی از نمایندگان فکری و رهبران سیاسی سازمانهای ناسیونالیست سیاهان مثل Nation of Islam و سازمانهای نژادپرست آریایی چون فرقههای متعدد کوکلوس کلان در عدم امکان همزیستی سیاهان و سفیدها نظرات مشابهی دارند و راه حال مسئله را جدایی کامل و تشکیل دولتهای مستقل در چارچوب ایالات متحده آمریکای فعلی میدانند. این نظر البته از ریشههای تاریخی محروم نیست و تشکیل دولت آفریقای غربی «لیبریا» در سال 1816 با هدف جدایی نژادی از طریق بازگردانیدن شهروندان سیاه آمریکایی به آفریقا صورت گرفت. اما دور جدید نظرات سپاراتیستی متعلق به سالهای اولیه دهه 1960 است. به عنوان مثال «جورج لینکلن راکول» رهبر «حزب نازی آمریکا» در سال 1961 به دعوت Nation of Islam در میتینگ بزرگ این سازمان در واشنگتن دی. سی. شرکت و سخنرانی کرد. وی در این مراسم در یک عمل سمبولیک 20 دلار به Nation of Islam کمک مالی نمود. جورج لینکلن راکول در سال بعد در مراسم مشابهی «علیجاح محمد» رهبر وقت Nation of Islam را ستود و از وی بعنوان «هیتلر سیاهان» یاد کرد. بعدها بخشی از نژادپرستان آمریکایی و سازمان راسیستی «جبهه ملی» بریتانیا، «نژادپرستی منفی» طرفدار نابودی «نژاد»های غیرآریایی را از محصولات ارثی امپریالیسم بریتانیایی معرفی کرده و خواهان جدایی نژادی اما نه نابودی دیگر نژادها و نه خواهان اخراج یا انتقال دیگران از آمریکا، شدند. این جریان که به «موضع سومیها» معروفند، خود را «رادیکال نژادی» و آنتی راسیست معرفی میکنند. در ایالات متحده این فکر از نیمه دهه 1980 جان تازهای گرفت و موجی موسوم به Northwestern Imperative «فرمان شمال غرب» پدید آورد. در جریان این موج نقشههای مختلفی برای تقسیم ایالات متحده کنونی ترسیم شد که وجه اشتراکشان در عزیمت از عدم امکان همزیستی فرهنگهای مختلف بود. کشورهای جداگانهای برای سفیدها، اسپانیولیها، سیاهان، کوباییها، یهودیها (مانهاتان نیویورک تحت نام «اسرائیل غربی»)، فرانسوی زبانها و بالاخره مناطق مختلط در این نقشهها پیشبینی شده بودند.
اگر منظور آقای تقوایی از «جدایی و برابری» برداشتی مشابه با نظرات مذکور سپاراتیستهای آمریکایی سفید و سیاه است، پس بردن این قضیه به آلمان نازی و اروپای دهههای 1930 و 1940 چه پشتوانه تاریخی دارد؟ مگر نازیها خواهان «جدایی و برابری» یعنی تقسیم آلمان و اروپا به کشورهای جداگانه بر اساس مرزهای فرهنگی یا دینی و «نژادی» بودند؟ یا شاید آقای تقوایی اردوگاههای مرگ در کنار کورههای آدم سوزی را سهم زمینی یهودیان از «جدای و برابری» میشمارند؟!
واقعیت این است که هم سیاست هیتلر از نابودی غیر و یکسانسازی خشن بود و هم سیاستهای حاکم بر ایران در هشت دهه گذشته مطابق نوعی از این مدل پیش رفته است. فاجعه نازیسم آلمانی بر بستر آریاپرستی اروپایی قوام یافت، معتقد به تقسیم بندی بشر به تیرههای مردمی یا «نژاد»هایی بود که تفاوت آنها نه تنها در سیمای فیزیکی ظاهری، بلکه شامل توان ذهنی و میزان هوشمندی آنها نیز میباشد. نازیسم نسل بشر را به دو طبقه اصلی طبقهبندی میکرد که از میان آنان یکی شانس بقا داشت و دیگری محکوم به زوال بود. آلمان تحت حاکمیت حزب نازی در تئوری و در عمل برای یکدست کردن جامعه آلمان و رسیدن به خلوص مطلوب سازماندهی شده بود. البته در عمل لیست قربانیان نظام نازی به یهودیهای «سامی نژاد» [2] منجر نشد و قربانیان جنایات ضد بشری و ویرانیهای عظیم ماجراجویی نازیستی در میان ملتهای اروپای شرقی ("آریایی" طبق تعاریف نژادپرستانه) بسیار بیشتر بودند.
