سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سر دراز این رشته را کوتاه کنیم!


کوروش گلنام


• سر دراز این رشته را کوتاه کنیم و اجازه ندهیم این سوء تفاهم ها و ناهم خوانی ها را که می توان با سر انگشت تدبیر و بردباری به شیوه مسالمت جویانه و به خوبی در ایران آینده حل کرد، هم گرفتاری های اصلی و ریشه ا ی ما در جامعه را از دید ها پنهان کند وهم نگاه و توجه ما را از درگیری و مبارزه اصلی که با حکومت اسلامی است، به خود کشیده و بیش از پیش به ما آسیب وارد کند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۱۶ تير ۱٣٨۶ -  ۷ ژوئيه ۲۰۰۷


تا کنون که نشده است

نه، نمی شود! یعنی تا امروز که نشده است! هر چه هم کوشش کنیم و بگوییم که هم میهن دل سوخته ورنج کشیده ، درد ما امروز این نیست که کرد هستیم یا فارس، آذری هستیم یا بلوچ یا عرب یا ترکمن! درد ما امروز این است که آزاد نیستیم. آزادی ما را به زور و نیرنگ و با تکیه بر دین و مذهب و خرافه و دیگر نارسایی های فرهنگی فراوانی که پایه اش در دل جامعه وجود داشته و هنوز هم دارد، با تکیه بر زندان و شکنجه و چوبه دار و سنگسار و دست و پا بریدن و چشم در آوردن و با مبتذل ترین نگرش به "زندگی" و "انسان"، از ما گرفته اند و دست بردار هم نیستند و هر روز دشمنی خود را با هر گونه ندای آزادی خواهی، حق خواهی و خواست یک زندگی ساده در خور یک انسان امروزی و کوشش برای پیشرفت و جبران پس افتادگی های گسترده از جامعه جهانی را نیز بیشتر و بیشتر نشان می دهند. به سخنی کوتاه و روشن، درد ما کمبودها و نارسایی های فرهنگی ـ اخلاقی است که چنان ریشه های ژرفی در ما دارد که پس از آن همه جان فشانی ها و آرزوها برای رسیدن به آزادی حقیقی، تولید نابش "جمهوری" اسلامی است! درد ما این است که به همه چیز می پردازیم، جز آنچه که باید به آن بپردازیم! ریشه ها را در نمی بابیم؛ به درونمایه حقیقی در جا زدن ها، 100سال پس از مشروطیت و فلاکتی که به آن دچار شده ایم نمی پردازیم و همه نیروی خود را به پای چیز هایی به هدر می دهیم که تا ریشه های آن شناخته نشده و درست ارزیابی نشود، از میان نرفته و ما را همچنان در سراب خود سرگردان می کند. هر چه فریاد زده می شود که هم میهنان، خودکامگی و قلدری و ستمگری بر مردم، فارس و کرد و عرب و آذری و.. نمی شناسد و همه را از دم تیغ زهرآگین خود می گذراند، گوش شنوایی نیست و یا اگر هست اندک است و دست دارندگانش به جایی بند نیست! هر چه فریاد زده می شود که خود کامگی، رهبری فردی و کیش شخصیت فاجعه باری که ما هر بار پس از سال ها رنج و سختی بر علیه آن بپا خواسته و با امید به فردایی بهتر دست به کوشش ها و حتا از جان گذشتگی ها می زنیم تا از آن رها شویم ولی بازهم دوباره بدتر از گذشته بدان دچار می شویم، ریشه در جان تک، تک ما "ایرانی" ها دارد و باید نخست در این باره درست اندیشید و کاری کرد، گوش شنوایی نیست و یا اگر هست اندک است و دست دارندگانش به جایی بند نیست!