اشتراکات تفکر و سیستم نازیستی با سیستم آپارتاید اعمال شده بر ملل غیرفارس ایران در 80 سال گذشته تابحال بحد کافی و وافی مورد بحث روشنفکران ملل تحت ستم ایران قرار گرفته است. اقدامات سیستماتیک ممتد و بلاوقفه در تبدیل جامعه چند فرهنگی و کثیرالملله ایران به واحدی یک فرهنگی و یک زبانه و یکدست سازی جامعه از طریق تحقیر هویتهای غیرفارسی، ویرانی اقتصاد و سیستم آموزش و پرورش مناطق غیرفارس نشین، تغییر اسامی تاریخی و جفرافیایی غیر فارسی، لشگر کشیهای نظامی گاه و بیگاه و پرتلفات به آذربایجان، کردستان، ترکمن صحرا، اهواز، بلوچستان و مناطق قشقایینشین و ... فرق نازیسم هیتلری و پان فارسیسم رضاخانی، آریامهری و اسلامی در دو نکته زیر بود و هست:
حکومت نازیها 12 سال (1933-1945) و جنگ هیتلر برای حصول به خلوص نژادی در آلمان و کسب برتری جهانی 6سال دوام داشت اما پروژه یکدست سازی ایران کثیرالملله عمری بیش از 8 دهه داشته و هنوز هم در جریان است.
پروژه هیتلری در داخل آلمان بر علیه درصد کوچکی از شهروندان آلمانی صورت میگرفت و رژیم نازیستی از پشتیبانی مالی، صنعتی، ایدئولوژیکی نیرومند برخوردار بود. پروژه یکدستسازی در ایران رضاخانی در حالی شروع شد که تناسب عددی قربانیان (ملل غیرفارس) با ملت فارس چیزی حدود 65-35 به نفع قربانیان بود و طبیعی است که نابودی فیزیکی ملل غیر فارس برای حصول به یکدستی نژادپرستانه مورد نظر، غیرممکن بود. نبود سابقه تایخی حاکمیت ملت فارس و غلبه بلامنازع ترکان آذربایجان در حیات اقتصادی و سیاسی ایران در آن زمان، نیاز مبرم طراحان پروژه به جلب همدلی و همکاری نخبگان فکری و اقتصادی آذربایجان بود. در صورتی که آلمان هیتلری نیازی به همدلی قربانیان خود نداشت و میتوانست یکسره کمر به نابودی فیزیکی آنان ببندد. لذا تنها راه حصول خلوص مورد نظر در ایران آریایی، میتوانست از طریق قتل عام فرهنگی و آسیملاسیون ملل غیر فارس، صورت عملی بخود بگیرد.
با اوصاف مذکور آدمی در حیرت میماند که فاجعه نازیسم اروپایی از سوی آقای تقوایی برای در مظان اتهام قرار دان جنبشهای دموکراتیک ملل تحت ستم ایران مورد اشاره قرار میگیرد. توجه دارید که کثرت اشتباهات بلحاظ ارائه فاکتهای تاریخی غلط همراه با نتیجهگیریها و نسبت دادنهای نادرست، وضعی شبیه حکایت معروف «خسن و خسین هر سه...» را تداعی میکند.
آقای احمد تقوایی در ابتدا و انتهای مقاله خودشان تشکیل سازمانهای با مدل "انجمن دفاع از حق اموزش به زبان مادری" را به ملل غیر فارس ایران توصیه میکنند. این پیشنهاد همانقدر اصولی است که بدیهی. اما از آنجایی که خود ایشان مثالی از سازمانهای تشکیل شده بر مبنای صرف تعلق تباری نمیآورد، بنظر میرسد که در اینمورد هم آقای تقوایی دارد با مخالفین فرضی خود ساخته پلمیک میکند.