پراکنده هستیم چون خودخواهیم و می خواهیم همه جا سخن نخست را گفته و خود را بیش از دیگران بنماییم. بیشتر عضو "حزب باد" هستیم و به هر سو که باد وزید به آن سو می رویم. یکباره چهره ما دگرگون گشته همه دارای ریش و تسبیح شده و تکبیر گو می شویم! بی برنامه و لاابالی هستیم ولی چنان به سرو وضع و لباس خود می رسیم که گویا مرتب ترین و منظم ترین آدم ها هستیم. در همه کارها نیز مثل لباس پوشیدمان هستیم زیرا نمای بیرونی برایمان مهم تر است تا درونمایه. ما پیروان سفت و سخت: "ظاهر" را بچسب و "باطن" را ول کن هستیم! (1). بی جهت نیست که بسیاری از پدر و مادر ها می پندارند فرزندانشان باید پزشک و مهندس شوند چون هم "نمای بیرونی" چنین کارها خوب است و مایه "پز" و "افاده" ویژه ایرانی، و هم کیسه در آمدشان هر چه هم بزرگ باشد، خوب پر می شود و بنابراین نامشان نیز دهان پر کن است. آنچه اهمیت ندارد این است که نخست انسان باشیم. "مسئولیت واخلاق در انجام درست کار" اگر باشد و به "ویژگی" و "ارزش" در جامعه ای مبدل شود؛ برنامه ریزی درست، دانش اندوزی و مهارت در کار را نیز به همراه می آورد و دیگر مهم نیست که چه کسی چه کاری را انتخاب و دنبال می کند زیرا آن زمان با عشق و علاقه و دانش در پی کار رفته است و جامعه نیز به انتخابش احترام گذاشته و ارزش می دهد. بنا براین در جامعه امروز ما یک نجار، یک آرایشگر، یک معلم، یک کارگر، یک کشاورز و یا ...شرافتمند و زحمتکش و آشنا با اخلاق و فرهنگ کار، در برابر یک پزشک و یا مهندس (با هر ویژگی نادرستی که می خواهند داشته باشند)، نه سخنی برای گفتن دارند و نه نما و درخششی. این است که برای نمونه کار "پزشکی" نه تنها با "بنگاه پول سازی" همسان شده است که گاه با "خدایی" و با "جلادی" شانه به شانه شده و گاه اصلن یکی شده اند. بسیاری از پزشک های جوان که بیشتر به دنبال نام و پول سازی به دنبال کار پزشکی رفته اند تا عشق به این کار (البته فراموش نکنیم که پزشک ها و یا مهندس های علاقه مند، شرافتمند و درست کار و دلسوز نیز حتمن هستند ولی شمار آنها چه میزان است؟) چون هم سیستم آموزشی نادرستی داریم و هم اندیشه و فرهنگ نادرست، پس از پایان درس خود، آنچه کمتر هستند "پزشک" است. بسیاری از آن ها سال ها پس از آن و در نتیجه آزمایش های بی حساب و کتاب بر روی بیماران بیشتر بینوا و بی یار و یاور، با دریدن و ناقص کردن به پزشک تبدیل می شوند، یعنی "پزشک پس از آن" (دوره آزمایش، دریدن و دوختن و ناقص کردن و یا حتا گاه کشتن بیماران بینوا) هستند. مهارت پزشکان ایرانی در زمینه های دریدن و دوخت و دوز بیخود نیست! در کشورهای پیشرفته کار پزشکان حساب و کتاب دارد و این پزشک است که از بیمار حساب می برد و در برابر او باید همه کوشش خود را به خرج دهد که بیمار از کار او ایرادی نگیرد. پزشک بسیار مراقب است که با بیمار درست برخورد کرده و رفتار نماید؛ با سنجیدگی سخن گفته، همه آگاهی های مورد نیاز در باره بیماری و وضع بیمار را در اختیار او نهاده و نهایت کوشش را برای درمان درست او بکار گیرد. این پزشک است که از بیمار ترس دارد که مورد اعتراض و شکایت او قرار نگیرد و دچار پنجه سخت و سنگدل قانون نشود. اکنون خود یک چنین رفتار پزشک با بیمار را با وضع پزشک و بیمار در ایران سنجیده و ارزیابی کنید.
زمان برای ما ارزش حقیقی خود را ندارد به همین جهت کمتر می توانیم ببینیم که جلسه و نشستی که قرار است مثلن ساعت 9 آغاز شود درست سر ساعت 9 کارش را آغاز کند. هم گردانندگان نشست و هم شرکت کنندگان اهمیتی به زمان و انجام درست برنامه خود نمی دهند. آنکس که نیم ساعت و یا یکساعتی دیرتر آمده است نیز همیشه و سد البته انگیزه دیرکرد راست و درستی دارد و با حق به جانبی کامل هم بیان کرده و همه نیز باید بپذیرند که حقیقت دارد (آنچه در میان نیست بی مبالاتی، بدعهدی، بی احترامی به دیگران و عدم اهمیت به زمانی است که به سادگی از دست می رود)!
جدی نیستیم و کارهایمان "باری به هر جهت" است. تا دلتان بخواهد "شوخ طبع" و "خوش مزه" هستیم و هرگز نمی آموزیم که "کار، گرفتاری و دردسر جدی"، "شناسایی و ارزیابی جدی" می خواهد نه آن را به شوخی و هزل، گاه بسیار مبتذل، و با سهل انگاری از سر باز کردن. اگر کارمند اداره هستیم فرار از کار را "زرنگی" شمرده و از شیرین کاری های خود برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیتی که بر عهده داریم و در برابرش از خزانه کشور حقوق دریافت کرده و یرای انجام درست و دقیق آن پیش از "تعهد قانونی" می بایست "تعهد اخلاقی" شدید داشته باشیم، چه تعریف ها که نمی کنیم و چگونه دیگرانی راکه نمی توانند و یا نمی خواهند (که شوربختانه شمارشان زیاد نیست) دست به چنین "شیرین کاری ها" بزنند، بی دست و پا و نادان می انگاریم و آن ها را به مسخره می گیریم. در بسیاری موردها 8 ساعت کار ما بازدهی یک ساعت کار را ندارد. آبدار خانه، آبدارچی و چایی بر قرار است و رفیق بازی، پارتی بازی، رشوه گیری و رشوه دهی و زد و بند و سوء استفاده از امکان های اداری مثلن اتوموبیل، تلفن و..اداره (که بهره وری شخصی از آن ها از دید قانون ممنوع است) و... در همه جا دست بالا را دارد.
بردباری و منطق درستی برای زندگی نداریم. دیگران اگر چون ما نیاندیشند و رفتار نکنند، از ما نیستند و به هر کاری دست می زنیم تا آنها را بیچاره، زبون و شکست خورده ببینیم. ناسزا گویی، دروغ گویی با چاشنی همیشگی "سوگند به مقدسات و نزدیکانی که دوست می داریم و دوست می دارند"، تهمت زنی، بدگویی از این و آن بی هیج سند و مدرک، چاپلوسی، دورویی زد وبند، چشم هم چشمی و.. خون در رگ زندگی روزانه ما شده است. به هر گوشه جامعه که نگاهی بیاندازیم این کمبودها و نابسامانی های فرهنگی را می بینیم؛ از خانواده گرفته تا آموزشگاه و دانشگاه تا اداره و دولت و حکومت. جامعه چنان گرفتار این نابسامانی های فرهنگی است که زندگی مردمانش جز تباهی و بیهودگی نیست (در بیرون از کشور نیز همین هستیم و اتفاقن این نابسامانی ها و این گند و پوسیدگی ها را بهتر می شود دید). و چنین است که دچار چنان بلایی می شود که در تاریخ جهان کم مانند است. برای ملتی در دوران پیشرفت های شگفت انگیز، برق آسا و حقیقتن سرگیجه آور جهان متمدن، هیچ شرمندگی و سرافکندگی ای بیشتر از گرفتار شدن در سیستم مسخره، پس مانده و "نوبری" بنام "ولایت فقیه مطلقه" نیست و این دست پخت همه ایرانیان و فرهنگ شگفت انگیز آنهاست!