جالب است که در سازمانهای فرهنگی و سیاسی آذربایجانی که من سراغ دارم عضویت همگان آزاد است و تنها اهداف سازمانهای تعریف شده و پرداخت حق عضویت و فعالیت در راه اهداف اعلام شده تشکیلات شرط عضویت است و لاغیر. برای نمونه میتوانید به اساسنامه «فدراسیون آذربایجان در سوئد» مراجعه کنید [3] . میتوان انتظار داشت که آقای تقوایی خودشان به توصیه خودشان عمل کرده و در جهت تشکیل "انجمن دفاع از حق اموزش به زبان مادری" یا فعالیتهایی با مضمون مشابه مداخله کرده باشند و یا حداقل حمایتی قلمی در یک جمله از این سازمانها که طبق فورمول تجویزی ایشان به وفور موجودند، کرده باشند. اما متاسفانه جستجویی در موتور گوگول موردی از این قبیل به دست نمیدهد. بلکه نام ایشان را (اگر تشابه اسمی در میان نباشد) در میان لیست اسامی به سوگ نشستگان در مرگ تیمسار مدنی مییابیم. جناب تیمسار مدنی حتی از سوی اعضای باسابقه "جبهه ملی ایران" به دلیل جنایاتش بر علیه اعراب اهواز به اتهام "جنایتکار جنگی" متهم شده است . [4]
اختلاف فازی که من در ابتدای این نوشته بدان اشاره کردم عبارت از ندیدن صورت مسئله از سوی یک طرف بحث ملی در ایران و متعاقب آن جولان دون کیشوتوار سردارانی است که در عالم وهم و گمان خود پرداخته به هر سو شمشیر میکشند، دشمن درو میکنند و از کشتهها پشتهها بنا میکنند. دشمنان رنگارنگی که همچون "انجمن اخوت" در دنیای «1984» جوروج اورولی، اساسا وجود یا عدم وجودشان معلوم نیست. عجیب است که این جماعت از خود سوآل نمیکنند که اگر مخالفینشان در میان ملل تحت ستم افرادی هستند که نمیدانند تشکل یابی سیاسی بر مبنای خواستهای مشترک صورت مییابد و نه بر اساس ریشه شناسی ملی یا مذهبی افراد، دیگر صرف انرژی برای بحث با آنان چه لزومی دارد؟ چگونه است که جوامع سیاسی فعال در میان ملل تحت ستم ایران در حالی علیه رژیم آپارتاید ملی حاکم بر ایران مبارزه میکنند که خودشان شناخت از سیستمهای تبعیض نژادی آمریکا ندارند.
مقاله آقای تقوایی فرصتی برای پرداختن به اصل مسئله یعنی بحث حیاتی و مماتی مسئله ملی در ایران، ایجاد نمیکند. اما اگر ایشان و دیگر دوستان علاقهمند به سرنوشت ملل ایران و منطقه خواهان ورود به یک بحث جدی در این باب هستند، مسئله به قرار زیر است:
تجربه هشت دهه از حاکمیت رژیمهای یکزبانه و یک فرهنگی شامل دو پادشاه و دو ولی فقیه مطلق تا بامروز، هیچ اعتبار و مشروعیتی برای حکومتهای متمرکز در نظر ملل غیرفارس ایران باقی نگذاشته است. هیچ ساختار حکومتی بدون شرکت ملل غیرفارس ایران در تمام سطوح آن، توان لازم برای کسب همدلی اهالی و ایجاد ثبات داخلی لازم برای توسعه اقتصادی را نخواهد داشت. مسئله ایران امروز، مسئله تصرف قدرت دولتی نیست، ساختار مصرفی اقتصاد کشور، ملتی فقیر را وابسته به درآمدهای حکومتی ثرووتمند کرده است. این وابستگی علاوه بر فقری که مختصه تمامی اقتصادهای مصرفی متکی به فروش مواد خام است، زمینه رشد استبداد از نوع مذهبی و لائیک آنرا بطور روزمره تولید و بازتولید میکند. برای قطع ریشه استبداد بایستی زمینه مادی رشد رژیمهای آدمخوار را متحول کرد. بایستی طرحی ریخت که اهالی ولی نعمت دولت باشند نه برعکس. برای زیر و رو کردن این رابطه، شرکت مردم در سازماندهی تولید کالا و خدمات از سویی و قبول مسئولیت و نظم پذیری از سویی دیگر لازم است. پر واضح است که مردمان متعلق به اکثریت غیرفارس جامعه که فرهنگ، هویت و اقتصادهای خود را در معرض نابودی فرسایشی میبینند، نه اعتمادی به ساختار حکومتی پیدا میکنند و نه به خودباوری لازم برای قبول مسئولیت در اقتصاد و سیاست میرسند. حل مسئله ملی در ایران کلید حل مسئله اصلی جامعه ایران یعنی نامساعد بودن زمین ایران برای شکل گیری حکومتهای مسئول (بجای حکومتهای فعال مایشا) و تربیت شهروندان مسئولیت پذیر است.
ملتهای غیر فارس ایران، خواهان شانس برابر با ملت فارس در ساختن ایران فردا هستند و در تعریف «برابری» هم خود را صاحب صلاحیت میدانند. در مورد یک سیستم فدرال متکی بر تجربیات جهانی و تطبیق یافته با اوضاع ایران و منطقه، نیروهای سیاسی و روشنفکران ملل غیرفارس ایران از همدلی و همسویی بسیار بالا و قابل اعتمادی برخوردارند.
استکهلم، 6 ژوئیه 2007
-------------------------
[1] - در همین جا من بار دیگر وظیفه حرفهای رسانههای فارسی برای برقراری امکان دیالوگ در مسئله ملی را مورد تاکید قرار میدهم. امیدوارام که حداقل برخی از این رسانهها متوجه اهمیت قضیه و رسالت ژورنالیستی خود در این زمینه بشوند. امکان اعمال انحصار در سیر تبادل اطلاعات و تبلیغ عقاید امروز حتی از ید اختیارات دوول معظم دنیا خارج است و هر گونه تلاش برای برخورد تعصب آمیز با مهمترین بحث جاری در میان شکل دهندگان افکار عمومی در ایران، تنها میتواند به رشد ناموزون جریانهای فکری موجود کمک کرده و عقب ماندگی یکجانبه کنونی در جبهه مخالفین مساوات ملی در ایران را بیشاز این تشدید کند.
[2] - جالب است که بعدها آرتور کستلر، نویسنده و روشنفکر یهودی تبار مجار در کتاب معروف خود بنام "قبیله سیزدهم" بنحو قانع کنندهای مدعی شد که یهودیان اروپایی قربانی هیتلر در اصل نه از 12 قبیله سامی یهود، بلکه از بقایای امپراطوری ترکان خزر بودند.
[3] www.azfi.org
§4 ÜZVLÜK ŞƏRTLƏRİ : 1.Federasiyonun əsasnaməsini qəbul etmək. 2.Qurultay tərəfindən müəyyən olan üzvlük haqqını ödəmək. 3.Federasiyona kollektivlər (dərnəklər, müstəqil iş orqanları) və tək şəxslər üzv olabilər. Qurultayda səs vermək üçün 3 ay öncədən üzv olmaq gərəklidir. 4.Tək üzvlərdən üzvlük anketinin doldurulması, kollektivlərdən isə bundan başqa nizamnamənin üzü, qeydiyat vərəqəsinin üzü və üzvlüyü dayir iclas protokolu istəlinir.
[4] در این مورد به مقاله افشاگرانه منوچهر تقوی بیات در آدرس اینترنتی زیر مراجعه کنید:
asre-nou.net
جزئیات دقیق دریافتیهای دهها ملیون دلاری تیمسار مدنی از ارگانهای اطلاعاتی آمریکایی، در مقاله افشاگرانه دیگری به قلم Robert Parry در سایت consortiumnews.com آمده است : www.consortiumnews.com آشنایان تیمسار مدنی میگویند که خود وی در زمانی کد در قید حیات بوده، به دریافت بخشی از وجوهات کلان اشاره شده در مقاله روبرت پری، اعتراف کردهاست.
|