قوم و جدل بر سر آن

ریشه این بدبختی ها را گذاشته ایم و در این روزگار وانفسا که سخن بر سر هست و نیست ایران و مردم ایران است، به گفت وگو و جدل بر سر این پرداخته ایم که "قوم" کی هست و کی نیست و چرا "فارس ها" خود را نه قوم می دانند و نه ملت و خود را "ایران" و آنچه در آن است ارزیابی می کنند و دیگر قوم های ایرانی را به هیچ می شمرند. زمان و نیرو می گذاریم که واژه های تازه ای بیابیم تا شاید از دست قوم و قوم بازی و اینکه کی قوم است و کی نیست رها شویم. پیشنهاد می دهیم که به جای قوم بگوییم "زیر ملت"! می گویند آقا نمی شود. اینکه بدتر شد و "زیر ملت" دیگر چیست و این که خود بار منفی و زشتی دارد! خوب این نشد، پس بگوییم "پاره ملت"!
ـ ای بابا! این یکی نیز که دست کمی از آن دیگری ندارد. واژه سازی زیبا و درستی نیست هر چند که هدف سازنده آن جز نیکی و خدمت نیست. اگر چنین شود پس از این باید گفت که: "ملت ایران" که می گویید ملتی است پاره پاره و روشن نیست با این پارگی های گسترده، چگونه"ملت" به جا مانده است!
ـ چقدر مته به خشخاش می گذارید! اگر "بهر ملت" بگوییم چطور؟ باز هم ایراد می گیرید؟! (2)
ولی آیا این واژه سازی ها چاره درد است؟ کرد و لر وفارس و بلوج و آذری و ترکمن وعرب همه ایرانی هستیم و "مردم ایران" را تشکیل می دهیم. امروز و پس از این همه بلاهای زمینی که بنام آسمان بر سر ما آوار شده است، دیگر روشن و پذیرفته شده است که نابسامانی های تا امروز در ایران حقیقتن ستم ها و فشارهای چند باره ای را بر بخش هایی که فارس زبان نیستند (زبان مادری آنها فارسی نیست) وارد آورده است. آنها را از آموزش به زبان مادری خود و حق انتخاب در ساز و کار و اداره مکان و منطقه زندگی خود باز داشته است. این حقیقتی است که همه ما می بایست با توافق با یکدیگر زبان و یا زبان هایی را به شکل "زبان رسمی کشور" برای ارتباط با یکدیگر داشته باشیم. شاید پر بیراه نباشد اگر گفته شود که دامنه و قدرت زبان فارسی که فراتر از مرزهای ایران است و در بسیاری زبان ها و گویش های دیگر در ایران و در پیرامون خود، ریشه و هم خونی دارد، خود بخود ویژگیهایی به این زبان داده است که درآینده نیز زبان رسمی و یا بهتر "زبان اداری" کشور برای ارتباط همه ساکنان ایران با هم باشد ولی این موضوع به هیچ وجه در آینده ایران نباید مانع از این شود که ساکنان منطقه های دیگر ایران تا بالاترین میزان، به زبان خود آموزش ندیده و رسم و آئین خود را آزادانه اجرا نکنند. این منع و این تنگنا به یاری همه ایرانیان، بکلی باید از ایران رخت بر بندند. اگر از هم اکنون کوشش کنیم و آمادگی های مورد نیاز را برای پذیرش دگرگونی های ریشه ای در نگرش به پیرامون خود و حق برابر انسانها با هر فرهنگ(که زبان،باور، پوشش، موسیقی، رقص، رسم و آیین ها در شادی، سوگواری، تولد، ازدواج، مرگ و.. همه را در بر می گیرد)، رنگ و نژادی که هستند و در نتیجه برای دگرگونی و پیشرفت آینده ایران، نخست در خود و سپس در پیرامون خود به وجود آوریم، دیگر نیازی به این واژه سازی هایی که ناخود آگاه بیشتر زمینه دوری را ایجاد می کنند تا نزدیکی، نخواهیم داشت.
سر دراز این رشته را کوتاه کنیم و اجازه ندهیم این سوء تفاهم ها و ناهم خوانی ها را که می توان با سر انگشت تدبیر و بردباری به شیوه مسالمت جویانه و به خوبی در ایران آینده حل کرد، هم گرفتاری های اصلی و ریشه ا ی ما در جامعه را (که من در این نوشته از دید و درک خود اندکی به آن پرداختم) از دید ها پنهان کند وهم نگاه و توجه ما را از درگیری و مبارزه اصلی که با حکومت اسلامی است، به خود کشیده و بیش از پیش به ما آسیب وارد کند.   

زیر نویس:
1 ـ دوستی سوئدی حکایت می کرد که یکبار هنگام مسافرت به کشور دیگری، زمان چک کردن بلیط و دادن بار خود در فرودگاه، کنار صف ایرانیانی که آنها نیز عازم ایران بوده اند، قرار گرفته و از دیدن شیک پوشی ایرانیان و لباس های خوبی که بر تن داشته اند، شگفت زده شده است.
یک ایرانی که برای ادامه درس (دوره دکترا) به آمریکا رفته بود، صادقانه از نخستین برخورد خود با استادش می گفت که چگونه احساس شرمندگی نموده بود. او که کوشش کرده بود بهترین کت و شلوار خود را پوشیده، در انتخاب کراوات همآهنگ با لباسش نهایت دقت را به خرج داده تا در برخورد نخست خود مرتب و با شخصیت جلوه کند با آدمی روبرو شده بود که به سادگی تمام لباس پوشیده، با پیراهنی و شلواری لی در برابر او قرار گرفته بود.
2 ـ این نوشته دوست گرامی جناب کیومرث نویدی زیر نام: "مشکل نشست پاریس، مشکل آینده ایران"
که در سامانه"نشست لندن آمده است را بخوانید:
neshastelondon.info
امیدوارم ایشان رنجشی به دل نگرفته و درددل مرا دریابند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست